02-06-2014، 7:26
سلام دوستای گلم..
امروز با 6 پست از ویرانگر اومدم پیشتون!..
پشت سر هم میذارم!..
______________________________________
*******
-- دخترم آخه مگه همچین چیزی ممکنه؟!..2 هفته ی دیگه مراسم عقد خواهرته..کلی کار سرمون ریخته بعد تو می خوای منو دست تنها اینجا ول کنی و بری مسافرت؟!..
کمی از سالاد کاهویی که گوشه ی بشقابم بود زدم سر چنگالم و همونطور که می بردم سمت لبام گفتم: زود برمی گردم، خیلی باشه نهایتا 3 روز که بیشتر طول نمی کشه!..
مامان با پوزخند قاشقشو تو بشقابش رها کرد و دستاشو گذاشت روی میز!..
-- به حرف آسونه عزیزم..اگه 3 روز شد 1 هفته اون وقت من چه خاکی تو سرم بریزم؟..یا از اون بدتر اگه خدایی نکرده اونجا تک و تنها یه بلایی سرت اوردن من چکار کنم؟..
نوچی کردم و کشیدم عقب..
- ای بابا، ببین الکی الکی حرفو می کشی به چه جاهایی؟!..اولا خدا نکنه..دوما می دونی که می تونم مراقب خودم باشم!..
-- رو چه حسابی مطمئن باشم آخه؟!..خودت بگو حق نمیگم؟!..همین که اسم این سفرو آوردی دلم شور افتاد..
سحر که اخماشو کشیده بود تو هم، منو نگاه کرد و گفت:مامان ولش کن، لابد قولش از عقد منی که خواهرشم واسه ش مهمتره..
معلوم بود دلخور شده..خوشبختی سحر از هر چیزی برای من مهمتر بود..اما قولم به بی بی رو هم نمی تونستم نادیده بگیرم..
مامان که سکوتمو دید گفت: لااقل بذار بعد از عقد ِ خواهرت..شاید تا اون موقع خدا خواست و تصمیمت هم برگشت!..
- حرفی که بزنم، آسمونم به زمین بره باز من سر قولم می مونم..اینو که شما باید بهتر از هر کسی بدونی مامان جان!..
با لبخند نگاهم کرد..
-- می دونم مادر..ولی آخه تنها هم که نمی تونم تو شهر غریب ولت کنم، می تونم؟!..اگه قصدت فقط زیارت بود به خود آقا قسم، هیچ ترسی نداشتم تازه خوشحالم می شدم ولی تو داری میری دنبال آدمی بگردی که معلوم نیست کجاست و داره چکار می کنه!..یه آدرس درست و حسابی هم که نداری از کجا معلوم اونی که رو پاکته درست باشه؟!..
- مامانم، شک نکن پام برسه به مشهد اولین کاری که بکنم زیارت آقاست!..بعدشم که خدا بزرگه..من به بی بی سادات قول دادم شما بودی می زدی زیر حرفت؟!..
کمی تو چشمام نگاه کرد..با لا اله الا الله ای که زیر لب زمزمه کرد از پشت میز بلند شد..
-- نمی دونم والا..من که از پس تو یکی بر نمیام!..
- منم مخلص شمـــا هستم!..
ادامه دارد...
امروز با 6 پست از ویرانگر اومدم پیشتون!..
پشت سر هم میذارم!..
______________________________________
*******
-- دخترم آخه مگه همچین چیزی ممکنه؟!..2 هفته ی دیگه مراسم عقد خواهرته..کلی کار سرمون ریخته بعد تو می خوای منو دست تنها اینجا ول کنی و بری مسافرت؟!..
کمی از سالاد کاهویی که گوشه ی بشقابم بود زدم سر چنگالم و همونطور که می بردم سمت لبام گفتم: زود برمی گردم، خیلی باشه نهایتا 3 روز که بیشتر طول نمی کشه!..
مامان با پوزخند قاشقشو تو بشقابش رها کرد و دستاشو گذاشت روی میز!..
-- به حرف آسونه عزیزم..اگه 3 روز شد 1 هفته اون وقت من چه خاکی تو سرم بریزم؟..یا از اون بدتر اگه خدایی نکرده اونجا تک و تنها یه بلایی سرت اوردن من چکار کنم؟..
نوچی کردم و کشیدم عقب..
- ای بابا، ببین الکی الکی حرفو می کشی به چه جاهایی؟!..اولا خدا نکنه..دوما می دونی که می تونم مراقب خودم باشم!..
-- رو چه حسابی مطمئن باشم آخه؟!..خودت بگو حق نمیگم؟!..همین که اسم این سفرو آوردی دلم شور افتاد..
سحر که اخماشو کشیده بود تو هم، منو نگاه کرد و گفت:مامان ولش کن، لابد قولش از عقد منی که خواهرشم واسه ش مهمتره..
معلوم بود دلخور شده..خوشبختی سحر از هر چیزی برای من مهمتر بود..اما قولم به بی بی رو هم نمی تونستم نادیده بگیرم..
مامان که سکوتمو دید گفت: لااقل بذار بعد از عقد ِ خواهرت..شاید تا اون موقع خدا خواست و تصمیمت هم برگشت!..
- حرفی که بزنم، آسمونم به زمین بره باز من سر قولم می مونم..اینو که شما باید بهتر از هر کسی بدونی مامان جان!..
با لبخند نگاهم کرد..
-- می دونم مادر..ولی آخه تنها هم که نمی تونم تو شهر غریب ولت کنم، می تونم؟!..اگه قصدت فقط زیارت بود به خود آقا قسم، هیچ ترسی نداشتم تازه خوشحالم می شدم ولی تو داری میری دنبال آدمی بگردی که معلوم نیست کجاست و داره چکار می کنه!..یه آدرس درست و حسابی هم که نداری از کجا معلوم اونی که رو پاکته درست باشه؟!..
- مامانم، شک نکن پام برسه به مشهد اولین کاری که بکنم زیارت آقاست!..بعدشم که خدا بزرگه..من به بی بی سادات قول دادم شما بودی می زدی زیر حرفت؟!..
کمی تو چشمام نگاه کرد..با لا اله الا الله ای که زیر لب زمزمه کرد از پشت میز بلند شد..
-- نمی دونم والا..من که از پس تو یکی بر نمیام!..
- منم مخلص شمـــا هستم!..
ادامه دارد...