10-02-2014، 8:57
سلام گلای خودمـــــــ..
واسه ویرانگر در حال حاضر 3 پست آماده کردم..
بقیه شم باشه واسه بعد!
سر کوچه نگه داشتم..با سر انگشت رو فرمون ضرب گرفتم..نگاهمو انداختم به در مشکی و بزرگی که از سمت چپ چهارمین خونه به حساب می اومد..
این همه وقت حتی دلم نخواست یه لحظه قیافه ی سهیل و تحمل کنم حتی وقتی می اومد خونمون بازم کم محلی می کردم!..
و حالا یکی نیست بهم بگه « صحرا اینجا چه غلطی می کنی؟!.. »
آخه مامان جان، چرا آدمو تو یه همچین موقعیتی قرار میدی؟..
ای بسوزه پدر ِ این دل، که با دو قطره اشک از چشمای مادرت باید اینجوری بلرزه!..
پـــــوفـــ..ولش کن..هر چی می خواد بذار بشه..دیگه قبول کردم نمیشه کاریش کرد..
خواستم بپیچم تو کوچه که باز گوشیم زنگ خورد..قربون هر چی آدم وقت شناسه!..
گفتم باز مامانه ولی با دیدن همون شماره ی ناشناس یه لحظه نفسمو نگه داشتم و با شدت دادمش بیرون....تو این هاگیر واگیر که خودم سرگردونم،فقط همینو کم داشتم که بشه قوز بالا قوز..
انگشتمو محکم رو دکمه ی لمسی تماس فشردم..
- بلــــه!..چی می خوای؟..
--...........
- لالی مونی گرفتی؟ زنگ زدی عقده گشایی کنی؟..د ِ بی شعور این که راهش نیست، اگه مشکل داری بیا رو در رو وایسا حرفتو بزن....
--...........
- تو فقط مرد باش و یه بار دیگه به این شماره زنگ بزن!اگه زبونتو باز نکردم زن نیستم!..
و با حرص تماسو قطع کردم....احمق..
خودم که دنبال بهونه بودم سگ شم...........
رو به روی ساختمونشون زدم رو ترمز و پیاده شدم!..قفلو زدم و به بدنه ش تکیه دادم..چشمامو خمار کردم و فضای خلوت و مسکوت کوچه رو یه دور از نظر گذروندم..
زیادی ساکت نبود؟!..
حتی یه ماشین هم بیرون پارک نشده بود البته جز ماشین من که حاضر نبودم ببرم تو!......
فقط چشم دیدن سهیل و نداشتم ولی ترکش این بدبینی بقیه ی خونواده شو هم هدف گرفته بود..
هنوز قدم اول و به دومی برنداشتم که یادم افتاد موبایلمو از توماشین نیاوردم....
بی حوصله پوفــی کردم و قفلو زدم..خم شدم و با یه خیز گوشیمو از رو صندلی کناریم برداشتم..
درو بستم و چرخیدم.. حینی که سرم پایین بود و موبایلمو میذاشتم تو کیفم راه افتادم ولی هنوز 2 قدمم نرفته بودم که با شنیدن صدای گاز یه ماشین سرمو بلند کردم و با دیدنش که به سرعت به من نزدیک می شد از ترس همونجا خشکم زد..چشمام از حدقه زده بود بیرون و چیزی نمونده بود زیرم بگیره که یکی جفت بازوهامو از پشت گرفت و کشیدم عقب و داد زد: مگه کوری داره زیرت می کنه!..
من که هنوز تو شوک اون اتفاق پیش بینی نشده بودم فقط تونستم دستمو از تو دستش بکشم بیرون و برم عقب..
وای خدا..
طرف دیوونه بود؟..
مستقیم داشت می اومد طرف من..
مست بود؟..
نکنه از قصد می خواست منو بکشه؟!.......
-- خــانم..خـــانم با شمام.......
با یه لرز خفیف به خودم اومدم..دهن نیمه بازمو کامل بستم و سعی کردم به حالت عادی برگردم..هرچند قلبم از ریتم خارج می زد و هنوز ترس تو وجودم بود!..
اخمامو کشیدم تو هم و تکیه مو از ماشین برداشتم!..آب دهنمو قورت دادم و نگاهمو چرخوندم سمتش..
رو به روم بود..چشمامو از رو کفشای براق و گرون قیمتش بالا کشیدم..کت و شلوار خوش دوخت مشکی براق و پیراهن سفید با خط های مشکی و دودی..
نگاهم که تو چشمای مشکی و نافذش گره خورد واسه چند لحظه اخمام از تعجب باز شد ولی دومرتبه کشیدمشون تو هم و اینبار مصمم تر و جدی تر نگاهش کردم!..
ادامه دارد...
واسه ویرانگر در حال حاضر 3 پست آماده کردم..
بقیه شم باشه واسه بعد!
دوستت دارم...
حتی اگر قرار باشد در حسرت یافتنت....
شبی بی چراغ...
تمام پس کوچه هارا زیر باران قدم بزنم.....
حتی اگر قرار باشد در حسرت یافتنت....
شبی بی چراغ...
تمام پس کوچه هارا زیر باران قدم بزنم.....
سر کوچه نگه داشتم..با سر انگشت رو فرمون ضرب گرفتم..نگاهمو انداختم به در مشکی و بزرگی که از سمت چپ چهارمین خونه به حساب می اومد..
این همه وقت حتی دلم نخواست یه لحظه قیافه ی سهیل و تحمل کنم حتی وقتی می اومد خونمون بازم کم محلی می کردم!..
و حالا یکی نیست بهم بگه « صحرا اینجا چه غلطی می کنی؟!.. »
آخه مامان جان، چرا آدمو تو یه همچین موقعیتی قرار میدی؟..
ای بسوزه پدر ِ این دل، که با دو قطره اشک از چشمای مادرت باید اینجوری بلرزه!..
پـــــوفـــ..ولش کن..هر چی می خواد بذار بشه..دیگه قبول کردم نمیشه کاریش کرد..
خواستم بپیچم تو کوچه که باز گوشیم زنگ خورد..قربون هر چی آدم وقت شناسه!..
گفتم باز مامانه ولی با دیدن همون شماره ی ناشناس یه لحظه نفسمو نگه داشتم و با شدت دادمش بیرون....تو این هاگیر واگیر که خودم سرگردونم،فقط همینو کم داشتم که بشه قوز بالا قوز..
انگشتمو محکم رو دکمه ی لمسی تماس فشردم..
- بلــــه!..چی می خوای؟..
--...........
- لالی مونی گرفتی؟ زنگ زدی عقده گشایی کنی؟..د ِ بی شعور این که راهش نیست، اگه مشکل داری بیا رو در رو وایسا حرفتو بزن....
--...........
- تو فقط مرد باش و یه بار دیگه به این شماره زنگ بزن!اگه زبونتو باز نکردم زن نیستم!..
و با حرص تماسو قطع کردم....احمق..
خودم که دنبال بهونه بودم سگ شم...........
رو به روی ساختمونشون زدم رو ترمز و پیاده شدم!..قفلو زدم و به بدنه ش تکیه دادم..چشمامو خمار کردم و فضای خلوت و مسکوت کوچه رو یه دور از نظر گذروندم..
زیادی ساکت نبود؟!..
حتی یه ماشین هم بیرون پارک نشده بود البته جز ماشین من که حاضر نبودم ببرم تو!......
فقط چشم دیدن سهیل و نداشتم ولی ترکش این بدبینی بقیه ی خونواده شو هم هدف گرفته بود..
هنوز قدم اول و به دومی برنداشتم که یادم افتاد موبایلمو از توماشین نیاوردم....
بی حوصله پوفــی کردم و قفلو زدم..خم شدم و با یه خیز گوشیمو از رو صندلی کناریم برداشتم..
درو بستم و چرخیدم.. حینی که سرم پایین بود و موبایلمو میذاشتم تو کیفم راه افتادم ولی هنوز 2 قدمم نرفته بودم که با شنیدن صدای گاز یه ماشین سرمو بلند کردم و با دیدنش که به سرعت به من نزدیک می شد از ترس همونجا خشکم زد..چشمام از حدقه زده بود بیرون و چیزی نمونده بود زیرم بگیره که یکی جفت بازوهامو از پشت گرفت و کشیدم عقب و داد زد: مگه کوری داره زیرت می کنه!..
من که هنوز تو شوک اون اتفاق پیش بینی نشده بودم فقط تونستم دستمو از تو دستش بکشم بیرون و برم عقب..
وای خدا..
طرف دیوونه بود؟..
مستقیم داشت می اومد طرف من..
مست بود؟..
نکنه از قصد می خواست منو بکشه؟!.......
-- خــانم..خـــانم با شمام.......
با یه لرز خفیف به خودم اومدم..دهن نیمه بازمو کامل بستم و سعی کردم به حالت عادی برگردم..هرچند قلبم از ریتم خارج می زد و هنوز ترس تو وجودم بود!..
اخمامو کشیدم تو هم و تکیه مو از ماشین برداشتم!..آب دهنمو قورت دادم و نگاهمو چرخوندم سمتش..
رو به روم بود..چشمامو از رو کفشای براق و گرون قیمتش بالا کشیدم..کت و شلوار خوش دوخت مشکی براق و پیراهن سفید با خط های مشکی و دودی..
نگاهم که تو چشمای مشکی و نافذش گره خورد واسه چند لحظه اخمام از تعجب باز شد ولی دومرتبه کشیدمشون تو هم و اینبار مصمم تر و جدی تر نگاهش کردم!..
ادامه دارد...