امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان ورود عشق ممنوع

#27
قسمت اخرBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig Grin

محمودي - بايد بگم كارت خيلي عالي بود ....خوب وارد شركت شدي و تونستي اطلاعات به دست بياري ......اما اينكه منو راحت گير بندازي كور خوندي
شهاب اسلحه اشو به طرف ما گرفته بود و اروم بهمون نزديك مي شد و محمودي با نزديك شدن اون يه قدم عقب مي رفت
شهاب- تو ديگه كارت تمومه...... اين دست و پا زدناي الكيه .........تسليم شو
منو و خودشو به سمت كمدا برد مدام چشمش به شهاب بود و يا از پنجره بيرونو مي پايد
شهاب- بهت گفتم همه ي اينجا محاصره است
من و محمودي نزديك پنجره بوديم.... كه يه نور قرمز نقطه ای رو ديدم كه داره اروم از پام مياد بالا كم كم به صورتم رسيد چشمامو بستم كه صداي پي در پي شليك امد
منو و محمودي پرت شده بوديم رو زمين هنوز منو با دستاش محكم گرفته بود
محمودي - پاشو كثافت
منو به زور از روي زمين بلند كرد...... چشم باز كردم .... نمي دونم چه اتفاقي افتاده بود .......... پس شهاب كجا بود........ الان رو به روم بود ......سريع با چشام دنبالش گشتم
نه ........نه ....نههههههههههههههه باورم نميشه امكان نداره ... این امكان نداره
باورم نمي شد این شهاب بود... شهاب..... شهاب من كه رو زمين افتاده بود
تمام وجودم بي حس شد .
صدام در نمي يومد شهاب......... شهاب
- تو زنده ای....... تو زنده ای....... تو نمردي...... تو نمردي... بلند شو بگو بازم داري بازي مي دي
به طرف محمودي برگشتم به دستش يه تير خورده بود
-كثافت عوضي
با تمام قدرت به طرفش حمله ور شدم
به خاطر اصابت گلوله به دستش و خونريزي ديگه قدرتي براش نمونده بود
همونطوركه به صورت و بدنش چنگ مي نداختم دوباره صداي شليك امد
دوتاييمون يه لحظه مات بهم خيره شديم بعد از چند ثانيه این محمودي بود كه پخش زمين شد .
يكي از تك تير اندازا بود كه محمودي رو زده بود.انقدر ترسيده بودم كه همونجا رو پاهام افتادم
دستام خوني شده بود........... اروم دستامو اوردم بالا....... انگشتام مي لرزيد...... به هق هق افتاده بودم . شهاب من.......... شهاب من
به پشت سرم نگاه كردم شهاب همونطور رو زمين افتاده بود.

چهار دستو پا به بالاي سرش رفتم
چشماشو بسته بود....... انگار خوابيده بود
- باز كن اون چشاتو............. باز كن...... بگو هنوز چشات مشكين....... شهاب باز كن
دستامو گذاشتم رو سينه اش و اروم تكونش دادم.... ولي تكون نمي خورد
شهاب پاشو.......... شهابم پاشو....... شهاب......... گريه مي كردم شدت تكون دادنام زياد شده بود و زجه مي زدم و شهابمو مي خواست
- د لامصب پاشو ديگه .........بگو داري شوخي مي كني و مي خواي مثل هميشه بهم بخندي......... مگه نمي خواستي برام خونه پيدا كني ... بيدا شو و بگو بازم مي خواي مژي رو بچزوني ....... پاشو ..........پاشو ديگه ..........من برم به بابات چي بگم
پاشو شهاب.............. توروخدا پاشو ...........من جز تو كسي رو ندارم...... شهاب
حالا داشتم با مشت به سينه اش ضربه مي زدم و گريه مي كردم
ای خدا انقدر بدت مياد من خوش باشم........ حالا كه فكر مي كردم يه نفرو دارم اونم ازم گرفتي
چرا اخه چرا............................................ .... شهاب..... شهاب ...........
سرمو گذاشتم روي سينه اش و هاي و هاي گريه كردم
بعد از چند ثانيه ای
صداي سرفه امد و هي این سرفه ها بلند و بلند تر مي شد مثل اينكه كسي بخواد نفسش بالا بياد و بطوري كه با سرفه مي خواست نفس بكشه
ديدم سينه شهاب داره تكون مي خوره
اروم سرمو اوردم بالا
خداي من شهاب بود ......داشت سرفه مي كرد و به زور نفس مي كشيد
شهاب............... تو زنده ای .................شهاب تو زنده ای ............تو زنده ای
از خوشحالي به سينه اش ضربه مي زدم و مي گفتم تو زنده ای .... تو زنده ای

شهاب - واي ژاله تو روخدا انقدر نزن رو سينه ام ...شدت اون گلوله انقدر رو سينه ام در نداشت ........كه ضربه هاي تو داره
- چرا تو نمردي
شهاب - دوست داري بميرم
پس چرا افتاده ي رو زمين ؟
شهاب - نمي دونم چي شد فقط يادمه همزمان با شليك تك تير انداز.... اونم به طرفم شليك كرد و ديگه هيچي يادم نمياد
-اون كه به طرفت شليك كرد پس چرا چيزيت نشده؟
شهاب - براي اينكه جليقه ضد گلوله پوشيدم... از شانسم تيرش دقيقا خورده بود رو قلبم ..............فكر كنم از شدت ضربه تير رو قلبم بي هوش شدم

-واي شهاب تو زنده ای
شهاب - زنده بودن من انقدر خوشحالي داره دختر
- اره خيلي ...............خودت خبر نداري
هنوز شهاب سرفه مي كرد... خواست رو زمين بلند شه
شهاب - سرتو بدوز
من كه نمي دونستم چه خبره اصلا تكون نخوردم كه شهاب سرمو قاپيد و همزمان دوباره صداي دوتا شليك امد
سرم تو بغل شهاب بود
شهاب - تو خوبي ؟
-من؟
تكونم داد خوبي؟
- اره اره خوبم
شهاب - این چه جونوريه 10 تا جون داره..... اروم بالاي جنازه محمودي رفت و براندازش كرد و با اشاره به تك تير انداز حالي كرد كه همه چي تمومه

هنوز رو زمين نشته بودم
شهاب - تو براي چي پا شدي امدي اينجا ؟
من مي خواستم بدونم محمودي زند ه است يا نه ؟
شهاب - تو بلاخره با این خير سر بازيات كار دست خودت مي دي ...وقتي امدي متوجه امدنت شديم ....ولي ديگه نمي تونسيم مانعت بشيم هرچي هم به تلفن رو ميز منشي تماس گرفتيم جواب ندادي
- پس شما بوديد
سرشو با تاسف تكون داد
-محمودي چطور با اون ضربه امروز امده بود اينجا
شهاب - يكي از خدمتكاراي خونه از افراد ما بود..... بعد از رفتن ما ....فرستادم سراغش به موقعه بهش رسيده بودن........ ضربت كاري نبوده... فقط بيهوشش كرده بود ....امروز م امده بود بقيه مداركو از بين ببره .
- يعني الان كل ماجرا تمومه شده
شهاب - اره پاشو
اروم دنبال شهاب راه افتادم نمي دونم چرا دستم درد مي كرد و مي سوخت از ساختمون كه امديم بيرون
شهاب - تو همين جا باش... جايي ديگه ای هم نرو... تور خدا این دفعه به حرف گوش كن
فقط سرمو تكون دادم و دستمو گذاشتم روي بازوي دست راستم دردش بيشتر شده بود
احساس ضعف و تشنگي كردم گوشه ديوار نشستم تا شهاب بياد.......افتاب دقيقا رو مخم بود .........لبام خشك شده بود ديگه حتي نمي تونستم يه قدم راه برم دستمو برداشتم خوني بود
-وا چرا این خون خشك نميشه ... فكرا كردم خوناي محموديه كه هنوز رو دستمه
چشمامو بستم و باز كردم از دور ديدم شهاب داره بهم نزديك ميشه
دوباره چشمامو بستم
ژاله ژاله ............خوبي چرا چشماتو بستي
اروم چشمامو باز كردم
شهاب - چرا رنگت پريده؟......... خوبي؟
-خوبم فقط نمي دونم چرا دستم درد مي كنه
شهاب – ببينم..........ژاله تو كه تير خوردي ....چرا صدات در نمياد
با تعجب بهش نگاه كردم
تير خوردم دوباره دست خونيمو ديدم
شهاب - بهت مي گم خوبي؟.... بعد تو با این دست زخمي مي گي خوبم
مي توني راه بري ؟
-فكر كنم
خواستم پا شم سرم گيج رفت و نتونستم پا شم
- شهاب فكر مي كنم این همه براي چشمام خرج كردي بي فايده بود
شهاب - الان وقته شوخيه
-نه به جان تو راست مي گم .......نمي دونم چرا هي ديدم تار ميشه
شهاب – ژاله........ ژاله....... تو بلاخره منو مي كشي با این حرفات
مي خواستم بخندم ولي نمي تونستم و به سرفه افتادم
حرف نزن صبر كن الان ماشينو ميارم ....بلند شد و به سمت ماشينا دويد و با صداي بلند بهم گفت تكون نخور
ديگه نمي ديدمش حتي صداشم ديگه به گوشم نمي رسيد فقط يادم مي امد كه چشام بسته شد و ديگه هيچي ....
چشامو باز مي كنم پرده هاي سفيد .........ديواراي سفيد...... تختاي سفيد ادماي سفيد پوش
نكنه الان رنگ سفيد مد شده .......همه دارن سفيد مي گردن
به بالاي سرم نگاه كردم يه سرمه
این سرم قطره هاش دارن كجا مي ريزه
لوله سرمو دنبال كردم........... اه این كه تو دست منه
من كجام ..............چرا تشنمه اب اب من اب مي خوام
پرستار-..............اه بلاخره بيدار شدي خانومي
-اينجا كجاست
پرستا-ر اينجا بيمارستانه......... الان نزديك 5 روز ي ميشه كه اينجايي
چه اتفاقي برام افتاده
پرستار- به دستت تير خورده بود......- ولي به خاطر ضعف شديد بدني 5 روز تموم كه بيهوش بودي
-واقعا
پرستار- اره
من 5 روز بيهوش بودم پس چرا هيچي يادم نمياد
تازه ياد شهاب افتادم ......مي خواستم ببينمش ..دلم براش تنگ شده بود
-ببخشيبد من بيهوش بودم كسي هم براي ديدنم امد
پرستار -اره يه اقايي هميشه مي يومد....... ولي امروز نيومده يعني هنوز نيومده
سه شب اول پيشت بود
شوهرته ؟.. معلومه خيلي دوست داره .. خيلي نگرانت بود ... مدام از پرستارا مي خواست بهت سر بزنن
پس اونم به ديدنم مي يو مده .......منو فراموش نكرده ....
يه حس خوب بهم دست داد ..
اونروز هرچي منتظرش شدم نيومد
بخشكي شانس يه روزم كه بهوشم ........حالا اقا طاقچه بالا مي زاره نمياد
شايد كار داره..... اون حتما مياد .....
تا شب منتظرش شدم ولي اون نيومد
به اميد اينكه فردا حتما مياد چشمامو بستم به خواب رفتم
صبح از خواب كه بيدار شدم يه دست گل بزرگ رو ميز بود
-پرستار پرستار
پرستار- بله
-كسي امده بود اينجا
پرستار- اره نفهميدي........ شوهرت بود فكر كنم ديده خوابي..... امده و رفته و دلش نيومده بيدارت كنه
به معرفت بيدارم نكرده به گلاي رو ميز نگاه كردم يه سبد بزرگ پر از گلاي رز سفيد بود كه به طرز قشنگي چيده شده بودن
در حال برانداز كردن گلا بودم كه يه پاكت نامه بين گلا ديدم
دست بردام و پاكتو برداشتم
این چيه ؟
پاكتو باز كردم

سلام
خوب منم عين خودتم اصلا بلد نيستم يه نامه درست و درمون بنويسم از بچگيمم انشام بد بوده و هست....... راستشو بخواي تا حالا از اينجور نامه ها ننوشتم.
شايد من از روز اول بهت دروغ گفته باشم ولي در مورد خودم هيچ دروغي بهت نگفتم....... مجبور شده بودم .كه اون حرفا رو بهت بزنم... اينا جزعي از كارمه
اميدوارم ازم دلگير نباشي...
این يكي از بهترين ماموريتام بود . وقتي وارد شركت شدم فكر نمي كردم قرار باشه با تو همكار باشم . اولين باري بود كه مي ديدم يه نفر انقدر بي غل و غشه و مثل دختراي ديگه دنبال خوشگذروني نيست
نمي دونم تو این ماموريت چطور باهات برخورد كردم كه احتمالا باعث سوء تفاهمت شدم
من به تو مثل يه دوست نگاه مي كردم ......ولي تورو نمي دونم ...ازم نرنج
براي يه مدت انتقالي گرفتم كه برم شهرستان ... راستي يه خونه هم برات اجاره كردم نگران اجاره اشم نباش...... خودم اجارشو ماه به ماه مي ريزم به حساب صاحبخونه...... ادرس خونه پايين برگه هم هست كليد هم تو پاكته زير گلاست به دست كليد ديگه هم هست كليداي خونه ي پدرمه .
نمي تونستم پدرمو ببرم ... ممنون مي شم گاهي بهش سر بزني شماره خونه رو هم برات نوشتم نتونستي بري بهش زنگ بزن و از تنهايي درش بيار .... براش يه پرستار گرفتم ولي دائمي نيست
براي همه چي ممنون
شهاب
****
يعني چي ... همش همين بود....... شهاب تو نبايد با من اينكارو كني من خونه مي خوام چيكار؟ دسته گلو پرت كردم كف زمين پاكتو برداشتم توش دوتا دسته كليد بود
از جام بلند شدم و به طرف كمد رفتم لباسام اونجا بود..... سريع لباسمو عوض كردم و از اتاق امدم بيرون و به طرف ايستگاه پرستاري رفتم
-ببخشيد از كجا مي تونم يه تماس بگيريم
پرستار- بفرمايد از اينجا مي تونيد فقط كوتاه باشه
-ممنون
سريع شماره خونه پدر شهابو گرفتم كمي طول كشيد ولي بلاخره برداشت
-سلام خوب هستيد اقاي احمدي منم دباغ
احمدي - سلام دخترم خوبي چه عجب يادي از ما كردي
- ببخشيد من يكم عجله دارم اقا شهاب هستن؟
احمدي - نه دخترم امروز پرواز داره رفته فرودگاه
-كجا؟
احمدي - به من كه درستو و حسابي حرفي نزد نمي دونم چش بود
فقط گفت براي يه مدت مي ره ........چيزي شده دختر؟
-پروازش براي ساعت چنده
احمدي - فكر كنم 3....اگه چيزي مي دوني به منم بگو
-هنوز خودمم نمي دونم ولي باز باهاتون تماس مي گيرم
بي معرفت....... بي معرفت....... يعني دوسم نداشتي... تو كه مي دونستي من دوست داشتم ........پس چرا رفتي؟
از بيمارستان كه امدم بيرون به سمت خيابون رفتم بايد دربست مي گرفتم
-اقا دربست
كجا ابجي؟
- فرودگاه
خانوم 10 تومن ميشها
-باشه اقا مشكلي نيست

به ساعتم نگاه كردم 1.5 بود ....بلاخره بعد از كلي رد كردن ترافيك و گذشت زمان به فرودگاه رسيديم .
اوه حالا پول اينو از كجا بيارم ديگه شهابم نيست كه پول اينو حساب كنه
-گفتيد چند ميشه اقا
10 تومن
با نا اميدي در كيفمو باز كردم باور نمي شد . تو كيف 10 تا تراول 50 تومني بود .
اينم كار شهاب بود.مي خواي مديونم نباشي
پول راننده رو حساب كردم
به تابلوي اعلانات نگاه كردم
حتي نمي دونستم داره كجا مي ره به تمام پروازاي ساعت 3 نگاه كردم تو اون زمان سه تا پرواز بود
مشهد ... شيراز ... بندر عباس
يعني با كدوم پرواز مي ره ............پرواز مشهدو كه اعلام كردن با نيم ساعت تاخير پرواز مي كنه....... پس مي موند دوتا پرواز...... اول پرواز بند رعباس اعلام شد كه مسافرا اماده بشن
به پشت شيشه رفتم.......... مسافرا رو مي ديدم كه كم كم ميومدن و مي رفتن ولي خبري از شهاب نبود .
چندباري هم با گوشيش تماس گرفتم ولي خاموش بود .
10 دقيقه ای گذشت ولي خبري نبود.
هنوز اميدوار بودم كه پرواز شيراز اعلام شد
خدايا پيداش كنم.......... دارم ديونه مي شم........ تورخدا شهاب ... كجايي
نكنه با پرواز قبلي رفته باشه نه.... خدا نكنه .... چشاتو باز كن شايد ببينيش با دستام چسبيده بودم به شيشه
و خدا خدا مي كردم كه ببينمش .....ديگه نا اميد شده بودم كه نكنه با پرواز قبلي رفته باشه .
اشكم در امده بود و با نا اميدي به مسافرا نگاه مي كردم كه
ديدمش ... اره خودش بود ... يه چمدون تو دستش بود كه داشت رو زمين مي كشيد و يه كيفم كه رو دوشش بود.
اصلا متوجه نشدم كجام و داد زدم
- شهاب و دستامو براش تكون دادم
فكر كنم شنيد كه سرشو اينطروف و اونطرف كرد.
ولي متوجه من نشد دوباره صداش كردم
- شهاب شهاب
بيشتر كسايي كه نزديكم بودن بهم نگاه مي كردن و به خل بودنم ايمان داشتن
بازم صداش كردم و اينبار بلند تر
-شهاب
كه بلاخره نگاش بهم افتاد......... بهم نگاه مي كرد و منم براش دست تكون مي دادم........ دو سه قدمي از پله ها پايين امد و من خوشحال كه منو ديده حتما مي خواد بياد طرفم......... ولي وايستاد و دوباره يه قدم به عقب برداشت
-چرا نمياي چرا وايستادي .....منم ژاله.... ژاله....... بيا ديگه
سرشو انداخت پايين و ديگه بهم نگاه نكرد
شهاب تو روخدا با من اينكار نكن........... اون داشت مي رفت و ديگه بهم نگاه نمي كرد .
دوباره صداش زدم و لي اون با يه لبخند تلخ سرشو اورد بالا و فقط دستشو برام تكون دادو پشتشو به من كرد و رفت

نه اون منو ول كرد و رفت......... باورم نمي شد .....عقب عقب از شيشه دور شدم انقدر عقب رفتم كه به صندليا رسيدم و روي يكيشون ول شدم
سرمو با ناباوري تكون مي دادم ..........سرمو گذاشتم بين دستام و چشمامو بستم كه اعلام بلند شدن پرواز شيرازو شنيدم
شهاب رفتي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پس ژاله چي ؟
ديگه این اواخر اشك بود كه هي از چشام در ميومد .
شروع كردم به گريه .
خانوم حالتون خوبه
سرمو اوردم بالا يه خانوم چادري بود كه داشت ازم مي پرسيد حالم خوبه
و من بدون جواب دادن بلند شدم دوباره به شيشه نگاه كردم همه رفته بودم شهابم رفته بود ...
اب دهنمو قورت دادم و به سمت در خروجي رفتم
باشه برو ... من كه مثل تو نيستم همه رو فراموش كنم .... شهاب بد ... چرا ولم كردي ....موقع راه رفتن بند يكي از كفشامو ديدم كه باز شده بود خم شدم كه ببندم .
ياد اون روز افتادم كه شهاب بهم ياد داد چطور بند كفشامو ببندم
نه ديگه نمي خوام چيزي از تو ياد بگيرم ......هرچي كه تو رو به يادم بياره بدم مياد .....بند اون يكي كفشمو هم باز كردم .
همه يه طور خاص نگام مي كردن
بذار نگام كنن مگه 22 سال نگام كردن چيزي شد كه حالا بشه
يه ماشين دربست گرفتم و ادرس خونه جديد و بهش دادم و ماشين شروع كرد به حركت ..
زندگي من هيچ وقت شيرين نميشه......... وسط راه ياد پدر شهاب افتادم اقا اون ادرس نمي رم برو به این ادرس
دوباره راننده با كلي غر غر دور زد و مسيرشو عوض كرد و به طرف خونه شهاب رفت
از ماشين پياده شدم....... تمام خاطر هايي كه با شهاب داشتم..... داشت برام زنده مي شد . كليدا رو در اوردم و در حياطو اروم باز كردم
مثل هميشه بود......... سر سبز و بوي نم خاك نشون از تازه ابپاشي شدن حياط مي داد.
اروم به طرف ساختمون رفتم نا خواسته به پدر شهاب گفتم بابا
بابا خونه ای؟
ديدم پدرش از اتاق امد بيرون
احمد ي- سلام دخترم امدي
با بغض ..... بله دلم براتون تنگ شده بود.... تو دلم گفتم بوي شهابو مي دي براي همين امدم .
احمدي - چه خوب كردي امدي شهابو ديدي
-نه
داشت اشكم در ميومد
به چشام خيره شد
- مي خوام امشب براتون شام درست كنم
فقط بهم لبخند زد... كيفمو رو جا لباسي اويزون كردم و به طرف اشپزخونه رفتم .
خودمم نمي دونستم مي خوام چي درست كنم . يه سيب زميني برداشتم و شروع كردم به پوست كردن . به اشكام اجازه دادم بيان بيرون.
پوست مي كردم و بينيمو مدام مي كشيدم بالا
احمدي - ژاله بابا چيزي شده
به طرفش برگشتم
با گريه....... نه چيزي نشده
احمدي- پس چرا گريه مي كني ؟
به خاطر این پيازه نمي دنم چرا انقدر تنده اشك منو در اورده
احمدي - اره واقعام تنده این سيب زميني
به دستم نگاه كردم كه پياز نبود و سيب زميني بود .
گريه ام بيشتر شد . و با هق هق به طرف اتاق شهاب رفتم .
خودمو رو تختش انداختم و گريه كردم
فكر كنم پدرش از این تابلو بازيه من به همه چي پي برده بود براي همينم بيچاره چيزي نگفت و ساكت شد
بعد از چند دقيقه سرمو اوردم بالا و دورتا دور اتاقشو ديدم ساده بود چيز خاصي توش نداشت ولي بوشو مي داد چشمم به بالاي كمد افتاد يه بسته بزرگ سفيد بود با دست بينيمو كه روش پر اشك بود و پاك كردم و سعي كردم بسته رو از كمد بردارم .
بسته رو برداشتم و بازش كردم.

همونجا ميخكوب شدم و با ناباروري لباس عروسي كه تو جعبه بود اوردم بالا
هموني بود كه اونروز بهش گفته بودم ازش خوشم مياد
هق هق گريه ام امونمو بريده بود حالا بلند بلند گريه مي كردم .
- تو كه منو نمي خواستي این خريدن چي بوده
صداي زنگ خونه امد .
نمي دونم چرا تو اون چند دقيقه با پدرش راحت شده بودم
كيه بابا؟
احمدي - كسي نيست.... پرستاريه كه شهاب برام گرفته بود امده بود شب بمونه كه گفتم نمي خواد
با لباس عروس از جام بلند شدم باهاش دور خودم چرخ زدم دلم داشت براش پر مي كشيد ..... براي خودم مي چرخيدمو و گريه مي كردم .
انقدر چرخيده بودم كه سرم گيج رفت و سر جام وايستادم كه كمي اروم بشم .
---شنيدم كه ميگن يكي دونه ها خل ديونن ولي نمي دونستم تا این حد خلن
با شنيدن این حرف به سمت در برگشتم
شهاب بود كه داشت بهم مي خنديد و در حالي كه در مي بست
شهاب - تو به با اجازه چه كسي دست به اون (لباس عروس)زدي
-تو مگه نرفتي
شهاب - چيكار كنم يه چيز جا گذاشته بودم بايد بر مي گشتم
- يعني مي خواي بازم بري ؟
شهاب - نمي دونم بستگي داره
-به چي ؟
شهاب - به اينكه اون چيزي كه جا گذاشتم بخواد من برم يا بمونم
-اون چيزي چيه؟
شهاب - اوه خداي من ژاله كه مي خواي درست فكر كني .... فكر كردم فهميدي چي مي گم.
-نكنه نكنه منظورت.....
..
شهاب - خدا روشكر دارم بهت اميدوارم ميشم
-نه..
شهاب - اره
-نه
شهاب - اره..
- واي شهاب
شهاب دستاشو از هم باز كرد ....جانم
با تمام قدرت به طرفش دويدم و خودمتو انداختم تو بغلش
و همونطور كه تو بغل شهاب بودم منو دور خودش مي چرخوند
و بلند بلند مي خنديد منم مي خنديدم
بعد از اينكه كلي منو چرخوند و خنديدم باهم رو تخت افتاديم
- چي شد تو كه داشتي مي رفتي گفتي سوء تفاهم.
شهاب - راستش ترسيدم ژاله..... وقتي اونشب تو اون مهموني ديدم داري با محمودي مي ري بالا......... داشت قلبم وايميستاد.. نمي دوني تا خودمو به اون بالا برسونم هزار بار مردمو زنده شدم..... يا اونروز كه تير خوردي ... وقتي مي بينم ممكنه اگه باهام باشي برات اتفاقي بيفته ترس برم مي داره ... نمي خوام بهت اسيبي برسه ... براي همين گفتم ازت دور بشم و پا رو دلم بذارم
- يعني دوسم داري
شهاب - پس فكر مي كني براي چي مجبور كردم هواپيما برگرده
-راست مي گي
شهاب - اره
-فكر مي كردم ديگه نمي بينمت
بهم خنديد
-پشيمون نميشي
با حركت سر گفته نه
-يه چيزي بپرسم
شهاب - قضيه بليت اتوبوساي واحد كه نيست
با خنده نه........-تو اون شب تو ماشين منو بوسيدي
شهاب - بازم مستي
-دارم جدي مي پرسم
شهاب - خوب منم جدي مي گم
-راستشو بگو
شهاب - نمي دونم داري از چي حرف مي زني
-شهاب
شهاب - جانم
-راستشو بگو
شهاب - راستشو مي خواي
-اره
شهاب - راستشو بخواي الان مي خوام همون بلا رو سرت بيارم
-چه بلايي؟
شهاب - چشاتو ببند تا بگم
-شهاب مي خواي چيكار كني ؟
شهاب - تو ببند ضرر نمي كني
-ببندم؟
شهاب - بهم اعتماد نداري؟
-چرا دارم
شهاب - پس ببند
چشمامو بستم
احساس كردم دارم گرم ميشم ... شهاب بود كه داشت اروم منو بغل مي كرد و منو به خودش مي فشرد
بعد از كمي مكث ...............ژاله دوست دارم
و اون بلاي شيرينشو نازل كرد
و لباشو گذاشت رو لبام
****
آروم آروم تو گوشم بگو که می مونی

هر شب هر روز هر لحظه به یادم می مونی

ذره ذره از عشقت من دارم می میرم

من تو فکرم چجوری دستاتو بگیرم

حالا دستات تو دستام نگاتم تو نگام

این چه حسیه چه حالیه چرا من رو هوام

حالا دستات تو دستام نگاتم تو نگام

این چه حس و حالیه آخه چرا من رو هوام
رمان ورود عشق ممنوع
پاسخ
 سپاس شده توسط ღ ற£ђЯᏙVЄђ ღ ، میا


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان ورود عشق ممنوع - Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ - 16-11-2013، 18:49

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان