انجمن های تخصصی  فلش خور
رمان ورود عشق ممنوع - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: رمان ورود عشق ممنوع (/showthread.php?tid=57068)

صفحه‌ها: 1 2 3


رمان ورود عشق ممنوع - Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ - 11-09-2013

قسمت1



ادما تو زندگي در برخورد با ديگران رفتار و اخلاقهاي متفاوتي از خودشون نشون مي دن و به نوعي با محيط اطراف و اتفاقات پيرامونشون ارتباط بر قرار مي كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضيا مي تونن خيلي خشك و جدي باشن مثل باباي خدابيامرزم انقدر خشك و جدي كه اگه يه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمي يوفتاد شام از گلوش پايين نمي رفت
و يا خيلي شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقاي كيهاني دربون شركت
حرافترين و مزخرفترين موجودي كه تو زندگيم مي شناسم
كسي كه بزرگترين ارزوي زتدگيش خريد يه پرايد كار كرده است با نازلتريين قيمته

يا مي تونن فوق العاده لوس واز خود راضي باشن................ مثل مژگان
در واقع مژگان كپي برابر اصل باربيه تازگيا دماغشو عمل كرده و فكر مي كنه زيباترين و بدون نقص ترين دختريه كه تو شركت وجود داره و خواستگار گر وگر از درو ديوار براش ريخته

يا انقدر مهربون و دلسوز باشن كه ادم در كنارشون احساس شادي و شعف كنه ............مثل صاحب خونه عزيزم كه اگه اجاره يك ماهش عقب بيفته علاوه بر داد و بي داد هاي مداوم و گوش خراشش بايد تمام درسا و پروژه ي بچه هاشو يه شب مونده به تحويل بي كمو كاست انجام بدم

و در اخر اينكه مي تونن خيلي ساده ،خجالتي،ترسو، بي عرضه، بي دقت، حواس پرت ،زشت و بي نمك، باشن ................... دقيقا مثل من
به طوري كه اگه كسي براي اولين بار با من برخورد داشته باشه كمتر از 10 دقيقه حاضره كه دست به فجيحترين قتلها بزنه كه از دست من خلاص بشه
البته به 15 دقيقه هم رسيده و این تو نوع خودش يه ركورد محسوب ميشه
اگه از اسمم بپرسيي بايد بگم هـــــــي بهترين گزينه تو تمام گزينه هاييه كه منو باهاش صدا مي كنن
نمونه بارز با بيشترين كاربرد .........هي دباغ......
براي صميمت در كار ...................دباغ.......
اوج خفت و خواري.......................هوي....
در بين همكاران كه زياد باهاشون صميمي نيستم .............ببين....
در بين دوستان صميمي .............دباغي......
به علت شباهت فوق العاده من به این موجود .................گربه

و
مي تونم بگم
در بسياري از موارد سبيلو هم بهم گفته شده كه بيشتر در جمع اقايون بوده
جايي كه من توش كار مي كنم يه شركت بزرگ خصوصيه كه وارد كننده و صادر كننده قطعات كامپيوتره
و من يه عنوان يه قطره ناچيز از این درياي بي كران همراه با قطره هاي بزرگ و كوچيكش مشغول به كارم

محل كار من يه اتاق كوچيك 12 متري بدون پنجره و و تنها شامل يه ميز يه كامپيوتر و چندين كمد كه فقط توش پر شده از زونكنهاي رنگو وارنگ
اوه يادم رفت يه ميز ديگه هم هست كه متعلق به اقاي حيدريه
بايد اقاي حيدري رو از نظر اخلاقي هم رده پدرم قرار داد چون چيزي از اون كم نداره هم از نظر سني و هم از نظر بد دهن بودن
كافيه يكبار همكلامش بشي حرف زدن خودتم يادت مي ره
تو این 3 ساله خوب با اخلاقش اوخت شدم كمتر كسي باهاش راه مياد و يا به قول معروف حرفشو مي فهمه
من زبون نفهم كه تا بحال زبونشو فهميدم و این واقعا جاي شكر داره
امروز بر خلاف تمام روزاي ديگه كمي مهربونتره چرا ؟؟؟؟
چون قبل از ورود.... خودش براي خودش چايي اورد
كاري كه من هميشه بايد انجام مي دادم تا اون روي مبارك سگش بالا نياد
پس نتيجه مي گيرم امروز مهربونه و نبايد پا رو دم بي خاصيتش بزارم
حيدري- هي دباغ اون زونكن سال 89 زودي بردار و بيار
- چشم الان ميارم ........بفرمايد اقاي حيدري
با فرياد..........دباغ........ دباغ
- بله؟
حيدري- تو هنوز نفهميدي وقتي مي گم 89 بايد كلشو بياري... پس فاكتوراش كدوم گورين
- اهان چشم چشم يه لحظه ...اي خدا پس این فاكتورا كجان ........ همين دوماه پيش اينجا بودنا ...چرا پيدا نميشن....واي الان بفهمه هنوز دارم مي گردم سگ ميشه
حيدري- دباغ دباغ چي شد؟
- نيستش
حيدري- چي؟
- فاكتورا نيستن
حيدري- نيستن !!!!!!!!!!!!!! تو غلط كردي كه انقدر راحت مي گي نيستن
خودشو با اون هيكل پخمش به زور از روي صندلي جدا كرد و به طرف قفسهاي اتاق بايگاني امد.
حيدري- مگه اينجا نذاشتيشون
عينكمو كه نيمي از صورتمو پوشونده با دست كمي بالا مي كشم و با ترس بهش نگاه مي كنم.
- چرا ولي الان نيستن شايد تحويل قسمت مديريت شده كه حالا نيستن
حيدري- خفه بمير برو انورو بگرد منم اينورو زود باش تا صداشون در نيومده
خوبه كه امروز مهربون بود كه انقدر فحش حوالم كرد ....
- خوب بگرد گربه خانوم بگرد كه تا پيداش نكني از اينجا خارج بشو نيستيا
بعد از كلي گشتن و خاك خوردن به مغزم فشار اوردم و به این نتيجه رسيدم كه يا من كورم كه نمي بينم يا حيدري در حال چرت زدنه كه صداش در نمياد
با دهني كج و دستاي خاكي از بايگاني زدم بيرون ...پس این كجاست حالا چي بهش بگم
وارد اتاق شدم ديدم داره با ارامش موهاي بد حالتشو كه به زور گريسو و انواع روغن درست نگه داشته رو شونه مي كنه چرا انقدر ذوق زده است
- اقاي حيدري من...
حيدري- ساكت شو حوصلتو ندارم ببين من دارم مي رم دفتر رياست باز دست گل به اب ندي تا بيام
اهان اينو بگو باز داره مي ره دفتر رياست يعني رفتن به اونجا انقدر ذوق كردن داره ... چي بگم حالا خوبه حيدري كاريه نيست و گرنه چه ها كه نمي كرد
در حال رد شدن از كنارم
-اه پرونده رو پيدا كرديد
حيدري- اره همينجا رو ميز خودم بوده و خنديد
وا يعني من داشتم اونجا وقت تلف مي كردم
با بي قيدي شونه هامو بالا انداختم و پشت ميزم نشستم.
درست حدس زديد من تو قسمت بايگاني كار مي كنم در واقعه تمام كاراي بايگاني با منه و حيدري نقش لو لوي سر خرمنو بازي مي كنه كه بايد حضور فيزيكي داشته باشه و تنها دلخوشيش بردن پرونده ها به دفتر رياسته
نمي دونم كجاي اينكار دلخوشي داره
جز اينكه بايد جلوشون خم و راست بشه و فقط بهشون بگه چشم قربان.... بله قربان ...در عصرع وقت قربان.... حتما قربان
و وقتي هم كه مياد ساعتها از حضور بي مصرفش در دفتر رياست حرف مي زنه و براي خودش كلي حال مي كنه
خوب بهتره قبل از امدنش يه سري به كامپيوترش بزنم ....اونكه عرضه استفاده كردن از این امكاناتو نداره........................ چرا يه كار درستي مثل من باهاش ور نره
دستامو بهم كوبيدم و مثل فرفره پشت سيستمش نشستم
خوراك من كامييوتره به طوري كه مي تونم بدون كوچكترين مشكلي وارد اطلاعات شخصي افراد بشم و يا اينكه اطلاعاتو اونطوري كه دلم مي خواد تغيير بدم
اوه باورتون ميشه حتي يه بار هم اطلاعات شركتو هك كردم
خيلي شانس اوردم كه كسي بهم شك نكرد و گرنه كلكم كنده بود هرچند كار خاصي هم نكردما......... فقط اشتباهي تمام اطلاعت سال 85 رو پاك كردم و همين باعث سردرگمي همه شد و تا چند روز كل سيتما رو قطع كردن و من از نعمت داشتن اينترنت محروم شدم
از چند روز پيش شروع كردم و ايدي مژگانو هك كردم خدايا از شير مرغ تا جون ادميزاد تو ايديش پيدا مي شد .
يعني يه ادم مي تونه چندتا دوست داشته باشه نه 10 تا نه 20 تا بلكه 50 تا .......چطور اسماشون به يادش مي مونه
چندباري هم به جاش با دوستاي مجازيش چت كردم خيلي حال مي ده سركار گذاشتن افراد به درد نخور و علاف كه وقتشونو فقط تو ياهو و چت تلف مي كنن
امروز مي خوام به جاي يكي از دوستاي مژگان باهاش چت كنم
-سلام عزيزم
مژگان - واي سلام قربونت بشم كجايي نيستي جيگر؟
- ای قربون اون جيگر گفتنت برم
مژگان - :d
مژگان - مي خوام ببينمت
- عزيزم منم بي صبرانه منتظرم كه تورو ببينم
-راستي نمي خواي يه عكس خوشگل ديگه برام بفرستي تا فرشته زيبايي ها مو ببينم
مژگان - واي الان عزيزم اتفاقا همين ديروز يه دونه جديد انداختم
- ای جونم .... بفرست
واي این مژگان چقدر هرزه رفته چطور اعتماد مي كنه و عكسشو براي هر كسي مي فرسته خاك بر سر احمقش
الان بهترين وقت براي حال گيريه مژگان جونه
راستش نمي خواستم این كارو كنم اما خودش باعث شد چند روز پيش نمي دونيد چه بلايي سرم اورد
داشتم از كنار اتاقش رد مي شدم كه ديدم دست به سينه به چار چوب در اتاقش تكيه داده و منتظره
از همون دور كه بهش نزديك مي شدم سلام كردم و لي حتي جوابمو نداد
خوب من ادبو رعايت كردم اون ديگه ادب نداره مشكل من نيست مشكل ادب خانوادگي و اصل و نسبشه
طبق عادت هميشگيم عينكمو كمي بالا كشيدم
در حال رد شدن از دم در اتاقش بودم كه
مژگان - هي دباغ مي توني برام يه كاري كني
مي دونم بازم سر كارم ولي بزار فكر كنه من نفهميدم با يه لبخند كمرنگ
- چيكار مي تونم برات بكنم مژگان جو.....وايييييي چرا پاهام رو هواست ....اخ كمرم ای دستم
مژگان- واي خدا چه باحال افتاد... بتركي دختر چقدر تو بانمكي
دستاشو گذاشته رو شكمش و با تمام قدرت داره بهم مي خنده
فريده هم از خنده انقدر سرخ شدن كه ديگه نفسش بالا نمياد
همه از اتاقشون امدن بيرونو بهم مي خندن
مژگان -حال كردي حال كردي نه جون من حال كردي... ای خدا این ديگه چي بود خلق كردي......حيف گربه كه بهش مي گن
فريده - اره بابا گربه تعادل داده این چي
مژگان - واي واي نگو مردم از خنده
وكلي بساط خنده همكارا و فراهم كرد
با پوست موزي كه انداخته بود جلوي راهم باعث شد چند روز از كمر درد به خودم بپيچم
خوب این كارم درس عبرتي ميشه كه ديگرانو مسخره نكنه
هنوز منتظرم كه عكسشو برام بفرسته
كه يكي از دوستاي ديگش به اسم امير on شد
امير- سلام مژ مژي خودم
- مژگان چرا نمي فرسستي نكنه داري با كس ديگه ای چت مي كني ؟
مژگان - نه هاني جون به جون تو فقط دارم با تو چت مي كنم
- اه اميدوارم پس من منتظرم
مژگان - باشه عزيزم كمي صبر كن حجمش زياده الان مي فرستم
- باشه مژي جونم پس تا بفرستي يه بوس بيا
مژگان- بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
- ای جان فداي اون لبا
امير- مژي این چه عكسيه كه براي ايديت گذاشتيش
مژگان - قشنگه
امير- ای همچي بگي نگي
مژگان -يعني خوشت نميومد امير
امير- اره راستش خيلي با نمكه
مژگان - واي ممنون امير تو هميشه از من تعريف مي كني
امير- از تو؟
مژگان - اره ديگه
امير- تو حالت خوبه مژي ؟
مژگان - منظورت چيه امير ؟
امير- من كه از تعريف نكردم
مژگان - ولي الان خودت گفتي با نمكم
امير- مژي يعني این عكس توه؟
مژگان - اره خوب ديگه عزيزم
امير- هههههههههههههههههههههههه مژي خيلي با نمكي
مژگان - ممنون ولي كجاش خنده داشت ؟هان؟
امير- يعني مي خواي باور كنم تو يه شامپازه ای
مژگان - چيييييييييييييييييييييييي ييييييييييييي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
واي خدا مرده بودم از خنده تو ايدي مژگان به جاي عكس اواتارش يه شامپازه گذاشته بودم
كاش بودم و قيافشو مي ديدم الان بايد فشارش افتاده باشه
مژگان خاموش شد ...........فكر كردم كلا خارج شد كه برام يه عكس امد
- مژي هستي؟
دينگ دينگ
مژگان - اره اره هستم
- عزيزم فكر كردم رفتي
مژگان - نه عزيزم مزاحم داشتم خواستم با تو تنها باشم
- واي ممنون چقدر تو خوبي
مژگان - خواهش ببين چطوره خوشت مياد
- ای به چشم يه لحظه
واي چشمامو بستم بي شعور این ديگه چه عكسيه ....غيرت ميت تعطيله تو این دختر.... همون تاپ و شلواركو نمي پوشيدي سنگين تر نبودي بودي جانم
مژگان - چطوره عزيزم پسنديدي
- اوه عاليه عزيزم دارم ديونه ميشم از این همه زيبايي كه خدا در وجود تو گذاشته
مژگان - عزيزم انقدر هم تعريفي نيستم
- نه نگو مژي جون حالا بيشتر از گذشته مي خوام ببينمت
مژگان - تو چي نمي خواي يه عكس خوشگل برام بفرستي
-خاك تو سرم حالا عكس اونم از نوع مذكرشو از كجا گير بيارم
خوب بايد بگردم تو اينترنت و يه عكس پيدا كنم تا براش بفرستم
ای واي صداي حيدري داره مياد چقدر هم عصبانيه
-مژي مژي جونم الان ندارم فردا برات مي فرستم
-بوس بوس باي
مژگان - باي عزيزم
حيدري وارد اتاق شد انقدر عصبانيه كه پرونده تو دستشو چنان مي كوبه به ميز كه همه برگه هاي توش نقش زمين مي شن
با ترس بهش خيرم
چرا بر و بر منو نگاه مي كنه بدو اينا رو جمع كن
سريع بلند شدم و برگه ها رو جمع كردم
كارت كه تموم شد برو برام يه چايي بيار
اخرين برگه رو هم برداشتم و پوشه رو باز كردم كه برگه ها رو بزارم توش كه يه عكس 3در 4 از مردي رو ديدم كه حدودا30 ساله به نظر مي رسيد
اخيه چه با نمكه.......موش بخورتت انقدر نمك داره ازت مي ريزه
چي رو داري نگاه مي كني .... مگه نگفتم برو برام چايي بيار
چشم چشم الان
سريع همه برگه ها گذاشتم روي عكس و به سرعت به طرف ابدار خونه رفتم
نمي دونم اقاي حيدري اونروز چش بود اما هر چي بود بدجوري اعصابش خط خطي شده بود
روز ديگه ای از راه رسيد و من سعي كردم شادابتر و متفاوت تر از هر روز ديگه ای تو محل كارم حاضر بشم .
اقاي حيدري هنوز نيومده بود و این براي من خيلي خوب بود به ساعت نگاه كردم دقيقا 8 بود و این تاخير اصلا از طرف اون باور كردني نبود كسي كه حتي قبل از 8 تو محل كارش حاضرميشد.
از دمه در اتاق تو راه رو سرك كشيدم همه تو اتاقاي خودشون بودن
اگه نمي خواست بياد پس چرا چيزي به من نگفت
بي خيال بابا يه روزم كه نيومده تو هي گير بده بياد.
خوب بياد چه دخلي براي تو داره عين اجل معلق بالا سرته مدامم چرت و پرت مي بافه بهم
دباغ ........اينا رو تايپ كن
دباغ........ كاراي منو انجام بده تا برگردم
دباغ......... برام چايي بيار
دباغ......... نيفتي
دباغ .........خيلي مردي به جون سيبيلات
دباغ.........تعداد گربه ها امروزچنداست
خلاصه براي من بهترين روز مي شد اگه سرو كلش پيدا نميشد
امروز چندان كاري ندارم از بيكاري دارم مگسا رو مي شمارم بي خيال مگسا برم سراغ مژي جون كه از هر مگسي برازنده تره
خوب ....ايول مژي جونم كه هست من نمي دونم پس كي به كاراش مي رسه ... برم بهش يه عرض اندامي بكنم نه نه صبر كن ببينم اگه ازم عكس بخواد چي از كجا براش عكس بيارم
امممممممممممممممممممم يهو ياد عكس ديروز افتادم دنبال پوشه مورد نظر كشتم
چرا نيست حتما بازم حيدري گذاشته تو كشوي ميزش
اخ جون پيدا كردم
يه بار ديگه عكسو نگاه كردم و سريع اسكنش كردم

مژگان - دينگ دينگ سلام هاني جون چطوري؟
-واي سلام به رروي همچو ماهت
مژگان - عزيزم هنوز عكستو برام نفرستادي
-جيگرم تحمل كن الان برات سندش مي كنم-رسيد مژي جون
مژگان - واي این تويي
-نه عمه امه خوب خودمم ديگه
مژگان - هاني جون چه جيگري هستيا
-قربونت .... به شما كه نمي رسم
مژگان - هاني هاني كي ببينمت
-به همين زوديا ولي عزيزم من يه سفركاري دارم برم برگردم ميام به ديدنت
مژگان - واي كجا مي خواي بري سفر هاني جون
- المان اتيش
مژگان - -اوه خداي من پس من بي صبرانه منتظرم تا تو برگردي
- منم بي صبرانه منتظرم تا ملكه زيبايي هامو از نزديك در اغوش بگيرم
مژگان - واي هاني تو خيلي رومانتيكي
-مي دونم عزيزم
مرده بودم از خنده بيچاره خبر نداشت خفن سر كاره
خدايشم طرف خيلي قيافش ناز بود استغفرالله......... دختر بگو جاي برادري ايشون خيلي ناز بودن اره اره همون
سرمو انداخته بودم پايين و با مژي در حال دل و قلوه دادن بودم
اهم اهم ببخشيد خانوم
هنوز سرم پايين بود
-بله كاري داشتيد ؟
بله راستش
-اگه با اقاي حيدري كار داريد هنوز نيومدن... اگه كار ديگه ای هم داريد بنده در خدمتم
نه نه من در خدمتتون نيستم چون تا اقاي حيدري نباشن نمي تونم پرونده به كسي تحويل بدم چون بايد امضاي ايشون باشه
شما هميشه با مخاطبتون همينطوري حرف مي زنيد؟
- چطور مثلا
اينطوري كه اصلا بهش نگاه نمي كنيد
تازه رسيده بودم به اوج سر كار گذاشتن مژي ولي طرف هم حرف حساب مي زد پس با يه بوس باي از مژي خداحافظي كردم و سرمو اوردم بالا
يا قمر بني هاشم
من كه اينو اسكن كردم چرا الان تو فضاست
سريع به عكس دم دستم نگاه كردم و بلافاصله به اون
صدام شروع كرده بود به لرزيدن
-شما؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من كه چند بار خودمو معرفي كردم يعني نشنيديد
چرا چرا (نبايد متوجه خنگ بودنم مي شد پس به ناچار گفتم چرا چرا)
-بفرمايد امرتون
شما حالتون خوبه خانوم
-بهتر از این نميشه(واي اگه مژي اينو اينجا ببينه كارم تمومه چه ابرو ريزيه ميشه)
-نگفتيد اينجا چيكار داريد؟
برگه ای رو به طرف گرفت
این حكم منه از امروز من به جاي اقاي حيدري اينجا مشغول به كار مي شم
-پس اقاي حيدري چيه؟
ايشون بازنشست شدن
-چيييييييييييي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟
اوه معذرت مي خوام نمي خواستم ناراحتتون كنم مگه نمي دونستيد ؟
از خوشحالي تو ابرا بودم نمي دونستم حالا تو این ابرا چيكار كنم اصلا كدوم طرفي پرواز كنم خدا كنه با هواپيما تصادف نكنم
من وحيد دادگر هستم و شما؟
-منم دباغ هستم
دادگر- خيلي خوشوقتم خانم دباغ
اه چه لفظ قلمم حرف مي زنه
منم بايد يه جوري حرف بزنم كه بفهمه منم ادم حسابيم
- منم از ديدار حضرتعالي بسيار مفتخر و خرسندم
اوه اوه چه چيزي گفتم الان بابام تو قبر بهم افتخار مي كنه

-خوب بفرمايد......... اتاق قابل داري نيست شما بشينيد من كارتونو بگم
ديدم داره با خنده و تعجب نگام مي كنه
-چرا وايستادين؟
دادگر- خانوم دباغ شما برگه رو كامل خونديد
- بله چطور؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
دادگر- خوب توش نوشته من مسئول اينجام و همه كارا زير نظر منه
يه ابرومو بالا انداختم و كمي لبمو كج كردم و زير چشمي به برگه نگاه كردم
چي......... يعني سه سال من اينجا كار كردم و جون كندم همش كشـــــــــك
این انصاف نيست این دور از مردونگي دور از جوانمرديه
حالا بايد يه چالغوز از راه نرسيده بشه رئيس من
-خوب كه چي؟ حالا مسئولي كه مسئول باشيد من كه جلوتونو نگرفتم بشنيد و مسئول بودنتونو به رخ بكشيد .
دادگر- ببخشيد منظور من از این حرفا این بود كه شما جاي من نشستيد
- بله اقا؟
ای روزگار ای فلك این ميز هم به من وفا نكرد ديديد چطور منو از عرش به فرش رسوندن
يه زري براي خودت مي زني ها كي توي گربه تو عرش بودي كه حالا بياي رو فرش
پاشو پاشو به تو شانس و خوشي و از این چرت و پرتا نيومده
با ناراحتي از جام بلند شدم و اونم با قدماي اروم به ميز نزديك شد
تازه فهميدم هنوز ON هستم و خارج نشدم واي عكسشم كه اونجاست
قببل از نزديك شدنش به ميز داد زدم نهههههههههههههههههههههههه هههه
طرف ده متر پريد بالا از ترس رنگش پريده بود و دستش رو قلبش بود
دادگر- چيزي شده خانوم دباغ
-واي نه يعني اره
دادگر- چي شده چرا داد مي زنيد خانوم دباغ
-شما سر جاتون وايستيد و اصلا تكون نخوريد
طرف حسابي گيج شده بود سريع خودمو به پشت ميز رسوندم نمي تونستم با مو س كار كنم چون حسابي سه مي شد پس تنها راهش خاموش كردن ناگهاني كيس بود و البته برداشتن عكس .
هنوز با تعجب داشت نگام مي كرد خم شدم و دستموگذاشتم رو عكس و با ارنجم دكمه كيسو فشار دادم
مثلا كه كاملا اتفاقي باشه ولي هرچي با ارنج به طرف دكمه ضربه مي زدم تاثيري نداشت
دادگر- خانوم چرا انقدر به كيس ضربه مي زنيد
- من
دادگر- نه من ؟
-اقا خواب ديدي خير باشه من كي به كيس ضربه زدم
دادگر- ببين ببين همين الان دوباره زديد
ببينيد اگه بخوام من كيسو خاموش كنم كه مرض ندارم هي ضربه بزنم
بعد دستمو گذاشتم رو دكمه و فشار دادم......ببينيد بخوام اينطوري خاموش مي كنم
دادگر- شما هميشه اينطوري كامپيوترو خاموش مي كنيد
-نه هميشه............ معمولا اكثر وقتا
دادگر- اهان
با يه لبخند پيروز مندانه از پشت ميز امدم بيرون و سر جاي هميشكيم نشستم
دستامو زير چونه زدم و به تازه وارد زل زدم
مثل عكسش بود .هنوز عكسش تو دستم بود كه ديدم پرونده روي ميزو برداشت هموني كه عكسو از توش برداشتم
-با اون پرونده چيكار داري؟
دادگر- هيچي دارم نگاش مي كنم
-اره خيلي خوبه براي اول كار .... اگه مي خواي فرد موفقي باشي پس خوب نگاش كن
با تعجب بهم نگاه كرد
-شما براي این كار خيلي جونيد
دادگر- بله؟
اخه شما را براي چي براي این كار انتخاب كردن؟ نه تجربه ای داريد نه مي دونيد بايگاني چيه ؟
دادگر- يكي از دوستان منو معرفي كرد
-انوقت مدرك تحصيليتون چي؟
دادگر- مدرك شما چيه خانوم دباغ؟
شونه هامو بالا انداختم و راست سر جام نشستم و با افتخار و اقتدار كامل گفتم
سيكل اقا
چنان زد زير خنده كه انگار بهترين جك سالو شنيده باشه
- چتونه اقا مگه مدركم چشه؟
دادگر- هيچيش نيست خانوم معذرت مي خوام ولي وقتي شما مدرك درست و حسابي نداريد براي این كار انتظار داريد منم داشته باشم
-يعني شما هم سيكل داريد
دادگر- نه من يه سر و گردن از شما بالاترم....من ديپلم دارم
-این يعني يه سر و گردن
دادگر- اگه بخوايد مي كنيم نيم سر و گردن
- مي دونستيد خيلي بي مزه اید
فقط خنديد و سيتمشو روشن كرد.... تا بالا بياد پرونده روي ميزو دوباره زيرو رو كرد
دادگر- خانوم دباغ تو این پرونده بايد يه عكس باشه ولي نيست شما نمي دونيد این عكس كجا مي تونه باشه
-من من از كجا بايد بدونم كه بايد كجا باشه حالا چه عكسي توش بوده؟
به چشام خير شد
( من كه عقلم زياد نمي كشه ولي فكر كنم این خيره شدن يعني خودتي ...
راستش وقتي مي گن خودتي رو من خوب نمي فهمم يا معنيش این كه خر خودتي يا گيج خودتي من كه از دوتا معنيش استفاده مي كنم
به قول دبير ادبيات ايهام و از معني دورش بيشتر استفاده مي كنم يعني ميشه همون خر خودتي .....با اينكه ادبياتم خوب بود ولي نمي دونم چرا نمره ادبياتم هميشه زير 10 بود بگذريم



RE: رمان ورود عشق ممنوع - ایسان پویا***** - 15-09-2013

خخخخخخخخخخخخخخخخخخ
ادامش رو بذار cryingBig GrinBig GrinBig Grincryingcryingcryingcrying


RE: رمان ورود عشق ممنوع - Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ - 15-09-2013

قسمت 2



- نه اقا من خبري از عكس داخل پوشه ندارم
دادگر- شما كه اينجا كار مي كنيد بايد از جيك و پوك پرونده ها خبر داشته باشيد
- هي هي چه خبرته؟ براي من از روز اول رئيس بازي در نياريا كه يهمو كلامون تو هم مي ره
دادگر- ای بابا خانوم من كي رئيس بازي در اوردم
د همينه ديگه براي چي انقدر منو سوال پيچ مي كني من تازه امروز این پرونده رو مي بينم پس انتظار نداشته باشيد از محتويات توش خبري داشته باشم
دادگر- شما از اينترنت هم استفاده مي كنيد ؟
اينترنت ... چي هست این اينترنت
دادگر- يه چيزي مثل خوراكي
-اه چه جالب........ حالا طعمش چطوريه؟
دادگر- بعضي وقتا خوشمزه است و بعضي وقتا تلخ و بعضي وقتا حال بهم زن
سرمو مثل فيلسوفا تكوني دادم
-پس بايد چيز به درد بخوري باشه
چه جمله قشنگي گفت يادم باشه پشت اون كتاب رمان جديدم بنويسم
حرف عارفانه ای بود به به
در حال كار كردن با سيتسم يهو سرشو برد و به مانيتور چسبوند از جام بلند شدم و به طرفش خم شدم
يهو سرشو اورد بالا و منم از ترس سريع سيخ وايستادم
دادگر- چيزي شده خانوم دباغ
-نه نه اصلا ابدا
دادگر- پس براي چي وايستاديد؟
-براي هوا خوري........... این بالا هوا عاليه
به بالا سرش نگاهي كرد و بعد اروم بهم خير شد
-چرا اونطوري نگاه مي كنيد
دادگر- من طوري نگاتون نمي كنم
-چرا ديگه انگار مي خوايد مچ بگيريد
دادگر- مگه شما كاري كرديد كه من مچ بگيرم
-نمي دونم از خودتون بپرسيد كه از صبح تا به الان يا سوال پيچم مي كنيد يا عين كارگاهها نگام مي كنيد
دادگر- من؟
در حالي كه لبامو تو هم جمع كرده بودم با تكون سر گفتم اره
بازم يه لبخند و دوباره مشغول ور رفتن با كامپيوتر شد .
منم دوباره اروم داشتم مي نشستم سر جام
دادگر- واي واي واي
دو متر پريدم بالا
-چي شد چي شد
ديدم دستاشو گذاشته رو صورتش
با يه حركت خودمو رسوندم طرفش
- چي شده چي شده چرا اينطوري مي كنيد
دادگر- اینو ببندش ببندش زود زود
دستامو از هم باز كرده بودم و درحالي كه عكسش هنوز تو دستم بود تكونشون مي دادم مي پرسيدم چي رو چي رو
دادگر- اون هيولا رو مي گم
-هيولا؟
سريع به مونيتور خير ه شدم
واي خداااااااااااا ي من .... يكي منو بگيره
مژي الهي بلاهاي دنيا رو سرت نازل بشه.... من كه يه همجنستم كم اوردم این بيچاره كه جاي خود داره معلوم نيست الان تو دلش چي مي گذره
دادگر- بستيش ؟
-نه لطفا اروم باشيد و به خودتون كاملا مسلط باشيد ارمشتونو حفظ كنيد و همين طور چشاتونو ببنيد
دادگر- باشه فقط زود باش
-باشه باشه
دادگر- بستش ؟
-هنوز نه
دادگر- چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
-چون موس نيست
با سرعت به طرف بر گشت و دستاشو از روي صورتش برداشت خواست بگه موس
كه چشمش افتاد به تصور فجيح مژي
دادگر- واي خدا تو روجون جدت ببندش
دنبال موس گشتم ديدم زير پرونده هاست اخيش پيداش كردم
دادگر- بستيش؟
تازه فهميدم ايديو رو تو مسنجر ذخيره كردم كه با خاموش كردن بازم بالا امده و مژي دوباره براي خودنمايي و عرض اندام خوش تراشش يه عكس ديگه فرستاده و من تو فاصله ای كه با دادگر حرف مي زدم اون داشته فايل عكسو باز مي كرده
چه ادم فضولي حقش بوده تا اون باشه كه فضولي نكن
سريع ايديو رو حذف كردم و صفحه رو بستم
دادگر- چيكار مي كني دباغ
- دارم مي بندمش
دادگر- چشامو باز كنم
اره جناب پاستو ريزه باز كن
دادگر- اوه ممنون
يعني مي خواي باور كنم تو از ديدن این تصوير انقدر منقلب شدي
دادگر- تو درباره من چطور فكر مي كني
-هيچي؟
دادگر- نه حرفتو بزن
خوب چي بگم........ رك بگم يا با رو دبايستي بگم
با تعجب و سر درگمي گفت رك بگو
-خوب ركش اينطوري ميشه كه
تا حالا نديدم مردي از ديدن این عكسا فرار كنه تازه حسابي هم لذت مي بره
دادگر- خوب با رودربايستي چي ميشه
در این صورت بايد بگم
تا حالا نديدم مردي از ديدن این عكسا فرار كنه
دادگر- دباغ این چه فرقي با جمله قبلي داشت؟
- د همين ديگه شما با اينكه ديپلم داري ولي از ادبيات سر در نمياري
ابروهاشو بالا انداخت
-ببينيد من اخر جمله رو حذف كردم بهش نگام كردم هنوز با چشاي گشاد بهم خير بود
بابا منظورم (تا زه حسابي هم لذت مي بره ) بود
دادگر- دباغ تو با این همه استعداد چطور هنوز اينجايي
دست چپمو به ميز تكيه دادم و با ذوق زياد
خوب كار روزگاره ديگه مي دوني من ادم قانعي هستم و خيلي از هنرامو بروز نمي دم
دادگر- دباغ مي ترسم اينطوري پيش بره تو حيف بشي
-اره خودمم همين طوري فكر مي كنم بايد يه فكر درست و حسابي براي خودم بكن
دادگر- -اره موافقم حتما به فكر باش
در حالي كه دست راستمو تو هوا تكون مي دادم و با حركت دست عكس دادگررو هم تكون مي دادم شروع كردم از بقيه محسناتم براي دادگر صحبت كردن

دادگر كه رو صندلي چرخدارش لم داده بود و دست به سينه به سخنراني من گوش مي داد.
سرسشو اروم تكون مي داد و حرفايي كه من تو صحت درستيشون 100 شك داشتم تصديق مي كرد
وقتي حرفام تموم شد يه لبخند عريض زدم
دادگر- واقعا سخنران خوبي هستي حالا لطف مي كني اون عكس منو بياري بهم بدي بزارم لايه پرونده
ای قيافم ديدن داشت بدجوري مچمو گرفته بود
-عكس شما؟
دادگر- نگو اوني كه تو دستته عكس من نيست
-نه مي خواستم بگم هست ولي نمي دونم چرا تو دستمه
دادگر- دباغ دباغ
-چرا چرا البته كه مي دونم ولي نمي تونم الان حرفي بزنم
دادگر- اوه خدايا يعني من بايد با این كار كنم
بعد با خنده گفت خوب اگه دوست داري پيشت باشه بگو يكي ديگه برات بيارم
- يعني چي اقا فكر كردي خيلي خوشگلي نه جونم خودتو خيلي تحويل گرفتي همچين اش دهن سوزي هم نيستي
عكسو محكم رو ميزش كوبيدم
- شما حق نداريد به من توهين كنيد
دادگر- دباغ چت شو يهو ......اخه ديدم از همون اول كه امدم با هزار جور كلك عكسو برداشتي و بوشم در نمياري براي همين گفتم
-شما بي خود فكر كرديد
دادگر- چشم ديگه فكر نمي كنم
- ايول خوشم مياد ادم حرف گوش كني هستي
دادگر- خواهش... حالا اجازه مي دي به كارمون برسيم
-كي جلوتونو گرفته؟بفرمايد به كاراتون برسيد
دادگر- راستي يه خواهش
-هان؟
دادگر- هان نه بله
- خوب هان بگو
دادگر- اگه جواب خواهشم مثل بله گفتنته نگم
-حالا تو بگو
دادگر- -خواهشا ديگه سر جاي من نشين و از سيستمم هم استفاده نكن
-ديگه؟
دادگر- - ديگه همين ...در ضمن دباغ جان این جا محل كارته نه محل چت كردن و سركار گذاشتن مردم
-كي گفته من مردمو سركار گذاشتم
دادگر- خداروشكر منكر چت كردنت نمي شي
-من گفتم چت كردم؟
با حالتي حيرون بهم نگاه كرد
-خوب باشه باشه اونطوري نگام نكن.............. باور كن من از اينكارا نمي كنم
ديدم دستاشو گذاشته زير چونش و با شوق به حرفام گوش مي ده
- ولي براي تلافي كار كسي بود براي همين سركارش گذاشتم
دادگر- خوب مي توني بيرون و رو در رو اين كارو كني
- نه بابا جدي گفتي ديگه..... خوب اگه مي تونستم اينكارو مي كردم
دادگر- يعني طرف انقدر زورش از تو بيشتره
- زورش كه نه به احتمال زياد من زورم از اون بيشتره
دادگر- خوب جالب شد پس چرا نمي توني رو درو حالشو بگيري
با عجز بهش نگاه كردم
- شما يه لطف كن و تو این كارا دخالت نكن خوب
و خودمو با چندتا برگه به درد نخور رو ميزم سرگرم كردم
واي فكرشو كنيد بهش بگم چون خجالتي تر و ترسو تر از من وجود نداره براي همين نمي تونم رو درو حالشو بگيرم
دادگر- باشه هر جور راحتي فكر كردم مي تونم كمكت كنم
- واقعا
دادگر- اهم
- حالا بايد درباش فكر كنم
دادگر- بازم هر جور تو بخواي
-خوب بسه بسه به كارات برس با این حرفا نمي توني از زير كار در بري
با حالتي با مزه ای سرشو تكون داد
دادگر- چشم بازم هرچي شما بگيد.
چند روز بود كه مشغول به كار شده بود مثل بقيه نبود و اولين موجودي واي ببخشيد اولين نفري بود كه تا بحالا به جز دباغ چيز ديگه ای بهم نگفته بود.
خوب خره بذار يكم بگذره اونم با محيط و بقيه اشنا بشه به لقب گربه اتم مي رسه
خوب برسه چيز غير عادي نيست كه
واي دلم لك زده براي سيستمش
چرا دير كرده يعني اينم نمي خواد ديگه بياد
واي واي چقدر حرفاي مزخرف مي زني مگه هركي دير كرد يعني اينكه ديگه نمي خواد بياد .
از تنهايي چقدر اراجيف سر هم مي كنم
اينم مثل حيدريه تا ميگن فلان چيزو ببر دفتر رياست انگار بهشتو بهش مي دن .
كاش منم يه بار مي رفتم مي ديدم اونجا چه خبره
واي از مژي خبري ندارم نكنه دادگرو تا بحال ديده باشه
نه اگه ديده بود كه گندش در ميومد
از بيكاري دست چپمو گذاشتم زير چونم و با دست ديگه شروع كردم به ضرب زدن روي ميز
این اهنگو ديروز تو اون ماشين سواري خوشگله شنيدم
عشق من، برق چشاي دلربات كشته منو
تا نگام مي كني تو ،وا مي كنه مشت منو
عشق من، رنگ صدات،جادو رو جادو مي كنه
بوي عطر نفست دنيا رو خوش بو مي كنه
لالاي لالاي لالالالالاي
عشق من دل به دل عاشق بي نوات ببر
جاي دوري نمي ره يه دفعه واسه ما بخند
ما زمين خورده عشقتيم،هلاكتيم ببين
جون هر چي عاشقه، ،جون هر چي عاشقه،جون هر چي عاشقه
يه لحظه پيش ما بمون
عشق من برق چشاي دلربات كشته منو
تا نگام مي كني تو ،وا مي كنه مشت منو
عشق من رنگ صدات،جادو رو جادو مي كنه
بوي عطر نفست دنيا رو خوش بو مي كنه
لالالالاي لالالالاي
احساس كردم بوي خوبي مياد
-واي چه بوي خوبي داره مياد انگار بوي عطر نفساش واقعا داره مياد به به
عشق من بوي عطر نفسات دنياي بي بخار اينجارو خفن خوشبو مي كنه
لا لالا لاي عشق مني لالاي عشق مني لالاي
دادگر - خوشبحال طرفت چه عاشق سينه چاكي داره
واي این كي امد دو متر پريدم رو هوا همزمان صندلي هم افتاد
-س س س لام
دادگر - عليك سلام خانوم دباغ
-شما كي امديد؟
دادگر - مگه فرقي مي كنه كي امده باشم
-نه...... يعني اره قبل از اهنگ امدي وسطاش امدي يا تهش؟
اهان بذار ببينم بعد با خنده
دادگر - از اونجا يي كي اون عاشقه مي گفت عشق من برق چشاي دلربات كشته منو
-واي يعني همشو شنيدي
دادگر - اگه اون اولشه اره
نفسمو با ناراحتي بيرون دادم و صندلي رو كه افتاده بود دوباره درستش كردم
چرا صندليم مثل اون چرخ دار نيست منم چرخدار دوست دارم هر چي خوبه براي از ما بهترونه
نگاش كن تا مياد ميره پشت سيستمش منم مثل این زندونيا بايد بيگاري كنم
دستمو دوباره گذاشتم زير چونم پنجره كه نداشتيم مجبور شدم به در خيره بشم
واي معركه است فكرشو كن بخواي حالو هوات عوض بشه به در نگاه مي كني اخرش فقط يه ديوار مي بيني ...........این اخر خوش شانسيه
دادگر - چته دباغ باز حالت گرفته است
عينكو كمي بالا كشيدم
- نه چيزي نيست
دادگر - پس لطف مي كني برام پرونده هاي 85 تا 89 برام بياري
-خوب خودت بيار
دادگر - چي ؟
- هيچي گفتم خودم الان براتون ميارم
دادگر - منم ازتون همينو خواستم
با بي قيدي از جام بلند شدم و وارد اتاق بايگاني شدم
اينم از دستور دادن خوشش مياد
ماشالله جوني و پر بنيه پاشو خودت كارتو بكن لااقل اون چربياي شكمتو اب كني
بيچاره كه شكم نداره
خوب چربياي دستاشو اب كنه
دستشم كه چاق نيست
واي چقدر بيكاره 85 تا 89
اصلا اينو چطور راه دادن اينجا از اون روز كه امده فقط داره از لايه پرونده ها برگه بر مي داره يا كپي مي گيره......... انقدر براش كپي گرفتم كه نزديكه اشتباهي دست خودمو هم كپي بگيرم
دادگر - از اينكه كپي مي كني ناراحتي؟
- واي چرا اينطوري مي كني؟
دادگر - چطوري؟
-هي قايمكي مياي
دادگر - ببخشيد نمي خواستم بترسونمت
-حالا كه ترسوندي ..... ديدم باز داره مي خنده
دادگر - تو جز خنديدن كار ديگه ای بلد نيستي
دادگر - دباغ چند وقته اينجا كار مي كني ؟
- چه فرقي مي كنه تو فكر كن 10 سال 5 سال 3 سال ولي همون 3 سالو در نظر بگير
دادگر - تو چرا وقتي مي خواي جواب بدي ادمو جون به سر مي كني
مكثي كردم و همينطوري كه پرونده سال 87 دستم بود بهش خيره شدم
دادگر - خوب ببخشيد
پرونده رو انداختم تو بغلش
- فعلا اينو بگير من برم بقيه شو بيارم
دادگر - تو از چي ناراحتي؟چرا هرچي مي گم مي خواي خفم كني ؟
-مگه برات مهمه؟
دادگر - اره
-انوقت براي چي؟
دادگر - چون همكارمي
-اوه چه حرف قشنگي زدي
نشستم تا زونكن سال 85 رو بردارم كه فريده از لاي در صدام كرد
فريده - هي هي كجايي؟.....دباغي كجايي؟
- چيه چيكار داري؟
فريده - بيا اينا رو برام كپي كن
-مگه خودتون تو اتاق دستگاه كپي نداري
فريده - چرا داريم ولي برگها زياده من وقتشو ندارم انقدر حرف نزن بيا بگير ........زودي برام كپي كن
- بزار رو ميز م الان ميام
فريده - فقط زودا دوباره لفتش ندي
جوابشو ندادم و مشغول در اوردن پرونده شدم
ديدم دادگر حرفي نمي زنه و ساكته همونطوري كه نشسته بودم به طرفش چرخيدم
- چرا ساكتي تا الان كه داشتيد حرف مي زديد
دادگر - هميشه همينطوري صدات مي كنه
- صدام نمي كنه صدام مي كنن
دادگر - چرا؟
-چي چرا؟
دادگر - چرا بهت مي گه هي يا دباغي
- عجله نداشته باش اينجا همه منو اينطوري صدا مي كنن
دادگر - براي چي؟
- نمي دونم از اولش اينطوري بوده
دادگر - تو هم چيزي نمي گي ؟
- نه چي بگم
دادگر - يعني برات مهم نيست درست و حسابي صدات كنن
از ته دلم ناراحت بودم ولي لزومي نداشت جلوي يه تازه وارد خودمو ناراحت كنم پس سرمو انداختم پايين و مشغول گشتن شدم
كه ديدم پروندهايي كه تو بغلش گذاشته بودم با شدت به زمين كوبيد و به سمت در رفت
- هي كجا؟
جوابمو نداد
به سرعت به طرفش دويدم
- ميگم كجا مي ري ؟
جوابمو نداد و برگهايي رو كه فريده اورده بود از روي ميز برداشت و به طرف در رفت
- اقاي دادگر چيكار مي كني ؟
اونا هم اينجا كار مي كنن........ چرا تو بايد كار اونا روهم انجام بدي
- بابا مگه چندتا برگه است كار دو دقيقه است
دادگر - دباغ چرا نمي فهمي چه يه دقيقه چه يه ساعت هر كس بايد كار خودشو بكنه
-حالا مي خواي چيكار كني؟
دادگر - هيچي فقط مي خوام برگه ها رو ببرم تا خودش كارشو كنه
تازه فهميدم كه مي خواد بره پيش فريده هم اتاقي مژي
- وايييييييييييييي نريا
دادگر - تو چرا يهو برق مي گيرتت
-تو رو خدا نري
دادگر - انقدر ازشون مي ترسي دباغ؟
-نه
دادگر - پس چي
- راستش راستش من يه گندي زدم
دادگر - بهشون بدهكاري يا مديون؟
-هيچكدوم
دادگر - واي خوب حرف بزن
-چطور بگم
دادگر - ميشه دو دقيقه بشيني من تمركز كنم
با بي صبري رو صندلي نشست
-حالا نميشه بي خيال برگه ها بشي و به كارمون برسيم
از جاش بلند شد
دادگر - اينارو مي خواستي بگي
- نه نه تو نه شما بشين
دادگر - بفرمايد خوب بگو
-راستش چطور بگم اونروزي كه تازه امده بودي يادته
دادگر - اره ...خوب
-خوب يادته من پشت سيستم نشسته بودم
دادگر - خوب
- خوب به جمالت
دادگر - دباغ جونمو اوردي بالا د يالا حرف بزن
- اخه قابل گفتن نيست
دادگر - يعني چي كه نيست
- يعني همين
با عصبانيت بلند شد كه بره به سرعت جلوش پريدم
- باشه باشه مي گم
با عصبانيت بهم خيره شد
يه نفس عميق كشيدم و چشامو بستم
و با با بيشترين سرعت ممكن شروع كردم به حرف زدن
- هيچي ديگه مي خواستم حال مژي رو بگيرم مي دوني چرا ؟
چون باعث شده بود جلوي ديگرون بيفتم و بقيه بهم بخندن مي دوني چطور؟
با پوست مز
فكرشو كن بايد چطور افتاده باشم .اوه تا چند روز از كمرد درد داشتم ميمردم
تنها راهي كه مي تونستم حالشو بگيرم همين بود كه از طريق چت مسخرش كنم و سر كارش بزارم اون فكر مي كنه من يه پسرم و ازم عكس خواست منم دنبال عكش گشتم عكس تو دم دست بود منم براش فرستادم الانم منتظره من از سفر كاري برگردم و به ديدنش برم
چشامو باز كردم و در حال نفس زدن گفتم همش همين بود حالا ديگه نمي ري ديگه مگه نه
دادگر - تو عكس منو براس فرستادي؟
درحالي كه با ناخونام بازي مي كردم سرمو تكون دارم
دادگر - الانم من برم تو اتاق منو مي شناسه
بازم سرمو تكون دادم
دادگر - دباغ مي دونستي تو اخرشي
سرمو به طرف راست ك ج كردم و شونه هامو بالا انداختم
-حالا اون برگه ها رو به من مي ديد
دادگر - يعني مي خواي تا اخر منو قايم كني؟ بلاخره كه منو مي بينيه دباغ
- خوب مي گي چيكار كنم
دادگر - اولا تو نبايد اينكارو مي كردي
با ناراحتي گفتم حالا كه كردم
دادگر - پس برگه ها رو خودت ببر
-نههههههههههه
دادگر - چرا نه
-راستش..... راستش



RE: رمان ورود عشق ممنوع - maria-masiha - 21-09-2013

رهی بقیشو بزارHeartHeartHeartHeart


RE: رمان ورود عشق ممنوع - Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ - 21-09-2013

قسمت3

-راستش..... راستش
دادگر - راستش خجالت مي كشي و مي ترسي كه بازم مسخره ات كنن
دستامو از پشت بهم گره زدم و با نوك كفشم به زمين مي زدم
دادگر - از چي خجالت مي كشي يا از چي مي ترسي ...... حالا چطور ايديشو پيدا كردي؟ چطور ايدي دوستاشو پيدا كردي؟
هنوز سرم پايين بود و با كفشم به ديوار اروم ضربه مي زدم
-كار چندان سختي نيست فقط بايد يكم حواست جمع باشه و دقت كني
يه روز كه عجله داشت بره يادش مي ره سيستمشو خاموش كنه منم از سر كنجكاوي وارد سيستمش شدم ............. كار سختي نبود تو 20 دقيقه همه چيزو شو پيدا كردم
دادگر - دباغ نمي خواي بگي كه تو سيستمشو هك كردي
- نمي دونم.......... معني كارم ميشه هك كردن؟؟؟؟؟؟؟
با ناباوري به صندلي تكيه دادو دستشو گذاشت رو لباش و بهم خيره شد.
- من برم بقيه پرونده ها رو بيارم
با بهت و ناباوري گفت برو
حسابي دير م شده بود سريع مقنعمو سركردم و در حالي كه يه لقمه بزرگ براي خودم درست كرده بودم و نصفش تو دهنم و نصف ديگش اويزون بود لنگ جورابمو پام مي كردم
كه صداي در امد جلدي كتونيامو پوشيدم معلوم نبود كي بود كه پشت سر هم داشت درو مي كوبيد
راستش من با این سنم هنوز بلد نيستم بند كفشامو ببندم براي همينم هميشه بندا رو جمع مي كنم و از كنار كفشم مي زارم توي كفش
از پله ها پريدم پايين و درو باز كردم
پسر صاحب خونه محترم بود... اقا كيوان
سلام
كيوان- ببين من فردا بايد این تمرينا رو حل كنم و اصلا وقتشو ندارم راستش بايد برم سر زمين فوتبال اينا رو برام حل كن شب ميام ازت مي گيرم
بله؟؟؟؟؟؟//
اقا كيوان من كه ديروز پول اجاره رو دادم
خوب كه چي ؟يه چيز ازت خواستما ؟بگير ديگه دستم خسته شد به ناچار دفترو ازش گرفتم و لاشو باز كردم واي 40 تا سوال رياضي..................... اينو كجاي دلم بذارم
سريع كيفمو انداختم رو دوشم و از خونه زدم بيرون
انقدر ديرم شده بود كه تمام راهو از ايستگاه تا شركت مجبور شدم بدوم
با نفس نفس زدن از كنار نگهباني گذاشتم
كيهاني - هي دباغ چيه نفس مي زني نكنه سگا دنبالت كردن
وبلند زد زير خنده
چيزي نگفتم و با دويدن خودمو به ساختمون رسوندم به نزديك در اتاق كه رسيدم يه لحظه وايستادم تا نفسم جا بياد
عينكو بالا كشيدم و موهامو كه از زير مقنعه ام زده بود بيرون كمي تو دادم
-سلام
دادگر- سلام چرا نفس نفس مي زني
- اخه تمام راهو دويدم
در حالي كه داشت توي يكي از زونكنارو زيرو رو مي كرد خوب كمي صبح زودتر بيدار شود مجبور نباشي تمام راهو بدوي
-چشم نصيحتتون يادم مي مونه
انقدردويده بودم كه عرق از سر و روم مي باريد ناي راه رفتن هم نداشتم خواستم به طرف چوب لباسي برم كه بند كفشم زير اون يكي پام گير كرد و كروبببب با صورت خوردم زمين
دادگر به طرفم دويد چت شد
- ایيييييييييي..... هيچي
دادگر- تو چرا انقدر دست و پا چلفتي هستي دختر.....جاييت درد نمي كنه
در حال گشتن عينكم بودم نه فقط لطف مي كني عينكو بدي من پيداش نمي كنم
دادگر- دباغ يعني نمي بيني كجا افتاده ؟
- اگه مي ديدم كه از شما كمك نمي خواستم
عينكو اروم تو دستام گذاشت و منم بدون توجه به اون عينكو به چشام زدم
- واي اينكه يه طرفش شكسته
دادگر- عينك ديگه ای نداري
سرمو به دو طرف تكون دادم يعني نه
دادگر- مي توني با این امروز كار كني
در حال پاشودن گفتم اره
مانتومو تكون دادم و كيفمو از چوب لباسي اويزون كردم و دفتر كيوانو از توش در اوردم و پرت كردم رو ميز
دادگر در حال نشستن به كفشام خيره شد حداقل اون بندارو ببند كه دوباره نيفتي
روم نمي شد بهش بگم بلد نيستم ببندم
-باشه مي بندم
دادگر- دباغ لطفا اون برگه ای كه رو ميزت گذاشتم و بردارو اعدادو ارقامشو برام حساب كن
-چشم الان
با اون عينك واقعا سخت بود
من اگه عينك به چشام نزنم حتي نمي تونم دستاي خودمو ببينم
دادگر- اگه سختته بده خودم حساب مي كنم
-نه مي تونم
دادگر- ماشين حساب نمي خواي... بيا از روي ميزم بردار
- نه همين طوري حساب مي كنم
دادگر- دباغ ؟
سرمو اروم از روي برگه بلند كردم و منتظر شدم حرفشو بزنه....... بله اقاي دادگر
تو اون اعدادو بدون ماشين حساب مي خواي حساب كني؟ اينطوري كه تا دو روز ديگه بايد منتظر بشم كه برام حساب كني
- نه اقاي دادگر چرا دو روز.......... تا شما چايتونو بخوريد منم اينا رو براتون حساب مي كنم
دادگر- مطمئني دباغ
- بله....خيالتون راحت
وا اين چرا اينطوري حرف مي زنه انگار كار غير طبيعي انجام مي دم تقصير خودشم نيستا
ما ادما خودمونو به راحتي عادت داديم ...حتي وقتي توي يه مغازه مي ريم براي جمع دوتا عدد رند مغازه دار از ماشين حساب استفاده مي كنه پس از بقيه انتظاري ديگه ای نيست)
دادگر- راستي تو كه هر روز زود ميومدي چرا امروز انقدر دير كردي
- ديشب دير وقت خوابيدم
دادگر- مثلا چند؟
-5 صبح
دادگر- مگه چيكار مي كردي دباغ؟
- كاري نمي كردم داشتم فيلم مي ديدم
دادگر- فيلم اونم تا 5 صبح ؟حالا فيلمش چي بود كه انقدر طولاني بود
منم عين این نديد بديدا بهش با لبخند عريض و درحالي كه با انگشت اشاره عينكو بالا مي كشيدم گفتم
واي نمي دونيد چقدر دنبال این فيلم گشتم تازه ديروز به دستم رسيد
هنوز داشت منو نگاه مي كرد
- شما هم ببينيد عاشقش مي شيد
دادگر- نگفتي اسم فيلم چيه
جومونگ
دادگر- جومونگ؟
اره ديشب تا به صبح 20 قسمت از 84 قسمتشو داشتم مي ديدم
دادگر- اينو كه هر هفته مي زاره خانوم دباغ ديگه گرفتنش چي بود؟
- وا اقاي دادگر اون كه همش سانسوره هيچيش معلوم نيست بعد دوتا دستمو گذاشتم زير چونم با خوشي گفتم این بدون سانسوره
پس نمي دونيد چه صحنه هايي رو از دست داديد كلاتون بد جور پس معركه است
مي خوايد براي شما هم بيارم تا ببينيد
با تعجب............. نه ممنون ترجيح مي دم از تلويزيون ببينم
شونه هامو بالا انداختم
- باشه به قول خودتون هر جور راحتيد ولي از دستتون مي رهها
دادگر- نه ممنون دباغ جان
-خوب اينم از این بفرمايد تموم شد
دادگر- تموم شد دباغ
-گفتم كه تا چايتونو بخوريد تمومه
با بهت برگه رو از دستم گرفت و به ارقام تو برگه خيره شد دوباره به من نگاه كرد وماشين حسابو دم دستش گذاشت و چندتا عددو محاسبه كرد
دادگر- دباغ بايد يه چيزي رو بهت بگم
-مي دونم
دادگر- چي رو مي دوني
-اينكه چي مي خوايد بگيد؟
دادگر- خوب چي ؟
-مي خوايد بگيد دباغ با اين عينك شكستت خيلي بي ريخت شدي
چشاش گرد شد
دادگر- دباغ؟
-بله
دادگر- من نمي خواستم اينو بگم
-پس چايي مي خوايد باشه مي رم الان براتون ميارم پر رنگ يا كم رنگ
دادگر- دباغ؟
-بله
دادگر- مي زاري خبر مرگم حرف بزنم
-واي خدا نكنه اقاي دادگر .......من كه نگرفتمتون حرفتونو بزنيد
دادگر- مي خواستم بگم خيلي باحالي دختر تا حالا نديده بودم كسي بدون ماشين حساب این اعداد بزرگو حساب كنه اونم تو كمترين زمان ممكن
این اولين باري بود كه كسي از من تعريف مي كرد حسابي قند تو دلم اب شد انقدر كه مزه شيرينيش داشت دلمو مي زد )
دوباره سر جام نشستم و دفتر كيوانو باز كردم
دادگر- داري چيكار مي كني؟
-هيچي دارم این مسئله ها رو حل مي كنم
دادگر- مدرسه مي ري؟
-نه
دادگر- پس براي كي داري حل مي كني؟
-پسر صاحبخونه
دادگر- چي؟داري تمريناي اونو حل مي كني؟
- اره؟ چيز جديدي نيست
دادگر- دباغ تو با كلمه ای به اسم نه اشنا هستي
-اره
دادگر- تا حالا هم ازش استفاده كردي ؟
-اره
دادگر- اخرين بار كي بوده
-ديروز
دادگر- ديروز؟
-اره يادتون نيست مي خواستيد بريد اتاق مژي واي نه خانوم فردوسي
كه من گفتم نههههههههههههههه نريد
بلند زد زير خنده
دادگر- خيلي با نمكي دختر
هه هه هه براي چي مي خنديد
دادگر- هيچي هيچي
انقدر خنديده بود كه اشك تو چشاش جمع شده بود
اينم منو مسخره مي كنه مهم نيست

بعد از اينكه تمام تمرينات كيوانو انجام دادم به بدنم كش و قوسي دادم هو س چايي كرده بودم
بلند شدم برم از ابدارخونه براي خودم چايي بيارم
- چايي مي خوريد براتون بيارم
سرگرم كار با سيستم بود واقعا تعجب داشت تو قسمت بايگاني اون انقدر با سيستم كار كنه حيدري سال به سال نگاهي به كامپيوتر نمي نداخت تازه چندين بار گفته بود كه بهتر بگم بيان اينو از اينجا ببرن و من هر بار كه این حرفو مي زد هزار تا صلوات نذر مي كردم كه كسي این سيستمو از اينجا نبره
به من چه لابد اين يه چيز حاليشه كه داره انقدر كار مي كنه ولي كاراش هيچ ربطي به هم نداره
چقدر فضولي دختر.............. تو خيلي حاليته به كاراي خودت برس
دادگر- اره ممنون ميشم
با این عينك راه رفتن واقعا سخت بود همش مجبور بودم يه چشممو ببندم و راه برم كمي سرم درد گرفته بود.
ليوان چايمو برداشتم در حال ريختن چايي بودم
مژي- هي ببين كي اينجاست
چشمامو بستم و نفسمو دادم بيرون باز این مژي سرو كلش پيدا شد
مژي- اخيه ليوانشو
ليوانو از دستم قاپيد
مژي - نه خوشم مياد خودتم باور داري يه گربه تمام عياري
فريده هم همون موقعه وارد ابدار خونه شد .
ببين فريده.... ليوان گربه ايشو ببين
(ليوان من يه ليوان زرد رنگ بود كه روي دستش يه گربه ملوس بصورت نازي نشسته و دمش رو روي بدنه ليوان به صورت مارپيچ امتداد داده این ليوانو بدون توجه به شكل و مدلشو خريده بودم توي بازار كه رفته بودم يه لحظه چشممو گرفت و منم خريدمش )
فريده با سر حرف مژگانو تصديق كرد و در حال خنديدن
واي دباغ عينكت چي شده
مژي -نكنه با گربه هاي محلتون در گير شدي
بعد دوتايشون بلند زدن زير خنده
بدون توجه به حرفا و خندهاشون يه ليوان برداشتم و براي دادگر چايي ريختم و در حالي كه ليوانم هنوز دست مژي بود از ابدار خونه زدم بيرون
مژي هم با سرعت دست فريده رو گرفت از ابدار خونه امد بيرون
مژي- هي هي دباغ
به طرفشون برگشتم يه دفعه ليوانو از دستش رها كرد و ليوان به زمين خورد و به چندين تكيه تبديل شد
این دوتا ديگه شورشو در اورده بودن بغض كرده بودم عينكو كمي بالا كشيدم
مژي- واي ببخشيد يهو افتاد این بار خودم يه ليوان ديگه مي گيرم كه روش 2تا گربه داشته باشه و باز خنديد
سرعت قدمامو بيشتر كردم بند كفشام از كتوني زده بود بيرون بيشتر كارمندا به خاطر صداي شكستن از اتاقاشون امده بودن بيرون
و اونايي كه صداي مژي رو شنيده بودن با حالتي مسخره ای بهم مي خنديدن
انقدر تند راه مي رفتم كه متوجه نشدم و این بند كفش دوباره كار دستم دادو محكم خوردم زمين
دادگرهم كه از اتاق زده بود بيرون با نگراني بهم خيره شد تنها كسي بود كه بهم نمي خنديد
زود از زمين بلند شدم و به طرف اتاق كارم رفتم دادگر دم در وايستاده بود سريع خودشو كشيد كنارو من وارد اتاق شدم خودمو پرت كردم رو صندليم

سرمو گذاشتم رو ميز نمي خواستم گريه كنم يعني خوب ياد گرفته بودم در برابر ديگران جلوي اشكامو بگيرم
دادگر- حالت خوبه دباغ؟
سرمو از روي ميز برنداشتم
دادگر- با توام دباغ
- ميشه درو ببندي همه دارن مي بينن خواهش مي كنم
صداشو نشنيدم ولي صداي بستن درو شنيدم
با ناراحتي سرمو از روي ميز برداشتم مي دونستم صورتم از شدت عصبانيت سرخ شده
به طرف ميزم امد
دادگر- جايي درد نمي كنه
- نه
دادگر- دستتو ببينم داره ازش خون ميره
به دستم نگاه كردم تكيه ای از شيشه ليوان تو دستم رفته بود ومن اصلا متوجه نشده بودم
از توي جيبش يه دستمال در اورد خواست شيشه رو از دستم در بياره كه دستمو از ش دور كردم و رومو كردم به طرف كمد زونكنا

دادگر- بذار درشبيارم
-تو هم مي خواي مسخره ام كني ؟
دادگر- نه
-چرا تو هم مسخرم كن...... چرا انقدر خودتو نگه مي داري...... مي خواي درستو حسابي مسخره ام كني نه.... باشه من حاضرم ............مسخرم كن
- اره من يه دختر بي عرضه دستو پا چلفتيم ،يه دختر زشت كه فقط به خاطر اصلاح نكردن صورتم همه بهم مي گن گربه ............... بيا خودم همه چي رو بهت گفتم حالا راحت باش و منو مسخره كن
دادگر- دباغ؟
- چي هي دباغ دباغ مي كني.... تو هم مي توني بهم بگي هي........... بگو... بگو ديگه دي يالا بگو .. من عادت دارم بگو
دادگر- انقدر حرف مفت نزن .... صبح بهت گفتم بند كفشتو ببند اگه گوش كرده بودي این چيزا پيش نمي يومد
بلاخره قطره ي اشكي از چشمم در امد
- خوب بلد بودم ببندمش كه بسته بودمش ..... كه هم صبح زمين نخورم هم حالا..... بيا اينم يه سوژه جديد براي مسخره كردنم
برو.... برو به همه بگو........ به همه بگو دباغ با 22 سال سنش هنوز بلد نيست بند كفش خودشم ببنده
دادگر- دباغغغغغغغغغغغ؟
- هان؟
نفسشو داد بيرون و سرشو تكوني داد دستتو بده ببينم
-نمي خوام
دادگر- انقدر لجباز نباش دستو بذار اينور ببينم
دستمو گذاشتم رو ميز و اونم شروع كرد اروم به در اوردن تيكه شيشه
دادگر- من از روز اولم مي دونستم بهت چي مي گن ولي قرار نيست همه مثل هم باشن من به اونا كار ندارم
شيشه رو با يه حركت از دستم كشيد بيرون
-ایييييييي
بعد با همون دستمالش دستمو بست
دادگر- خداروشكر زياد زخمي نشده كه نياز به بخيه باشه
وقتي دستمال بست دستمو گذاشتم رو صورتم و قطره اشكي كه از چشمم در امده بود پا ك كردم
و رومو كردم به طرف ديوار
كنارم روز زمين زانو زد
دادگر- كفشتو بذار اينور
- نمي خوام
دادگر- مي گم بذار اينور
پاي راستمو جلوش گذاشتم
دادگر- حالا منو نگاه كن
بهش نگاه نكردم
دادگر- ميگم نگام كن
برگشتم طرفش
دادگر- خوب ببين چيكار مي كنم
كمي خم شدم به طرف پايين
دادگر- ببين اول اينطوري گره مي زني بعد اينطوري اينو از اينجا رد مي كني اونم از اونطرف
خوب ديدي چه اسون بود
- اره خيلي راحته ها
در حال لبخند زدن خوب اون يكي رو خودت ببيند
منم از ذوق شروع كردم به بستن بند كفشم
دادگر- افرين حالا شد....مي گم دباغ
-هان؟
با خنده گفت خوبه اونطرف عينكت نشكست
-اره راست مي گيا وگرنه نمي دونستم تا خونه چطور برم
دادگر- تو خونه يه عينك ديگه كه داري
عينكو برداشتم و در حال برنداز كردنش
-نه ندارم
دادگر- پس چيكار مي كني
-هيچي تيكه هاي شكسته شو جم كردم بايد برم با چسب چوب بچسبونمشون
دادگر- دباغ؟
-هان؟
دادگر- خوب ببر درستش كن براي چي اينكار مي كني اونطوري كه چيزي نمي بيني
(خوب عقل كل اگه پول داشتم خودم عقلم مي رسيد ديگه اينكارو نمي كردم )
-نه نيازي به پول خرج كردن نيست طوري مي زنم كه چيزي معلوم نشه
با تعجب شونهاشو بالا انداخت و سر جاش نشست

يه ساعت به اخر وقت اداري مونده بود و من در حال مرتب كردن پروندها بودم
دادگر- دباغ تا چه حد با كامپيوتر اشنايي؟
- در حد معمولي
دادگر- در حد معمولي كه راحت مي توني ايدي هر كسي رو هك كني
- خوب این كارچندان مهم و سختي نيست
دادگر- ولي هر كسي هم نمي تونه این كارو كنه....مثلا من از ديروز خيلي تلاش كردم وارد اطلاعات مركزي بشم ولي نشد
- چي ؟براي چي اونجا؟
دادگر- خوب براي بايگاني مي خواستم
- ولي تا جايي كه مي دونم قسمت بايگاني نيازي به اطلاعات اونجا نداره
دادگر- كلشو كمي خاروند.............. راستش يكم حس كنجكاويم هم گل كرده
چيزي نگفتم و دوباره با پرونده ها سرگرم شدم
دادگر- دباغ مي توني وارد اطلاعات اونجا بشي
- اخه براي چي؟
دادگر- گفتم كه كنجكاوي ....
- تونستن كه مي تونم راستش رو بخواي يه بار هم خودم ....واي نه هيچي من نمي تونم
دادگر- تو چي ؟ يه بار چي؟
- هيچي همين طور از دهنم يه چيزي پريد
دادگر- نكنه تو هم يه بار سر زدي؟
- ببين يه وقت به كسي چيزي نگيا انوقت از كار بي كار ميشم
چشاش برقي زد و با هيجان گفت يعني الان ميتوني بري تو ش؟
به ساعت نگاه كردم نيم ساعتي وقت داشتم
- اره مي تونم ولي شايد كمي طول بكشه چون اخرين بار كاري كردم كه امنيت شبكه رو بالاتر بردن
دادگر- يعني فهميدن تو هكشون كردي
- نه نفهميدن يعني اگه اون گيج بازي رو در نمي يورم اصلا هم نمي فهميدن كه كسي وارد اطلاعات شده
دادگر- مگه چيكار كردي ؟
تمام اطلاعات سال85 رو اشتباهي پاك كردم
دادگر- اوه........ بعد چي شد
- هيچي تا يه مدت سيستما رو قطع كردن و بعد از اون فقط افراد خاص مي تونن وارد اطلاعات بشن
- هرچند نمي دونم چرا انقدر سخت مي گيرن اخه به جز فاكتوراي و قيمتا و بازدهي و سود سالنه و از این جور چيزا ،چيز ديگه ای نبايد توش باشه
-من كه سه ساله اينجا كار مي كنم از كاراشون سر در نيوردم كه نيوردم ....چيه به چي فكر مي كني اقاي دادگر؟
دادگر- هيچي بيا ببين مي توني بري ؟
از جاش بلند شد و منم نشستم پشت سيستم ... 20 دقيقه ای بود كه در حال ور رفتن بودم
دادگر- چي شد
صبر كن ديگه................ مگه كشكه.............. مي گم خيلي امنيتش بالاست بايد طوري وارد بشم كه به این زورديا شك نكنن.....تو حواست به راهرو و در باشه كسي نياد
دادگر- خيلي طول مي كشه
دست از كار كشيدم وبه دادگر خيره شدم
دادگر- چي شد تموم شد
نه نشد ....شما چند ماهه به دنيا امدي انقدر عجله داري؟انقدر رو اعصاب من راه نرو ببينم دارم چه غلطي مي كنم
دادگر- چشم چرا عصباني ميشي ديگه حرف نمي زنم
- خيلي جالبه
دادگر- چي ؟حرف نزدن من؟
-نه اون كه از اينم جالبتره
دادگر- ممنون خانوم دباغ
- خواش اقاي دادگر
- اطلاعاتو دو دسته كردن انگار كپي از همن.... ولي نه ....اينطوري هم نيست
دادگر امد كنارم و به مانيتور خيره شد
دادگر- چطوريه مگه؟
ببين تو نگاه اول ادم فكر مي كنه كه انگار از اين فايلا كپي گرفته شده
ولي كنار همه ي فايلاي كپي شده يه تيكه ....... دفعه پيشم همين اشتباهو كردم با كليك روي هر كدوم از این فايلاي تيك دار درواقع فايل اصلي رو حذف ميكني و فقط فايل نمايشي باقي مي مونه و ديگه نمي توني فايل اصلي رو ببيني
دادگر- پس چطور بايد اينارو باز كرد
-خوب بزار ببينم
عينكمو كمي بالا كشيدم چشام درد گرفته بود مخصوصا كه همش يه چشممو مي بستم
- از اينجا نميشه وارد شد
دادگر- حالا بايد چيكار كرد
- اقاي دادگر يعني انقدر مهمه كه بدونيد چطور اينا باز مي شن
كمي ترسيد
دادگر- نه نه اخه خيلي جالب شد كارشون خيلي درسته ..........مي خواستم بدونم تو اگه بخواي وارد بشي چطوري این كارومي كني ؟
- خوب اينا همه از سرور مركزي وارد مي شن كه از طريق همون سيستم مي توني اطلاعاتو ببيني اينطوري ضريب امنيت فوق العاده بالا مي ره ......و تنها همون فرد مي تونه اطلاعات واقعي رو ببينه
دادگر- انوقت يه سوال
- چي ؟
دادگر- اگه از همون سيستم اصلي وارد بشي........... مي شه از اطلاعات كپي برداشت
- البته كه مي شه ولي اگه براي اونجا هم برنامه ای نذاشته باشن
دادگر- يعني چي؟
(اوه فكر مي كردم فقط من خنگم بگو يكي ديگه هم هست كه از قضا دم دستم نشسته )
- يعني اينكه تو شايد بتوني برنامه هارو كپي كني ..... ولي باز براي باز كردنشون نياز به سوئيچ داري حالاا این سوئيچ مي تونه رمز باشه يا يه نرم افزار
كه معمولا كسي كه از نرم افزار استفاده مي كنه این نرم افزار مثل كليد پيششه
دادگر- منظورتو نمي فهمم دباغ(تو كي مي فهمه دادگر )
- خوب بزار اينطوري بگم مثل این ميمونه كه تو ماشينو با اون همه عظمت و تجهيزاتش در اختيار داري اما تا سوئيچ ماشين نباشه نه مي توني حركت كني و نه از امكانات داخل ماشين استفاده كني در واقع ميشه يه چيز به درد نخور
دادگر- كه اينطور
هنوز به صفحه خيره بود كه سريع از صفحه خارج شدم
دادگر- ای بابا چرا خارج شدي
- وا مي خواستي ببيني كه نشونت دادم به بقيه اش چيكار داري ؟............. باور كن تا همينجاشم بفهمن وارد شديم پدرمون در ميارن
واي ديرم شد سرويس حتما رفته .......ديدي ديدي حالا من چطور برگردم
دادگر- مي رسونمت
- مگه ماشين داري؟
دادگر- اره
- ايول
با هم از اتاق زديم بيرون دادگر حسابي تو فكر بود
- راستي پخشم داري؟
دادگر- چي ؟
- مي گم ماشينت پخش هم داره
دادگر- اره اره
-مدل ماشينت چيه؟
دادگر- چي؟
-ای بابا شما از من گيجتري؟.........ميگم ماشينت چيه
دادگر- اهان پرايد

****
سوار ماشينش شديم
- ببين حالا من يه سوال؟
دادگر- بپرس
تو كه وضعت خوبه چرا امدي اونم تو قسمت بايگاني كار مي كني
دادگر- كي من؟ كي گفته وضعم خوبه
- خوب این ماشين
دادگر- مگه هر كي ماشين داشت وضعش خوبه
- تو محله ما اره ...مثلا همين جعفر اقا
دادگر- جعفر اقا
- اره مغازه ميوه فروشي داره تازگيا يه پيكان مدل 83 گرفته ....نمي دوني با چه فخري پشت فرمون ماشين ميشينه .....خانومشو كه نگووووووووو..... عين این نديد بديا چپ مي ره راست مي ره هي براي خودشو خانوادشو ماشين شوهرش اسپند دود مي كنه
همه ميگن جعفر اقا اينا خيلي وضعشون خوبه
دادگر- شما كجا زندگي مي كنيد؟
- يكم از اينجا دوره ولي راحت ميشه رفت اونجا ... شما منو تا اتوبوساي واحد ببري خودم بقيه راهو مي رم
دادگر- نه من باعث شدم از سرويس جا بموني خودم تا خونتون مي رسونم
به ظبطش نگا كردم
- انقدر گفتي ضبط دارم پخش دارم همين بود
در حال رانندگي يه نگاه به من يه نگاه به پخش كرد مگه چشه
- هيچيش گفتم سي دي خوره تا خود خونه اهنگ گوش مي كنيم
دادگر- خوب با نوارم ميشه اهنگ گوش كرد
يه نگاه سر سري به ماشين انداختم مي دوني ماشينت مثل این ماشينايي كه تازه تحويل گرفتن ميمونه
رنگش كمي پريد
دادگر- نه این ماشينو خيلي وقته دارم...براي چي همچين فكري كردي
منم طبق معمول از سر بي خيالي و گيجي چيزايي رو كه مي بينم و يا مي شنوم به زبون مي يارم
- خوب پخشت هنوز برچسباش روشه رو صندلياتم هنوز مشماست اصلا روي داشبود و دندت گرد و خاك نيست پدال گاز ترمز خيلي دست نخورده مونده به نظر مياد كفي زير پاتون هم اصل ساييدگي نداره هر چقدر هم شسته باشيد بازم اگه خيلي وقت باشه كه از ماشين استفاده مي كنيد بايد ساييده شده باشد و از همه مهمتر كيلومترتون اصلا مسافتي رو نرفته فكر كن مثل این فيلما بهم بگي از يه خانوم دكتر ماشينو خريدي كه فقط صبحا باهاش مي رفته مطب و عصري باهاش بر مي گشته
بعد بلند خنديدم چهرهش كمي زرد شده بود
شيشه هاي ماشينت هم از تميزي دارن برق مي زنن
تو هميشه به همه چيز انقدر دقت مي كني ؟
با خنده گفتم نه؟
نفسي كشيد این ماشين پدرمه اون خيلي به ماشينش مي رسه براي همين هميشه تميزه
اهل اهنگ و این چيزا هم نيست به خاطر همين هنوز پخشش اينه
-خوب اگه پدرتون انقدر ماشينشو دوست داره چرا دست شما مي ده
دادگر- ببخشيدا من پسرشم
- خوب باشيد چه ربطي داره
عينكمو از روي چشام برداشتم و با دست كمي چشامو مالوندم و به عينك نگاه كردم
دادگر- چشات خيلي ضعيفه؟
- اره
دادگر- .از بچگي ضعيف بوده؟
- نه راستش يه سال زمستون كه 13 سالم بود داشتم كنار حوض بزرگ خونه بازي مي كردم كه يخاي كف حياط باعث شد ليز بخورم و كله ملق بزنم تو حوض
تا درم بيارن فكر كنم 5 دقيقه ای تو اب بودم .
عمه ام ميگه خيلي خر جونم كه زنده موندم مي گفت وقتي درت اوردن با يه تيكه سنگ هيچ فرقي نداشتي
با زور اب گرم و پاشويه گذاشته بودن زنده بمونم ولي دكتر نبردن كه نبردن.... وقتي هم بهوش امد م تب و لرز كردم
فكرشو بكن خر جوني تا كجا .... تا يه ماه داشتم تو تب مي سوختم وككه كسي هم نمي گزيد
بعد از اون ماجرا خيلي به در و ديوار مي خوردم..... خدا خيرش بده ننه كلثومو يكي از پيرزناي محلمون بود همه به حرفش گوش مي كردن بازم اون باني شد منو بردن دكتر
انقدر دير رفته بودم كه بينايم دچار مشكل شد
حالا هم كه مي بيني با عينك سر مي كنم بدون عينك مثل يه مرده متحركم. لطفا از این ور بريد
دادگر- خواهر برادر هم داري؟
-نه ......ببخشيد مي دونم محلمون يكم ناجوره ممكنه ماشينتون خاكي بشه
به زور ماشينو تا نزديك خونه برد
- خوب ديگه دينتونو ادا كرديد لازم نيست جلوتر از این بيايد
راستي بابت امروز هم معذرت مي خوام نمي خواستم سرتون داد بزنم اخه حسابي داغ كرده بودم
دادگر- چرا مي زاري اينطوري باهات رفتار كنن
- مهم نيست ديگه عادت كردم..... ولي خيلي باحالي دمت گرم منو از بستن این بند كفشا خلاص كردي
دادگر- راستي مگه تو خانوادتون تو فقط كفش بند دار مي پوشي
- اره


RE: رمان ورود عشق ممنوع - maria-masiha - 27-09-2013

تا این جا جالب بود

خواهش بقیشو بزار


RE: رمان ورود عشق ممنوع - Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ - 29-09-2013

قسمت4

خواست باز چيزي بپرسه كه اجازه نداد م
به قول دكتر نيما اساسا بايد بگم كه به مرد جماعت كه رو دادي مي خواد شجره نامتونم در بياره پس رو نده تا پرو نشه و كلي حالش گرفته بشه كه ديگه از این پروبازيا در نياره .....
-ممنون اقاي دادگر خيلي لطف كرديد
دادگر- با خنده گفت خواهش ..........خونتون كجاست؟
با انگشت جهتي رو بهش نشون دادم
-ببين اون گلدسته ها رو مي بيني
دادگر- اره
خوب اونورا از جلوي چشاي مبارك حذف كن بعدش دوتا كوچه برو بالاتر اخرش بپيچ سمت چپ سريع دستامو نگاه كردمو گفتم نه نه راست....... وسط كوچه پلاك ملاك كه تعطيله يه در زنگ زده كوچولوي ....اگه گذرتون خورد با يه پاره سنگ بيفتين به جونش.... دباغ ايكي ثانيه درو براتون باز مي كنه

به خنده افتاده بود ممنون ادرس دقيقتر از این نمي تونست باشه دباغ
-خوب فعلا با اجازه
دادگر- خدانگهدار
تا از سر كوچه بپيچم هنوز اونجا مونده بود وقتي خواستم برم تو كوچه براش دست تكون دادم .
اونم دستشو از تو ماشين در اورد و برام تكون د اد.

هنوز از راه نرسيده بودم كه ديدم در مي زنن حدس مي زدم كي باشه سريع دفتر كيوانو برداشتم و رفتم دم در
خود كله پوكش بود
كيوان - برام حل كردي ؟
بيا
به دفتر نگاهي كرد و سرشو با لودگي تكون داد
- خوب كاري نداري
كيوان- نه فقط بابام گفت فردا قبل از اينكه بري سر كار بهش يه سري بزني
حتما باز مي خواست اجاره خونه رو ببره بالا والا نمي دونم نيم وجب جا چقدر ارزش داره كه هر سه ماه يه بار اجارشو مي بره بالا
با گفتن باشه درو بستم و رفتم تو حوصله شام درست كردن نداشتم فيلم هم كه ابدا
به دستم نگاه كردم يه كمي درد مي كرد چشمم به دستمال دادگر خورد
اينم حساب خوني شده از دستم درش اوردم و زير شير اب ظرفشويي افتادم به جونش و تا مي تونستم چنگ زدم تا لكه هاي خون از بين ببره
هي مي شستمش و بالا نگهش مي دادشم تا ببينم لكه اش از بين رفته يا نه
بعد از شستن گذاشتم كنار پنكه كه زود خشك بشه چون اتو نداشتم بايد زودتر خشكش مي كردم كه براي صاف كردنش بندازم زير تشكم
هنوز عينكمو درست نكرده بودم .
دقيقا عدسي عينك از وسط شكسته بود
واي اگه چسبم بزنم بازم ضايع است اگه مژگان ببينه حسابي مسخره ام مي كنه حالا چيكار كنم .انگشتمو گذاشتم لاي دندونام و به حساب مخمو بكار انداختم .
این مخ اگه كار مي كرد كه من انقدر مشكل نداشتم پس تصميم گرفتم چسب بهش برنم بادا باد با اولين حقوقم درستش مي كنم


*****
صبح زود از خواب بيدار شدم اول بايد يه سري به صاحبخونه مي زدم كفشامو پام كردم خواستم دوباره بندارو بندازم تو كفشم
اكهي چقدر خنگي دختر همين ديروز ياد گرفتي ها...... اره
با خوشحالي نشستم و بند كفشمو شروع كردم به بستن
صدامو كمي كلفت كردم ببين گربه خنگه اول اينطوري گره مي زني بعد اينطوري اينو از اينجا رد مي كني اونم از اونطرف
بعد به شكلي كه دادگر لبخند مي زد براي خودم يه لبخند مسخره امدم خوب ديدي چه اسون بود ......حالا اون يكي رو خودت ببند .
ای به چشم دادگر جونم
وقتي بند كفشا رو بستم بلند شدم و چند بار بالا و پايين پريدم
يوهووووووووووووو حالا بپر بريم گربه خانوم كه خيلي دير شده
به دم در صاحبخونه گرام رسيدم بعد از كلي در زدن و منتظر شدن با اون شكم گندش امد
واي زنش چطوري اينو تحمل مي كنه اگه زن بود بدون شك مي گفتم 6 ماهه بارداره.... واي بلا به دور .....انوقت بچه اش چقدر زشت مي شد. .....تصورش هم وحشتناكه
حالا همچين مي گي وحشتناك انگار خودت ماه شب چهاره ای ...........خوب چهارده نه ولي ماه شب اول كه هستم
-سلام اقا خسرو
خسرو -عليك
-كار داشتيد كه گفتيد بيام
خسرو- اره تا اخر ماه خونه رو خالي كن
(همه به ياد حشمت فردوس )دكي چرا؟
خسرو- ديگه خوشم نمياد مستاجرم باشي
من كه اجاره تونو هر ماه مي دم اقا خسرو
خسرو - مي خوام بكومش
- بكوبيش كه چي بشه؟
خسرو- كه بسازمش
- بسازيش كه چي بشه
خسرو- ای بابا حالا من بايد به توي الف بچه هم جواب پس بدم تا اخر ماه دنبال خونه باش گناه كه نكردم كه خونم تا اخر قيامت دست تو باشه
-ولي شما به عمه ام قول دادي
خسرو- عمه ات چند وقت مرده جوجه
3 ساله بعد تو دلم گفتم اقا خرسه
خسرو - خوب خدا خيرت بده من تو این سه سال قولامو به عمه ات تموم كردم حالا هم انقدر فك نزن
- ولي اگه بيرونم كني من كجا برم
با گفتن بيا سر قبر من درو بست و رفت تو
حالا خوبه دللال ملك و ساختمون نيستي شكم گنده همچين مي گه مي خوام بكوبمش و بسازمش كه انگار مي خواد شعبه 2 برج ميلاد و بسازه
پشت در زبونمو در اوردم و بلند گفتم گامبوي بي خاصيت
در به شدت باز شد
- واي مگه نرفتيد هنوز تو خونه اقا خسرو
خسرو - تو چيزي گفتي؟
- نه فقط گفتم من كجا مثل شما صاحبخونه با خاصيت پيدا كنم
خسرو - با خاصيت
- ببخشيد من برم ديرم شده
خسرو- يادت نره تا اخر ماه
وارد شركت شدم دست راستمو گذاشتم طرف شكسته عينكم كه به چشم نياد با هزار بدبختي خودمو به بايگاني رسوندم
اخيش................. رد شدن از این راهرو مثل رد شدن از پل صراطه
كمي از پرونده هاي ديروز رو ميز بود برشون داشتم و رفتم سمت بايگاني نمي دونستم دادگر امده يا نه
شايد امده و رفته دفتر مديريت
مشغول جابه جا كردن پرونده ها بودم هنوز براي ديدن مشكل داشتم همش مجبور بودم چشمامو بمالونم بس كه درد مي گرفت
همونطور رو زمين ولو بودم و پروند ها رو مي زاشتم سر جاشون و شماره گذاريشون مي كردم .
دباغ دباغ كجايي؟
صداي دادگر بود
همونطوري كه پروند هارو دسته مي كردم....... تو بايگاني
دادگر- پس چرا نمي بينمت
- بيا ته سالن رو زمينم
دادگر- رو زمين چيكار مي كني ؟
با خنده گفتم دنبال سوسكم
سوسك...پس چرا پيدات نمي كنم
بلند شدم كه خودمو بهش نشون بدم كه مانتوم موند زير پام و تعادلم از دست دادم و دوباره ولوي زمين شدم
دادگر سريع خودشو بهم رسوند
دادگر- تو اگه يه روز به زمين نخوري نميشه
-چرا ميشه ولي باور كن دست من نيست
دادگر- چيزيت نشد
- نه
حالا عينكم كو تو این تاريكي چطور پيداش كنم
دادگر- دنبال چي هستي ؟
- ببخش ببين مي توني عينكمو پيدا كني
دوتا يي چهار دستو پا در حال گشتن بوديم
چون كف اتاق تاريك بود و خوب ديده نميشد
دادگر- اهان فكر كنم پيداش كردم
كمي سرم درد مي كرد همونطور رو زمين نشسته بودم
- ميشه بياريش
دستمو گذاشتم رو سرم
دادگر- عينك نمي زني اذيت ميشي
با تكون سر گفتم اره
رو به روم نشسته بود
دادگر- بيا بگيرش
دستمو دراز كردم و عينكو از دستش گرفتم
-خدا رو شكر نشكسته... با مقنعه گرد و خاكي كه رو عدسي نشسته بود و پاك كردم
دادگر هنوز داشت خيره نگام مي كرد عينكو گذاشتم رو صورتم
- خيلي ممنون
منتظر شدم كه اون بگه خواهش مي كنم قابلي نداشت خانومي نه خانومي رو بي خيال همون دباغ بگه خوبه
ولي اون هنوز خيره بود
- گفتم ممنونا
بعد دستمو جلوي صورتش تكون دادم
نخير انگار جن ديده
- ببين من زشت هستم ولي نه انقدر كه تو اينطوري بهم نگاه كني
ولي اون ساكت بود اروم دستاشو به طرف صورتم اورد يكم ترسيدم و سرمو عقب كشيدم
بازم خواستم بشكم عقب تر ولي نشد كه نشد اخه كلم با تمام محتوياتش به ديوار رسيده بود
- اقاي دادگر چي شده ؟هان؟داري چيكار مي كني؟
زبونم بند امده بود چشامو بستم كه ديدم عينكمو از روي صورتم برداشت اروم چشمامو باز كردم
دادگر- تو چشات چه رنگيه؟
- هان؟
دادگر- چه رنگ قشنگي داره.... با این مژه هاي بلندت چشات چقدر ناز شدن ..... يه لحظه نفسم بند امد و گر گرفتم و بهش خيره شدم
اما با تمام گيجيم فهميدم اون حق نداره انقدر راحت با من اينطوري حرف بزنه
زودي به خودم امدم به شدت عينكو از دستش قاپيدم..... خجالت بكشيد
از جام بلند شدم و از بايگاني زدم بيرون پشت ميزم نشستم و با حالت كلافه ای خودكارو تو دستم مي چرخوندم كه امد ........رومو كردم طرف ديوار
دادگر- خانوم دباغ بايد منو ببخشيد
- خوشتون مياد يكي با مادر و خواهرتون این كارو كنه بعدم هر چي از دهنش در امد بگه
دادگر- من كه به شما توهين نكردم ....ولي بله حق داريد بازم معذرت مي خوام
دادگر- منو مي بخشي
جوابشو ندادم
دادگر- ببخش ديگه يه غلطي كردم ..........ديگه تكرار نميشه
- خيل خوب چون ديروز ياد دادي چطور بند كفشام ببندم همين يه بارو مي بخشم فقط تكرار نشه ها
با لبخند گفت چشم
- چشت بي بلا انشالله كه من برم برج ميلاد
دادگر- ولي معمولا مي گن كربلا
به قول خانوم شيرزاد واقعـــــــــــــــــا
سرشو با خنده تكوني داد و نشست پشت ميزش
- شما هم از اينكه به من بخنديد لذت مي بريد
دادگر- نه اصلا
- پس چرا هرچي مي گم بهم مي خنديد
دادگر- اخه خيلي با نمك حرف مي زني و همه چي رو خيلي اسون مي گيري و....از همه مهمتر هرچي به ذهنت مي رسه همون موقع مي گي
- این خيلي بده
با گفتن نه دوباره لبخند زد
منم مثل خودش لبخند زدم كه ديدم اونم با لبخندم به لبخند مسخرش ادامه داد
زودي اخم كردم و گفتم
- پس ديگه نخند
بيچاره حالش گرفت و دهنش وا موند
بهم خيره شد و ديگه نخنديد و مشغول كارش شد.
دادگر- دباغ با اون عينك تو مشكلي نداري؟
- اقاي دادگر دنبال يه خونه اجاره ای مي گردم شما سراغ داريد؟
دادگر- خونه ؟ تا چقدر مي توني اجاره بدي ؟
- خوب من 150 تومن بيشتر نمي گيرم................ پول پيش هم ندارم ......بتونم ماهي 100 تومن بدم
دادگر- خونه ای كه توش زندگي مي كني اجاره ايه ؟
- اره
دادگر- ببخش مي پرسم مگه پدرت اجاره خونه رو نمي ده كه تو رو پول خودت حساب مي كني ؟
- خونه سراغ نداريد بگيد نداريد چرا انقدر سوالاي بي ربط مي پرسيد .
دادگر- بايد ببينم ولي هر جا بري پول پيش مي خواد
لبامو توهم جمع كردم و دوباره با خودكار ور رفتم در حال فكر كردن بودم كه
يهو از جام پريدم............ واي ديدي چي شد
دادگر- - دباغ كشتي منو چرا يهو داد مي زني
-من فردا با مژي قرار دارم
دادگر- مژي كيه
-همون مژگان سوسوله
دادگر- خوب قرار داري كه داري برو سر قرارت اينكه واي كردن و دادو قال نداره
- چرا نمي فهمي اون منتظر من نيست منتظره توه
دادگر- چي ؟
- اخه گفتم كه.... من عكس تو..... نه ببخشيد شما رو نشونش دادم
دادگر- خوب سر قرار كسي نمي ره
- نميشه كه
دادگر- چرا نميشه؟
-اگه شما اينجا كار نمي كرديد يه چيزي.... ولي فردا پس فردا شما رو اينجا ببينه انوقت چيكار مي كني
دادگر- دباغ ؟ دباغ ؟
-بله بله
دادگر- تو مگه قصدت حال گيري نبوده
-اره خوب
دادگر- خوب اگه من برم كه بيشتر بهش خوش مي گذره
با نا اميدي خودمو رو صندلي انداختم ....اره ها....... چرا من خودم به این موضوع فكر نكرده بودم
دادگر- دباغ؟
بهش نگاه كردم داشت با شيطنت بهم مي خنديد
دادگر- مي خواي اساسي حالشو بگيريم
-با خنده گفتم اره
دادگر- گفتي ايدي دوستاشو داري؟
-اره همه 50 نفرشونو
دادگر- چي 50 نفر
-كمه؟
دادگر- چه خبرشه....... حالا مي دوني با كدومشون بيشتر چت مي كنه؟
-اره
دادگر- خوب ايدي دوتا شونو بهم بده
-مي خواي چيكار كني؟
دادگر- يه كار خوب .......كه ديگه چت كردنو براي هميشه فراموش كنه
- مرگ من
دادگر- جان تو
- باز خودموني شديا
دادگر- چشمكي زد و گفت ببخشيد .... جون خودم
دل تو دلم نبود امروز با مژگان قرار داشتيم از صبح دادگرو نديده بودم يعني امروز مرخصي داشت و بهم گفته بود اخر وقت با سرويس نرم و منتظرش بمونم.
ساعت 5:15 بود و با مژي ساعت 7 قرار داشتيم داشتم ناخونامو مي جويدم
كه صداي زنگ تلفن امد
بله
دادگر - بدو بيا من بيرون منتظرتم
سريع كيفمو برداشتم و با عجله خودمو به ماشينش رسوندم در جلو رو باز كردم و پريدم تو ماشين
هنوز بهش نگاه نكردم همون طور كه به جلو خيره بودم شروع كردم به حرف زدن
واي دادگر دارم از ترس مي ميرم فكر مي كني نقشمون بگيره.... خداروشكر من این وسط نيستم وگرنه حسابي خراب كاري مي كردم......... مي دوني كه...... من استاد خراب كاريم
از صبح تا بحال هزار بار فكر كردم بي خيالش بشيم.... ولي بازم گفتم نه ...... حالا تو چي... تو چي مي گي بريم نريم بي خيالش شيم نشيم حالشو بگيريم نگيريم خلاصه نمي دونم هرچي تو بگي بازم داشتم ناخونامو مي جويدم
دادگر - عليك سلام خانوم
همونطوركه ناخونامو مي جويدم به طرفش برگشتم
واي خدا جون............. این كيه ؟ چه شيش تيغي كرده .... صورتش از سفيدي داشت برق مي زد موهاي مشكيشو به سمت بالا شونه كرده بود و كمي از موهاشو رو پيشونيش ريخته بود
كت وشلوار طوسي رنگ خوش دوختي پوشيده بود كه خيلي خوش هيكل و خوشتيپش كرده بود
بوي ادكلشو كه نگيد من يكي رو مست كرده بود
- اوه اوه جلل الخالق خودتي دادگر ؟ بابا چه جيگري شد ي ها
واي بازم هر چي به ذهنم رسيده بود به زبون اورده بودم
سريع دوتا دستمو گذاشتم رو دهنم
- واي ببخشيد
خندش گرفته بود
دادگر - بريم ؟
سرمو اروم تكون دادم و گفتم بريم
دادگر - پس پيش به سوي حال گيري
***
به جلوي كافي شاب مورد نظر رسيدم
دادگر - خوب پياده شو
-نه من ديگه نميام
دادگر - چرا؟
- اخه مي ترسم
دادگر - دباغ تمام مزش به اينه كه تو از نزديك ببيني چطور حالش گرفته ميشه
- يعني بايد بيام
دادگر - خودت مي دوني
- باشه
دادگر - فقط يه جايي بشين كه ديده نشي تو زودتر برو يه جاي دنج پيدا كن
- دادگر بيا برگرديم
دادگر - چرا انقدر تو مي ترسي خوبه قرار نيست تو كاري كني .......... برو انقدرم نترس دختر... يكم دل و جرات بد نيستا
-باشه موفق باشي
دادگر - ممنون تو برو بشين و حالشو ببر
كافي شاب نسبتا خلوتي بود نه اينكه جاي با كلاسي بود سريع دستمو گذاشتم پشت لبم كه از كلاس اينجا چيزي كم نشه . چشم چرخوندم و يه جاي خوب پيدا كردم به اطراف خوب نگاه كردم هنوز مژي نيومده بود
بازم ترسيده بودم و ناخونامو مي جويدم كه مژي وارد كافي شاپ شد.



RE: رمان ورود عشق ممنوع - maria-masiha - 06-10-2013

میشه بقیشو بزاری؟


RE: رمان ورود عشق ممنوع - ایسان پویا***** - 07-10-2013

رهاااااااااااااااااااا ادامه لطفا خواهری
عزیزم عشقم بجنبBig GrinBig GrinBig GrinHeartHeartHeart


RE: رمان ورود عشق ممنوع - Ati-74 - 07-10-2013

منم منتظرم لطفااااااااااااااااا
ادامه . . .