22-03-2020، 21:39
نام رمان: شبی نفرین شده
نویسنده:آرمیتا حسینی(گفتم که سرقت ادبی نشه)
ژانر:ترسناک ؛معمایی؛عاشقانه.اکشن
خلاصه:خانواد آلیس تصمیم می گیرند دخترشان را به یک اردو بفرستند تا در خانه تنها نماند؛اما اگر می دانستند چه اتفاقی در پیش روی آلیس قرار دارد هیچ گاه چنین نمی کردند.
آلیس با یک گروه به این اردوی وحشتناک می رود ؛آنها فکر می کنند این یک اردوی تفریحی است اما اردویی است که در آن به آلیس و افراد و دیگر آموزش جنگ و مبارزه با.....
قسمت ۱
مادر با تلفن صحبت می کرد .
مامان:واقعا؟یعنی یه ماه میرن اردو؟ چه عالی دختر من حتما میاد از خونه موندن که خیلی خوبه.
این مادر باز چه نقشه ای برایم کشیده است؟خدایا از دست اینان مرا نجات بده.
دفعه قبل که گفتند برو خانه خاله نیکی هنوز یادم است . جای گاز گرفتن سگشان هنوز هم در دستانم مانده.
مادر مانتویش را پوشید و آماده شد ؛نگاهی کوتاهی به من انداخت و گفت:قراره فردا بری اردو ؛به نظرم از خونه موندن که خیلی بهتره.
با اعتراض به مادرم چشم دوختم و گفتم:نه ؛خواهش می کنم من تو خونه راحتم.
مادر با لحن کاملا جدی گفت:من که پرستارم صبح تا شب تو خونه نیستم.باباتم که شب میاد اونم اگه مریض نداشته باشه.تو می خوای تنهایی بمونی خونه که چی بشه؟
من:اخه....
مامان:اخه بی اخه فردا میری.
بدون خداحافظی از خانه بیرون رفت .همیشه حرف حرفه خودش است ؛حالا من باید چه کار کنم؟
خانوم کریسون خدمتکار جوون خانه ما رفت اتاقم تا ساکم را جمع کند.
نمی دانم چرا احساس بدی دارم؟
مثل همیشه خانوم کریسون میز غذا را چیده بود ؛و من تنهایی نشسته بودم تا غذا بخورم.
از جایم بلند شدم و گفتم:میل ندارم.
کریسون:اونجا قراره با بچه های جدید آشنا بشی چرا ناراحتی؟
بدون جواب از پله ها بالا رفتم ؛و به اتاقم پناه بردم.
چشمانم به آرومی بسته شدن.
توی جنگل بزرگ و تاریکی بودم ؛صداهای وحشتناکی از اطرافم می آمد.
_کمک کمکمون کنین.
به اطرافم دقیق نگاه می کردم تا منشأ این صداها را پیدا کنم ؛دختری ۱۷ یا ۱۸ساله در زمین زانو زده بود و ناله می کرد.رفتم سمتش و موهایش را کنار زدم.با دیدن پوست سبز و چشم های سفیدش ؛ازش فاصله گرفتم ؛تا می توانستم دویدم ولی او به دونبالم بود.
سپاس بدید ادامشو بزارم .......
نویسنده:آرمیتا حسینی(گفتم که سرقت ادبی نشه)
ژانر:ترسناک ؛معمایی؛عاشقانه.اکشن
خلاصه:خانواد آلیس تصمیم می گیرند دخترشان را به یک اردو بفرستند تا در خانه تنها نماند؛اما اگر می دانستند چه اتفاقی در پیش روی آلیس قرار دارد هیچ گاه چنین نمی کردند.
آلیس با یک گروه به این اردوی وحشتناک می رود ؛آنها فکر می کنند این یک اردوی تفریحی است اما اردویی است که در آن به آلیس و افراد و دیگر آموزش جنگ و مبارزه با.....
قسمت ۱
مادر با تلفن صحبت می کرد .
مامان:واقعا؟یعنی یه ماه میرن اردو؟ چه عالی دختر من حتما میاد از خونه موندن که خیلی خوبه.
این مادر باز چه نقشه ای برایم کشیده است؟خدایا از دست اینان مرا نجات بده.
دفعه قبل که گفتند برو خانه خاله نیکی هنوز یادم است . جای گاز گرفتن سگشان هنوز هم در دستانم مانده.
مادر مانتویش را پوشید و آماده شد ؛نگاهی کوتاهی به من انداخت و گفت:قراره فردا بری اردو ؛به نظرم از خونه موندن که خیلی بهتره.
با اعتراض به مادرم چشم دوختم و گفتم:نه ؛خواهش می کنم من تو خونه راحتم.
مادر با لحن کاملا جدی گفت:من که پرستارم صبح تا شب تو خونه نیستم.باباتم که شب میاد اونم اگه مریض نداشته باشه.تو می خوای تنهایی بمونی خونه که چی بشه؟
من:اخه....
مامان:اخه بی اخه فردا میری.
بدون خداحافظی از خانه بیرون رفت .همیشه حرف حرفه خودش است ؛حالا من باید چه کار کنم؟
خانوم کریسون خدمتکار جوون خانه ما رفت اتاقم تا ساکم را جمع کند.
نمی دانم چرا احساس بدی دارم؟
مثل همیشه خانوم کریسون میز غذا را چیده بود ؛و من تنهایی نشسته بودم تا غذا بخورم.
از جایم بلند شدم و گفتم:میل ندارم.
کریسون:اونجا قراره با بچه های جدید آشنا بشی چرا ناراحتی؟
بدون جواب از پله ها بالا رفتم ؛و به اتاقم پناه بردم.
چشمانم به آرومی بسته شدن.
توی جنگل بزرگ و تاریکی بودم ؛صداهای وحشتناکی از اطرافم می آمد.
_کمک کمکمون کنین.
به اطرافم دقیق نگاه می کردم تا منشأ این صداها را پیدا کنم ؛دختری ۱۷ یا ۱۸ساله در زمین زانو زده بود و ناله می کرد.رفتم سمتش و موهایش را کنار زدم.با دیدن پوست سبز و چشم های سفیدش ؛ازش فاصله گرفتم ؛تا می توانستم دویدم ولی او به دونبالم بود.
سپاس بدید ادامشو بزارم .......