13-01-2017، 14:56
(آخرین ویرایش در این ارسال: 13-01-2017، 14:57، توسط Creative girl.)
از زبون ژاله
از در حموم که اومدم بیرون دیدم مژگان رو مبل دراز کشیده هر چی صداش زدم جواب نداد مژده هم که غیب شده بود مژگان و که بلند کردم تازه متوجه رنگ سفیدش شدم عین گچ دیوار بود لباشم کبود . همین جورینگاش می کردم که مژده یه لیوان آب روش ریخت با این کار مژی تند تند شروع کرد نفس کشیدن نفسش بند اومده بود ازش که پرسیدیم چی شده گوشیش رو به سمتمون گرفت گوشی رو گرفتم شروع کردم بلند بلند خوندم « بچه ها مرتضوی گفته دیگه نمی تونه ما رو ساپورت کنه و بهمون صلاح سرد بده » این و که خوندم ... بعد دیدم ادامه داره رو کردم به بچه ها گفتم
_ادامه شو خوندی؟
سرشو به نشانه ی منفی تکون داد ومن ادامه شو خوندم
_« این همون حرفی بود که سال 1388قبل از اون اتفاق کذایی من و ژانین بهتون گفتیم » سریع فرستنده رو نگاه کردم که چشمام روی اسم ژاینا قفل شد به خودم که اومدم به حالت جیغ گفتم
_ژانینا و ژانین خوب شدََََ ن هورااااااااااااا حافظه شون برگشته
به مژده و مژگان نگاه کردم که مثل وحشیای آمازونی حمله کردن سمتم منم الفرار حالا نگو اینا گوشی رو می خوان من فکر کردم مجذوب زیبایی بی حد و نسابم شدن تو رویا ملق می زدم که مژده پارازیت داد
مژده: بابا گوشی رو بده !
سریع گوشی رو تو دستش گذاشتم تا اومدم دهن باز کنم صدای اف اف اومد مژده هم جوگیر
_غذا رسید پول بدین
از زبون مژگان
با این حرف بهش پول دادم و گفتم : برو
اونم از گرسنگان سومالی با دو رفت ژاله هم فقط می گفت دارن میان دارن مبان
_کیا ؟
ژاله: هم گروهی های عزیزمون
حالا من و میگی تو دلم عروسی بود ولی واسه حال گیری از ژاله هم شده بود گفتم
_خب بیان . لبخند رو لبش ماسید به خاطر این پیروزی در حال گیری ازش به تلافی اون روز که سکتمون داد لبخند زدم و واسش قر اومدم
_آهان اسکاج بدم دیگتو بسابی (بشوری) دیدی حالتو گرفتم همین جوری داشتم میرقصیدم که همزمان با صدای در قار و قور شکمم بلند شد رفتم در و باز کردم مژده اومد تو وسیله ها رو گذاشت رو میز و گفت
_حمله !!!!!!!!!!!! واقعا معنی این کلمه رو میدونیم بعد از غذا پریدم تو حموم و وقتی اومدم بیرون با دیدن دو جفت چشم رنگی که یکی شون سبز جنگلی و اون یکی آبی آسمونی خوشرنگ بود بلند جیغ زدم : اومدین
بعد از یه عالمه جیغ جیغ گفتم : بچه ها چرا مرتضوی تا الآن وسیله ها رو نفرستاده ؟
ژانین: یعنی ما دو تا چغندریم
_ اِ پس پیش شماست تا من برم آب بنوشم و برگردم بچه ها براتون کارایی رو که کردیم میگن . بعدم پاشودم رفتم آشپزخونه یه لیوان پر آب برداشتم و تو چارچوب در آشپزخونه وایسادم ژانین و ژانینا لخت شده بودن و از روی بدنشون وسیله هارو در میاوردن همزمان به حرفای ژاله و مژده هم گوش می کنن از هرکی پرسیدم چی می خوان بپوشن بعد رفتم تو اتاق و طبق اون چیزی که گفته بودن مانتو و شال و شلوار در آوردم به ژاله گفتم
_ببین گریممون کن ولی لنز نذار اونم قبول کرد آخرای گریم بود که از بچه ها پرسیدم : کسی برچسب روی پلاک ماشین و کنده ؟ همه گفتن نه
_ پس ژانینا تو که گریمت تموم شده سه سوته لباس بپوش چند تا از ارقام با حروفشو عوض کن
ژانینا : باشه الآن میرم
_ راستی بچه ها دوربینا رو چک نکردیم
همه با هم : شب که اومدیم اونکارم می کنیم
_خخخخخخخخ چه هماهنگ
همه با هم : نظر لطفته
_گروه سرود راه انداختید
_ نه
_ من کارمو انجام داد میرم پیش ژانینا شما هم بیاید
از در حموم که اومدم بیرون دیدم مژگان رو مبل دراز کشیده هر چی صداش زدم جواب نداد مژده هم که غیب شده بود مژگان و که بلند کردم تازه متوجه رنگ سفیدش شدم عین گچ دیوار بود لباشم کبود . همین جورینگاش می کردم که مژده یه لیوان آب روش ریخت با این کار مژی تند تند شروع کرد نفس کشیدن نفسش بند اومده بود ازش که پرسیدیم چی شده گوشیش رو به سمتمون گرفت گوشی رو گرفتم شروع کردم بلند بلند خوندم « بچه ها مرتضوی گفته دیگه نمی تونه ما رو ساپورت کنه و بهمون صلاح سرد بده » این و که خوندم ... بعد دیدم ادامه داره رو کردم به بچه ها گفتم
_ادامه شو خوندی؟
سرشو به نشانه ی منفی تکون داد ومن ادامه شو خوندم
_« این همون حرفی بود که سال 1388قبل از اون اتفاق کذایی من و ژانین بهتون گفتیم » سریع فرستنده رو نگاه کردم که چشمام روی اسم ژاینا قفل شد به خودم که اومدم به حالت جیغ گفتم
_ژانینا و ژانین خوب شدََََ ن هورااااااااااااا حافظه شون برگشته
به مژده و مژگان نگاه کردم که مثل وحشیای آمازونی حمله کردن سمتم منم الفرار حالا نگو اینا گوشی رو می خوان من فکر کردم مجذوب زیبایی بی حد و نسابم شدن تو رویا ملق می زدم که مژده پارازیت داد
مژده: بابا گوشی رو بده !
سریع گوشی رو تو دستش گذاشتم تا اومدم دهن باز کنم صدای اف اف اومد مژده هم جوگیر
_غذا رسید پول بدین
از زبون مژگان
با این حرف بهش پول دادم و گفتم : برو
اونم از گرسنگان سومالی با دو رفت ژاله هم فقط می گفت دارن میان دارن مبان
_کیا ؟
ژاله: هم گروهی های عزیزمون
حالا من و میگی تو دلم عروسی بود ولی واسه حال گیری از ژاله هم شده بود گفتم
_خب بیان . لبخند رو لبش ماسید به خاطر این پیروزی در حال گیری ازش به تلافی اون روز که سکتمون داد لبخند زدم و واسش قر اومدم
_آهان اسکاج بدم دیگتو بسابی (بشوری) دیدی حالتو گرفتم همین جوری داشتم میرقصیدم که همزمان با صدای در قار و قور شکمم بلند شد رفتم در و باز کردم مژده اومد تو وسیله ها رو گذاشت رو میز و گفت
_حمله !!!!!!!!!!!! واقعا معنی این کلمه رو میدونیم بعد از غذا پریدم تو حموم و وقتی اومدم بیرون با دیدن دو جفت چشم رنگی که یکی شون سبز جنگلی و اون یکی آبی آسمونی خوشرنگ بود بلند جیغ زدم : اومدین
بعد از یه عالمه جیغ جیغ گفتم : بچه ها چرا مرتضوی تا الآن وسیله ها رو نفرستاده ؟
ژانین: یعنی ما دو تا چغندریم
_ اِ پس پیش شماست تا من برم آب بنوشم و برگردم بچه ها براتون کارایی رو که کردیم میگن . بعدم پاشودم رفتم آشپزخونه یه لیوان پر آب برداشتم و تو چارچوب در آشپزخونه وایسادم ژانین و ژانینا لخت شده بودن و از روی بدنشون وسیله هارو در میاوردن همزمان به حرفای ژاله و مژده هم گوش می کنن از هرکی پرسیدم چی می خوان بپوشن بعد رفتم تو اتاق و طبق اون چیزی که گفته بودن مانتو و شال و شلوار در آوردم به ژاله گفتم
_ببین گریممون کن ولی لنز نذار اونم قبول کرد آخرای گریم بود که از بچه ها پرسیدم : کسی برچسب روی پلاک ماشین و کنده ؟ همه گفتن نه
_ پس ژانینا تو که گریمت تموم شده سه سوته لباس بپوش چند تا از ارقام با حروفشو عوض کن
ژانینا : باشه الآن میرم
_ راستی بچه ها دوربینا رو چک نکردیم
همه با هم : شب که اومدیم اونکارم می کنیم
_خخخخخخخخ چه هماهنگ
همه با هم : نظر لطفته
_گروه سرود راه انداختید
_ نه
_ من کارمو انجام داد میرم پیش ژانینا شما هم بیاید