03-10-2015، 22:42
(آخرین ویرایش در این ارسال: 04-10-2015، 13:30، توسط _ƬӇЄ Ɗ▲ƦƘ_.)
فصل سوم
جواب سوال
رسیدیم دم خونه ک پارسا حرف زد باز
-چ خونه قشنگی دارین.
بابام گف:
-قابل نداره
منم زیر لبم جوری ک فقظ ادرینا ک کنارم بود بشونه گفتم:
-قابل ک نداره.از کیسه خلیفه میبخشه بابامون.
ادرینا خندش گرف ی مشت زد ب بازوم گف:
-داداش بزرگه.میزنما
-ابجی کوچیکه.مگه نزدی
-برو تو دیگه
رفتیم تو و نشستیم رو مبل.
من رو مبل بزرگمون نشستم بغلم ادرینا بغلشم مرجان اینور اونور مبل بزرگمون دوتامبل تک نفره بود ک طرف من پارسا نشست طرف مرجان پریسا .بزرگ ترای خانواده ام اونور نشستن رو اون یکی مبلا.
دو سه دیقه گذشت ک دیدم پارسا داره اشاره میکنه به پریسا ک بیا اینور بشین جا من.مشت کردم دستمو داشتم میترکیدم.پریسا اومد بغل من رو مبل تک نفره هه جا پارسا.مرجانم رف چایی بیاره مثلا با ادرینا.دو دیقه بعد ادرینا اومد نشست سرجاش مرجانم سینی چایی ب دست رف طرف بزرگ ترا و بعد ک سینی خالی شد رف دوباره چایی اورد برا ما.
از پارسا شروع کرد چایی دادن چون بش نزدیک تر بود.
اونجا بود ک فمیدم خیلی پسر هیزیه.
مرجان چایی رو تعارف کرد ک گف:
-دستت درد نکنه.
-خواهش میکنم
-از این چاییا زیاد باید بدی بمون حالاحالاها
من منظورشو گرفتم ولی مرجان نه.ب رو خودم نیوردم تا سه نشه.ب ادرینا تعارف کرد.بعدم رسید ب من
-بفرما اقا ادرین
یهو سوتی دادم گفتم :
-مرسی گلم
یهو پارسا و پریسا خیره شدن ک پارسا با کمال پرروییت گف:
-گلت؟؟؟
منومرجان و ادرینا هول کردیم ولی خیلی سریع مهارش کردم:
-اره...معلوم نی این گلم چیه افتاده دهن من.موندم کی بم یاد داده.شده تیکه کلاممون.
ادریناام ک کلا پایس گف:
-دانیال زیاد میگه گلم.از همون افتاده تو دهنت
منم تایید کردم.
مرجانم نشست سرجاش.
پارسا چاییشو خورد گف:
-مرسی مری
-خواهش میکنم نوش جان
-گفتم ک این خواهش میکنمارو نگه دار ک حالاحالا ها باید ب ما چایی بدی
ی نگه کردم ی نفس عمیق از روخشم کشیدم ک ادرینا در گوشم گف:
-داداشم...میشه اروم باشی؟؟؟
پاشدم رفتم تو اتاقم نشستم روتخت و با خودم بلند بلند حرف زدن:
-ای بابا.این چجور اثکل کردنیه.نمیگن من رو مرجان حساسم غیرتی میشم.عه عه عه پسه بیشرف ببین چیا میگه
مثلا اداشو در اوردم:
-از این چاییا زیاد باید ب ما بدی.خفه شو باو بچه
ی اس ام اس دادم ب ادرینا ب این موضوع:
-ادرینا همین الان ی جوری مرجانو بیار تو اتاق بدو
ج داد:
-با اینکه نمیشه ولی باشه.
چن دیقه گذشت و منم توپمو ورداشتمتواتاق روپایی زدن.یهو حرف نحس این پارساعه اومد تو سرم.ی لیوان رو میز کامپوترم بود ک شوت زدم ترکوندمش.ولی چوندر بسته بود صدا بیرون نرف.جمش داشتم میکردم ک دستم جر خورد
مرجانو ادرینا اومدن تو اتاق ک مرجان گف:
-وااای ادرین چکار کردی با خودت
-چیز خاصی نیس
ادریناام گف:
-چی چیو چیز خاصی نیس همینجوری داره خون میره ازت.
رفت باند اورد از تو کشوم و داد بم.مرجان نشست ب تمیز کردن دستمو باند پیچی.
-مرجان،ادرینا.مث ادم بم بگین اینجا چخبره
مرجان جواب داد:
-گفتم که صب
-مرجان...تو فقط کافیه ی کلمه دروغ بگی میفهمم زود.
ادرینا ب مرجان گف:
-مرجان اگه بش بگیم بهتره.
-ادرینا چیو بگین بهم.ااااای مرجان اروم تر دسم میسوزه
مرجان گف:
-باشه ببخشید....میگم.
شروع کرد ب حرف زدن:
-ادرین من برا اولین بار تو عمرم بت دروغ گفتم.
اومدم حرف بزنم ک خانوم انگشت اشارشو ب اشاره هیچی نگو گذاش رو لبم ک خیلی حال داد.
-ببخشید ک دروغ گفتم.پارسا نمیدونه من ازدواج کردم بات چون اگه بفهمه همه چیو بهم میریزه.چون قبلا ب من چشم داشت.تو این دو سه سالم باهم ک حرف میزدیم بعضی وقتا هی میگف خودم میگیرمت منم جوابشو نمیدادم.اون اگه بفهمه ک من نامزد دارم غوغا میکنه.میشه پنهون نگه داریم تا بهش بگیم؟؟؟؟
-مرجان ینی ب خاطر علاقه ی طرفه ی اون گند بزنیم ب زندگیمون؟؟
-چ حرفیه میزنی اخه.
-مرجان امروز نگیم.فردا نگیم بلخره ک میفهمه.
-يکاریش میکنیم.
-خو همین الان بش بگیمم ی کاریش میکنیم.
-ادرین ب خاطر من.صب کن یزره.
-ای خدا.
-قبول؟؟؟
-باشه باشه ولی ی فکری کن.
-چشم.
ادرینا رف بیرون
مرجانو بغل کردم گفتم:
-دوست دارم
-من بیشتر
پیشونیشو بوس کردم.
-انقد غرق حرفات شدم مری یادم رف درد دسمو
-خنگول باند پیچی کردم
-ههه راس میگیا.
ساعتو نگا کردم ک یهو زدم ب پیشونیم.ساعت ی ربعه پنج بود
-واااای باشگا دیر شد
-ای بابا.با این دستت نمیخواد بری
-مرجان عشق دوم من فوتباله هاا حرف نباشه
مری رف بیرون من لباسم ک خونی بود عوض کردم انداختم تو لباس کثیفا و دسمو شستم وسایلمو(توپ.کفش.اب و اینا)ریختم تو ساکو موامو شونه کردم عطرمو ک مری گرفته بود برامو زدمو رفتم بیرون
داشتم خدافظی میکردم ک پارسا گف:
-کجا ادرین؟؟
-باشگاه..
-باشگا چی میری؟؟
-فوتبال
یهو ی فکری ب سرم زد ک عالی بود و از مرجان دورش میکرد
گفتم:
-میای؟؟
-چی؟؟؟
-پاشو بیا.امرو ازاده مهمون میشه برد
-واقعا؟؟
-اره بیا یکم فوتبال بزنیم
-عمرا بتونی با من بازی کنی
-بلوف نزن پاشو
یهو ی فکر بهتر زد ب سرم ک مرجانو پریسا و ادرینا ام ببریم بخندن
گفتم:
-ادرینا ببین مرجان خانوم و پریسا خانوم میان؟؟
ک اونام قبول کردن
از همه خدافظی کردیم که پارسا پرسید:
-دستت کی ب فنا رف
-حدودا ی ربع پیش
-چرا؟؟؟
-شیشه برید
رفتیمو نشستیم تو ماشین ادرینا که ی سوناتا بود. دخترا عقب منو پارسا جلو
قبل اینکه راه بیفتیم تو تلگرام تو گروه بچه های باشگاه همه چیو گفتم همه ام گفتن باشه هواسمون هس
علی تو ماشین زنگ زد بهم:
-الوووو ادرین ینی واقعا همون طوره ک گفتی؟؟
-علی داداش مرسی ک سلام ندادی
-فدات.
-اره همونه...سه نکنی داشم
-نه.تو سه. نکن الان بغلته؟؟
-اره اره.خودش بم گف.بش نگی بت گفتم.
-عوضی چ شرلوک هلمزی شدی..
-فدات.عروستون چطوره
-خوبه سلام داره خدمتتون.برا شما چطوره
-نه بابا.یکم بده ولی هنوزم همونه ک میخوام...رو دسش تو دنیا نیس
اینه بالارو تنظیم کردم رو مری ی لبخند زدمو ادامه دادم:
-علی مونارم میاری؟؟
-اره
-بش گفتی
-اره گفتم فقط خدا کنه س نکنه
-نمیکنه علی.
-من طرفا باشگام.
-منم دو دیقه دیگه میرسم.
-فدات
-قربون تو خدافظ
رفتیم باشگاه.دخترا رفتن پیش بقیه دخترای اونجا مرجانو ادرینا همه دوس دخترا و ابجیا رفیقامو میشناختن رفتن پریسارو معرفی کنن.
پارسارو بردمش تو رختکن ی پیرنو شرت فوتبالو جورابو استوک بش دادم بعدم خودم لباسامو پوشیدم.
ک یهو گفت:
-ادرین شماره هفتی؟؟
-اره
-باریکلا.پستت چیه
-مهاجم سمت چپ
یهویی امیر رفیقمو علیو دانیال اومدنتو رختکن
بغلشون کردمو پارسارو ب بچه ها معرفی کردم.بچه ها کم بودن حداکثر11نفر سر جمع ک یکیمون مسدوم بود داور شد.
رفتیم تو زمین.دخترا کلی جیغ میزدن ولی مری ساکت بود چون نمیدونست کیو تشویق کنه شر نشه.
ی توپ دادم دست پارسا سرگرم شه تا ترکیب تیما معلوم شه.دوتا تیم پنج نفره.
علی:
-ادرین فکر اینکه با اون برمو از سرت بیرون کن
-نه تو و دانیالو ارسلان با منی
بقیه با نارضایتی رفتن اونور.
تیم یک:منو علیو امیرو دانیال و ارسلان
تیم دو:بقیه دوسام ینی(اردلان.رضا.محمد.سیاوش)و اخرم پارسا
توپو گذاشتیم وسط مستطیل سبز و شروع کردیم با سوت کاپیتان مصدوم ک خیلی از مصدوم بودنش ناراحت بودم چون اپه بود میترکوندیم انقد حرفه اییم.
توپ دست ما بود ولی زمین اونا انتخاب کردن تا زیر سایه باشن.از رو کلکل کاپیتان تیم ما من بودم و تیم اونا پارسا.با تکتک بچه ها تیم هماهنگ بودم ک دهن پارسارو سرویس کنم
منو دانیال حمله بودیم.امیر و علی هافبک.ارسلان نقش دروازبانو دفاعو داشت.
اولین حرکت از سوی بنده بود.پارسا اومد طرفم ی دریبل زدم نفمید چی شد.اقا کلا بگم تو پنج دیقه پارسا پنجاه تا تکل خورد.ولی سالمش گذاشتیم.مرجان خانومم هر هر میخندید بش.اونم هی بد نگا میکرد مرجانو.پریسا ام مرجانو ادرینارو میزد ک نخندن.خیلی کلکل این سه تارو دوس داشتم.
داش مرجانو نگا میکرد ک صداش کردم:
-اق پارسا چی شد.تو ک حرفه ای بودی
-شما مگه تو میدون جنگین؟؟اروم باشید
اخرم گف اصن من میرم دروازه.چون پست اصلیم تو دانشگا دروازه بود.
من تو اون لحظه تصمیم مهمی گرفتم که اونروز گل نزنم.دروازه بانو بزنم
اقا ی ربع دریبل میزدیم همرو اخر پاس میرسید ب من منم نامردی نمیکردم میزدم ب صورت پارسا.صدا قارچ میداد.
طبیعیم میکردم ک مثلا گل نشد ای باااباااا.هی زدم هی زدم اینورش اونورش
ترکییید ب خدا
.اخرم رفتم ی دوتا گل لاتی از دور بش زدم خودش حال کرد.تو کل اون چهل پنجاه دیقه ای ک بازی میکردیم.دخترا منفجر شده بودن از خنده مخصوصا ادرینا و مرجان و مونا ک اصن ترکیدن
بلخره تموم شد و پارسا جون سالم ب در برد ولی با کبودی و کلی افتخار کرد ک از من فقط دوتا خورد.اون دوتا ام نور افتاب خورد تو چشش ب گفته خودش.
رفتم لباسامو عوض کردم رفتم طرف دخترا پارساهنو اون تو بود بچه ها نگهش داشتن ک من با مری بحرفم.
مرجان با خنده گف:اگه ی ربع دیگه ادامه داشت پارسا میترکید دیگه .
ادریناام هنو داشت میخندید
-اره دیگه خانومم اقات سلطان فوتباله
-آوره مسیه.نه رونالدوعه
پسرا اومدن بیرونو داشتیم میرفتیم ک علی گف:
-ادرنالین اونو
-چی؟؟
دیدم ک ی بطری اب معدنی وسط زمینه
پارسا گف:
-ادرین اگه بتونی اونو با توپ بزنی.دویست تومن بهت میدم.و قبول میکنم فوتبالت بهتر از منه.
حدود چهل متری فاصله بود.توپمو انداختم زمینو باش روپایی زدم دوتا.
همه نگا داشتن میکردن.ک شنیدم مرجان گف میتونی
اصن یهو حس کردم وسط چمپیونز لیگام.یکی بچه ها رف بغل بطری ک توپو بیاره.
گارد مخصوصمو گرفتمو شوت زدم.قبل اینکه برسه زمین
پارسا تیکه انداخت:
-هه کجا زدی؟ندیدم؟
همه سکوت بودن ک یهو کات توپم کار خودشو کردو قااااارررت خورد ب بطری همه جیغ سوت دست.رومو کردم ب پارسا گفتم:
-دیدی کجا زدم؟؟زدم ب بطری.
روشو کرد ب بقیه
-باشه همین الان دویست تومن بش میدم.
ی اسکناس دویستی دراورد داد بم. ب هممون برخورد خدایی ک یهو جوابشو دادم:
-پارسا داداش.من به پول کسی احتیاج ندارم.چون ،کسی، ینی ثروتیو دارم ک هیشکی نداره.و همینم ک فهمیدی من فوتبالم بهتر از توعه برام کافیه.
هیچی نگفت رف طرف ماشین.
همه دس زدن مرجان گف:
-اون کس کیه ک من نمیشناسم؟؟؟
با انگشت اشاره چنبار زدم ب سینش گفتم ی نفره ک روبروم واساده و همه دنیا و ثروتمه.
ی لبخند قشنگ زد گفت:
-منم بهترین ثروتو دارم اونم تویی
رف طرف ماشین ک علی بم گف:
-بنی جوابشو نمیدادی بخدا همچین میزدمش صدا صندلی بده.
-ولش کن داداش.نمیدونه با کی طرفه.باش کار دارم هنو
یهو مونا اومد طرف ما و با داد بی داد ب علی گف:
-از این ادرین یاد بگیر...یکم غیرتی باش
علی دادش درومد:
-مونا دیوونم کردی.دوبار از دیرو من ب خاطر تو دعوام شده عه.
خندیدیمو رفتیم طرف ماشینامون.
که بریم سمت خونه.......
جواب سوال
رسیدیم دم خونه ک پارسا حرف زد باز
-چ خونه قشنگی دارین.
بابام گف:
-قابل نداره
منم زیر لبم جوری ک فقظ ادرینا ک کنارم بود بشونه گفتم:
-قابل ک نداره.از کیسه خلیفه میبخشه بابامون.
ادرینا خندش گرف ی مشت زد ب بازوم گف:
-داداش بزرگه.میزنما
-ابجی کوچیکه.مگه نزدی
-برو تو دیگه
رفتیم تو و نشستیم رو مبل.
من رو مبل بزرگمون نشستم بغلم ادرینا بغلشم مرجان اینور اونور مبل بزرگمون دوتامبل تک نفره بود ک طرف من پارسا نشست طرف مرجان پریسا .بزرگ ترای خانواده ام اونور نشستن رو اون یکی مبلا.
دو سه دیقه گذشت ک دیدم پارسا داره اشاره میکنه به پریسا ک بیا اینور بشین جا من.مشت کردم دستمو داشتم میترکیدم.پریسا اومد بغل من رو مبل تک نفره هه جا پارسا.مرجانم رف چایی بیاره مثلا با ادرینا.دو دیقه بعد ادرینا اومد نشست سرجاش مرجانم سینی چایی ب دست رف طرف بزرگ ترا و بعد ک سینی خالی شد رف دوباره چایی اورد برا ما.
از پارسا شروع کرد چایی دادن چون بش نزدیک تر بود.
اونجا بود ک فمیدم خیلی پسر هیزیه.
مرجان چایی رو تعارف کرد ک گف:
-دستت درد نکنه.
-خواهش میکنم
-از این چاییا زیاد باید بدی بمون حالاحالاها
من منظورشو گرفتم ولی مرجان نه.ب رو خودم نیوردم تا سه نشه.ب ادرینا تعارف کرد.بعدم رسید ب من
-بفرما اقا ادرین
یهو سوتی دادم گفتم :
-مرسی گلم
یهو پارسا و پریسا خیره شدن ک پارسا با کمال پرروییت گف:
-گلت؟؟؟
منومرجان و ادرینا هول کردیم ولی خیلی سریع مهارش کردم:
-اره...معلوم نی این گلم چیه افتاده دهن من.موندم کی بم یاد داده.شده تیکه کلاممون.
ادریناام ک کلا پایس گف:
-دانیال زیاد میگه گلم.از همون افتاده تو دهنت
منم تایید کردم.
مرجانم نشست سرجاش.
پارسا چاییشو خورد گف:
-مرسی مری
-خواهش میکنم نوش جان
-گفتم ک این خواهش میکنمارو نگه دار ک حالاحالا ها باید ب ما چایی بدی
ی نگه کردم ی نفس عمیق از روخشم کشیدم ک ادرینا در گوشم گف:
-داداشم...میشه اروم باشی؟؟؟
پاشدم رفتم تو اتاقم نشستم روتخت و با خودم بلند بلند حرف زدن:
-ای بابا.این چجور اثکل کردنیه.نمیگن من رو مرجان حساسم غیرتی میشم.عه عه عه پسه بیشرف ببین چیا میگه
مثلا اداشو در اوردم:
-از این چاییا زیاد باید ب ما بدی.خفه شو باو بچه
ی اس ام اس دادم ب ادرینا ب این موضوع:
-ادرینا همین الان ی جوری مرجانو بیار تو اتاق بدو
ج داد:
-با اینکه نمیشه ولی باشه.
چن دیقه گذشت و منم توپمو ورداشتمتواتاق روپایی زدن.یهو حرف نحس این پارساعه اومد تو سرم.ی لیوان رو میز کامپوترم بود ک شوت زدم ترکوندمش.ولی چوندر بسته بود صدا بیرون نرف.جمش داشتم میکردم ک دستم جر خورد
مرجانو ادرینا اومدن تو اتاق ک مرجان گف:
-وااای ادرین چکار کردی با خودت
-چیز خاصی نیس
ادریناام گف:
-چی چیو چیز خاصی نیس همینجوری داره خون میره ازت.
رفت باند اورد از تو کشوم و داد بم.مرجان نشست ب تمیز کردن دستمو باند پیچی.
-مرجان،ادرینا.مث ادم بم بگین اینجا چخبره
مرجان جواب داد:
-گفتم که صب
-مرجان...تو فقط کافیه ی کلمه دروغ بگی میفهمم زود.
ادرینا ب مرجان گف:
-مرجان اگه بش بگیم بهتره.
-ادرینا چیو بگین بهم.ااااای مرجان اروم تر دسم میسوزه
مرجان گف:
-باشه ببخشید....میگم.
شروع کرد ب حرف زدن:
-ادرین من برا اولین بار تو عمرم بت دروغ گفتم.
اومدم حرف بزنم ک خانوم انگشت اشارشو ب اشاره هیچی نگو گذاش رو لبم ک خیلی حال داد.
-ببخشید ک دروغ گفتم.پارسا نمیدونه من ازدواج کردم بات چون اگه بفهمه همه چیو بهم میریزه.چون قبلا ب من چشم داشت.تو این دو سه سالم باهم ک حرف میزدیم بعضی وقتا هی میگف خودم میگیرمت منم جوابشو نمیدادم.اون اگه بفهمه ک من نامزد دارم غوغا میکنه.میشه پنهون نگه داریم تا بهش بگیم؟؟؟؟
-مرجان ینی ب خاطر علاقه ی طرفه ی اون گند بزنیم ب زندگیمون؟؟
-چ حرفیه میزنی اخه.
-مرجان امروز نگیم.فردا نگیم بلخره ک میفهمه.
-يکاریش میکنیم.
-خو همین الان بش بگیمم ی کاریش میکنیم.
-ادرین ب خاطر من.صب کن یزره.
-ای خدا.
-قبول؟؟؟
-باشه باشه ولی ی فکری کن.
-چشم.
ادرینا رف بیرون
مرجانو بغل کردم گفتم:
-دوست دارم
-من بیشتر
پیشونیشو بوس کردم.
-انقد غرق حرفات شدم مری یادم رف درد دسمو
-خنگول باند پیچی کردم
-ههه راس میگیا.
ساعتو نگا کردم ک یهو زدم ب پیشونیم.ساعت ی ربعه پنج بود
-واااای باشگا دیر شد
-ای بابا.با این دستت نمیخواد بری
-مرجان عشق دوم من فوتباله هاا حرف نباشه
مری رف بیرون من لباسم ک خونی بود عوض کردم انداختم تو لباس کثیفا و دسمو شستم وسایلمو(توپ.کفش.اب و اینا)ریختم تو ساکو موامو شونه کردم عطرمو ک مری گرفته بود برامو زدمو رفتم بیرون
داشتم خدافظی میکردم ک پارسا گف:
-کجا ادرین؟؟
-باشگاه..
-باشگا چی میری؟؟
-فوتبال
یهو ی فکری ب سرم زد ک عالی بود و از مرجان دورش میکرد
گفتم:
-میای؟؟
-چی؟؟؟
-پاشو بیا.امرو ازاده مهمون میشه برد
-واقعا؟؟
-اره بیا یکم فوتبال بزنیم
-عمرا بتونی با من بازی کنی
-بلوف نزن پاشو
یهو ی فکر بهتر زد ب سرم ک مرجانو پریسا و ادرینا ام ببریم بخندن
گفتم:
-ادرینا ببین مرجان خانوم و پریسا خانوم میان؟؟
ک اونام قبول کردن
از همه خدافظی کردیم که پارسا پرسید:
-دستت کی ب فنا رف
-حدودا ی ربع پیش
-چرا؟؟؟
-شیشه برید
رفتیمو نشستیم تو ماشین ادرینا که ی سوناتا بود. دخترا عقب منو پارسا جلو
قبل اینکه راه بیفتیم تو تلگرام تو گروه بچه های باشگاه همه چیو گفتم همه ام گفتن باشه هواسمون هس
علی تو ماشین زنگ زد بهم:
-الوووو ادرین ینی واقعا همون طوره ک گفتی؟؟
-علی داداش مرسی ک سلام ندادی
-فدات.
-اره همونه...سه نکنی داشم
-نه.تو سه. نکن الان بغلته؟؟
-اره اره.خودش بم گف.بش نگی بت گفتم.
-عوضی چ شرلوک هلمزی شدی..
-فدات.عروستون چطوره
-خوبه سلام داره خدمتتون.برا شما چطوره
-نه بابا.یکم بده ولی هنوزم همونه ک میخوام...رو دسش تو دنیا نیس
اینه بالارو تنظیم کردم رو مری ی لبخند زدمو ادامه دادم:
-علی مونارم میاری؟؟
-اره
-بش گفتی
-اره گفتم فقط خدا کنه س نکنه
-نمیکنه علی.
-من طرفا باشگام.
-منم دو دیقه دیگه میرسم.
-فدات
-قربون تو خدافظ
رفتیم باشگاه.دخترا رفتن پیش بقیه دخترای اونجا مرجانو ادرینا همه دوس دخترا و ابجیا رفیقامو میشناختن رفتن پریسارو معرفی کنن.
پارسارو بردمش تو رختکن ی پیرنو شرت فوتبالو جورابو استوک بش دادم بعدم خودم لباسامو پوشیدم.
ک یهو گفت:
-ادرین شماره هفتی؟؟
-اره
-باریکلا.پستت چیه
-مهاجم سمت چپ
یهویی امیر رفیقمو علیو دانیال اومدنتو رختکن
بغلشون کردمو پارسارو ب بچه ها معرفی کردم.بچه ها کم بودن حداکثر11نفر سر جمع ک یکیمون مسدوم بود داور شد.
رفتیم تو زمین.دخترا کلی جیغ میزدن ولی مری ساکت بود چون نمیدونست کیو تشویق کنه شر نشه.
ی توپ دادم دست پارسا سرگرم شه تا ترکیب تیما معلوم شه.دوتا تیم پنج نفره.
علی:
-ادرین فکر اینکه با اون برمو از سرت بیرون کن
-نه تو و دانیالو ارسلان با منی
بقیه با نارضایتی رفتن اونور.
تیم یک:منو علیو امیرو دانیال و ارسلان
تیم دو:بقیه دوسام ینی(اردلان.رضا.محمد.سیاوش)و اخرم پارسا
توپو گذاشتیم وسط مستطیل سبز و شروع کردیم با سوت کاپیتان مصدوم ک خیلی از مصدوم بودنش ناراحت بودم چون اپه بود میترکوندیم انقد حرفه اییم.
توپ دست ما بود ولی زمین اونا انتخاب کردن تا زیر سایه باشن.از رو کلکل کاپیتان تیم ما من بودم و تیم اونا پارسا.با تکتک بچه ها تیم هماهنگ بودم ک دهن پارسارو سرویس کنم
منو دانیال حمله بودیم.امیر و علی هافبک.ارسلان نقش دروازبانو دفاعو داشت.
اولین حرکت از سوی بنده بود.پارسا اومد طرفم ی دریبل زدم نفمید چی شد.اقا کلا بگم تو پنج دیقه پارسا پنجاه تا تکل خورد.ولی سالمش گذاشتیم.مرجان خانومم هر هر میخندید بش.اونم هی بد نگا میکرد مرجانو.پریسا ام مرجانو ادرینارو میزد ک نخندن.خیلی کلکل این سه تارو دوس داشتم.
داش مرجانو نگا میکرد ک صداش کردم:
-اق پارسا چی شد.تو ک حرفه ای بودی
-شما مگه تو میدون جنگین؟؟اروم باشید
اخرم گف اصن من میرم دروازه.چون پست اصلیم تو دانشگا دروازه بود.
من تو اون لحظه تصمیم مهمی گرفتم که اونروز گل نزنم.دروازه بانو بزنم
اقا ی ربع دریبل میزدیم همرو اخر پاس میرسید ب من منم نامردی نمیکردم میزدم ب صورت پارسا.صدا قارچ میداد.
طبیعیم میکردم ک مثلا گل نشد ای باااباااا.هی زدم هی زدم اینورش اونورش
ترکییید ب خدا
.اخرم رفتم ی دوتا گل لاتی از دور بش زدم خودش حال کرد.تو کل اون چهل پنجاه دیقه ای ک بازی میکردیم.دخترا منفجر شده بودن از خنده مخصوصا ادرینا و مرجان و مونا ک اصن ترکیدن
بلخره تموم شد و پارسا جون سالم ب در برد ولی با کبودی و کلی افتخار کرد ک از من فقط دوتا خورد.اون دوتا ام نور افتاب خورد تو چشش ب گفته خودش.
رفتم لباسامو عوض کردم رفتم طرف دخترا پارساهنو اون تو بود بچه ها نگهش داشتن ک من با مری بحرفم.
مرجان با خنده گف:اگه ی ربع دیگه ادامه داشت پارسا میترکید دیگه .
ادریناام هنو داشت میخندید
-اره دیگه خانومم اقات سلطان فوتباله
-آوره مسیه.نه رونالدوعه
پسرا اومدن بیرونو داشتیم میرفتیم ک علی گف:
-ادرنالین اونو
-چی؟؟
دیدم ک ی بطری اب معدنی وسط زمینه
پارسا گف:
-ادرین اگه بتونی اونو با توپ بزنی.دویست تومن بهت میدم.و قبول میکنم فوتبالت بهتر از منه.
حدود چهل متری فاصله بود.توپمو انداختم زمینو باش روپایی زدم دوتا.
همه نگا داشتن میکردن.ک شنیدم مرجان گف میتونی
اصن یهو حس کردم وسط چمپیونز لیگام.یکی بچه ها رف بغل بطری ک توپو بیاره.
گارد مخصوصمو گرفتمو شوت زدم.قبل اینکه برسه زمین
پارسا تیکه انداخت:
-هه کجا زدی؟ندیدم؟
همه سکوت بودن ک یهو کات توپم کار خودشو کردو قااااارررت خورد ب بطری همه جیغ سوت دست.رومو کردم ب پارسا گفتم:
-دیدی کجا زدم؟؟زدم ب بطری.
روشو کرد ب بقیه
-باشه همین الان دویست تومن بش میدم.
ی اسکناس دویستی دراورد داد بم. ب هممون برخورد خدایی ک یهو جوابشو دادم:
-پارسا داداش.من به پول کسی احتیاج ندارم.چون ،کسی، ینی ثروتیو دارم ک هیشکی نداره.و همینم ک فهمیدی من فوتبالم بهتر از توعه برام کافیه.
هیچی نگفت رف طرف ماشین.
همه دس زدن مرجان گف:
-اون کس کیه ک من نمیشناسم؟؟؟
با انگشت اشاره چنبار زدم ب سینش گفتم ی نفره ک روبروم واساده و همه دنیا و ثروتمه.
ی لبخند قشنگ زد گفت:
-منم بهترین ثروتو دارم اونم تویی
رف طرف ماشین ک علی بم گف:
-بنی جوابشو نمیدادی بخدا همچین میزدمش صدا صندلی بده.
-ولش کن داداش.نمیدونه با کی طرفه.باش کار دارم هنو
یهو مونا اومد طرف ما و با داد بی داد ب علی گف:
-از این ادرین یاد بگیر...یکم غیرتی باش
علی دادش درومد:
-مونا دیوونم کردی.دوبار از دیرو من ب خاطر تو دعوام شده عه.
خندیدیمو رفتیم طرف ماشینامون.
که بریم سمت خونه.......