امتیاز موضوع:
  • 7 رأی - میانگین امتیازات: 4.57
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان.دوســــــه تا شیطوناآآ خهلی باحاله!!هیجانی عاشقانه خیلی خوشمله .. بیا بخون

#31
نگار:
چهار ماه بعد
سر کلاس محمودی نشسته بودم اما فکرم جای دیگه بود
داشتم به این چند مدت اخیر فکر میکردم
همون روزی که رسیدیم تهران اروین به همه اعلام کرد که نگار از همین الان به بعد نامزد منه
اصلا فکر نمی کردم همچین کاری رو بکنه اما کرد
چقد از تصمیمات یهوییش لذت میبردم
به حلقه ی تو دستم که سلیقه ی هردومون بود نگاه کردم
چقدر این حلقه رو دوست دارم
بچه ها با شنیدن این خبر خیلی شگفت زده نشدن .اصلا انگار از قبل میدونسن اروین همچین کاری میکنه
نگین هنوزم تو شرکت ارمین مشغوله و البته همش غر میزنه
میگه تا با یه کارمند مرد سلام میکنم ارمین جامو عوض میکنه
این اعصابشو داغون کرده
همه این کارای ارمین یه نوع نشون دهنده ی علاقه ی زیادش به نگینه
از تو چشای نگینم که عشق میباره
اما خب برام عجیبه که چرا این دوتا بهم ابراز علاقه نمی کنند
البته اینقد مغرور هستن که اینکارو نکنن
نفسم که سخت درگیر کنکورشه و ایدینم پا به پاش همراهیش میکنه
البته این همراهی بیشتر یه نوع محافظته که یه وقت نفساز زیر درس در نره
تو این چهار ماه خیلی اتفاقات زیادی نیوفتاد به جز اینکه ما مجبور شدیم به دوستای خودمو اروین بابت نامزدیمون شام بدیمSad
و البته پایان نامه ی مشترکمونم به استاد دادیم که خیلی ازش راضی بود Smile
فکر کنم یه ماه دیگه باید ازش دفاع کنیم Sad
وای چه کار سختی.
با لرزش گوشیم از جیب مانتوم درش اوردمو خیلی یواشکی طوریکه استاد نفهمه به صفحه ی گوشیم نگاه کردم
اروین اس ام اس داده بود
اس ام اسو باز کردم
(سلام عزیزم

خوبی?
بعد کلاست بیا دم در دانشگاه

بای)
بعد از خوندن اس ام اس گوشی رو تو جیبم گذاشتم و منتظر شدم کلاسمون زودتر تموم شه
اصلا حوصله ی کلاس محمودی رو نداشتم Sad
وقتی گفت خسته نباشید اصلا انگار دنیا رو بهم دادنSmile
سریع وسایلمو جمع کردمو با غزاله و تارا خداحافظی کردم و به سمت در دانشگاه رفتم.

من:سلام
اروین :سلام .بدو بریم که خیلی دیر شد
دستمو گرفت و منو با خودش همراه کرد
با تعجب گفتم:کجا بریم?چی دیر شده?با کسی قرار داری?
اروین:نگار بیا فعلا بریم .خودت میفهمی
بعد از کمی راه رفتن رسیدیم به کافی شاپ نزدیک دانشگاه .
اروین در و باز کرد و داخل شد
بی تربیت اول خانوما
پشتش وارد شدم
کافی شاپ شیکی بود
اروین به دور و اطراف نگاهی کرد و به سمت یه میز که دونفر روش نشسته بودن رفت
به دقت روی دونفر زوم کردم
وا اینا اینجا چیکار میکنن?
مگه ما همدیگرو تو خونه نمی بینیم که اینجا قرار گذاشتیم?
اروین صندلی روبروی نفسو برام عقب کشید
اوه چه جنتلمن!!!!
روی صندلی نشستم و ازش تشکر کردم
اروینم در صندلی کنارم جا گرفت
اینجا چه خبره?
رو به نفس لب زدم:میدونی اینجا چه خبره?
نفس هم به همونطور جواب داد:نه نمی دونم
نفس با لباس مدرسه بود پس حتما از مدرسه اومدن اینجا
منتظر به اروین نگاه کردم که بگه دلیل اینجا جمع شدنمون چیه?
اروین:خب از الان به بعد جلسه رسمی میباشد و...
پریدم وسط حرفشو گفتم:میشه قبل از هر چیزی توضیح بدی چرا اینجا جمع شدیم?
اروین;نگار خانوم شما صبر کن و وسی حرفم نپر من الان توضیح میدم
دست به سینه نشستم و گفتم:منتظرم
اروین:همونطور که میدونید عروسی ما بعد اعلام نتایج کنکور نفسه.درسته?
سرمونو به علامت مثبت تکون دادیم
اروین:کنکور نفس هم دوماه دیگه است.درسته ?
باز هم هممون تایید کردیم
از این حرفا میخواست به کجا برسه?
اروین:فکر کنم همتون متوجه عشق بین نگین و ارمین شدید?
بازم تایید کردیم
اروین دستی زد و گفت :خب دیگه دلیلی که امروز اینجاییم همینه.نگین و ارمین
با تعجب نگاش کردم
یعنی چی?
نگین و ارمین?!?
اروین که دید ما هنوز روشن نشدیم پوفی کشید و گفت :بابا ارمین و نگین اینقد مغرور و غد هستن که تا آخر عمرشونم حاضر نشن بهم اعتراف کنن خب.ما باید که کاری کنیم تا اینا بهم اعتراف کنن
به حرف اروین فکرکردم
راست میگفت
ایدین:خب ما باید چیکار کنیم?
اروین لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت:اونش با من .فقط به کمک هر سه نفر شما نیاز دارم
دستشو آورد جلو و گفت :هستید?
نفس و ایدین دستشونو روی دست اروین گذاشتن
اما من هنوز یکم تردید داشتم.
یعنی کار درستی میکنیم?
من این چند وقته عشقو تو چشمای خواهرم دیدم.
خواهری که برام همه کس بود
میخوام یه ذره از کارهایی رو که در حقم کرد جبران کنم .
و چه کاری بهتر از اینکه بهش کمک کنم تا به عشقش برسه?
دستمو گذاشتم روی دست اروین و بهش نگاه کردم که بهم لبخند میزد
انگار با لبخندش بهم میگفت کار درستی کردی نگار!!!نگار:
چهار ماه بعد
سر کلاس محمودی نشسته بودم اما فکرم جای دیگه بود
داشتم به این چند مدت اخیر فکر میکردم
همون روزی که رسیدیم تهران اروین به همه اعلام کرد که نگار از همین الان به بعد نامزد منه
اصلا فکر نمی کردم همچین کاری رو بکنه اما کرد
چقد از تصمیمات یهوییش لذت میبردم
به حلقه ی تو دستم که سلیقه ی هردومون بود نگاه کردم
چقدر این حلقه رو دوست دارم
بچه ها با شنیدن این خبر خیلی شگفت زده نشدن .اصلا انگار از قبل میدونسن اروین همچین کاری میکنه
نگین هنوزم تو شرکت ارمین مشغوله و البته همش غر میزنه
میگه تا با یه کارمند مرد سلام میکنم ارمین جامو عوض میکنه
این اعصابشو داغون کرده
همه این کارای ارمین یه نوع نشون دهنده ی علاقه ی زیادش به نگینه
از تو چشای نگینم که عشق میباره
اما خب برام عجیبه که چرا این دوتا بهم ابراز علاقه نمی کنند
البته اینقد مغرور هستن که اینکارو نکنن
نفسم که سخت درگیر کنکورشه و ایدینم پا به پاش همراهیش میکنه
البته این همراهی بیشتر یه نوع محافظته که یه وقت نفساز زیر درس در نره
تو این چهار ماه خیلی اتفاقات زیادی نیوفتاد به جز اینکه ما مجبور شدیم به دوستای خودمو اروین بابت نامزدیمون شام بدیمSad
و البته پایان نامه ی مشترکمونم به استاد دادیم که خیلی ازش راضی بود Smile
فکر کنم یه ماه دیگه باید ازش دفاع کنیم Sad
وای چه کار سختی.
با لرزش گوشیم از جیب مانتوم درش اوردمو خیلی یواشکی طوریکه استاد نفهمه به صفحه ی گوشیم نگاه کردم
اروین اس ام اس داده بود
اس ام اسو باز کردم
(سلام عزیزم

خوبی?
بعد کلاست بیا دم در دانشگاه

بای)
بعد از خوندن اس ام اس گوشی رو تو جیبم گذاشتم و منتظر شدم کلاسمون زودتر تموم شه
اصلا حوصله ی کلاس محمودی رو نداشتم Sad
وقتی گفت خسته نباشید اصلا انگار دنیا رو بهم دادنSmile
سریع وسایلمو جمع کردمو با غزاله و تارا خداحافظی کردم و به سمت در دانشگاه رفتم.

من:سلام
اروین :سلام .بدو بریم که خیلی دیر شد
دستمو گرفت و منو با خودش همراه کرد
با تعجب گفتم:کجا بریم?چی دیر شده?با کسی قرار داری?
اروین:نگار بیا فعلا بریم .خودت میفهمی
بعد از کمی راه رفتن رسیدیم به کافی شاپ نزدیک دانشگاه .
اروین در و باز کرد و داخل شد
بی تربیت اول خانوما
پشتش وارد شدم
کافی شاپ شیکی بود
اروین به دور و اطراف نگاهی کرد و به سمت یه میز که دونفر روش نشسته بودن رفت
به دقت روی دونفر زوم کردم
وا اینا اینجا چیکار میکنن?
مگه ما همدیگرو تو خونه نمی بینیم که اینجا قرار گذاشتیم?
اروین صندلی روبروی نفسو برام عقب کشید
اوه چه جنتلمن!!!!
روی صندلی نشستم و ازش تشکر کردم
اروینم در صندلی کنارم جا گرفت
اینجا چه خبره?
رو به نفس لب زدم:میدونی اینجا چه خبره?
نفس هم به همونطور جواب داد:نه نمی دونم
نفس با لباس مدرسه بود پس حتما از مدرسه اومدن اینجا
منتظر به اروین نگاه کردم که بگه دلیل اینجا جمع شدنمون چیه?
اروین:خب از الان به بعد جلسه رسمی میباشد و...
پریدم وسط حرفشو گفتم:میشه قبل از هر چیزی توضیح بدی چرا اینجا جمع شدیم?
اروین;نگار خانوم شما صبر کن و وسی حرفم نپر من الان توضیح میدم
دست به سینه نشستم و گفتم:منتظرم
اروین:همونطور که میدونید عروسی ما بعد اعلام نتایج کنکور نفسه.درسته?
سرمونو به علامت مثبت تکون دادیم
اروین:کنکور نفس هم دوماه دیگه است.درسته ?
باز هم هممون تایید کردیم
از این حرفا میخواست به کجا برسه?
اروین:فکر کنم همتون متوجه عشق بین نگین و ارمین شدید?
بازم تایید کردیم
اروین دستی زد و گفت :خب دیگه دلیلی که امروز اینجاییم همینه.نگین و ارمین
با تعجب نگاش کردم
یعنی چی?
نگین و ارمین?!?
اروین که دید ما هنوز روشن نشدیم پوفی کشید و گفت :بابا ارمین و نگین اینقد مغرور و غد هستن که تا آخر عمرشونم حاضر نشن بهم اعتراف کنن خب.ما باید که کاری کنیم تا اینا بهم اعتراف کنن
به حرف اروین فکرکردم
راست میگفت
ایدین:خب ما باید چیکار کنیم?
اروین لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت:اونش با من .فقط به کمک هر سه نفر شما نیاز دارم
دستشو آورد جلو و گفت :هستید?
نفس و ایدین دستشونو روی دست اروین گذاشتن
اما من هنوز یکم تردید داشتم.
یعنی کار درستی میکنیم?
من این چند وقته عشقو تو چشمای خواهرم دیدم.
خواهری که برام همه کس بود
میخوام یه ذره از کارهایی رو که در حقم کرد جبران کنم .
و چه کاری بهتر از اینکه بهش کمک کنم تا به عشقش برسه?
دستمو گذاشتم روی دست اروین و بهش نگاه کردم که بهم لبخند میزد
انگار با لبخندش بهم میگفت کار درستی کردی ن
 سپاس شده توسط عاصی ، mosaferkocholo ، پرستو14 ، دیانا18 ، پری خانم ، ♫♪ RoZa ♪♫ ، Fatemeh12345 ، saba 3 ، خخخخ ، ‌ss 501 ، الوالو ، ماهان ع ، نفسممممممم ، Par_122
آگهی
#32
ارمیا جون قسمت میدم زودتر بقیه اش رو بزار چن سال پیش من یه رمان رو این جا وخوندم وقتی بعد یک ماه دیدم ادامش نیومد بیخیالش شدم الان یه سال گذشته خیلی دوس دارم بقیه اون رمان رو بخونم نمیخوام دوباره این جوری شه
ترانه"خونه مادربزرگه"2014

خونه ی مادر بزرگه ، الان آپارتمانه
خونه ی مادر بزرگه استخر و لابی داره
خونه ی مادر بزرگه ، wifi ی مفتی داره
خونه ی مادر بزرگه ، دیش و LNB داره
کنار خونه ی اون ، همیشه پارتی برپاست
پارتیهای محله ، پر شور و شوق و غوغاست
مادر بزرگه الان ، مازراتی سواره
رنگ موهاشم هر روز ، جورواجور و باحاله
مادر بزرگه الان ، شلوار جین میپوشه
کفش کالج و کیفش ، همیشه روبه روشه
مادر بزرگه هرشب ، Gem tvرو میبینه
خرم سلطان و سنبل ، کوزی گونی میبینه
خونه ی مادر بزرگه ، هنوز خیلی باحاله
 سپاس شده توسط saba 3 ، مهسا 17
#33
ارمیا بقیشو بزار دیگه واقعا خسته شدم وقتی همشو بزاری بعدش سپاس گیرت میاد ن وایسی سپاس گیرت بیاد بعد همشو بزاری.....بی صبرانه منتظر بعدیشم!!!!
 سپاس شده توسط saba 3
#34
اسپمــا پــاک شُد !!!
اسپم ندید تایپکو میبندم دیگه اونوقــت اصلا نمیتونید ادامشو بخونید !
نویسنده وقت کنه ادامشو میذاره !
all falling stars one day will land
all broken hearts one day will mend
and the end is still the end whether you want it or not
 سپاس شده توسط Archangelg!le ، saba 3
#35
نفس:
من:خب حالا نقشه ات چیه?
اروین لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت:راستش من سه تا نقشه برای این زوج عاشقمون دارم که نقشه ی اولو همین امشب انجام میدیم

نگار:امشب?
اروین:بله امشب.
و نقشه رو توضیح داد
من:من همچین کاری نمیکنم
نگار:منم همینطور
اروین:ببینید این کاری که میخواید بکنید به نفع خواهرتونه و ...
و اینقد دلیل آورد تا آخر من و نگار مجاب شدیم که کمکشون کنیم

**********************
اجرای نقشه ی اول:
اروین گفته بود بریم تو اتاقامون و صبر کنیم تا یه ساعت تا خواب ارمین و نگین سنگین بشه
اعصابم خورد بود
اخه چرا باید همچین کاری کنیم?
دور تا دور اتاق راه میرفتمو به جون ایدین که روی تخت نشسته بود، غر میزدم
من:من اخه نمیدونم این چه کاریه?اصلا چه فایده ای داره?چرا این کار?اه
ایدین:اینقد حرص نخور خانومی واسه بچمون خوب نیستا
الانم ول کن نیستا!
برگشتم سمتش و چنان نگاش کردم که دستاشو برد بالا و گفت:باشه بابا من تسلیمم.شما ببخش .اصلا هرچقدر دلت میخواد حرص بخور
من:حقا که داداش همون.....
با تقه ای که به در خورد ادامه ی حرفمو خوردم و سریع در اتاق و باز کردم
اروین و نگار اومدن تو اتاق
اروین:خب این نقشه به دو نفر بیشتر نیاز نداره.یکی من و یکی نفس
نگار:عههه چرا نفس?
اروین به نگار نگاه کرد و گفت:خانومم من که به شما گفته بودم
بعد به سمت من برگشت و گفت :زود باش نفس
و از در خارج شد
به ایدین نگاه کردم
تردید رو از چشمام خوند و بهم لبخندی زد
با اروین به سمت اتاق نگین رفتیم
خوب میدونستم خواب نگین سنگینه و االبته چقد برای اروین که همچین نقشه ای کشیده بود خوب شد
اروم در اتاقو باز کردیم و نزدیک تختش رفتیم
رو به اروین اروم گفتم:مطمئنی میتونی?
اروین آره ای گفت و دست انداخت زیر پاهای نگین و خیلی اروم بغلش کرد و به سمت اتاق ارمین به راه افتاد
سریع ولی خیلی اهسته در اتاق ارمین و باز کردم
اروین جلوتر از من رفت تو و نگینو گذاشت رو تخت بغل ارمین.
نگاهی به ارمین که تو خواب عمیقی بود کردم
ای وای خاک بر سرم این چرا لباس نداره???
اروین:به چی نگاه میکنی?بیا بریم دیگه
منو از اتاق کشید بیرون و خیلی اروم درو بست
به سمت اتاق من و ایدین رفتیم
بعد توضیح و شرح کاری که کرده بودیم برای نگار و ایدین، نگار و اروین رفتن بخوابن ایدینم روی تخت خوابش برده بود ولی ذهن من درگیر یه سری سوالات بود
یعنی کارمون درست بود?
اصلا چرا اروین همچین نقشه ای کشید ?
نگین از خواب بلند شه چیکار میکنه?
اگه بفهمه کار ما بوده زنده زنده سرخمون میکنه
وای خدا!
 سپاس شده توسط پری خانم ، mosaferkocholo ، کابوس عشق ، saba 3 ، خخخخ ، ‌ss 501 ، Par_122
#36
عزیزم تو ندهشتیا جلو تر از تویه پس تو داری خواننده ها رو از دست میدی من به همه پیشنهاد میکنم بهجای تو پست های تو نودهشتیا رو بخونن
ترانه"خونه مادربزرگه"2014

خونه ی مادر بزرگه ، الان آپارتمانه
خونه ی مادر بزرگه استخر و لابی داره
خونه ی مادر بزرگه ، wifi ی مفتی داره
خونه ی مادر بزرگه ، دیش و LNB داره
کنار خونه ی اون ، همیشه پارتی برپاست
پارتیهای محله ، پر شور و شوق و غوغاست
مادر بزرگه الان ، مازراتی سواره
رنگ موهاشم هر روز ، جورواجور و باحاله
مادر بزرگه الان ، شلوار جین میپوشه
کفش کالج و کیفش ، همیشه روبه روشه
مادر بزرگه هرشب ، Gem tvرو میبینه
خرم سلطان و سنبل ، کوزی گونی میبینه
خونه ی مادر بزرگه ، هنوز خیلی باحاله
 سپاس شده توسط saba 3
#37
(12-08-2014، 20:54)پارمیداجوووووووون نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
عزیزم تو ندهشتیا جلو تر از تویه پس تو داری خواننده ها رو از دست میدی من به همه پیشنهاد میکنم بهجای تو پست های تو نودهشتیا رو بخونن

اینــجا فلش خوره !!
منبع اکثر رمان هام از همون انجمنه !
پس نیازی به بازگو نیست !
اگ کاربری بخواد خودش اینکارو انجام میده !!
پس بذارید بچه هایی ک علاقه مندن همینجا بخونن !
:| اسپم ندید !
در صورت تکرار 30درصد اخطار :|
all falling stars one day will land
all broken hearts one day will mend
and the end is still the end whether you want it or not
 سپاس شده توسط پریسیما ، Archangelg!le ، saba 3
#38
نگین:
خواستم غلتی توجام بخورم که حضور کسی رو کنارم حس کردم
اَه باز نفس اومده پیش من بخوابه
صدایی تو وجودم بهم نهیب زد :
عههه نگین خواهرته ها
تو جز خواهرات کسی رو نداری یادت نره
به این فکر کن لحظه ای نداشته باشیشون
برو بغلش کن !
برای اینکه خواب از سرم نپره با چشم بسته نفسو بغل کردم و خواستم دوباره بخوابم که دست نفسم دورم حلقه شد که احساس کردم نفسم بند اومد
چرا دستاش اینقدر سنگین شده?
وایسا ببینم ، چه قدر ابعاد نفس زیاد شده?
همینطور که تو بغلش بودم ناخودآگاه بو کشیدم
وا این که بوی نفسو نمیده بیشتر بوی.....
چی ???

ارمین?!??
با تعجب چشمامو باز کردم و به صورت شخص مقابلم نگاه کردم
وای نه این که ارمینه
ارمین تو اتاق من چیکار میکنه?
ببینم اینجا اتاق منه?
تا نگام به رنگ دیوار اتاق خورد فهمیدم اینکه اتاق من نیست

نععععععععع
اینجا اتاق ارمینه
من تو اتاق ارمین رو تختش و تو بغلش چیکار میکنم???
وای خدای من!!!!
اگه ارمین بفهمه در موردم چی فکر میکنه?
اصلا هر فکر میخواد بکنه دلم میخواست اومدم تو بغلش
رو به خودم تشر زدم:خفه شو دختره ی مشکل دار .
اخخ ننه سر من چی خوردی که اینقد لنگ میزنم?
حس کردم تکون کمی خورد
وای بدبخت شدم
باید قبل از اینکه ارمین بلند شه سریع جیم شم وگرنه...
کمی تقلا کردم و به زور دستاشو از دور باز کردم
اوفففف چه زوریم داره
بدبخت زنش!!!:-)
اروم از تخت اومدم پایین
صاف وایسادم و عرق پیشونیمو گرفتم
اخیششش !
راحت شدم
تا دستمو اوردم پایین، دستم کشیده شد و پرت شدم رو تخت
وای ننه
این گودزیلا کی بیدار شد?
ارمین دستشو دورم حلقه کردو گفت:?
من:مَ ...من ...آ...نَ.... سَ...
آنقدر هل شده بودم که نمی تونستم درست حرف بزنم
ارمین:آخی کوچولو .مامانت بهت یاد نداده بی اجازه تو اتاق کسی نیای ?
یه جوری حرف میزد که انگار با بچه دوساله در طرفه. (خب لپ مطلبم همینه دیگه)
لجم گرفت!!
حق به جانب نگاش کردمو گفتم:هرچیم باشم بهتر از توام که نصفه شب میای تو اتاق دختر مردمو میاریش تو اتاقت و بغلش میکنی ?
به جان خودم اگه تا حالا ندیده بودمش فکر میکردم از ناحیه عقلی دچار یه مشکلی هست و سه چهارتا سکته رو زده
با همون سر و قیافه چشای چپ شده گفت:من تورو اوردم تو اتاقم?
من:نه پس .اجنه و شیاطین تو خونت منو آوردن تو اتاقت
ارمین با قیافه مشکوکانه پرسید :از کجا معلوم خودت با پای خودت نیومدی?
 سپاس شده توسط پارمیداجوووووووون ، پری خانم ، کابوس عشق ، ♫♪ RoZa ♪♫ ، saba 3 ، خخخخ ، ماهان ع ، Par_122
#39
گین:
جیغی کشیدم که ارمین از جیغ من از رو تخت پرید پایین یا در حقیقت پرت شد پایینSmile
ارمین:چیه ?چیزی شده? سوسک دیدی?نکنه ...
برای جلوگیری از ادامه دادن حرفای مزخرفش از روی تخت پایین اومدمو دستمو جلوش تکون دادم و گفتم:هی هی یه بار دیگه تکرار کن چی گفتی?
زد تو سرشو گفت :ای وای نگین مطمئنی حالت خوبه?
به حالت مسخره دهنمو کج کردمو گفتم :من خوبم تو خوبی?
ارمین:ممنون منم خوبم
من:مسخره میکنی ?
ارمین :چه مسخره ای ?
نمیدونم چی شد که نگام به بدن بدون لباس ارمین افتاد
وای ننه چه عضله هایی داره
چه خوشگله!
با صدای خنده ی ارمین حواسم جمع شد
ای وای
خاک بر سرت نگین.
به خودم مسلط شدم و طلبکار گفتم:آقای ناصری لطفا لباستون رو بپوشید
با لبخند شیطنت آمیزی گفت:ولی خانوم فرهمند فکر نکنم دیگه نیاز باشه اخه دیگه چیز تازه ای ندارم که توجه شما رو جلب کنه !
بیشعور
میخواست بگه دیگه چی رو میخوای نگاه کنی?
تو که همه چی رو دیدی
نگین خونسرد باش!
اروم باش
افرین دختر خوب.
حالا برو اروم، تاکید میکنم اروم خفه اش کن پسره ی پرو رو
با عصبانیت نگاش کردم که با همون لبخند دستاشو برد بالا و گفت:من تسلیمم .ولی نگین اخرشم نگفتی چرا دیشب اومدی تو اتاق من خوابیدی?
عصبی گفتم:من نیومدم اینجا .تو منو آوردی اینجا
دستشو جلو دهنش مشت کرد و گفت:عههه عههه نگاه کنا تو روز روشن تهمت میزنی?
با تقه ای که به در خورد از جام پریدم
مطمئنا یکی از بچه هاست
اگه منو ارمین رو با این وضعیت ببینه قطعا فکرای قشنگی نمیکنه

وای!!!
از ترس به سمت پنجره رفتم
ارمین همراهم اومد و با تعجب گفت:میخوای چیکار کنی?
من:اگه یکی از بچه ها باشه ابرومون جلوشون میره میخوام برم قایم شم
ارمین با چشای گشاده شده گفت:دیوونه شدی?میخوای از این ارتفاع پرت کنی ?
من:مجبورم
بازومو کشید و گفت:بیا برو زیر تخت قایم شو
بازومو با زیرکی از دستش کشیدم بیرون و گفتم:نه .از پنجره میرم پایین.
و کمی خم شدم و نگاهی به ارتفاع پنجره کردم
یا امام حسین غریب !!!
برگشتم به سمت ارمین وبا نیش باز گفتم:گفتی من کجا قایم شم ?
مدیونی فکر کنی از ارتفاع زیادی گرخیدم!
ارمین در حالیکه لبخند میزد به زیر تخت اشاره کرد
منم معطلش نکردم سریع رفتم زیر تخت
و ارمین رفت تا درو باز کنه و یه جوری جلوه بده انگار خواب بوده و تازه از خواب بیدار شده!!!
چه غلطا!!!


نگار:
با صدای آلارم گوشی از خواب پریدم
ایشش خفه شو دیگه!!!
یه نگاه به ساعت گوشی کردم

چییییی?!?!?
ساعت پنج و نیم صبحه!!!
من چرا این ساعت آلارم گذاشتم?!?

دیشب!
نقشه ی اروین

و.....
وای ارمین و نگین!!
به اروین نگاه کردم
پشت به من خوابیده بود.
چه زن و شوهر نرمالی هستیم ما!
همه ی زن و شوهرها موقع خواب تو حلق همن اونوقت این آقای خوش ذوق پشت به من خوابیده
زدم تو سرمو گفتم:خاک بر سرت نگار که عاشق یه آدم .....شدی
با حرص تکونش دادمو گفتم:اروین پاشو .آری(مخفف اروین)هوی یارو.بی سواد .بی احساس .قلوه سنگ .خره، سوژه داره میپره
گیج خواب به سمتم غلطی زد و با غر غر گفت:الهی سر تخته بشورنت که اینقد مثل پیرزنا بغل گوش من غر غر میکنی .پیرزن، غر نزن !
شیطونه میگه....
وجدان:عههه نگار شیطونه غ...
چیه?چه مرگته?چی میگی?
وجدان:من ?!هیچی.میخواستم بگم صد آفرین به شیطونه!!
خب پس لال شو بی زحمت و حرف اضافیم نزن
وجدان:بی فرهنگ بی تربیت.لیاقت منو نداری.من رفتم
شرِت کم.
به حرف شیطونه گوش دادمو گلدون کنار تخت که اروین تو صحبتاش از علاقه ی زیادش بهش گفته بود و بر داشتمو محکم کوبیدم به دیوار;-)
اوففف من نبودم!
چه صداییم داد.
اروین با صدای شکستن شیشه از جاش پرید ورو تخت نشست با ترس و تعجب رو به من گفت:صدای چی بود?
نیشمو باز کردمو گفتم:گلدون عزیز شما !
و با دست به جنازه و خورده شیشه های گلدون اشاره کردم
اروین نگاهی به گلدون کرد و با اخم وغضب رو به من گفت:تنت میخاره?
با لبخندی شیطنت آمیزی گفتم:اوففف به شدت!
چشماشو ریز کرد وگفت:اشکال نداره خودم برات میخارونمش.ولی وقت کردی حتما برو حموم که دآری کهیر میزنی !

بیشعورررررر!
به سمت خیز برداشت
تا خواستم از دستش در برم بازومو کشید و پرتم کرد رو تخت و خودش روم خیمه زد
اروین با چشمای ترسناک تو چشمام نگاه کردو گفت :کجا?گلدون منو میشکونی ?
دروغ نگم یکم ترسیده بودم
اخه اروین آدم نبود
تلافی هاش مثل بز بود(حالا چرا بز!???)
کاری میکرد طرف مقابلش به عر عر کردن بیوفته.
تو چشماش مثل گربه شرک زل زدم و گفتم :اروین ولم کن.بابا یه گلدون میخرم برات
ولی فکر کنم بیشتر شبیه خرش نگاه کردم !!!
ابروشو بالا انداخت و گفت:نچ نمیشه, باید تاوانشو پس بدی

تاوان????
 سپاس شده توسط کابوس عشق ، پری خانم ، ♫♪ RoZa ♪♫ ، saba 3 ، خخخخ ، ‌ss 501 ، ماهان ع ، Par_122
#40
بقیههههههه
ترانه"خونه مادربزرگه"2014

خونه ی مادر بزرگه ، الان آپارتمانه
خونه ی مادر بزرگه استخر و لابی داره
خونه ی مادر بزرگه ، wifi ی مفتی داره
خونه ی مادر بزرگه ، دیش و LNB داره
کنار خونه ی اون ، همیشه پارتی برپاست
پارتیهای محله ، پر شور و شوق و غوغاست
مادر بزرگه الان ، مازراتی سواره
رنگ موهاشم هر روز ، جورواجور و باحاله
مادر بزرگه الان ، شلوار جین میپوشه
کفش کالج و کیفش ، همیشه روبه روشه
مادر بزرگه هرشب ، Gem tvرو میبینه
خرم سلطان و سنبل ، کوزی گونی میبینه
خونه ی مادر بزرگه ، هنوز خیلی باحاله
 سپاس شده توسط Archangelg!le ، saba 3


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 6 مهمان