03-08-2014، 20:00
نگار:
چهار ماه بعد
سر کلاس محمودی نشسته بودم اما فکرم جای دیگه بود
داشتم به این چند مدت اخیر فکر میکردم
همون روزی که رسیدیم تهران اروین به همه اعلام کرد که نگار از همین الان به بعد نامزد منه
اصلا فکر نمی کردم همچین کاری رو بکنه اما کرد
چقد از تصمیمات یهوییش لذت میبردم
به حلقه ی تو دستم که سلیقه ی هردومون بود نگاه کردم
چقدر این حلقه رو دوست دارم
بچه ها با شنیدن این خبر خیلی شگفت زده نشدن .اصلا انگار از قبل میدونسن اروین همچین کاری میکنه
نگین هنوزم تو شرکت ارمین مشغوله و البته همش غر میزنه
میگه تا با یه کارمند مرد سلام میکنم ارمین جامو عوض میکنه
این اعصابشو داغون کرده
همه این کارای ارمین یه نوع نشون دهنده ی علاقه ی زیادش به نگینه
از تو چشای نگینم که عشق میباره
اما خب برام عجیبه که چرا این دوتا بهم ابراز علاقه نمی کنند
البته اینقد مغرور هستن که اینکارو نکنن
نفسم که سخت درگیر کنکورشه و ایدینم پا به پاش همراهیش میکنه
البته این همراهی بیشتر یه نوع محافظته که یه وقت نفساز زیر درس در نره
تو این چهار ماه خیلی اتفاقات زیادی نیوفتاد به جز اینکه ما مجبور شدیم به دوستای خودمو اروین بابت نامزدیمون شام بدیم
و البته پایان نامه ی مشترکمونم به استاد دادیم که خیلی ازش راضی بود
فکر کنم یه ماه دیگه باید ازش دفاع کنیم
وای چه کار سختی.
با لرزش گوشیم از جیب مانتوم درش اوردمو خیلی یواشکی طوریکه استاد نفهمه به صفحه ی گوشیم نگاه کردم
اروین اس ام اس داده بود
اس ام اسو باز کردم
(سلام عزیزم
خوبی?
بعد کلاست بیا دم در دانشگاه
بای)
بعد از خوندن اس ام اس گوشی رو تو جیبم گذاشتم و منتظر شدم کلاسمون زودتر تموم شه
اصلا حوصله ی کلاس محمودی رو نداشتم
وقتی گفت خسته نباشید اصلا انگار دنیا رو بهم دادن
سریع وسایلمو جمع کردمو با غزاله و تارا خداحافظی کردم و به سمت در دانشگاه رفتم.
من:سلام
اروین :سلام .بدو بریم که خیلی دیر شد
دستمو گرفت و منو با خودش همراه کرد
با تعجب گفتم:کجا بریم?چی دیر شده?با کسی قرار داری?
اروین:نگار بیا فعلا بریم .خودت میفهمی
بعد از کمی راه رفتن رسیدیم به کافی شاپ نزدیک دانشگاه .
اروین در و باز کرد و داخل شد
بی تربیت اول خانوما
پشتش وارد شدم
کافی شاپ شیکی بود
اروین به دور و اطراف نگاهی کرد و به سمت یه میز که دونفر روش نشسته بودن رفت
به دقت روی دونفر زوم کردم
وا اینا اینجا چیکار میکنن?
مگه ما همدیگرو تو خونه نمی بینیم که اینجا قرار گذاشتیم?
اروین صندلی روبروی نفسو برام عقب کشید
اوه چه جنتلمن!!!!
روی صندلی نشستم و ازش تشکر کردم
اروینم در صندلی کنارم جا گرفت
اینجا چه خبره?
رو به نفس لب زدم:میدونی اینجا چه خبره?
نفس هم به همونطور جواب داد:نه نمی دونم
نفس با لباس مدرسه بود پس حتما از مدرسه اومدن اینجا
منتظر به اروین نگاه کردم که بگه دلیل اینجا جمع شدنمون چیه?
اروین:خب از الان به بعد جلسه رسمی میباشد و...
پریدم وسط حرفشو گفتم:میشه قبل از هر چیزی توضیح بدی چرا اینجا جمع شدیم?
اروین;نگار خانوم شما صبر کن و وسی حرفم نپر من الان توضیح میدم
دست به سینه نشستم و گفتم:منتظرم
اروین:همونطور که میدونید عروسی ما بعد اعلام نتایج کنکور نفسه.درسته?
سرمونو به علامت مثبت تکون دادیم
اروین:کنکور نفس هم دوماه دیگه است.درسته ?
باز هم هممون تایید کردیم
از این حرفا میخواست به کجا برسه?
اروین:فکر کنم همتون متوجه عشق بین نگین و ارمین شدید?
بازم تایید کردیم
اروین دستی زد و گفت :خب دیگه دلیلی که امروز اینجاییم همینه.نگین و ارمین
با تعجب نگاش کردم
یعنی چی?
نگین و ارمین?!?
اروین که دید ما هنوز روشن نشدیم پوفی کشید و گفت :بابا ارمین و نگین اینقد مغرور و غد هستن که تا آخر عمرشونم حاضر نشن بهم اعتراف کنن خب.ما باید که کاری کنیم تا اینا بهم اعتراف کنن
به حرف اروین فکرکردم
راست میگفت
ایدین:خب ما باید چیکار کنیم?
اروین لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت:اونش با من .فقط به کمک هر سه نفر شما نیاز دارم
دستشو آورد جلو و گفت :هستید?
نفس و ایدین دستشونو روی دست اروین گذاشتن
اما من هنوز یکم تردید داشتم.
یعنی کار درستی میکنیم?
من این چند وقته عشقو تو چشمای خواهرم دیدم.
خواهری که برام همه کس بود
میخوام یه ذره از کارهایی رو که در حقم کرد جبران کنم .
و چه کاری بهتر از اینکه بهش کمک کنم تا به عشقش برسه?
دستمو گذاشتم روی دست اروین و بهش نگاه کردم که بهم لبخند میزد
انگار با لبخندش بهم میگفت کار درستی کردی نگار!!!نگار:
چهار ماه بعد
سر کلاس محمودی نشسته بودم اما فکرم جای دیگه بود
داشتم به این چند مدت اخیر فکر میکردم
همون روزی که رسیدیم تهران اروین به همه اعلام کرد که نگار از همین الان به بعد نامزد منه
اصلا فکر نمی کردم همچین کاری رو بکنه اما کرد
چقد از تصمیمات یهوییش لذت میبردم
به حلقه ی تو دستم که سلیقه ی هردومون بود نگاه کردم
چقدر این حلقه رو دوست دارم
بچه ها با شنیدن این خبر خیلی شگفت زده نشدن .اصلا انگار از قبل میدونسن اروین همچین کاری میکنه
نگین هنوزم تو شرکت ارمین مشغوله و البته همش غر میزنه
میگه تا با یه کارمند مرد سلام میکنم ارمین جامو عوض میکنه
این اعصابشو داغون کرده
همه این کارای ارمین یه نوع نشون دهنده ی علاقه ی زیادش به نگینه
از تو چشای نگینم که عشق میباره
اما خب برام عجیبه که چرا این دوتا بهم ابراز علاقه نمی کنند
البته اینقد مغرور هستن که اینکارو نکنن
نفسم که سخت درگیر کنکورشه و ایدینم پا به پاش همراهیش میکنه
البته این همراهی بیشتر یه نوع محافظته که یه وقت نفساز زیر درس در نره
تو این چهار ماه خیلی اتفاقات زیادی نیوفتاد به جز اینکه ما مجبور شدیم به دوستای خودمو اروین بابت نامزدیمون شام بدیم
و البته پایان نامه ی مشترکمونم به استاد دادیم که خیلی ازش راضی بود
فکر کنم یه ماه دیگه باید ازش دفاع کنیم
وای چه کار سختی.
با لرزش گوشیم از جیب مانتوم درش اوردمو خیلی یواشکی طوریکه استاد نفهمه به صفحه ی گوشیم نگاه کردم
اروین اس ام اس داده بود
اس ام اسو باز کردم
(سلام عزیزم
خوبی?
بعد کلاست بیا دم در دانشگاه
بای)
بعد از خوندن اس ام اس گوشی رو تو جیبم گذاشتم و منتظر شدم کلاسمون زودتر تموم شه
اصلا حوصله ی کلاس محمودی رو نداشتم
وقتی گفت خسته نباشید اصلا انگار دنیا رو بهم دادن
سریع وسایلمو جمع کردمو با غزاله و تارا خداحافظی کردم و به سمت در دانشگاه رفتم.
من:سلام
اروین :سلام .بدو بریم که خیلی دیر شد
دستمو گرفت و منو با خودش همراه کرد
با تعجب گفتم:کجا بریم?چی دیر شده?با کسی قرار داری?
اروین:نگار بیا فعلا بریم .خودت میفهمی
بعد از کمی راه رفتن رسیدیم به کافی شاپ نزدیک دانشگاه .
اروین در و باز کرد و داخل شد
بی تربیت اول خانوما
پشتش وارد شدم
کافی شاپ شیکی بود
اروین به دور و اطراف نگاهی کرد و به سمت یه میز که دونفر روش نشسته بودن رفت
به دقت روی دونفر زوم کردم
وا اینا اینجا چیکار میکنن?
مگه ما همدیگرو تو خونه نمی بینیم که اینجا قرار گذاشتیم?
اروین صندلی روبروی نفسو برام عقب کشید
اوه چه جنتلمن!!!!
روی صندلی نشستم و ازش تشکر کردم
اروینم در صندلی کنارم جا گرفت
اینجا چه خبره?
رو به نفس لب زدم:میدونی اینجا چه خبره?
نفس هم به همونطور جواب داد:نه نمی دونم
نفس با لباس مدرسه بود پس حتما از مدرسه اومدن اینجا
منتظر به اروین نگاه کردم که بگه دلیل اینجا جمع شدنمون چیه?
اروین:خب از الان به بعد جلسه رسمی میباشد و...
پریدم وسط حرفشو گفتم:میشه قبل از هر چیزی توضیح بدی چرا اینجا جمع شدیم?
اروین;نگار خانوم شما صبر کن و وسی حرفم نپر من الان توضیح میدم
دست به سینه نشستم و گفتم:منتظرم
اروین:همونطور که میدونید عروسی ما بعد اعلام نتایج کنکور نفسه.درسته?
سرمونو به علامت مثبت تکون دادیم
اروین:کنکور نفس هم دوماه دیگه است.درسته ?
باز هم هممون تایید کردیم
از این حرفا میخواست به کجا برسه?
اروین:فکر کنم همتون متوجه عشق بین نگین و ارمین شدید?
بازم تایید کردیم
اروین دستی زد و گفت :خب دیگه دلیلی که امروز اینجاییم همینه.نگین و ارمین
با تعجب نگاش کردم
یعنی چی?
نگین و ارمین?!?
اروین که دید ما هنوز روشن نشدیم پوفی کشید و گفت :بابا ارمین و نگین اینقد مغرور و غد هستن که تا آخر عمرشونم حاضر نشن بهم اعتراف کنن خب.ما باید که کاری کنیم تا اینا بهم اعتراف کنن
به حرف اروین فکرکردم
راست میگفت
ایدین:خب ما باید چیکار کنیم?
اروین لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت:اونش با من .فقط به کمک هر سه نفر شما نیاز دارم
دستشو آورد جلو و گفت :هستید?
نفس و ایدین دستشونو روی دست اروین گذاشتن
اما من هنوز یکم تردید داشتم.
یعنی کار درستی میکنیم?
من این چند وقته عشقو تو چشمای خواهرم دیدم.
خواهری که برام همه کس بود
میخوام یه ذره از کارهایی رو که در حقم کرد جبران کنم .
و چه کاری بهتر از اینکه بهش کمک کنم تا به عشقش برسه?
دستمو گذاشتم روی دست اروین و بهش نگاه کردم که بهم لبخند میزد
انگار با لبخندش بهم میگفت کار درستی کردی ن
چهار ماه بعد
سر کلاس محمودی نشسته بودم اما فکرم جای دیگه بود
داشتم به این چند مدت اخیر فکر میکردم
همون روزی که رسیدیم تهران اروین به همه اعلام کرد که نگار از همین الان به بعد نامزد منه
اصلا فکر نمی کردم همچین کاری رو بکنه اما کرد
چقد از تصمیمات یهوییش لذت میبردم
به حلقه ی تو دستم که سلیقه ی هردومون بود نگاه کردم
چقدر این حلقه رو دوست دارم
بچه ها با شنیدن این خبر خیلی شگفت زده نشدن .اصلا انگار از قبل میدونسن اروین همچین کاری میکنه
نگین هنوزم تو شرکت ارمین مشغوله و البته همش غر میزنه
میگه تا با یه کارمند مرد سلام میکنم ارمین جامو عوض میکنه
این اعصابشو داغون کرده
همه این کارای ارمین یه نوع نشون دهنده ی علاقه ی زیادش به نگینه
از تو چشای نگینم که عشق میباره
اما خب برام عجیبه که چرا این دوتا بهم ابراز علاقه نمی کنند
البته اینقد مغرور هستن که اینکارو نکنن
نفسم که سخت درگیر کنکورشه و ایدینم پا به پاش همراهیش میکنه
البته این همراهی بیشتر یه نوع محافظته که یه وقت نفساز زیر درس در نره
تو این چهار ماه خیلی اتفاقات زیادی نیوفتاد به جز اینکه ما مجبور شدیم به دوستای خودمو اروین بابت نامزدیمون شام بدیم
و البته پایان نامه ی مشترکمونم به استاد دادیم که خیلی ازش راضی بود
فکر کنم یه ماه دیگه باید ازش دفاع کنیم
وای چه کار سختی.
با لرزش گوشیم از جیب مانتوم درش اوردمو خیلی یواشکی طوریکه استاد نفهمه به صفحه ی گوشیم نگاه کردم
اروین اس ام اس داده بود
اس ام اسو باز کردم
(سلام عزیزم
خوبی?
بعد کلاست بیا دم در دانشگاه
بای)
بعد از خوندن اس ام اس گوشی رو تو جیبم گذاشتم و منتظر شدم کلاسمون زودتر تموم شه
اصلا حوصله ی کلاس محمودی رو نداشتم
وقتی گفت خسته نباشید اصلا انگار دنیا رو بهم دادن
سریع وسایلمو جمع کردمو با غزاله و تارا خداحافظی کردم و به سمت در دانشگاه رفتم.
من:سلام
اروین :سلام .بدو بریم که خیلی دیر شد
دستمو گرفت و منو با خودش همراه کرد
با تعجب گفتم:کجا بریم?چی دیر شده?با کسی قرار داری?
اروین:نگار بیا فعلا بریم .خودت میفهمی
بعد از کمی راه رفتن رسیدیم به کافی شاپ نزدیک دانشگاه .
اروین در و باز کرد و داخل شد
بی تربیت اول خانوما
پشتش وارد شدم
کافی شاپ شیکی بود
اروین به دور و اطراف نگاهی کرد و به سمت یه میز که دونفر روش نشسته بودن رفت
به دقت روی دونفر زوم کردم
وا اینا اینجا چیکار میکنن?
مگه ما همدیگرو تو خونه نمی بینیم که اینجا قرار گذاشتیم?
اروین صندلی روبروی نفسو برام عقب کشید
اوه چه جنتلمن!!!!
روی صندلی نشستم و ازش تشکر کردم
اروینم در صندلی کنارم جا گرفت
اینجا چه خبره?
رو به نفس لب زدم:میدونی اینجا چه خبره?
نفس هم به همونطور جواب داد:نه نمی دونم
نفس با لباس مدرسه بود پس حتما از مدرسه اومدن اینجا
منتظر به اروین نگاه کردم که بگه دلیل اینجا جمع شدنمون چیه?
اروین:خب از الان به بعد جلسه رسمی میباشد و...
پریدم وسط حرفشو گفتم:میشه قبل از هر چیزی توضیح بدی چرا اینجا جمع شدیم?
اروین;نگار خانوم شما صبر کن و وسی حرفم نپر من الان توضیح میدم
دست به سینه نشستم و گفتم:منتظرم
اروین:همونطور که میدونید عروسی ما بعد اعلام نتایج کنکور نفسه.درسته?
سرمونو به علامت مثبت تکون دادیم
اروین:کنکور نفس هم دوماه دیگه است.درسته ?
باز هم هممون تایید کردیم
از این حرفا میخواست به کجا برسه?
اروین:فکر کنم همتون متوجه عشق بین نگین و ارمین شدید?
بازم تایید کردیم
اروین دستی زد و گفت :خب دیگه دلیلی که امروز اینجاییم همینه.نگین و ارمین
با تعجب نگاش کردم
یعنی چی?
نگین و ارمین?!?
اروین که دید ما هنوز روشن نشدیم پوفی کشید و گفت :بابا ارمین و نگین اینقد مغرور و غد هستن که تا آخر عمرشونم حاضر نشن بهم اعتراف کنن خب.ما باید که کاری کنیم تا اینا بهم اعتراف کنن
به حرف اروین فکرکردم
راست میگفت
ایدین:خب ما باید چیکار کنیم?
اروین لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت:اونش با من .فقط به کمک هر سه نفر شما نیاز دارم
دستشو آورد جلو و گفت :هستید?
نفس و ایدین دستشونو روی دست اروین گذاشتن
اما من هنوز یکم تردید داشتم.
یعنی کار درستی میکنیم?
من این چند وقته عشقو تو چشمای خواهرم دیدم.
خواهری که برام همه کس بود
میخوام یه ذره از کارهایی رو که در حقم کرد جبران کنم .
و چه کاری بهتر از اینکه بهش کمک کنم تا به عشقش برسه?
دستمو گذاشتم روی دست اروین و بهش نگاه کردم که بهم لبخند میزد
انگار با لبخندش بهم میگفت کار درستی کردی نگار!!!نگار:
چهار ماه بعد
سر کلاس محمودی نشسته بودم اما فکرم جای دیگه بود
داشتم به این چند مدت اخیر فکر میکردم
همون روزی که رسیدیم تهران اروین به همه اعلام کرد که نگار از همین الان به بعد نامزد منه
اصلا فکر نمی کردم همچین کاری رو بکنه اما کرد
چقد از تصمیمات یهوییش لذت میبردم
به حلقه ی تو دستم که سلیقه ی هردومون بود نگاه کردم
چقدر این حلقه رو دوست دارم
بچه ها با شنیدن این خبر خیلی شگفت زده نشدن .اصلا انگار از قبل میدونسن اروین همچین کاری میکنه
نگین هنوزم تو شرکت ارمین مشغوله و البته همش غر میزنه
میگه تا با یه کارمند مرد سلام میکنم ارمین جامو عوض میکنه
این اعصابشو داغون کرده
همه این کارای ارمین یه نوع نشون دهنده ی علاقه ی زیادش به نگینه
از تو چشای نگینم که عشق میباره
اما خب برام عجیبه که چرا این دوتا بهم ابراز علاقه نمی کنند
البته اینقد مغرور هستن که اینکارو نکنن
نفسم که سخت درگیر کنکورشه و ایدینم پا به پاش همراهیش میکنه
البته این همراهی بیشتر یه نوع محافظته که یه وقت نفساز زیر درس در نره
تو این چهار ماه خیلی اتفاقات زیادی نیوفتاد به جز اینکه ما مجبور شدیم به دوستای خودمو اروین بابت نامزدیمون شام بدیم
و البته پایان نامه ی مشترکمونم به استاد دادیم که خیلی ازش راضی بود
فکر کنم یه ماه دیگه باید ازش دفاع کنیم
وای چه کار سختی.
با لرزش گوشیم از جیب مانتوم درش اوردمو خیلی یواشکی طوریکه استاد نفهمه به صفحه ی گوشیم نگاه کردم
اروین اس ام اس داده بود
اس ام اسو باز کردم
(سلام عزیزم
خوبی?
بعد کلاست بیا دم در دانشگاه
بای)
بعد از خوندن اس ام اس گوشی رو تو جیبم گذاشتم و منتظر شدم کلاسمون زودتر تموم شه
اصلا حوصله ی کلاس محمودی رو نداشتم
وقتی گفت خسته نباشید اصلا انگار دنیا رو بهم دادن
سریع وسایلمو جمع کردمو با غزاله و تارا خداحافظی کردم و به سمت در دانشگاه رفتم.
من:سلام
اروین :سلام .بدو بریم که خیلی دیر شد
دستمو گرفت و منو با خودش همراه کرد
با تعجب گفتم:کجا بریم?چی دیر شده?با کسی قرار داری?
اروین:نگار بیا فعلا بریم .خودت میفهمی
بعد از کمی راه رفتن رسیدیم به کافی شاپ نزدیک دانشگاه .
اروین در و باز کرد و داخل شد
بی تربیت اول خانوما
پشتش وارد شدم
کافی شاپ شیکی بود
اروین به دور و اطراف نگاهی کرد و به سمت یه میز که دونفر روش نشسته بودن رفت
به دقت روی دونفر زوم کردم
وا اینا اینجا چیکار میکنن?
مگه ما همدیگرو تو خونه نمی بینیم که اینجا قرار گذاشتیم?
اروین صندلی روبروی نفسو برام عقب کشید
اوه چه جنتلمن!!!!
روی صندلی نشستم و ازش تشکر کردم
اروینم در صندلی کنارم جا گرفت
اینجا چه خبره?
رو به نفس لب زدم:میدونی اینجا چه خبره?
نفس هم به همونطور جواب داد:نه نمی دونم
نفس با لباس مدرسه بود پس حتما از مدرسه اومدن اینجا
منتظر به اروین نگاه کردم که بگه دلیل اینجا جمع شدنمون چیه?
اروین:خب از الان به بعد جلسه رسمی میباشد و...
پریدم وسط حرفشو گفتم:میشه قبل از هر چیزی توضیح بدی چرا اینجا جمع شدیم?
اروین;نگار خانوم شما صبر کن و وسی حرفم نپر من الان توضیح میدم
دست به سینه نشستم و گفتم:منتظرم
اروین:همونطور که میدونید عروسی ما بعد اعلام نتایج کنکور نفسه.درسته?
سرمونو به علامت مثبت تکون دادیم
اروین:کنکور نفس هم دوماه دیگه است.درسته ?
باز هم هممون تایید کردیم
از این حرفا میخواست به کجا برسه?
اروین:فکر کنم همتون متوجه عشق بین نگین و ارمین شدید?
بازم تایید کردیم
اروین دستی زد و گفت :خب دیگه دلیلی که امروز اینجاییم همینه.نگین و ارمین
با تعجب نگاش کردم
یعنی چی?
نگین و ارمین?!?
اروین که دید ما هنوز روشن نشدیم پوفی کشید و گفت :بابا ارمین و نگین اینقد مغرور و غد هستن که تا آخر عمرشونم حاضر نشن بهم اعتراف کنن خب.ما باید که کاری کنیم تا اینا بهم اعتراف کنن
به حرف اروین فکرکردم
راست میگفت
ایدین:خب ما باید چیکار کنیم?
اروین لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت:اونش با من .فقط به کمک هر سه نفر شما نیاز دارم
دستشو آورد جلو و گفت :هستید?
نفس و ایدین دستشونو روی دست اروین گذاشتن
اما من هنوز یکم تردید داشتم.
یعنی کار درستی میکنیم?
من این چند وقته عشقو تو چشمای خواهرم دیدم.
خواهری که برام همه کس بود
میخوام یه ذره از کارهایی رو که در حقم کرد جبران کنم .
و چه کاری بهتر از اینکه بهش کمک کنم تا به عشقش برسه?
دستمو گذاشتم روی دست اروین و بهش نگاه کردم که بهم لبخند میزد
انگار با لبخندش بهم میگفت کار درستی کردی ن