رمان ستاره

[ღ ツ setareh ツ ღ]

چرا هیجان نمی دی؟

[گل رز آبی...!!!]

چرا هیجان نمی دی؟

خود رمان هیجان نداره

[گل رز قرمز]

مرسی واقعا عالی بود بقیه اش رو همبزار

[گل رز آبی...!!!]

مرسی واقعا عالی بود بقیه اش رو همبزار

چشم میزارم

[Thyme]

عااااااااااااالی بود عزیزم!
ولی شخصیت های داستانت کارو زندگی ندارن!
دختره همش ولوهه که....

[گل رز آبی...!!!]

خوابیدم . صبح پاشدم صبحونه ام رو که خوردم رفتم خونه ی بهی . تنها بود . رفتم نشستم رو مبل واسم بهی چای آورد . باهم حرف زدیم .قرار شد این قبل 6 نفری بریم کوه . قرار شد چهار شنبه ، پنج شنبه ،جمعه بریم . چهارشنبه شد . ساعت 6:30 پاشدم. هوا سرد شده بود

[گل رز آبی...!!!]

هر چی لباس گرم بود ریختم تو کوله
کوله داشت میترکیدانقدر لباس توش بود
رفتم تو قمقمه آب یخ ریختم
به بچه ها زنگ زدم
ایندفعه بازم نوبت من بود برم دنبال دخترا
چون ماشینم 206 بود بعضی از وسایل رو گذاشتم جلو روی صندلی راست بقل دستم
رفتم دنبال بهی النا
کامران ، کامیار، مانی هم تو جاده بودن
سریع راه افتادیم
دیگه رسیده بودم بقل دست ماشین کامیار
هی دیونه تو جاده ویراج میرفت
من زدم جلو زود تر رسیدم به کوه رفتیم تو قهوه خونه
پسرا نیم ساعت بعد از ما رسیدن
چای خوردیم نگو زبون مانی انقدر که چایی داغ بوده سوخته
صورتش این آتیش قرمز شد
زدم زیر خنده
همچین اخم کرد بهم از ترس سرم رو انداختم پایین

[گل رز آبی...!!!]

این یه قسمت دیگه ی رمانه

تا حالا تنها شدی؟
توی دلت پر غم شده ؟
عاشق شدی ؟
من دیونه هم عاشق شدم که تنهام دیگه
عشقی که 4 سال طول کشید
فقط 4 سال با هم بودیدم
دیگه رفت منم رفتم

[.علیرضا]

خوب بود ممنونم

[گل رز آبی...!!!]

خواهش می کنم