نظرسنجی: ؟
خوب بود
بد بود
[نمایش نتایج]
زمان بسته شدن نظرسنجی: 04-08-4472
 
امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 3.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان ستاره

#11
قبول کردم و یگه بهش فکر نکردم

خیلی زندگی مون خوب بود

تا این که ی روز دعوامون شد

قضیه به طلاق کشید طلاق رو گرفتیم

اون رفت خونه ی خودشون منم تنها موندم تو خونه ای که خریده بودیم

دیگه هم دیگه رو فراموش کردیم

هر روزدوست های من خونه ی من بودن خیلی بهمون خوش گذشت

همه ی عکس های مشترک مون رو براش فرستادم

یه عکس هم برای من نمونده بود

اون وحید هم میخواست جبران بینی ش رو بکنه اوم خونه ی من هی از کامیار حرف زد منم به روی خودم نیاوردم

دیگه شورش رو ر آورده بود دیگه عصبانی شده بودم این دفعه سینی رو کوبیدم تو سرش

دوباره این قبل فرار کردم رفتم تو اتاق اما این دفعه همین که رسید جلوی در اتاق ترمز زد این دفعه با کله اومد تو در

دوباره خندیدم

در باز کردم رو مبل خوابیده بود یه پتو روش انداختم

گوشیم زنگ خورد رضا بود داداشم حالا اون 8 سالش بود

جواب دادم گفتم: بله

گفت: سلام آبجی ستاره

گفتم : سلام داداشی

گفت: آبجی من ساعت 6 میام اون جا شب هم می مونم

گفتم: چشم بیا داداشم وحید هم این جاس{ اول های تابستون بود }

گفت: خدافظ

گفتم : خدافظ

گوشی رو قطع کردم

نزدیک های ساعت 6 بود زنگ خورد رضا بود

در رو باز کردم

اومد تو نشست رو مبل

رفتم شام رو آماده کردم

TV روشن کردم

رضا، وحید رو بیدار کرد

شام رو آوردم سفره رو پهن کردم

شام رو خوردیم

وحید و رضا رو تخت خوابین
نه سلام میدی نه چیزی
ولی باز تو فکرمی
HeartHeart
پاسخ
 سپاس شده توسط نازنین* ، آوا 2014 ، "تنها"
آگهی
#12
صبح ساعت 7 بیدار شدن.

هم من خسته بودم هم اونا.

صبحانه رو آماده کردم اومدن خوردن .ساعت 8 وحید رفت .

قرار بود من دوستام هم بریم شمال .

رضا رو ساعت 10 برم خونه مون{خونه بابام}

خودم دوباره رفتم خونه ی خودم آماده شدم.

با ماشین رفتم دنبال بچه ها .

همیشه 6 نفری می رفتیم .

1 هفته ای اون جا بودیم .

3 تا دختر ، 3 تا پسر .

6 تا اتاق تو یه هتل گرفتیم .

اتاق منو، النا و بهی پیش هم بود.

اتاق کامیار {دوستم} ، مانی و کامران پیش هم بود .
نه سلام میدی نه چیزی
ولی باز تو فکرمی
HeartHeart
پاسخ
 سپاس شده توسط نازنین* ، آوا 2014 ، "تنها"
#13
جمعه ساعت 8 صبح راه افتادیم .

حدود ساعت 12 من رفتم خونه .

شومینه و بخاری ها رو روشن کردم .

گوشیم زنگ خورد . وحید بود .

سلام ستاره

سلام چی کار داری؟

منو رضا میایم اون جا .

باشه بیاید.

خدافظ وحید

خدافظ

حدود ساعت 6 اومدن

رفتن نشستن رو مبل

رضا و - وحید حجوم بردن سر یخچال هر چی بود برداشتن .

ساعت 8 شام رو خوردیم .

جادو شد که اینا ساعت 9 خوابیدن آخه همیشه ساعت1 شب می خوابیدن.

صبح ساعت 7 پاشدم صبحانه شون رو آماده کردم .

بیدارشون کردم صبحانه رو خوردن .

2 تاشون رفتن پارک برای نهار اومدن .

نهار رو خوردن رفتن .

ساعت 5 به النا و بهی زنگ زدم

با هم رفتیم رستوران .

شام رو خوردیم .

اونا اومدن خونه ی من .

شب موندن .

صبح که رفتم سر یخچال دیدم خالیه

رو در یخچال یه یاداشته که نوشته : آبجی ستاره من و النا یخچال رو خالی کردیم نگران نشی بابای

یعنی دیگه روانی شدم

زنگ زدم به مامانم گفتم : سلام من میام اونجا

گوشی رو قطع کردم .

رفتم آماده شدم
نه سلام میدی نه چیزی
ولی باز تو فکرمی
HeartHeart
پاسخ
 سپاس شده توسط نازنین* ، آوا 2014 ، "تنها"
#14
ساعت 8 رسیدم اونجا .

بابام سرکار بود .

بچه ها هم پارک بودن.

رفتم تو اتاق ای که قبلا مال من { قبل ازدواجم}

از توی کمد یه لباس برداشتم پوشیدم .

هنوز خسته بودم .

رو تخت خوابیدم .

مامانم ساعت 12 بیدارم کرد .

نهارم رو خوردم ...

2 روز کامل اونجا موندم .

وحید هی عذیتم می کرد دیگه می خواستم بزنمش
نه سلام میدی نه چیزی
ولی باز تو فکرمی
HeartHeart
پاسخ
 سپاس شده توسط m love f ، نازنین* ، آوا 2014 ، "تنها"
#15
تا نظر ندید دیگه براتون نمی نویسم

منم حق دارم
نه سلام میدی نه چیزی
ولی باز تو فکرمی
HeartHeart
پاسخ
 سپاس شده توسط m love f ، نازنین* ، Thyme ، آوا 2014
#16
هووووووو همون اولا بودو یه کم خوندم دیگه بقیه رو وقت ندارم
خــ☻☻☻☻☻دا جـــ♥♥ون دوســت دآرم به خاطر نعمت هایی که به ما دادی شکرگزارتمHeartShy
پاسخ
 سپاس شده توسط نازنین* ، "تنها"
#17
ممنونم از نظرت
نه سلام میدی نه چیزی
ولی باز تو فکرمی
HeartHeart
پاسخ
 سپاس شده توسط m love f ، نازنین* ، آوا 2014 ، "تنها"
#18
نه ولی نزدمش آخه بچه گی گناه داشت
راه افتادم برم خونه ام که وسط راه ماشینم خاموش شد
زنگ زدم به وحید که برام چند لیتر بنزین بیاره
اونم 4 لیتر واسم آورد
شب اومد خونه ی من
زود شامش رو دادم خورد
________________________________________________________________________________​__________________________________________

کسایی که این رمان رو می خونن اگه اچازه بدن هر روز انقدر براتون بنویسم
نه سلام میدی نه چیزی
ولی باز تو فکرمی
HeartHeart
پاسخ
 سپاس شده توسط m love f ، نازنین* ، دايانا ، آوا 2014 ، "تنها"
#19
خوابید .صبح قبل از این که من پاشم از خواب رفته بود
زنگ زدم به النا گفتم که شب بیاد خونه ی من اونم اومد
خیلی بهمون خوش گذشت .
صبح بیدارش کردم صبحونه رو خورد و رفت .
ساعت 6 رضا بهم زنگ زد گفت ما شب میایم اونجا .
ساعت 7 اومدن . شب موندن .
وحید رفت توی بالکن کباب و جوجه کباب گذاشت کباب پز .
کباب و جوجه رو خوردیم .
دشک هارو انداختم.
مادر و پدرم روی تخت خوابیدن من ، وحید و رضا روی دشک.
صبح ساعت 6 بیدار شدم .
صبحونه رو آماده کردم رفتم نون خریدم .
بیدارشون کردم ک صبحونه بخورن .
بابام خورد و رفت سر کار
وحید رفت خونه لباس ورزشی خودش و رضا رو آورد رفتن پیاده روی .
من و مامانم هم تنها موندیم خونه .
همشون برای نهار اومدن .
چون نمی دونستم شام چی بزارم ، 5 تا پیتزا سفارش دادم .
برای شام هم پیتزا خوردیم .
نه سلام میدی نه چیزی
ولی باز تو فکرمی
HeartHeart
پاسخ
 سپاس شده توسط نازنین* ، آوا 2014 ، "تنها"
#20
thankssssssssssHeartHeart
خدایا غم خوردم به مقدار کافی… ممنون… میل ندارم دیگر…
میشود یک استکان مـرگ برایم بریزی ؟Heart
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.flashkhor.com/forum/showthread.php?tid=89604
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.flashkhor.com/forum/showthread.php?tid=90235

رمان ستاره 2
پاسخ
 سپاس شده توسط "تنها"


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان