18-02-2017، 16:53
رمان در مورد یه دختره که شاد وشیطونه اما غمگین ماجراهای زیادی رو در این رمان می خونید از 18 سالگی دختر شروع می شه و تا 40 سالگی دختر ادامه پیدا می کنه
شخصیت های اصلی:یاس و امیر
اه اه بازهم شروع شد
آخه این زن بابا که ما داریم مثل خروس می مونه
پدر بیچاره من چی می کشه از دست این.
با کلافگی پتو رو از زمین جمع می کنم و با همون لباس خواب ها گل مگولیم می رم پایین .
همینکه به دم در می رسم صدای خانم قطع می شه
و من هم قرار رو بر فرار ترجیح می دم اخه خیلی گشنمه
فوری در رو باز می کنم و می رم تو .
من:سلامممممممممم
زن بابا:وای دختر به خدا زهر ترکم کردی بلد نیستی در بزنی و اروم سلام کنی
لیلی:مامان بازهم خرمگس معرکه اومده
وای که این دختر پرروه باید یه حال حسابی ازش بگیرم اه راستی یادم رفت شناسنامه ام رو براتون بگم
اسمم یاس شهرتم مهرارا یه دختر شر و شیطون البته ناگفته نماند بعضی وقت ارومم اونقدر که همه تعجب می کنند این همون دختر شر و وراج باشه.
خب ادامه 18 سالمه و کنکور داده ام و قرار امروز جوابش بیاد
این قدر خوشحالم که نگو ونپرس.
دانشجوی اینده رشته تجربی .قبلا تو تیزهوشان درس می خوندم و دیپلمم با 83/18 گرفتم .
مادرم 3 سال پیش وقتی که من 15 سالم بود بخاطر سرطان آپاندیس فوت شد. مادرم معلم بازنشسته بود و عشق من
پدرمم بعد از مرگ مادرم با اجازه من تصمیم به ازدواج مجدد با خروس محله گرفت(نه که صدای تو مثل صدای تیلور سوییفته)
خوب چشه صدا به این قشنگی اصلا وژدان ادمم همیشه باید ضد حال بزنه.
ما توی کرج زندگی می کنیم
خوب سخنرانی می کردم.
زن بابای غرغروی ما که به ابروش می گه کج هم دارای 1دختر1پسر1عروس و 1نوه از همسر سابقش هستش .
خب از دخترش بگم یه دختر حسود پر مدعا که سرتاپاش 1 قرونه اما خودش رو ملکه انگلیس می داند.
اسمش لیلی و ادعا می کنه مجنون همسرشه(شاهزاده سوار بر اسب سیاه ایشون) در ضمن 25 سالشه
آقا برادرهم که اسمش محمده و 27 سالشه زن گرفته که خانمش انقده گله که نگو هرچی این مادر و دختر شرن بجاش این دوتا گلن.
یه دختر قشنگ به اسم مهیار 8 ساله دارند زن محمد اسمش ایلینه و 22 سالشه .
ما توی یه خونه سه طبقه زندگی می کنیم .
زن بابا:یاااااااسسس
یا خدا باز ایشون تشنج کردند
من:هوم
زن بابا:بیا صبحونت رو بخور داری فکر می کنی که چجوری کشتی تایتانیک رو پیدا کنی.
اه اه حسود هرگز نیاسود
من:بله شمام نقشه ایی دارید؟
لیلی:یه نقشه کش داریم واسه هفت پشتمون بسه
من:یه حسود داریم واسه جهنم بسه
اخیش بالاخره لال شدند.
اخ جون بابایی خودم الهی من فداش شم
می رم گونش رو می بوسم
من:سلاممم بابایی عزیز تر از جانم
در گوشش می گم
الهی مهتاب خانم به فدات
بابام مردونه می خنده و پدرونه یه بوسه به پیشونیم می زنه و با بابا می ریم سر میز.
کنار بابا می شینم و بدون توجه به اونا با بابا حرف می زنم.
بابا:خوشکل بابا چطوره؟
من: عالی عالی
بابام همیشه بهم می گه خوشکله (اما راستش رو بخواید زشت تر از من پیدا نمی شه )
بابا:دخترم امروز جواب کنکور می اد دیگه؟
من: اهم
بابا:مطمئنم دختر زیبام قبول می شه و برام یه افتخار بزرگ می اره
من:مرسی باباجون
دیگه حرفی بین من و بابام رد و بدل نمی شه
یکدفعه چهره مامان رو تصور می کنم کاشکی الان پیشم می بود بغضم رو با چایی قورت می دم.
من:ممنون من می رم بالا راستی بابایی امروز بارانی می اد خاله ناهیده هم هستش می تونم برم خونه ارمان جون
قیافه ام رو مظلوم می کنم که اجازه بده مثل گربه های شرک
بابا : می خنده و می گه برو بابایی اما اگه شب اومدی بگو ارمان یا نیما بیارنت یا زنگ بزن خودم می ام دنبالت ولی بهتر فردا صبح بیای
منم با جیغ می پرم بغل بابا و یه بوسه روی گونه اش می کارم و جدی به طرف در می رم
که بابا صدام می زنه
من:بله بابایی
بابا:دخترم بعد از گرفتن جواب بهم یه زنگ بزن خبردارم کن
دستم رو روی چشمام میذار و با زبون لوس و بچه گونه می گم:به لوی جفت چسام(ای ای حالم بهم خورد)خفه
از خونه می ام بیرون و به بالا می رم.
خونه مون که گفتم سه طبقه اس و به اسم منه.طبقه پایینش یه حیاط پشتی و دوتا مغازه اس.
حیاط پشتیمون کوچولوه و در کل 18 متره اما به در خواست من بابا برام درستش کرد (چه عشوه ایی هم اومدی خانوم)
نصفش رو با گل و گلدون که توی یه باغچه اس پر کردم که دور تا دوره حیاطه
یه درخت انجیرم دارم که یه طناب واسه تاب بهش آویزون کردم (مثل بچه ها)
یه حوضه کوچولوم توی وسط حیاطه که توش ماهی های قرمز گذاشتم.(هربار این بیچاره ها یه لقمه چپ این گربه سیاه می شن بخاطر جنابعالی)گناه داره خوب
طبقه دومم مال بابا و زن باباه که دوتا اتاق خواب داره و خیلی بزرگه(ای گیر کنه تو حلقه این زن باباه)
طبقه سومم که من توش هستم بهار خوابه
که یه دونه اتاق داره که با سیلقه خودم به رنگ قهوه ایی سوخته و یاسی ست
کردم.
رنگ دیوارها یاسیه و بقیه هم با کنف قهوه ایی تزیین شده.
نشیمنم به رنگ قرمز و طلاییه که دیوارها طلایی و بقیه وسایلا قرمز
همه جا رو پر از شمع های کوچیک و بزرگ کردم.
اشپزخونه هم ساده اما پر از امکاناته. یه تراس 20 متری هم دارم که یه مبل و
میز توش هستش و کفشم با ساتن قرمز وشمع های زرد تزیین کردم که
رمانتیک ترین فضا رو به وجود اورده (تو و فضای رمانتیک)
وژدان راست می گه تا حالا با هیچ پسری دوست نبودم خوب راستش نتونستم هیچ پسری رو جذب کنم و این کار رو فقط یه مسخره بازی می بینم.
خب تنهایی خودم رو دوست دارم با وجود اینکه دختر شوخ و شادیم اما فقط تو جمع اینجوریم و گرنه تو تنهایی خودم از هر بی کسی غمگین ترم
سر شما رو درد آوردم خوب وقت آماده شدنه
می رم توی اتاق وبعد از یه دوش و وارسی تمامی لباس ها دو دست لباس برمی دارم و می ذارمش توی کیفم بعد یه مانتوی زیبا مشکی کوتاه می پوشم با شلوار و شال سفید و کفش های سیاه پاشنه 5 سانتیم .می رم جلوی اینه و خودم رو یه وارسی می کنم
چشمای متوسط قهوه ایی پررنگ که بعضی و قت ها که ناراحت باشم سیاه می شه. ابرو های تمیز شده و پوست سفید و صافم با گونه های برجسته و لب هایی که پایینی یکم قلوه ایی تر از لب بالاییه و دماغ تقریبا بزرگم موهای قهویی و خیلی پرپشتم که لخت لخته و تا پایین کمر می رسه صورتم رو قاب گرفته و زیبا ترم کرده اما باز هم یه دختر معمولی ام و زیبایی آنچنانی ندارم
یه برق لب صورتی با ریمیل می زنم و موهام رو با اتو مو صاف می کنم بعد از اینکه یه بوس واسه خودم فرستادم کیف مشکی ویالونم و با کیف دستی سیاهم برمی دارم و بعد از چک کردن همه چیز در رو قفل می کنم و به بیرون می رم .(مثل زن های خونه دار از برق وگاز گرفته تا تشک و بالش)
همینکه به بیرون می رسم تصمیم می گیرم پیاده روی کنم عاشق پیاده رویم
خرامان خرامان به سمت خونه رویا می رم .
رویا همکلاسیم و صمیمی ترین دوست دبیرستانمه و یه دختر مغرور و شیطون مثل خودم البته ناگفته نماند که بسیار زیباست
به در خونشون می رسم و زنگ رو فشار می دم.
و دستم رو روی ایفون می ذارم چون ایفونشون تصویریه
مادر رویا:چه خبرته یاس بیا بالا
یا اجل معلق این ها جادوگر مادوگری چیزین هر چند که این کار عادی شده
در با صدای تیک باز می شه و منم با خوندن اهنگ همه چیز انجاست پله ها رو طی می کنم از آسانسور می ترسم. چونکه خفه اس
دستات و از دستم نگیر طاقت ندارم
این دوری رو از سر بگیری کم میارم
دردای بعد از تو تحمل کردنی نیست
یوسف ته چاه هم بمونه ناطنی نیست
شاید فراموشت شده یک عمر کم نیست
این گریه های بی صدا دست خودم نیست
برگرد امشب دیگه داره دیر می شه
آدم مگه با عشقشم در گیر می شه
این آدم ها اصلا شبیه تو نمیشه ان
دنبال حوا تا ته دنیا نمی رن
بی تو تمام زندگیم بی رنگ می شه
بین من وقلبم همیشه جنگ می شه
وقتی نباشی این نفس معنی نداره
پرواز کردن توی قفس معنی نداره
دروازه های خوشبختی رو بستی و رفتی
من فکر می کردم هستی و رفتی
تا اینجای آهنگ که می رسه به دم در آپارتمان می رسم خونه رویا طبقه 10 بخاطر همین هم راه طولانی داشتم و خسته شدم و نفس نفس می زدم.
که یکهو مادر رویا در رو باز می کنه و با صورت خندونش در آغوشم می کشه و صورتم رو می بوسه
من:به به سلام خاله نازنین خودم حالت خوبه بچه ها خوبند رویا خوبه آقا علی خوبه ؟ من هم خوبم خانواده ام خوبند همه سلام می رسونند
یکدفعه خر مگس معرکه توی سخنرانیم می پره و می گه
رویا:مادرمن این دیوونه اس شما چرا نشستید پای حرفاش و بعد روبه من
می گه: بیا تو دیوونه وراج
من: خاله این دختره که شما تربیت کردید اصلا آداب معاشرت بلد نیست تازگی هم آلزایمر گرفت رفت دیگه کسی نمی گیرتش می مونه روی دست شما از من گفتن بود حالا دیگه خود دانید
خاله که از خنده قرمز شده بود جوابم رو می ده
خاله نازنین:وای از دست تو یاس نرسیده شروع کردی دختر مگه تو یکم مارو بخندونی این دختره عنق که همش ابروهاش گره خورده اس بیا تو دیگه
من:اهم خاله آلزایمر واگیر داره شما هم از رویا که به ارث گرفتید خاله من یادتون رفته می خوایم بریم از دکه روزنامه بگیریم بدونیم یه دانشگاه خراب شده ما رو به عنوان آینده سازان این مرز و بوم پسندیده یا نه (خاک بر سر اون دانشگاه)
به همین جا که می رسه یه صدای زیبا می شنوم که مطمئنم متعلق به گیلداس
یادم رفت در مورد گیلدا بگم.
گیلدا دختر خاله رویا و صمیمی ترین دوستمه که ما سه نفر یه اکیپ درست کردیم
گیلدا یه دختر بسیار مهربون و خوش صداس که اینقدر ارومه که ادم رو به ارامش وا می داره.
گیلدا هم مثل منه فقط یکم گیلدا پوست صاف و روشن تری با چشم های درشت و عسلی و موهای سیاه داره که از منم زیبا تر ه
اما رویا موهای طلایی مایل به قهوه ایی و چشم سیاه و لب های قلوه ایش زیباترش کرده .
گیلدا:یاسی کجایی ؟
من:توی باغم دارم میوه میچینم
رویا:مبارک باشه
من:چی؟
رویا:باغبونی
هر دو میزنن زیر خنده و منم چپ چپ دارم نگاهشون می کنم .
من:رویا خانم شب تو نمک خوابیدی که اینقدر با نمک شدی
رویا:بودم عزیزم چشم بصیرت نبود که ببینه
من:ایش حالم بد شد گیلدا از اون موقع تا حالا چرا بیرون نیومدی؟
گیلدا:تویWC بودم
من:بابا کلاس ما که به همون مستراف هم راضییم
رویا:وراج خانم می خوای تا صبح اینجا بشینی و پر حرفی کنی
من:خودتی بیشعور
گیلدا:خیلی خب من می رم وسایلام رو بردارم رویا بیا لباسات رو بپوش بریم دیرمون شد از استرس دارم می میرم
من:آره آره تا دوباره دسشویی لازم نشدی بدو
گیلدا یه چیزی گفت که من قادر به شنیدنش نبودم بگذریم
در و بستم و رفتم تو بهتر از بیرون وایسادنه یکی می بینه آبروم می ره
خاله با یه شربت پرتقال ازم پذیرایی کرد و رفت به کاراش برسه
بالاخره خانمان مارپل بعد از 25 دقیقه تصمیم به آمدن کردن
یه تیپی زده بودن که فکر کنم بازار رو با عروسی اشتباه گرفته بودند
رویا یه مانتوی طلایی با یه شلوار و کیف و روسری سفید همراه با کفش طلایی پوشیده بود و یه ارایش طلایی ام کرده بود زیبا بود زیباتر شده بود
گیلدا هم مانتوی آبی نفتی و کیف و کفش و شلوار سیاه با روسری آبی و سیاه پوشیده بود که واقعا با ارایش آبی که کرده بود مثل ملکه ها شده بود. چند ثانیه به خودم برای انتخاب دوستام تبریک گفتم
رویا:تموم شدیم
گیلدا:آره والله نخوریمون
من:ایش از خود راضی ها احیانا زیاده روی نکردید
گیلدا:خوبه که
رویا:فضول رو بردن جهنم
من:اه کی تو رو بردن جهنم رویا جان چرا خبرمون نکردی
رویا:زبون که نیست شیلنگ حیاطه
من:آره والله خیلی زبون درازی رویا
رویا می خواد به سمتم هجوم ببره که با صدای رهام سر جا می ایسته
رهام: رویا چه خبرته بچه شدی
رویا:دا-دا-ش
من:یاالله رهام خان خیلی کم پیدا شدید آقا
دل خوشی از رهام ندارم پسر خوبیه اما بعد از اینکه اون کار رو با گیلدا کرد و منم یه دعوای حسابی راه انداختم بچه ها سعی می کنند که کمتر من رهام رو ببینم چون وقتی که 16سالمون بود گیلدا عاشق رهام می شه و رهامم با گیلدا دوست می شه و بعد از چند روز رهام با یه دختر دیگه به اسم شقایق ازدواج می کنه و اینطور می شه که گیلدا افسرده می شه و حتی یه بار خودکشی می کنه من دست خودم نبود و از بس ناراحت بودم با رهام دعوا کردم که تقریبا رهام کاری نکرد اما من یه مشت خوابوندم زیر چشماش و یه بادمجان درست کردم و اینگونه بود که رابطه من و ایشون مثل موش وگربه است.
رهام:همچنین مشتاق دیدار
رویا :یاس بریم
گیلدا:یاسی دیر شد
من:خیل خوب انشاالله دوباره می بینیمتون آقا
از قصد بهش آقا می گم چون که یه نامرد بیش نیست.
مادر رویا می آد بیرون و از اونجا که معلوم دستپاچه است فوری به سمت رهام می ره و اون رو با خودش به اتاق می بره ما هم به بیرون می ریم.
بالاخره به دم دکه فروشی می رسیم و من سه تا روزنامه می گیرم.راستش می تونستیم از تو سایت هم ببینیم اما مزه اش به اینه
وقتی که توی اسم های قبول شدگان تجربی دنبال اسمم می گشتم درست توی نودونهمین نفر اسم خودم رو می بینم که جزوء قبول شدگان روانپزشکی دانشگاه تهرانم و توی رشته زبان جزوء250 مین نفر قبولی علامه طباطبایی
از خوشحالی نمی دونم چیکار کنم
وای از بچه ها غافل شدم
وقتی به صورتاشون نگاه می کنم می بینم که به غیر از گیلدا رویا هم خوشحاله اما گیلدا یه قطره اشک از چشماش پایین می ریزه
از ترس قالب تهی می کنم نزدیک گیلدا می شم و سعی می کنم با مهربونترین لحن ممکن ازش بپرسم که چه خبره
من:گیلدا جونی کجا قبول شدی؟
همین حرفم کافی بود تا هق هق گیلدا شروع بشه با سر از رویا می پرسم که چی شده که اونم شونه ایی بالا می اندازه
می رم سر گیلدا رو در آغوش می گیرم
من:گیلدا جونم چی شدی مهم نیست یه ساله دیگه الان چرا آبغوره گرفتی خودت رو ناراحت نکن خوشکلم طاقت دیدن اشکات رو ندارم
گیلدا با هق هق می گه:یا-س –من-دا-نش-گاه-تبر-یز-قب-و-ل-شد-م-من-از-ت-و-رو-یا-جد-ام-یشم
من:رویا تو چی؟
رویا:دانشگاه تهران رشته روانکاو
من:گیلدا جونی این که ناراحتی نداره نگاه کن اگه می خوای بیای پیش ما من یه راه حل دارم ولی اول برو دست و صورتت رو بشور بدو خانمی
گیلدا:وا-قعا-را-ه-ح-ل-دا-ری؟
من:آره خوشکلم زود باش دیرمون می شه واسه کلاس ها
گیلدا با خوشحالی از جا می پره و بدو می ره سمت روشویی
بعد از چند دقیقه گیلدا با صورت شسته می آد و فوری می پرسه
گیلدا:یاس راه حلت رو بگو
خنده م می گیره اما خودم رو کنترل می کنم
من:نگاه کن گیلدا جون وضعیت مالی شما خداروشکر خوبه و از خانواده های مرفع جامعه اید و چون تو تک فرزندی پدر و مادرت واست جون شون رو هم می دن صحیح
سری تکون می ده و من ادامه می دم
من:نگاه کن اگه تو ازشون یه خواهشی کنی با کمال میل می پذیرند مخصوصا اگه مربوط به تحصیلت تو یه دانشگاه معروف باشه
نگاه کن تو می تونی توی ازمون قبولی دانشگاه آزاد تهران شرکت کنی و صدرصد قبولم می شی اینطوری هم تو به ارزوی تحصیل در تهران می رسی و هم ما هم با تو هستیم و هم خونوادتم خیالشون راحته چی می گی؟
بعد از چند دقیقه فکر با خوشحال می گه:تو معرکه ایی یاس عاشقتم و می بوستم و بلند می شه
من:کجا؟
گیلدا:خونه دیگه
رویا:کلاس ویالون داریم
گیلدا :وای خدا اصلا یادم نبود میشه امروز من نیام نوت ها رو تو خونه تمرین می کنم به استاد خوشتیپه می گید دیگه؟
من:باشه عزیزم برو به سلامت
رویا:سکته نکنی یه وقت
گیلدا:اذیت نکن دیگه بای بای
من :خداحافظ
ما هم یه تاکسی می گیریم و به سمت آکادمی موسیقی می ریم
استاد پرهام استاد عزیزما که از 4 سال پیش می شناسمش یه استاد چشم سبز هلو
من:سلام بر استاد گرام
پرهام:تو بازم شروع کردی
من:با اجازه
پرهام:جلسه قبل نبودی رویا گفت سرما خوردی
من:نه بابا سر ما من رو یه لقمه چپ کرد بله دیگه از من مظلوم تر گیر نمی آره دیگه
یکم می خنده
پرهام:اره واقعا توی مظلوم بودن تکی سرمام غلط کرد
من:ای استاد جونم نمی دونی چی کشیدم
رویا:دختر خجالت بکش باید بگم اون زن بیچاره چی کشید
من:وا تو طرف کی ورپریده
رویا و استاد همزمان می خندن
من:شمام سرخوشید ها
پرهام:کدوم زن؟
رویا:بابا رفتیم خانم آمپولش رو بزنه نمی دونید چه قشقرقی به پا کرده آخرشم آمپول رو نزد که نزد
من:خوب من چیکار کنم نگهبان اومد بیرونمون کرد
پرهام :نه بابا
من:آره بابا تازه پولمون رو به همون پس ندادند
استاد بعد از اینکه کلی خندید ازم پرسید که گیلدا کجاست منم ماجرا رو از پارک تعریف کردم
که آخرشم استاد عصبانی شد و نزدیک بود بیرونمون کنه که شانس آوردم از بس حرف زدم
پرهام: یاس
من:جانم
نمی دونم چرا احساس کردم رنگش تغییر کرد و یه لبخند اومد رو لبش
پرهام:چند دقیقه می شه باهات حرف بزنم
من:وا استاد نوبت دهی یا اجازه می گیرید چرا نمیشه بفرمایید
پرهام:تنها
نمی دونم چرا حس خوبی ندارم امروز استاد یه جوریه حتی موقع آهنگم روی من کات کرده بود
توی اتاق فقط رویا مونده بود که اونم بیرون رفت.
یکم رفتم نزدیکش و صندلی اول رو واسه نشستن انتخاب کردم
که استاد بالاخره به حرف اومد
پرهام:روز اولی که دیدمت 14 سالت بود یه دختر شر و شیطون که از دیوار راست بالا می رفت قیافه زیبایی نداشت اما اخلاقش ادم رو جذب می کرد قدرت کلامش بالا بود و ارامش خاصی داشت اونموقع تازه یه شکست عشقی خورده بودم فقط 22 سالم بود توجهی به زنای اطراف نداشتم همه شون رو بد می دیدم اماتو فرق می کردی یاس درست اونموقع 15 سالت بود چند هفته نبودی وقتی سراغت رو گرفتم گفتن مادرت فوت شده وقتی برگشتی مثل همیشه نبودی به جرات می تونم بگم شاد تر شده بودی فکر نمی کردم اینقدر قوی باشی یه دختر نحیف و ظریف یاس من عاشقت شدم
فقط یه کلمه تو مغزم می پیچه (عاشقت شدم)
من:«بهترین ساعتی که داشتم همون ساعتی بود که تو رو دیدم»منم روز اول یه مرد خوشتیپ و خوش قیافه دیدم یه مرد اخمالو اما بعدش اون مرد شاد می شد می خندید شوخی می کرد نگاه کنید شما جای برادرم نیستید چون شما جای یه دوست عزیز هستید که براش احترام خاصی قائلم به خاطر همین دوستتون دارم اما مثل رویا یا گیلدا
من نمی تونم به شما امیدی بدم نگاه کنید4 سال زمان زیادیه من تو این مدت تغییر می کنم هم از نظر عاطفی و هم از نظر اجتماعی و شمام همینطور بخاطر همین بهتره همون استاد و شاگرد بمونیم از دیدنتون خوشحالم این اخرین جلسه ایی که من میام
پرهام:حرف آخرته
من:حرف یک کلامه اول و آخر نداره شاید تغییر کنه اما نظر من هیچوقت عوض نمی شه خدا نگهدار
پرهام: پس بجای همون برادری بذار واسه یه لحظه دستای زیبات رو لمس کنم
من:امیدوار عشق واقعی رو پیدا کنی
پرهام:امیدوارم عاشق یه مرد ی بشی که جونش رو واست بده
کیفم رو بر می دارم و از اونجا می آم بیرون وبه سمت خونه سوگل می رم
توی راه بودم که احساس کردم یه نفر پیشمه وقتی نگاه کردم یه پسر مو برق گرفته کنار خودم دیدم که از بس به موهاش ژل زده بود که من گفتم الان شرشر ازش آب می چکه
پسره:سلام خوشکله افتخار آشنایی می دید من دانیال هستم
من:اما من افتخار آشنایی ندادم
پسره:واه واه با یه خانوم عصبانی طرفم
من:درست فهمیدی پس تا نزدم لت و پارت کنم شرت رو کم کن و گم شو
پسره:نه نه خانوم خوشکله کارم هنوز با شما تموم نشده
از پشت یه صدایی می شنوم که فکر کنم صدای آریان باشه
آریان:یاس مشکلی پیش اومده
من:نه فقط ایشون ازم یه آدرس می پرسید که منم بهش دادم و الانم می رن
پسره که معلوم بودم از قیافه آریان ترسیده با یه خداحافظی از ما دور می شه
آریان برادر آرمانه . آرمانم شوهر دختر خاله منه که واقعا این دوتا مثل برادرهای واقعی من اند
من:سلام خوبی
آریان : مزاحمت شده بود
من:نه بابا مگه جرات داره
آریان می خنده و می گه : کجا می ری ؟
من:دارم می رم خونه سوگولی توهم می آی ؟
آریان:آره زن داداش ازم چند تا چیز خواسته بود که بخرم برای همین داشتم می رفتم که تو رو دیدم
من:پس منو بی زحمت می رسونی
آریان:آره سوار شو.
فوری می رم سوار زانتیای مشکی آرمان می شم بعد از چند ثانیه اونم سوار می شه و حرکت می کنه
من:داداشی امروز جواب کنکور اومد
آریان:خوب قبول شدی
من:با شوق و ذوق خاصی شروع می کنم:اهم تهران همون چیزی که می خواستم
آریان: مبارک باشه خانمی
من:مغسی می شه پخش رو روشن کنم
آریان:تو و اجازه
می خندم و ضبط رو روشن می کنم که صدای زیبای علی لهراسبی تو فضای ماشین پخش می شه
چه در دل من چه در سر تو
من از تو رسیدم به باور تو
تو بودی و من به گریه نشستم برابر تو
بخاطر تو به گریه نشستم بگو چه کنم
با تو شوری در جان
بی تو جانی ویران
از این زخم پنهان می میرم
با من در من باران
باید در دل طوفان
با تو امشب پایان می میرم
نه بی تو سکوت نه بی تو سخن
به یاد تو بودم به یاد تو من
ببین غم تو رسیده به جانا تن من
ببین غم تو رسیده به جانم بگو چه کنم
با تو شوری در جان
بی تو جانی ویران
از این زخم پنهان می میرم
زیر چشمی آریان رو نگاه می کنم کپی برابر اصل آرمان فقط با این تفاوت که آریان موهای فرش جذاب ترش کرده اما آرمان موهای کوتاه شده اش مردونه ترش کرده چشم های هر دو تا شون آبی پررنگ ولی خودمونیم چه خوشتیپند
آریان 10 سال از آرمان کوچیک تره اما انگار دوقلوهای همسان اند .آرمان 40 سالشه و آریان سی سال
آریان:چشات اونجوری نکن رسیدیم
وای آبروم رفت:داداش خودمه می خوام اینجوری نگاش کنم مشکلیه
فوری از ماشین پیاده می شم و به دم دره کرمی رنگ خونه سوگل می رسم
من:آریانی می شه یکم سوگل رو اذیت کنیم به خدا یک حالی می ده که نگو
آریان می خنده و می گه :باشه ولی نقشت چیه؟
من:تو کاریت نباشه
یه دستمال از توی کیفم در میارم و زنگ خونشون رو می زنم خونه آرمان دو طبقه اس و آیفونشون صوتیه
سوگل: بله بفرمایید
دستمال رو جلوی دهنم می گیرم و با یه حالتی که انگار گریه می کنم می گم
من:خونه ی آرمان محمدیه-شماخانومش- هس-تی-د
سوگل که انگار یکم ترسیده با دستپاچگی می گه:بله شما
من:من زن آرمانم
آریان از خنده دستش رو روی دلش گذاشته اما با صدای خالم که می گه
خاله:یا خدا سوگل چت شده دختر روژین برو یه آب قند بیار دختر ببینید کیه
رنگ از رخم می پره(بفرما همینو می خواستی)حرف نزن
باران:بله
من:آبجی منم در رو بازکن
باران:یاسم تویی عزیزدلم بیا بالا
در با صدای تیکی باز می شه و هر دو تا مون با هم دیگه می ریم تو
کفش های من راحت تر باز می شه برای همین فوری می رم بالا
همینکه به دم در آپارتمان می رسم سوگل رو می بینم که عصبانی(به خون تو تشنه) در رو برام باز می کنه
سوگل:تو آدم نمی شی آخه خاله کجایی ببینی دخترت با من چیکار می کنه بیا تو ذلیل مرده الهی پوستت رو خام خام بخورم
از خنده داشتم می مردم بقیه هم همینطور سوگل چقدر زیبا بود وقتی عصبانی می شه خوشکل تر می شه
من:با ته مانده ایی از خنده می گم سلام چرا حالا حرص می خوری وقتی عصبانی می شی خوشکل تر می شی به خدا الان کپی انجلینا جولی شدی
همینکه خاله صدام رو می شنوه بدو به طرفم می آد و سرم رو توی آغوشش می گیره
خاله:الهی من فدات بشم قربونت برم دخترکم ظریفکم نازنینم نگاهش کن چقدر لاغر شده مهتاب به فدات عزیزم نمی گی خاله دلش واست یه ذره شده بی معرفت آخیش بذار یه دل سیر بوت کنم مادر
شونه های خاله از گریه تکون می خوره
سرم رو از آغوشش بیرون می آره و دستش رو می بوسم اشکاش رو پاک می کنم
من:منم همینطور خاله جونم حالا گریه نکن ناهیده خوشکل
همه با لبخند نگاهمون می کردن
خاله ناهید تنها خاله ایی که از مادربزرگ واقعی ام برام مونده و به خاطر همین واسه من خیلی عزیزه و منم برای اون عزیزم
خاله ناهیده یه دختر به اسم باران داره که خانم دکتره و ازدواج کرده والان 44 سالشه دخترشم اسمش بهارک و آقای همسرم بردیا که بردیا هم دکتر مغز واعصابه بهارک 5 سالشه خالمم 2 سال پیش همسرش رو از دست می ده و پیش دخترش زندگی می کنه توی همدان آخه بردیا برای کارش مجبور بوده بره اونجا
بعد از سلام واحوالپرسی بالاخره موفق به رفتن داخل خانه می شوم
که ناگهان موجی از دختران و پسران به سمتم هجوم می برند.
روژین و رادوین یه خواهر و برادر زیبا رابطه من با رادوین خیلی خوبه و به جرات می تونم بگم که دوری ازش برام خیلی سخته روژین از زیبایی به سوگل رفته چون برادرزاده سوگله اما رادوین به پدرش نیمایی
روژین یه دختر بی نهایت سفید که من بهش می گم سفید برفی با چشم های آبی که صورتش رو زیباتر کرده موهاشم طلایی که اون رو به یه دختر غربی تبدیل کرده زیبایی روژین زبانزد همه است
رادوین هم مثل روژین چشم های آبی پوست سفید موهای طلایی صورت دایره ایی و بینی کوچیکش خوشتیپ ترینش کرده
نیما چشمهاش طوسی آبیه اما چشم بچه ها به مادرشون گلنار رفته گلنار زیباست و یه زن مهربان و خانوم که برای من عزیزه یه خانواده فوق العاده اند
بهارک هم به مادرش رفته لبهای نازک چشم های درشت قهوه ایی و پوست سفید و موهای قهوه ایی روشن فر
اما زیباترین ها آترین و آترینا عزیزان آرمان و سوگل هر دوشون کپی پدر ومادرشون هستند هردوشون چشم آبی و پوست سفید و موهای روشن فر
خوب خیلی حرف زدم بالاخره بچه ها رفتند و منم به بهانه اینکه خستم به اتاق رفتم و خیلی زود به خوابی عمیق فرو رفتم
دو ماه بعد
بالاخره امروز به آرزوم می رسم بعد از دوماه امروز دیگه وقت رفتنه خاله ناهیده با کلی گریه و زاری یه ماه پیش برگشتند از قرار معلوم قراره یه ماه دیگه برای همیشه برگردند کرج
امروز هر سه خانواده برای خداحافظی تو ایستگاه اتوبوس جمع شدیم همه هستند یه هفته پیش بابا برای کارهای ثبت نام رفت و چون یه هفته به شروع ترم اول مونده بود تصمیم بر این شد که یه روز قبل از شروع بریم بالاخره گیلدا هم توی دانشگاه آزاد قبول شد و با ما میاد
همه اومدن از لیلی گرفته تا آترینا کوچولو
می رم و سوگل رو در آغوش می گیرم بعد از اون نوبت به آرمان می رسه که همراه با آریان برام آرزوی موفقیت کردند .
بعد از اونا به ترتیب با نیما و گلنار خداحافظی می کنم .
محمد برادرانه من رو در آغوش می گیره
محمد:خیلی بهت بد کردیم اما تو با موفقیتات کاری کن که بهت افتخار کنیم
من:حتما داداش
با لیلی ومهتاب هم خداحافظی می کنیم وبچه ها رو در آغوش می گیرم
نوبت به بابا می رسه بالاخره اشک سمجی که توی چشمام جا خوش کرده بود راه رفتن رو پیدا می کنه توی آغوش بابا پنهان می شم و اشک های دیگه هم جاری می شن طوری که دایره کوچولو از پیراهن بابا خیس می شه بابا سرم رو می بوسه
بابا:دخترم خوشکلم این راهی که داری می ری برات خوشبختی می آره اما یاسم این رو بدون که سنگ های زیادی جلو پاته که باید از اون ها بگذری یاس به قدرت تو ایمان دارم اما این رو هم می دونم که به موقع اش اونقدر شکننده ایی که با یه حرف قلبت تیکه تیکه می شه فقط این رو بدون که باید خودت خودت رو نجات بدی در غیر اینصورت در گودال عمیقی فرو می ری که راه نجاتی نداره
با عقلت تصمیم بگیر نه با احساسات. برو بابا جان برو دخترم
اشکام رو پاک می کنم و از آغوش بابا بیرون می آم و چمدونم رو بر می دارم و به سمت گیلدا می رم
مادر گیلدا:یاس مراقب گیلدا و رویا باش
من:چشم خداحافظ
همراه بچه ها سوار اتوبوس می شیم و راننده حرکت می کنه
بعد از سه ساعت بالاخره به تهران می رسیم با بچه ها پیاده می شیم نفس عمیقی می کشم که باعث به سرفه بیافتم و مسافرها به خنده بیافتند گیلدا لبخند می زد اما رویا عاقل اندر سیفهانه نگاهم می کرد وبعد از چند دقیقه یه دربست می گیریم و حرکت می کنیم و بالاخره به خوابگاه دانشجویی می رسیم
دلشوره عجیبی دارم اما نمی دونم چرا الان احساس می کنم که اتفاقات خوبی در انتظارم نیست(از بس رمان می خونی دیگه)نمی دونم شاید(من می دونم)
بالاخره بعد از چند دقیقه که با مسئول خوابگاه حرف زدیم و قوانین رو مطالعه کردیم به سمت اتاق ها می ریم اتاق ما مجهز بود و 5تا تخت داشت همراه با یه کمد و 3تا قفسه کتاب و تلوزیون همراه یه گاز و یخچال و یه کابینت . دوتا دختر دیگه هم توی اتاق بودند یکیشون اسمش لادن و دیگری اسمش یگانه
لادن شباهت عجیبی به روژین داشت یکدفعه اون رو تصورکردم(خب شاید خواهرش باشه)چرت و پرت نگو گلنار 10 سال از این دختره بزرگتره حالا بیاد تو ده سالگی بچه دار شه(شایدم مادرش باشه) می شه تو سکوت اختیار کنی من روز زایمان گلنار پیشش بودم دیوانه(یادم رفت شما مامایید)
اما یگانه یه دختر چشم قهوه ایی با لب های قلوه ایی و دماغ قلمی پوست گندمگون و موهای قهوه ایی بلند که واقعا زیبایی خاصی داشت و البته ناگفته نماند بسیار مهربان و شیطون بود.
بعد از آشنایی با بچه ها متوجه شدم که لادن بسیار دختر لوند و لوسی هستش و یه خواهر همزاد خودش داره به اسم لاریسا . لادن هم با پسر خاله اش یعنی امیر از کرج اومدن یک ذوقی کردم که نگو (هم شهری دیده) لاریسا عاشقه امیره برعکس یگانه یه خواهر داره که 4سال از خودش بزرگتر و دانشجوی ارشد در کاناداس اونا هم از پولدارهای اراک هستند
بالاخره اونشب به پایان رسید و ما عزم خواب کردیم
گیلدا و یگانه:ییییییییااااااااااسسسسسس
من:یا خدا فوری از روی رختخواب پا می شم که صورت خندون این دوتا رو می بینم وقتی به ساعت نگاه می کنم از گوش هام دود بیرون می زنه(پرنده و پروانه هم دور سرش میچرخه) ساعت 6 صبح
من:با حرص می گم می شه بپرسم اینجا این موقع صبح چیکار می کردید؟
گیلدا خوب می دونست که من صبح ها وحشی ام بخاطر همین با یگانه یه لبخند گشاد زدند
من:ببند ید در گاراژ رو جوابم رو بدید
رویا:می شه از خواب پاشید ملکه ساعت خواب باید راس 7 تو دانشگاه باشیم
یدفعه برق از سرم می پر و مثل یه ربات از خواب پا می شم که سرم به تخت بالایی می خوره و باعث می شه گیلداو رویا و یگانه حتی لادن هم بخندن
لادن فکر کنم از ساعت 4 پای آیینه بوده از بس آرایش کرده من بجای حراست اخم کردم این چه وضعشه دانشگاه رو با پارتی اشتباه گرفته
بالاخره بعد از یه صبحانه مفصل(نون و پنیر مفصله به نظر تو)می رم و یه مانتوی سیاه بلند که تا زانوم می اومد و پشتش یه گل رز داشت که پولک قرمز توش کار شده بود با یه شلوار لی مشکی همراه با مقنعه مشکی و کفش های اسپرت نارنجی جیغ پوشیدم یه رژلب نارنجی کم رنگ و یه رژگونه نارنجی با ریمیل هم به صورتم زدم و کیف نارنجی رو هم برداشتم و منتظرشون موندم
همیشه راس 15 دقیقه آماده می شم.رویاهم امروز یکم محجبه تر شده بود.یه مانتوی سبز پررنگ با شلوار و مقنعه و کفش مشکی همراه با آرایش ساده آماده شده بود.
گیلدا هم همون لباس های قبلی(تو پارک) رو پوشیده بود
لادن یه مانتو جگری با شلوار خاکی و مقنعه همرنگ مانتو و کفش های پاشنه5 سانتی آماده بود ناگفته نماند که یه آرایش مفصل هم کرده بود
یگانه هم درست مثل گیلدا لباس پوشیده بود.
همگی آماده شدیم و به راه افتادیم راستش رو بخواید زشتشون من بودم. اما من اینجوریم کاریش نمیشه کرد.
بالاخره به دانشگاه رسیدیم.
همینکه به دم در رسیدیم لادن جدی به طرف یه پسر دوید با اون کفش ها (به تو چه)
پسره پشتش به ما بود اما وقتی برگشت نفس تو سینم حبس شد خودش بود
امیر پارسا دشمن خونی من
اونم خیره من رو نگاه می کرد پوزخندی گوشه لبش نشست
یه قطره اشک از گوشه چشمم پایین ریخت که از چشم رویا دور نموند
وقتی رویا مسیر نگاهم رو گرفت و امیر رو دید رنگش رفت. اما من فقط نگاهم به اون بودم که دیدم داره جلو می آد (آروم باش)نمی تونم(می تونی همونیه که دنبالش بودی)اما الان چرا(مهم نیست برو جلو نذار فکر کنه ضعیفی)
امیر:سلام خانم مهرآرا
مهرآرا رو با غیض خاصی گفت توی نگاه بچه ها تعجب دیده می شد حتی یکی از دوست های امیرهم بود خوب می شناسمش یاشار قاسمی پسر احمد قاسمی یکی دیگه از خیانتکارها
من:سلام آقای پارسا خوب هستید آقای قاسمی
یاشار:یاس
من:تو آسمون ها دنبالتون می گشتم تو زمین پیداتون کردم
امیر:لیاقت می خواد که مارو پیدا کنید
توهمین موقع آشنا ترین صدا رو می شنوم صدایی که هنوزم یه لالایی خاصه
امین:امیرکج........
بادیدن من جا خورد خاطرات تو ذهنم اومد
«رضا بذار توضیح بدم
بهزاد گم شو برو بیرون تو یه آشغالی»
گیلدا:یاس اینجا چه خبره
من: وقت دیدار فرا رسید
رویا:یاس دیرمون شد
من:بریم از دیدار با شما خوشحالم اقایان
امیر:همون روزی که می خواستم فرا رسید .....
[img]http:://www.flashkhor.com/forum/E:\Users\oNlInEsYsTeM\Desktop\شخصیت ر بخش1[/img][img]http:://www.flashkhor.com/forum/E:\Users\oNlInEsYsTeM\Desktop\شخصیت ر بخش1[/img]
شخصیت های اصلی:یاس و امیر
اه اه بازهم شروع شد
آخه این زن بابا که ما داریم مثل خروس می مونه
پدر بیچاره من چی می کشه از دست این.
با کلافگی پتو رو از زمین جمع می کنم و با همون لباس خواب ها گل مگولیم می رم پایین .
همینکه به دم در می رسم صدای خانم قطع می شه
و من هم قرار رو بر فرار ترجیح می دم اخه خیلی گشنمه
فوری در رو باز می کنم و می رم تو .
من:سلامممممممممم
زن بابا:وای دختر به خدا زهر ترکم کردی بلد نیستی در بزنی و اروم سلام کنی
لیلی:مامان بازهم خرمگس معرکه اومده
وای که این دختر پرروه باید یه حال حسابی ازش بگیرم اه راستی یادم رفت شناسنامه ام رو براتون بگم
اسمم یاس شهرتم مهرارا یه دختر شر و شیطون البته ناگفته نماند بعضی وقت ارومم اونقدر که همه تعجب می کنند این همون دختر شر و وراج باشه.
خب ادامه 18 سالمه و کنکور داده ام و قرار امروز جوابش بیاد
این قدر خوشحالم که نگو ونپرس.
دانشجوی اینده رشته تجربی .قبلا تو تیزهوشان درس می خوندم و دیپلمم با 83/18 گرفتم .
مادرم 3 سال پیش وقتی که من 15 سالم بود بخاطر سرطان آپاندیس فوت شد. مادرم معلم بازنشسته بود و عشق من
پدرمم بعد از مرگ مادرم با اجازه من تصمیم به ازدواج مجدد با خروس محله گرفت(نه که صدای تو مثل صدای تیلور سوییفته)
خوب چشه صدا به این قشنگی اصلا وژدان ادمم همیشه باید ضد حال بزنه.
ما توی کرج زندگی می کنیم
خوب سخنرانی می کردم.
زن بابای غرغروی ما که به ابروش می گه کج هم دارای 1دختر1پسر1عروس و 1نوه از همسر سابقش هستش .
خب از دخترش بگم یه دختر حسود پر مدعا که سرتاپاش 1 قرونه اما خودش رو ملکه انگلیس می داند.
اسمش لیلی و ادعا می کنه مجنون همسرشه(شاهزاده سوار بر اسب سیاه ایشون) در ضمن 25 سالشه
آقا برادرهم که اسمش محمده و 27 سالشه زن گرفته که خانمش انقده گله که نگو هرچی این مادر و دختر شرن بجاش این دوتا گلن.
یه دختر قشنگ به اسم مهیار 8 ساله دارند زن محمد اسمش ایلینه و 22 سالشه .
ما توی یه خونه سه طبقه زندگی می کنیم .
زن بابا:یاااااااسسس
یا خدا باز ایشون تشنج کردند
من:هوم
زن بابا:بیا صبحونت رو بخور داری فکر می کنی که چجوری کشتی تایتانیک رو پیدا کنی.
اه اه حسود هرگز نیاسود
من:بله شمام نقشه ایی دارید؟
لیلی:یه نقشه کش داریم واسه هفت پشتمون بسه
من:یه حسود داریم واسه جهنم بسه
اخیش بالاخره لال شدند.
اخ جون بابایی خودم الهی من فداش شم
می رم گونش رو می بوسم
من:سلاممم بابایی عزیز تر از جانم
در گوشش می گم
الهی مهتاب خانم به فدات
بابام مردونه می خنده و پدرونه یه بوسه به پیشونیم می زنه و با بابا می ریم سر میز.
کنار بابا می شینم و بدون توجه به اونا با بابا حرف می زنم.
بابا:خوشکل بابا چطوره؟
من: عالی عالی
بابام همیشه بهم می گه خوشکله (اما راستش رو بخواید زشت تر از من پیدا نمی شه )
بابا:دخترم امروز جواب کنکور می اد دیگه؟
من: اهم
بابا:مطمئنم دختر زیبام قبول می شه و برام یه افتخار بزرگ می اره
من:مرسی باباجون
دیگه حرفی بین من و بابام رد و بدل نمی شه
یکدفعه چهره مامان رو تصور می کنم کاشکی الان پیشم می بود بغضم رو با چایی قورت می دم.
من:ممنون من می رم بالا راستی بابایی امروز بارانی می اد خاله ناهیده هم هستش می تونم برم خونه ارمان جون
قیافه ام رو مظلوم می کنم که اجازه بده مثل گربه های شرک
بابا : می خنده و می گه برو بابایی اما اگه شب اومدی بگو ارمان یا نیما بیارنت یا زنگ بزن خودم می ام دنبالت ولی بهتر فردا صبح بیای
منم با جیغ می پرم بغل بابا و یه بوسه روی گونه اش می کارم و جدی به طرف در می رم
که بابا صدام می زنه
من:بله بابایی
بابا:دخترم بعد از گرفتن جواب بهم یه زنگ بزن خبردارم کن
دستم رو روی چشمام میذار و با زبون لوس و بچه گونه می گم:به لوی جفت چسام(ای ای حالم بهم خورد)خفه
از خونه می ام بیرون و به بالا می رم.
خونه مون که گفتم سه طبقه اس و به اسم منه.طبقه پایینش یه حیاط پشتی و دوتا مغازه اس.
حیاط پشتیمون کوچولوه و در کل 18 متره اما به در خواست من بابا برام درستش کرد (چه عشوه ایی هم اومدی خانوم)
نصفش رو با گل و گلدون که توی یه باغچه اس پر کردم که دور تا دوره حیاطه
یه درخت انجیرم دارم که یه طناب واسه تاب بهش آویزون کردم (مثل بچه ها)
یه حوضه کوچولوم توی وسط حیاطه که توش ماهی های قرمز گذاشتم.(هربار این بیچاره ها یه لقمه چپ این گربه سیاه می شن بخاطر جنابعالی)گناه داره خوب
طبقه دومم مال بابا و زن باباه که دوتا اتاق خواب داره و خیلی بزرگه(ای گیر کنه تو حلقه این زن باباه)
طبقه سومم که من توش هستم بهار خوابه
که یه دونه اتاق داره که با سیلقه خودم به رنگ قهوه ایی سوخته و یاسی ست
کردم.
رنگ دیوارها یاسیه و بقیه هم با کنف قهوه ایی تزیین شده.
نشیمنم به رنگ قرمز و طلاییه که دیوارها طلایی و بقیه وسایلا قرمز
همه جا رو پر از شمع های کوچیک و بزرگ کردم.
اشپزخونه هم ساده اما پر از امکاناته. یه تراس 20 متری هم دارم که یه مبل و
میز توش هستش و کفشم با ساتن قرمز وشمع های زرد تزیین کردم که
رمانتیک ترین فضا رو به وجود اورده (تو و فضای رمانتیک)
وژدان راست می گه تا حالا با هیچ پسری دوست نبودم خوب راستش نتونستم هیچ پسری رو جذب کنم و این کار رو فقط یه مسخره بازی می بینم.
خب تنهایی خودم رو دوست دارم با وجود اینکه دختر شوخ و شادیم اما فقط تو جمع اینجوریم و گرنه تو تنهایی خودم از هر بی کسی غمگین ترم
سر شما رو درد آوردم خوب وقت آماده شدنه
می رم توی اتاق وبعد از یه دوش و وارسی تمامی لباس ها دو دست لباس برمی دارم و می ذارمش توی کیفم بعد یه مانتوی زیبا مشکی کوتاه می پوشم با شلوار و شال سفید و کفش های سیاه پاشنه 5 سانتیم .می رم جلوی اینه و خودم رو یه وارسی می کنم
چشمای متوسط قهوه ایی پررنگ که بعضی و قت ها که ناراحت باشم سیاه می شه. ابرو های تمیز شده و پوست سفید و صافم با گونه های برجسته و لب هایی که پایینی یکم قلوه ایی تر از لب بالاییه و دماغ تقریبا بزرگم موهای قهویی و خیلی پرپشتم که لخت لخته و تا پایین کمر می رسه صورتم رو قاب گرفته و زیبا ترم کرده اما باز هم یه دختر معمولی ام و زیبایی آنچنانی ندارم
یه برق لب صورتی با ریمیل می زنم و موهام رو با اتو مو صاف می کنم بعد از اینکه یه بوس واسه خودم فرستادم کیف مشکی ویالونم و با کیف دستی سیاهم برمی دارم و بعد از چک کردن همه چیز در رو قفل می کنم و به بیرون می رم .(مثل زن های خونه دار از برق وگاز گرفته تا تشک و بالش)
همینکه به بیرون می رسم تصمیم می گیرم پیاده روی کنم عاشق پیاده رویم
خرامان خرامان به سمت خونه رویا می رم .
رویا همکلاسیم و صمیمی ترین دوست دبیرستانمه و یه دختر مغرور و شیطون مثل خودم البته ناگفته نماند که بسیار زیباست
به در خونشون می رسم و زنگ رو فشار می دم.
و دستم رو روی ایفون می ذارم چون ایفونشون تصویریه
مادر رویا:چه خبرته یاس بیا بالا
یا اجل معلق این ها جادوگر مادوگری چیزین هر چند که این کار عادی شده
در با صدای تیک باز می شه و منم با خوندن اهنگ همه چیز انجاست پله ها رو طی می کنم از آسانسور می ترسم. چونکه خفه اس
دستات و از دستم نگیر طاقت ندارم
این دوری رو از سر بگیری کم میارم
دردای بعد از تو تحمل کردنی نیست
یوسف ته چاه هم بمونه ناطنی نیست
شاید فراموشت شده یک عمر کم نیست
این گریه های بی صدا دست خودم نیست
برگرد امشب دیگه داره دیر می شه
آدم مگه با عشقشم در گیر می شه
این آدم ها اصلا شبیه تو نمیشه ان
دنبال حوا تا ته دنیا نمی رن
بی تو تمام زندگیم بی رنگ می شه
بین من وقلبم همیشه جنگ می شه
وقتی نباشی این نفس معنی نداره
پرواز کردن توی قفس معنی نداره
دروازه های خوشبختی رو بستی و رفتی
من فکر می کردم هستی و رفتی
تا اینجای آهنگ که می رسه به دم در آپارتمان می رسم خونه رویا طبقه 10 بخاطر همین هم راه طولانی داشتم و خسته شدم و نفس نفس می زدم.
که یکهو مادر رویا در رو باز می کنه و با صورت خندونش در آغوشم می کشه و صورتم رو می بوسه
من:به به سلام خاله نازنین خودم حالت خوبه بچه ها خوبند رویا خوبه آقا علی خوبه ؟ من هم خوبم خانواده ام خوبند همه سلام می رسونند
یکدفعه خر مگس معرکه توی سخنرانیم می پره و می گه
رویا:مادرمن این دیوونه اس شما چرا نشستید پای حرفاش و بعد روبه من
می گه: بیا تو دیوونه وراج
من: خاله این دختره که شما تربیت کردید اصلا آداب معاشرت بلد نیست تازگی هم آلزایمر گرفت رفت دیگه کسی نمی گیرتش می مونه روی دست شما از من گفتن بود حالا دیگه خود دانید
خاله که از خنده قرمز شده بود جوابم رو می ده
خاله نازنین:وای از دست تو یاس نرسیده شروع کردی دختر مگه تو یکم مارو بخندونی این دختره عنق که همش ابروهاش گره خورده اس بیا تو دیگه
من:اهم خاله آلزایمر واگیر داره شما هم از رویا که به ارث گرفتید خاله من یادتون رفته می خوایم بریم از دکه روزنامه بگیریم بدونیم یه دانشگاه خراب شده ما رو به عنوان آینده سازان این مرز و بوم پسندیده یا نه (خاک بر سر اون دانشگاه)
به همین جا که می رسه یه صدای زیبا می شنوم که مطمئنم متعلق به گیلداس
یادم رفت در مورد گیلدا بگم.
گیلدا دختر خاله رویا و صمیمی ترین دوستمه که ما سه نفر یه اکیپ درست کردیم
گیلدا یه دختر بسیار مهربون و خوش صداس که اینقدر ارومه که ادم رو به ارامش وا می داره.
گیلدا هم مثل منه فقط یکم گیلدا پوست صاف و روشن تری با چشم های درشت و عسلی و موهای سیاه داره که از منم زیبا تر ه
اما رویا موهای طلایی مایل به قهوه ایی و چشم سیاه و لب های قلوه ایش زیباترش کرده .
گیلدا:یاسی کجایی ؟
من:توی باغم دارم میوه میچینم
رویا:مبارک باشه
من:چی؟
رویا:باغبونی
هر دو میزنن زیر خنده و منم چپ چپ دارم نگاهشون می کنم .
من:رویا خانم شب تو نمک خوابیدی که اینقدر با نمک شدی
رویا:بودم عزیزم چشم بصیرت نبود که ببینه
من:ایش حالم بد شد گیلدا از اون موقع تا حالا چرا بیرون نیومدی؟
گیلدا:تویWC بودم
من:بابا کلاس ما که به همون مستراف هم راضییم
رویا:وراج خانم می خوای تا صبح اینجا بشینی و پر حرفی کنی
من:خودتی بیشعور
گیلدا:خیلی خب من می رم وسایلام رو بردارم رویا بیا لباسات رو بپوش بریم دیرمون شد از استرس دارم می میرم
من:آره آره تا دوباره دسشویی لازم نشدی بدو
گیلدا یه چیزی گفت که من قادر به شنیدنش نبودم بگذریم
در و بستم و رفتم تو بهتر از بیرون وایسادنه یکی می بینه آبروم می ره
خاله با یه شربت پرتقال ازم پذیرایی کرد و رفت به کاراش برسه
بالاخره خانمان مارپل بعد از 25 دقیقه تصمیم به آمدن کردن
یه تیپی زده بودن که فکر کنم بازار رو با عروسی اشتباه گرفته بودند
رویا یه مانتوی طلایی با یه شلوار و کیف و روسری سفید همراه با کفش طلایی پوشیده بود و یه ارایش طلایی ام کرده بود زیبا بود زیباتر شده بود
گیلدا هم مانتوی آبی نفتی و کیف و کفش و شلوار سیاه با روسری آبی و سیاه پوشیده بود که واقعا با ارایش آبی که کرده بود مثل ملکه ها شده بود. چند ثانیه به خودم برای انتخاب دوستام تبریک گفتم
رویا:تموم شدیم
گیلدا:آره والله نخوریمون
من:ایش از خود راضی ها احیانا زیاده روی نکردید
گیلدا:خوبه که
رویا:فضول رو بردن جهنم
من:اه کی تو رو بردن جهنم رویا جان چرا خبرمون نکردی
رویا:زبون که نیست شیلنگ حیاطه
من:آره والله خیلی زبون درازی رویا
رویا می خواد به سمتم هجوم ببره که با صدای رهام سر جا می ایسته
رهام: رویا چه خبرته بچه شدی
رویا:دا-دا-ش
من:یاالله رهام خان خیلی کم پیدا شدید آقا
دل خوشی از رهام ندارم پسر خوبیه اما بعد از اینکه اون کار رو با گیلدا کرد و منم یه دعوای حسابی راه انداختم بچه ها سعی می کنند که کمتر من رهام رو ببینم چون وقتی که 16سالمون بود گیلدا عاشق رهام می شه و رهامم با گیلدا دوست می شه و بعد از چند روز رهام با یه دختر دیگه به اسم شقایق ازدواج می کنه و اینطور می شه که گیلدا افسرده می شه و حتی یه بار خودکشی می کنه من دست خودم نبود و از بس ناراحت بودم با رهام دعوا کردم که تقریبا رهام کاری نکرد اما من یه مشت خوابوندم زیر چشماش و یه بادمجان درست کردم و اینگونه بود که رابطه من و ایشون مثل موش وگربه است.
رهام:همچنین مشتاق دیدار
رویا :یاس بریم
گیلدا:یاسی دیر شد
من:خیل خوب انشاالله دوباره می بینیمتون آقا
از قصد بهش آقا می گم چون که یه نامرد بیش نیست.
مادر رویا می آد بیرون و از اونجا که معلوم دستپاچه است فوری به سمت رهام می ره و اون رو با خودش به اتاق می بره ما هم به بیرون می ریم.
بالاخره به دم دکه فروشی می رسیم و من سه تا روزنامه می گیرم.راستش می تونستیم از تو سایت هم ببینیم اما مزه اش به اینه
وقتی که توی اسم های قبول شدگان تجربی دنبال اسمم می گشتم درست توی نودونهمین نفر اسم خودم رو می بینم که جزوء قبول شدگان روانپزشکی دانشگاه تهرانم و توی رشته زبان جزوء250 مین نفر قبولی علامه طباطبایی
از خوشحالی نمی دونم چیکار کنم
وای از بچه ها غافل شدم
وقتی به صورتاشون نگاه می کنم می بینم که به غیر از گیلدا رویا هم خوشحاله اما گیلدا یه قطره اشک از چشماش پایین می ریزه
از ترس قالب تهی می کنم نزدیک گیلدا می شم و سعی می کنم با مهربونترین لحن ممکن ازش بپرسم که چه خبره
من:گیلدا جونی کجا قبول شدی؟
همین حرفم کافی بود تا هق هق گیلدا شروع بشه با سر از رویا می پرسم که چی شده که اونم شونه ایی بالا می اندازه
می رم سر گیلدا رو در آغوش می گیرم
من:گیلدا جونم چی شدی مهم نیست یه ساله دیگه الان چرا آبغوره گرفتی خودت رو ناراحت نکن خوشکلم طاقت دیدن اشکات رو ندارم
گیلدا با هق هق می گه:یا-س –من-دا-نش-گاه-تبر-یز-قب-و-ل-شد-م-من-از-ت-و-رو-یا-جد-ام-یشم
من:رویا تو چی؟
رویا:دانشگاه تهران رشته روانکاو
من:گیلدا جونی این که ناراحتی نداره نگاه کن اگه می خوای بیای پیش ما من یه راه حل دارم ولی اول برو دست و صورتت رو بشور بدو خانمی
گیلدا:وا-قعا-را-ه-ح-ل-دا-ری؟
من:آره خوشکلم زود باش دیرمون می شه واسه کلاس ها
گیلدا با خوشحالی از جا می پره و بدو می ره سمت روشویی
بعد از چند دقیقه گیلدا با صورت شسته می آد و فوری می پرسه
گیلدا:یاس راه حلت رو بگو
خنده م می گیره اما خودم رو کنترل می کنم
من:نگاه کن گیلدا جون وضعیت مالی شما خداروشکر خوبه و از خانواده های مرفع جامعه اید و چون تو تک فرزندی پدر و مادرت واست جون شون رو هم می دن صحیح
سری تکون می ده و من ادامه می دم
من:نگاه کن اگه تو ازشون یه خواهشی کنی با کمال میل می پذیرند مخصوصا اگه مربوط به تحصیلت تو یه دانشگاه معروف باشه
نگاه کن تو می تونی توی ازمون قبولی دانشگاه آزاد تهران شرکت کنی و صدرصد قبولم می شی اینطوری هم تو به ارزوی تحصیل در تهران می رسی و هم ما هم با تو هستیم و هم خونوادتم خیالشون راحته چی می گی؟
بعد از چند دقیقه فکر با خوشحال می گه:تو معرکه ایی یاس عاشقتم و می بوستم و بلند می شه
من:کجا؟
گیلدا:خونه دیگه
رویا:کلاس ویالون داریم
گیلدا :وای خدا اصلا یادم نبود میشه امروز من نیام نوت ها رو تو خونه تمرین می کنم به استاد خوشتیپه می گید دیگه؟
من:باشه عزیزم برو به سلامت
رویا:سکته نکنی یه وقت
گیلدا:اذیت نکن دیگه بای بای
من :خداحافظ
ما هم یه تاکسی می گیریم و به سمت آکادمی موسیقی می ریم
استاد پرهام استاد عزیزما که از 4 سال پیش می شناسمش یه استاد چشم سبز هلو
من:سلام بر استاد گرام
پرهام:تو بازم شروع کردی
من:با اجازه
پرهام:جلسه قبل نبودی رویا گفت سرما خوردی
من:نه بابا سر ما من رو یه لقمه چپ کرد بله دیگه از من مظلوم تر گیر نمی آره دیگه
یکم می خنده
پرهام:اره واقعا توی مظلوم بودن تکی سرمام غلط کرد
من:ای استاد جونم نمی دونی چی کشیدم
رویا:دختر خجالت بکش باید بگم اون زن بیچاره چی کشید
من:وا تو طرف کی ورپریده
رویا و استاد همزمان می خندن
من:شمام سرخوشید ها
پرهام:کدوم زن؟
رویا:بابا رفتیم خانم آمپولش رو بزنه نمی دونید چه قشقرقی به پا کرده آخرشم آمپول رو نزد که نزد
من:خوب من چیکار کنم نگهبان اومد بیرونمون کرد
پرهام :نه بابا
من:آره بابا تازه پولمون رو به همون پس ندادند
استاد بعد از اینکه کلی خندید ازم پرسید که گیلدا کجاست منم ماجرا رو از پارک تعریف کردم
که آخرشم استاد عصبانی شد و نزدیک بود بیرونمون کنه که شانس آوردم از بس حرف زدم
پرهام: یاس
من:جانم
نمی دونم چرا احساس کردم رنگش تغییر کرد و یه لبخند اومد رو لبش
پرهام:چند دقیقه می شه باهات حرف بزنم
من:وا استاد نوبت دهی یا اجازه می گیرید چرا نمیشه بفرمایید
پرهام:تنها
نمی دونم چرا حس خوبی ندارم امروز استاد یه جوریه حتی موقع آهنگم روی من کات کرده بود
توی اتاق فقط رویا مونده بود که اونم بیرون رفت.
یکم رفتم نزدیکش و صندلی اول رو واسه نشستن انتخاب کردم
که استاد بالاخره به حرف اومد
پرهام:روز اولی که دیدمت 14 سالت بود یه دختر شر و شیطون که از دیوار راست بالا می رفت قیافه زیبایی نداشت اما اخلاقش ادم رو جذب می کرد قدرت کلامش بالا بود و ارامش خاصی داشت اونموقع تازه یه شکست عشقی خورده بودم فقط 22 سالم بود توجهی به زنای اطراف نداشتم همه شون رو بد می دیدم اماتو فرق می کردی یاس درست اونموقع 15 سالت بود چند هفته نبودی وقتی سراغت رو گرفتم گفتن مادرت فوت شده وقتی برگشتی مثل همیشه نبودی به جرات می تونم بگم شاد تر شده بودی فکر نمی کردم اینقدر قوی باشی یه دختر نحیف و ظریف یاس من عاشقت شدم
فقط یه کلمه تو مغزم می پیچه (عاشقت شدم)
من:«بهترین ساعتی که داشتم همون ساعتی بود که تو رو دیدم»منم روز اول یه مرد خوشتیپ و خوش قیافه دیدم یه مرد اخمالو اما بعدش اون مرد شاد می شد می خندید شوخی می کرد نگاه کنید شما جای برادرم نیستید چون شما جای یه دوست عزیز هستید که براش احترام خاصی قائلم به خاطر همین دوستتون دارم اما مثل رویا یا گیلدا
من نمی تونم به شما امیدی بدم نگاه کنید4 سال زمان زیادیه من تو این مدت تغییر می کنم هم از نظر عاطفی و هم از نظر اجتماعی و شمام همینطور بخاطر همین بهتره همون استاد و شاگرد بمونیم از دیدنتون خوشحالم این اخرین جلسه ایی که من میام
پرهام:حرف آخرته
من:حرف یک کلامه اول و آخر نداره شاید تغییر کنه اما نظر من هیچوقت عوض نمی شه خدا نگهدار
پرهام: پس بجای همون برادری بذار واسه یه لحظه دستای زیبات رو لمس کنم
من:امیدوار عشق واقعی رو پیدا کنی
پرهام:امیدوارم عاشق یه مرد ی بشی که جونش رو واست بده
کیفم رو بر می دارم و از اونجا می آم بیرون وبه سمت خونه سوگل می رم
توی راه بودم که احساس کردم یه نفر پیشمه وقتی نگاه کردم یه پسر مو برق گرفته کنار خودم دیدم که از بس به موهاش ژل زده بود که من گفتم الان شرشر ازش آب می چکه
پسره:سلام خوشکله افتخار آشنایی می دید من دانیال هستم
من:اما من افتخار آشنایی ندادم
پسره:واه واه با یه خانوم عصبانی طرفم
من:درست فهمیدی پس تا نزدم لت و پارت کنم شرت رو کم کن و گم شو
پسره:نه نه خانوم خوشکله کارم هنوز با شما تموم نشده
از پشت یه صدایی می شنوم که فکر کنم صدای آریان باشه
آریان:یاس مشکلی پیش اومده
من:نه فقط ایشون ازم یه آدرس می پرسید که منم بهش دادم و الانم می رن
پسره که معلوم بودم از قیافه آریان ترسیده با یه خداحافظی از ما دور می شه
آریان برادر آرمانه . آرمانم شوهر دختر خاله منه که واقعا این دوتا مثل برادرهای واقعی من اند
من:سلام خوبی
آریان : مزاحمت شده بود
من:نه بابا مگه جرات داره
آریان می خنده و می گه : کجا می ری ؟
من:دارم می رم خونه سوگولی توهم می آی ؟
آریان:آره زن داداش ازم چند تا چیز خواسته بود که بخرم برای همین داشتم می رفتم که تو رو دیدم
من:پس منو بی زحمت می رسونی
آریان:آره سوار شو.
فوری می رم سوار زانتیای مشکی آرمان می شم بعد از چند ثانیه اونم سوار می شه و حرکت می کنه
من:داداشی امروز جواب کنکور اومد
آریان:خوب قبول شدی
من:با شوق و ذوق خاصی شروع می کنم:اهم تهران همون چیزی که می خواستم
آریان: مبارک باشه خانمی
من:مغسی می شه پخش رو روشن کنم
آریان:تو و اجازه
می خندم و ضبط رو روشن می کنم که صدای زیبای علی لهراسبی تو فضای ماشین پخش می شه
چه در دل من چه در سر تو
من از تو رسیدم به باور تو
تو بودی و من به گریه نشستم برابر تو
بخاطر تو به گریه نشستم بگو چه کنم
با تو شوری در جان
بی تو جانی ویران
از این زخم پنهان می میرم
با من در من باران
باید در دل طوفان
با تو امشب پایان می میرم
نه بی تو سکوت نه بی تو سخن
به یاد تو بودم به یاد تو من
ببین غم تو رسیده به جانا تن من
ببین غم تو رسیده به جانم بگو چه کنم
با تو شوری در جان
بی تو جانی ویران
از این زخم پنهان می میرم
زیر چشمی آریان رو نگاه می کنم کپی برابر اصل آرمان فقط با این تفاوت که آریان موهای فرش جذاب ترش کرده اما آرمان موهای کوتاه شده اش مردونه ترش کرده چشم های هر دو تا شون آبی پررنگ ولی خودمونیم چه خوشتیپند
آریان 10 سال از آرمان کوچیک تره اما انگار دوقلوهای همسان اند .آرمان 40 سالشه و آریان سی سال
آریان:چشات اونجوری نکن رسیدیم
وای آبروم رفت:داداش خودمه می خوام اینجوری نگاش کنم مشکلیه
فوری از ماشین پیاده می شم و به دم دره کرمی رنگ خونه سوگل می رسم
من:آریانی می شه یکم سوگل رو اذیت کنیم به خدا یک حالی می ده که نگو
آریان می خنده و می گه :باشه ولی نقشت چیه؟
من:تو کاریت نباشه
یه دستمال از توی کیفم در میارم و زنگ خونشون رو می زنم خونه آرمان دو طبقه اس و آیفونشون صوتیه
سوگل: بله بفرمایید
دستمال رو جلوی دهنم می گیرم و با یه حالتی که انگار گریه می کنم می گم
من:خونه ی آرمان محمدیه-شماخانومش- هس-تی-د
سوگل که انگار یکم ترسیده با دستپاچگی می گه:بله شما
من:من زن آرمانم
آریان از خنده دستش رو روی دلش گذاشته اما با صدای خالم که می گه
خاله:یا خدا سوگل چت شده دختر روژین برو یه آب قند بیار دختر ببینید کیه
رنگ از رخم می پره(بفرما همینو می خواستی)حرف نزن
باران:بله
من:آبجی منم در رو بازکن
باران:یاسم تویی عزیزدلم بیا بالا
در با صدای تیکی باز می شه و هر دو تا مون با هم دیگه می ریم تو
کفش های من راحت تر باز می شه برای همین فوری می رم بالا
همینکه به دم در آپارتمان می رسم سوگل رو می بینم که عصبانی(به خون تو تشنه) در رو برام باز می کنه
سوگل:تو آدم نمی شی آخه خاله کجایی ببینی دخترت با من چیکار می کنه بیا تو ذلیل مرده الهی پوستت رو خام خام بخورم
از خنده داشتم می مردم بقیه هم همینطور سوگل چقدر زیبا بود وقتی عصبانی می شه خوشکل تر می شه
من:با ته مانده ایی از خنده می گم سلام چرا حالا حرص می خوری وقتی عصبانی می شی خوشکل تر می شی به خدا الان کپی انجلینا جولی شدی
همینکه خاله صدام رو می شنوه بدو به طرفم می آد و سرم رو توی آغوشش می گیره
خاله:الهی من فدات بشم قربونت برم دخترکم ظریفکم نازنینم نگاهش کن چقدر لاغر شده مهتاب به فدات عزیزم نمی گی خاله دلش واست یه ذره شده بی معرفت آخیش بذار یه دل سیر بوت کنم مادر
شونه های خاله از گریه تکون می خوره
سرم رو از آغوشش بیرون می آره و دستش رو می بوسم اشکاش رو پاک می کنم
من:منم همینطور خاله جونم حالا گریه نکن ناهیده خوشکل
همه با لبخند نگاهمون می کردن
خاله ناهید تنها خاله ایی که از مادربزرگ واقعی ام برام مونده و به خاطر همین واسه من خیلی عزیزه و منم برای اون عزیزم
خاله ناهیده یه دختر به اسم باران داره که خانم دکتره و ازدواج کرده والان 44 سالشه دخترشم اسمش بهارک و آقای همسرم بردیا که بردیا هم دکتر مغز واعصابه بهارک 5 سالشه خالمم 2 سال پیش همسرش رو از دست می ده و پیش دخترش زندگی می کنه توی همدان آخه بردیا برای کارش مجبور بوده بره اونجا
بعد از سلام واحوالپرسی بالاخره موفق به رفتن داخل خانه می شوم
که ناگهان موجی از دختران و پسران به سمتم هجوم می برند.
روژین و رادوین یه خواهر و برادر زیبا رابطه من با رادوین خیلی خوبه و به جرات می تونم بگم که دوری ازش برام خیلی سخته روژین از زیبایی به سوگل رفته چون برادرزاده سوگله اما رادوین به پدرش نیمایی
روژین یه دختر بی نهایت سفید که من بهش می گم سفید برفی با چشم های آبی که صورتش رو زیباتر کرده موهاشم طلایی که اون رو به یه دختر غربی تبدیل کرده زیبایی روژین زبانزد همه است
رادوین هم مثل روژین چشم های آبی پوست سفید موهای طلایی صورت دایره ایی و بینی کوچیکش خوشتیپ ترینش کرده
نیما چشمهاش طوسی آبیه اما چشم بچه ها به مادرشون گلنار رفته گلنار زیباست و یه زن مهربان و خانوم که برای من عزیزه یه خانواده فوق العاده اند
بهارک هم به مادرش رفته لبهای نازک چشم های درشت قهوه ایی و پوست سفید و موهای قهوه ایی روشن فر
اما زیباترین ها آترین و آترینا عزیزان آرمان و سوگل هر دوشون کپی پدر ومادرشون هستند هردوشون چشم آبی و پوست سفید و موهای روشن فر
خوب خیلی حرف زدم بالاخره بچه ها رفتند و منم به بهانه اینکه خستم به اتاق رفتم و خیلی زود به خوابی عمیق فرو رفتم
دو ماه بعد
بالاخره امروز به آرزوم می رسم بعد از دوماه امروز دیگه وقت رفتنه خاله ناهیده با کلی گریه و زاری یه ماه پیش برگشتند از قرار معلوم قراره یه ماه دیگه برای همیشه برگردند کرج
امروز هر سه خانواده برای خداحافظی تو ایستگاه اتوبوس جمع شدیم همه هستند یه هفته پیش بابا برای کارهای ثبت نام رفت و چون یه هفته به شروع ترم اول مونده بود تصمیم بر این شد که یه روز قبل از شروع بریم بالاخره گیلدا هم توی دانشگاه آزاد قبول شد و با ما میاد
همه اومدن از لیلی گرفته تا آترینا کوچولو
می رم و سوگل رو در آغوش می گیرم بعد از اون نوبت به آرمان می رسه که همراه با آریان برام آرزوی موفقیت کردند .
بعد از اونا به ترتیب با نیما و گلنار خداحافظی می کنم .
محمد برادرانه من رو در آغوش می گیره
محمد:خیلی بهت بد کردیم اما تو با موفقیتات کاری کن که بهت افتخار کنیم
من:حتما داداش
با لیلی ومهتاب هم خداحافظی می کنیم وبچه ها رو در آغوش می گیرم
نوبت به بابا می رسه بالاخره اشک سمجی که توی چشمام جا خوش کرده بود راه رفتن رو پیدا می کنه توی آغوش بابا پنهان می شم و اشک های دیگه هم جاری می شن طوری که دایره کوچولو از پیراهن بابا خیس می شه بابا سرم رو می بوسه
بابا:دخترم خوشکلم این راهی که داری می ری برات خوشبختی می آره اما یاسم این رو بدون که سنگ های زیادی جلو پاته که باید از اون ها بگذری یاس به قدرت تو ایمان دارم اما این رو هم می دونم که به موقع اش اونقدر شکننده ایی که با یه حرف قلبت تیکه تیکه می شه فقط این رو بدون که باید خودت خودت رو نجات بدی در غیر اینصورت در گودال عمیقی فرو می ری که راه نجاتی نداره
با عقلت تصمیم بگیر نه با احساسات. برو بابا جان برو دخترم
اشکام رو پاک می کنم و از آغوش بابا بیرون می آم و چمدونم رو بر می دارم و به سمت گیلدا می رم
مادر گیلدا:یاس مراقب گیلدا و رویا باش
من:چشم خداحافظ
همراه بچه ها سوار اتوبوس می شیم و راننده حرکت می کنه
بعد از سه ساعت بالاخره به تهران می رسیم با بچه ها پیاده می شیم نفس عمیقی می کشم که باعث به سرفه بیافتم و مسافرها به خنده بیافتند گیلدا لبخند می زد اما رویا عاقل اندر سیفهانه نگاهم می کرد وبعد از چند دقیقه یه دربست می گیریم و حرکت می کنیم و بالاخره به خوابگاه دانشجویی می رسیم
دلشوره عجیبی دارم اما نمی دونم چرا الان احساس می کنم که اتفاقات خوبی در انتظارم نیست(از بس رمان می خونی دیگه)نمی دونم شاید(من می دونم)
بالاخره بعد از چند دقیقه که با مسئول خوابگاه حرف زدیم و قوانین رو مطالعه کردیم به سمت اتاق ها می ریم اتاق ما مجهز بود و 5تا تخت داشت همراه با یه کمد و 3تا قفسه کتاب و تلوزیون همراه یه گاز و یخچال و یه کابینت . دوتا دختر دیگه هم توی اتاق بودند یکیشون اسمش لادن و دیگری اسمش یگانه
لادن شباهت عجیبی به روژین داشت یکدفعه اون رو تصورکردم(خب شاید خواهرش باشه)چرت و پرت نگو گلنار 10 سال از این دختره بزرگتره حالا بیاد تو ده سالگی بچه دار شه(شایدم مادرش باشه) می شه تو سکوت اختیار کنی من روز زایمان گلنار پیشش بودم دیوانه(یادم رفت شما مامایید)
اما یگانه یه دختر چشم قهوه ایی با لب های قلوه ایی و دماغ قلمی پوست گندمگون و موهای قهوه ایی بلند که واقعا زیبایی خاصی داشت و البته ناگفته نماند بسیار مهربان و شیطون بود.
بعد از آشنایی با بچه ها متوجه شدم که لادن بسیار دختر لوند و لوسی هستش و یه خواهر همزاد خودش داره به اسم لاریسا . لادن هم با پسر خاله اش یعنی امیر از کرج اومدن یک ذوقی کردم که نگو (هم شهری دیده) لاریسا عاشقه امیره برعکس یگانه یه خواهر داره که 4سال از خودش بزرگتر و دانشجوی ارشد در کاناداس اونا هم از پولدارهای اراک هستند
بالاخره اونشب به پایان رسید و ما عزم خواب کردیم
گیلدا و یگانه:ییییییییااااااااااسسسسسس
من:یا خدا فوری از روی رختخواب پا می شم که صورت خندون این دوتا رو می بینم وقتی به ساعت نگاه می کنم از گوش هام دود بیرون می زنه(پرنده و پروانه هم دور سرش میچرخه) ساعت 6 صبح
من:با حرص می گم می شه بپرسم اینجا این موقع صبح چیکار می کردید؟
گیلدا خوب می دونست که من صبح ها وحشی ام بخاطر همین با یگانه یه لبخند گشاد زدند
من:ببند ید در گاراژ رو جوابم رو بدید
رویا:می شه از خواب پاشید ملکه ساعت خواب باید راس 7 تو دانشگاه باشیم
یدفعه برق از سرم می پر و مثل یه ربات از خواب پا می شم که سرم به تخت بالایی می خوره و باعث می شه گیلداو رویا و یگانه حتی لادن هم بخندن
لادن فکر کنم از ساعت 4 پای آیینه بوده از بس آرایش کرده من بجای حراست اخم کردم این چه وضعشه دانشگاه رو با پارتی اشتباه گرفته
بالاخره بعد از یه صبحانه مفصل(نون و پنیر مفصله به نظر تو)می رم و یه مانتوی سیاه بلند که تا زانوم می اومد و پشتش یه گل رز داشت که پولک قرمز توش کار شده بود با یه شلوار لی مشکی همراه با مقنعه مشکی و کفش های اسپرت نارنجی جیغ پوشیدم یه رژلب نارنجی کم رنگ و یه رژگونه نارنجی با ریمیل هم به صورتم زدم و کیف نارنجی رو هم برداشتم و منتظرشون موندم
همیشه راس 15 دقیقه آماده می شم.رویاهم امروز یکم محجبه تر شده بود.یه مانتوی سبز پررنگ با شلوار و مقنعه و کفش مشکی همراه با آرایش ساده آماده شده بود.
گیلدا هم همون لباس های قبلی(تو پارک) رو پوشیده بود
لادن یه مانتو جگری با شلوار خاکی و مقنعه همرنگ مانتو و کفش های پاشنه5 سانتی آماده بود ناگفته نماند که یه آرایش مفصل هم کرده بود
یگانه هم درست مثل گیلدا لباس پوشیده بود.
همگی آماده شدیم و به راه افتادیم راستش رو بخواید زشتشون من بودم. اما من اینجوریم کاریش نمیشه کرد.
بالاخره به دانشگاه رسیدیم.
همینکه به دم در رسیدیم لادن جدی به طرف یه پسر دوید با اون کفش ها (به تو چه)
پسره پشتش به ما بود اما وقتی برگشت نفس تو سینم حبس شد خودش بود
امیر پارسا دشمن خونی من
اونم خیره من رو نگاه می کرد پوزخندی گوشه لبش نشست
یه قطره اشک از گوشه چشمم پایین ریخت که از چشم رویا دور نموند
وقتی رویا مسیر نگاهم رو گرفت و امیر رو دید رنگش رفت. اما من فقط نگاهم به اون بودم که دیدم داره جلو می آد (آروم باش)نمی تونم(می تونی همونیه که دنبالش بودی)اما الان چرا(مهم نیست برو جلو نذار فکر کنه ضعیفی)
امیر:سلام خانم مهرآرا
مهرآرا رو با غیض خاصی گفت توی نگاه بچه ها تعجب دیده می شد حتی یکی از دوست های امیرهم بود خوب می شناسمش یاشار قاسمی پسر احمد قاسمی یکی دیگه از خیانتکارها
من:سلام آقای پارسا خوب هستید آقای قاسمی
یاشار:یاس
من:تو آسمون ها دنبالتون می گشتم تو زمین پیداتون کردم
امیر:لیاقت می خواد که مارو پیدا کنید
توهمین موقع آشنا ترین صدا رو می شنوم صدایی که هنوزم یه لالایی خاصه
امین:امیرکج........
بادیدن من جا خورد خاطرات تو ذهنم اومد
«رضا بذار توضیح بدم
بهزاد گم شو برو بیرون تو یه آشغالی»
گیلدا:یاس اینجا چه خبره
من: وقت دیدار فرا رسید
رویا:یاس دیرمون شد
من:بریم از دیدار با شما خوشحالم اقایان
امیر:همون روزی که می خواستم فرا رسید .....
[img]http:://www.flashkhor.com/forum/E:\Users\oNlInEsYsTeM\Desktop\شخصیت ر بخش1[/img][img]http:://www.flashkhor.com/forum/E:\Users\oNlInEsYsTeM\Desktop\شخصیت ر بخش1[/img]