05-09-2014، 22:06
ای چشم تو دشتی پر آهوی رميده
انگار کـــه طوفان غــــزل در تو وزيده
درياچه ی موسيقی امواج رهايـی
با قافيه ی دسته ی قوهای پريده
اينقدر که شيرينی و آنقدر که زيبا
ده قرن دری گفتن ،انگشت گزيده
هــم خواجـــه کنار آمده با زهد پس از تو
هم شيخ اجل دست از معشوق کشيده
صندوقچــــه ی مبهــــم اسرار عروضـی
«المعجم»ازاين دست که داری نشنيده
انگار«خراسانی»و«هندی»و«عراقی»
رودند و تو دريـــای بـه وصلش نرسيده
با مثنــوی آرام مگر شعر بگيرد
تا فقرقوافی نفسش را نبريده...
مفعــول ومفاعيل و دل بـــی سروسامان
مستفعل و مستفعل و اين شعر پريشان
بانــــوی مرا از غـزل آکنده که هستی؟
در جان فضا عطر ِ پراکنده که هستی؟
از«رابعـــــه»آيـــا متولد شده ای يا
با چنگ تورا«رودکی»آورده به دنيا؟
درباری «محمود»ی يا ساکن«يمگان»
در باده ی مستانی يا جامه ی عرفان
اسطوره ی فردوسی در پای تو مقهور
«هفتاد من ِ مثنوی»از وصف تو معذور
ای شعر تـر ازشعـر تراز شعـرتراز شعر
من باخبرازعشق شدم بی خبراز شعر
دست تو در اين شهر براين خاک نشاندم
تا قونيــــه تا بلـــــــخ چــرا ريشه دواندم؟
آرام ِ غـــــزل مثنـــــوی ِ شــور و جنـــــون شد
اين شعر، شرابی ست که آغشته به خون شد
برگرد غزل بلکه گلم بشکفد از گل
لاحــــول ولا قــــــوة الا بتغـــــزّل
از مهدی فرجی
[img]webkit-fake-url://96E4E963-1ED0-4F44-8DA6-3F87BF3473F2/imagejpeg[/img]
انگار کـــه طوفان غــــزل در تو وزيده
درياچه ی موسيقی امواج رهايـی
با قافيه ی دسته ی قوهای پريده
اينقدر که شيرينی و آنقدر که زيبا
ده قرن دری گفتن ،انگشت گزيده
هــم خواجـــه کنار آمده با زهد پس از تو
هم شيخ اجل دست از معشوق کشيده
صندوقچــــه ی مبهــــم اسرار عروضـی
«المعجم»ازاين دست که داری نشنيده
انگار«خراسانی»و«هندی»و«عراقی»
رودند و تو دريـــای بـه وصلش نرسيده
با مثنــوی آرام مگر شعر بگيرد
تا فقرقوافی نفسش را نبريده...
مفعــول ومفاعيل و دل بـــی سروسامان
مستفعل و مستفعل و اين شعر پريشان
بانــــوی مرا از غـزل آکنده که هستی؟
در جان فضا عطر ِ پراکنده که هستی؟
از«رابعـــــه»آيـــا متولد شده ای يا
با چنگ تورا«رودکی»آورده به دنيا؟
درباری «محمود»ی يا ساکن«يمگان»
در باده ی مستانی يا جامه ی عرفان
اسطوره ی فردوسی در پای تو مقهور
«هفتاد من ِ مثنوی»از وصف تو معذور
ای شعر تـر ازشعـر تراز شعـرتراز شعر
من باخبرازعشق شدم بی خبراز شعر
دست تو در اين شهر براين خاک نشاندم
تا قونيــــه تا بلـــــــخ چــرا ريشه دواندم؟
آرام ِ غـــــزل مثنـــــوی ِ شــور و جنـــــون شد
اين شعر، شرابی ست که آغشته به خون شد
برگرد غزل بلکه گلم بشکفد از گل
لاحــــول ولا قــــــوة الا بتغـــــزّل
از مهدی فرجی
[img]webkit-fake-url://96E4E963-1ED0-4F44-8DA6-3F87BF3473F2/imagejpeg[/img]