بهترين کتاب هاي داستاني سال 2010
پشت جلد رمان «بازيکن يک» نوشته داگلاس کاپلند، فرهنگ لغت کوچکي از واژگان و عبارات مندرآوردي مدرن آمده که به راحتي ميشد عبارت «پارادوکس قابل درک نبودن تفکر کاپلند» را هم در آن جاي داد، معني اين عبارت اين است: احساس روزافزون تباهي در آدمهاي کتابخواني که متوجه ميشوند آدمهايي که برايشان اهميت داشتند و محترم بودند مدام نظراتي درمورد ادبيات بيان ميکنند که با نظرات آنها در تضاد هستند.
هرچه بيشتر در دنياي روزنامهنگاري فعاليت کني بيشتر متوجه اين مسئله عجيب ميشوي که نويسندگاني که خيلي دوست داري و تحسين ميکني سلايق ادبي کاملا متضادي با سلايق تو دارند. مثلا خيلي سخت است که ببيني بسياري آخرين اثر کاپلند را دوست ندارند، رمان داستان چند آدم معاصر است که در فرودگاه گير افتادهاند و زندگي خود را در زمينه بحث داغ قيمت نفت و برف و بوراني سَمي تعريف ميکنند، داستاني بسيار کاپلندي که طرفدارانش را شيفته ميکند، اما اگر با او آشنا نباشيد از آن متنفر ميشويد.
نقدي خواندم در مورد «آزادي» نوشته جاناتان فرانزن و منتقد درخواست يک هفته فرصت کرده بود تا از آسمان به زمين بيايد و درباره کتاب بيشتر توضيح دهد! من اين داستان را، تمام 570 صفحه آن را خواندم، داستان چند آمريکايي آزاديخواه بداخلاق و خودخواه. و مثل ديگر خوانندگان منتظر بودم تا ذرهاي براي والتر و پتي برگلاند و فرزندانشان اهميتي قايل شوم، اما نشد که نشد. به نظرم اصلا ارزش 9 سال صبر از زمان «اصلاحات» رمان درخشان قبلي فرانزن را نداشت.
حرف صبر و انتظار شد، برنده بوکر امسال که با تمام وجود منتظرش بودم مرا سرخورده نکرد؛ «مسئله فلينکلر» يازدهمين رمان هوارد جيکابسن که شيرين و بامزه است. رمان تحليلي تاثيرگذار و طعنهآميز از مردانگي، دوستي و رنج است، رمان کوتاهي که گرما و شوخطبعي را همزمان دارد.
در فهرست نامزدهاي جايزه بوکر رمانهاي به يادماندني ديگري به چشم ميخورد، اگر «طوطي و اليور در آمريکا» نوشته پيتر کري که به درستي تحسين شد و دو رمان که نميشود ناديدهاشان گرفت يعني «بيوه باردار» نوشته مارتين ايميس و «خورشيدي» نوشته ايان مکايوانز را کنار بگذاريم، «آواز بلند» نوشته اندرو لوي چيز ديگري است. اين رمان داستان پرتنش آخرين روزهاي بردهداري براساس اعترافات خانم جولي است، او که پير شده به روزهاي گذشته مينگرد. خانم جولي شخصيتي دوستداشتني نيست اما فراموش کردنش دشوار است و القاي لحن خصمانه و شرورانه او دستاورد بزرگي براي نويسنده است.
هفتمين رمان اما دونو به نام «اتاق» هم تجربهاي تاثيرگذار است. هرچند رمان با تاثير از داستان واقعي اليزابت فريتزل نوشته شده است اما موفق ميشود به هدفش برسد و ترس از مکان هر مادر و فرزند معمولي را به تصوير بکشد. جک پنج ساله به همراه مادرش در سلولي کوچک و مبله زندگي ميکند، آدمربا «رفيق جک» است که شبها ترس حضورش مادر را به لرزه درميآورد. فرار آنها در آخر داستان و روبرو شدن جک با دنيا در دست هر نويسنده بياستعدادي به فاجعه بدل مي شد اما آنچه دونو خلق کرده در ذهن ميماند.
اگر فهرست جايزه بوکر ميتوانست يک نامزد ديگر را هم بپذيرد با علاقه تمام رمان درخشان «از قلم افتادگي» نوشته باربارا کينگسالور و برنده جايزه «اورنج» (جايزه ويژه نويسندگان زن انگليسيزبان) را به «در اتاقي غريب» نوشته ديمن گالگو ترجيح ميدادم. و البته رمان محبوب امسالم که با شخصيتي به نام «سرژ» و کودکي در خطر غرق شدن آغاز ميشود؛ «دست درازي» نوشته رز ترمين است.
و اصلا هم به فکر «سي» نوشته تام مکارتي و نامزد جايزه بوکر نمي افتادم. رماني که «تجربي» خوانده و با «اوليس» جيمز جويس مقايسه شد، اثري که شيوه روايياش با اغلب داستانهاي پرفروش در بيشتر فرهنگها و کشورها در تضاد است. شيوهاي متفاوت با آنچه مکارتي «اومانيسم احساساتي» ميخواند و درمورد آن گفته است: «اگر آن را به خاک نزنيد چند نفر را ناراحت خواهيد کرد.» بله!
چرا از رمان خارق العاده هلن دانمور به نام «خيانت» در فهرست نامزدها خبري نبود؟ اين اثر که دنبالهاي بر «حکومت نظامي» رمان سال 2001 اين نويسنده است ترس و پارانويا شهروندان روسيه دوران استالين را به خوبي توصيف ميکند. دانمور در اين رمان امور تصورنشدني را به شکلي غريب واقعي جلوه ميدهد.
دانمور هم از قديميهاي دنياي ادبيات است، اما به دو جوان هم اشاره کنم، نيل بومان با اولين رمانش يعني «باکسر، بيتل»، ترکيبي از رمان جنايي و علمي تخيلي نشان ميدهد از بلاغت زبان آگاه و طنازي هم بلد است. «سنگ در رانش زمين» رمان درگيرکننده نوشته ماريا باربال هم شروعي اميدوارکننده است.
و در خاتمه چرا «هزار پاييز جيکوب دوزوئت» نوشته ديويد ميچل برنده تمامي جوايز بريتانيا نشد؟ اين رمان که داستانش در يک اداره پست در ژاپن سال 1799 ميگذرد به خوبي نشان ميدهد نويسنده در اوج دوران کاري خود است. ميچل براي نوشتن اين اثر چهار سال صرف تحقيق درمورد ژاپن قرن هجدهم کرد. بهشکي که خودش گفته براي نوشتن يک جمله ممکن بوده نصف روز وقت بگذارد. او به ريزترين جزئيات زندگي در آن زمان توجه کرده است، مثلا اينکه آيا مردها براي تراشيدن ريش از خميرريش استفاده ميکردند يا خير. رمان 480 صفحهاي «جيکوب دوزوئت» بهترين رمان سال است و ميچل بهترين نويسنده دهه.
پشت جلد رمان «بازيکن يک» نوشته داگلاس کاپلند، فرهنگ لغت کوچکي از واژگان و عبارات مندرآوردي مدرن آمده که به راحتي ميشد عبارت «پارادوکس قابل درک نبودن تفکر کاپلند» را هم در آن جاي داد، معني اين عبارت اين است: احساس روزافزون تباهي در آدمهاي کتابخواني که متوجه ميشوند آدمهايي که برايشان اهميت داشتند و محترم بودند مدام نظراتي درمورد ادبيات بيان ميکنند که با نظرات آنها در تضاد هستند.
هرچه بيشتر در دنياي روزنامهنگاري فعاليت کني بيشتر متوجه اين مسئله عجيب ميشوي که نويسندگاني که خيلي دوست داري و تحسين ميکني سلايق ادبي کاملا متضادي با سلايق تو دارند. مثلا خيلي سخت است که ببيني بسياري آخرين اثر کاپلند را دوست ندارند، رمان داستان چند آدم معاصر است که در فرودگاه گير افتادهاند و زندگي خود را در زمينه بحث داغ قيمت نفت و برف و بوراني سَمي تعريف ميکنند، داستاني بسيار کاپلندي که طرفدارانش را شيفته ميکند، اما اگر با او آشنا نباشيد از آن متنفر ميشويد.
نقدي خواندم در مورد «آزادي» نوشته جاناتان فرانزن و منتقد درخواست يک هفته فرصت کرده بود تا از آسمان به زمين بيايد و درباره کتاب بيشتر توضيح دهد! من اين داستان را، تمام 570 صفحه آن را خواندم، داستان چند آمريکايي آزاديخواه بداخلاق و خودخواه. و مثل ديگر خوانندگان منتظر بودم تا ذرهاي براي والتر و پتي برگلاند و فرزندانشان اهميتي قايل شوم، اما نشد که نشد. به نظرم اصلا ارزش 9 سال صبر از زمان «اصلاحات» رمان درخشان قبلي فرانزن را نداشت.
حرف صبر و انتظار شد، برنده بوکر امسال که با تمام وجود منتظرش بودم مرا سرخورده نکرد؛ «مسئله فلينکلر» يازدهمين رمان هوارد جيکابسن که شيرين و بامزه است. رمان تحليلي تاثيرگذار و طعنهآميز از مردانگي، دوستي و رنج است، رمان کوتاهي که گرما و شوخطبعي را همزمان دارد.
در فهرست نامزدهاي جايزه بوکر رمانهاي به يادماندني ديگري به چشم ميخورد، اگر «طوطي و اليور در آمريکا» نوشته پيتر کري که به درستي تحسين شد و دو رمان که نميشود ناديدهاشان گرفت يعني «بيوه باردار» نوشته مارتين ايميس و «خورشيدي» نوشته ايان مکايوانز را کنار بگذاريم، «آواز بلند» نوشته اندرو لوي چيز ديگري است. اين رمان داستان پرتنش آخرين روزهاي بردهداري براساس اعترافات خانم جولي است، او که پير شده به روزهاي گذشته مينگرد. خانم جولي شخصيتي دوستداشتني نيست اما فراموش کردنش دشوار است و القاي لحن خصمانه و شرورانه او دستاورد بزرگي براي نويسنده است.
هفتمين رمان اما دونو به نام «اتاق» هم تجربهاي تاثيرگذار است. هرچند رمان با تاثير از داستان واقعي اليزابت فريتزل نوشته شده است اما موفق ميشود به هدفش برسد و ترس از مکان هر مادر و فرزند معمولي را به تصوير بکشد. جک پنج ساله به همراه مادرش در سلولي کوچک و مبله زندگي ميکند، آدمربا «رفيق جک» است که شبها ترس حضورش مادر را به لرزه درميآورد. فرار آنها در آخر داستان و روبرو شدن جک با دنيا در دست هر نويسنده بياستعدادي به فاجعه بدل مي شد اما آنچه دونو خلق کرده در ذهن ميماند.
اگر فهرست جايزه بوکر ميتوانست يک نامزد ديگر را هم بپذيرد با علاقه تمام رمان درخشان «از قلم افتادگي» نوشته باربارا کينگسالور و برنده جايزه «اورنج» (جايزه ويژه نويسندگان زن انگليسيزبان) را به «در اتاقي غريب» نوشته ديمن گالگو ترجيح ميدادم. و البته رمان محبوب امسالم که با شخصيتي به نام «سرژ» و کودکي در خطر غرق شدن آغاز ميشود؛ «دست درازي» نوشته رز ترمين است.
و اصلا هم به فکر «سي» نوشته تام مکارتي و نامزد جايزه بوکر نمي افتادم. رماني که «تجربي» خوانده و با «اوليس» جيمز جويس مقايسه شد، اثري که شيوه روايياش با اغلب داستانهاي پرفروش در بيشتر فرهنگها و کشورها در تضاد است. شيوهاي متفاوت با آنچه مکارتي «اومانيسم احساساتي» ميخواند و درمورد آن گفته است: «اگر آن را به خاک نزنيد چند نفر را ناراحت خواهيد کرد.» بله!
چرا از رمان خارق العاده هلن دانمور به نام «خيانت» در فهرست نامزدها خبري نبود؟ اين اثر که دنبالهاي بر «حکومت نظامي» رمان سال 2001 اين نويسنده است ترس و پارانويا شهروندان روسيه دوران استالين را به خوبي توصيف ميکند. دانمور در اين رمان امور تصورنشدني را به شکلي غريب واقعي جلوه ميدهد.
دانمور هم از قديميهاي دنياي ادبيات است، اما به دو جوان هم اشاره کنم، نيل بومان با اولين رمانش يعني «باکسر، بيتل»، ترکيبي از رمان جنايي و علمي تخيلي نشان ميدهد از بلاغت زبان آگاه و طنازي هم بلد است. «سنگ در رانش زمين» رمان درگيرکننده نوشته ماريا باربال هم شروعي اميدوارکننده است.
و در خاتمه چرا «هزار پاييز جيکوب دوزوئت» نوشته ديويد ميچل برنده تمامي جوايز بريتانيا نشد؟ اين رمان که داستانش در يک اداره پست در ژاپن سال 1799 ميگذرد به خوبي نشان ميدهد نويسنده در اوج دوران کاري خود است. ميچل براي نوشتن اين اثر چهار سال صرف تحقيق درمورد ژاپن قرن هجدهم کرد. بهشکي که خودش گفته براي نوشتن يک جمله ممکن بوده نصف روز وقت بگذارد. او به ريزترين جزئيات زندگي در آن زمان توجه کرده است، مثلا اينکه آيا مردها براي تراشيدن ريش از خميرريش استفاده ميکردند يا خير. رمان 480 صفحهاي «جيکوب دوزوئت» بهترين رمان سال است و ميچل بهترين نويسنده دهه.