امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

محشرترین رمان....خیلی قشنگه

#1
روزی روزگاری.. یه دختر تنها با یه پسری آشنا میشه ... پسری که هروز سعی میکرد اونو بیشتر و بیشتر عاشق خودش بکنه... دخترک ساده هر روز بیشتر وابسته میشد هر روز بیشتر دلتنگ میشد... تا اینکه پسرک دستاشو گرفت و گفت میخوام تا ابد مال هم باشیم... دیگه نمیخوام ازت جدا باشم.اونروز بهترین روز زندگیه دخترک بود رویای قشنگی توی ذهنشون ساختن و رفتن که تا ابد مال هم باشن به سمت خوشبختی ... اما بینه راه یکی جلوشونو گرفت ... پسرکو کشید کنار و دخترک و تهدید کرد...دخترک ترسید...لرزید...اشک ریخت.. دیوونه شد...نتونست..نخواست...اما از ترس تهدید به پسرک گفت که باید ازش جدا بشه...پسرک اشک ریخت...نه نمیخوام.تو باید مال من بشی؟من نمیزارم کسی اذیتت کنه...اما کسی که اونو تهدید کرده بود دیگه نمیتونست به با اون بودن فکر کنه...تهدید بدی بود...دخترک واسه اینکه پسرک بره دنبال خوشبختیش رفت با یکی دیگه...فقط بخاطر اون...اما بدونه اینکه بفهمه داره با سرنوشتش بازی میکنه خودشو توی دامی دید که دیگری واسش پهن کرده بود...دیگه نتونست تحمل کنه دوباره برگشت به پسرک ...پسرک خوشحال شد...پسرک قول داد تنهاش نزاره...پسرک گفت نمیزاره کسی بفهمه... اما طولی نکشید که پسرک رفت و دست دختردیگه ای رو تو دست گرفت... و الان دخترک تنهای تنها یه گوشه ای نشسته و دل مرده شده...یادش بخیر پسرک میگفت:

آغوشتو به غیر من برای هیچیکی وا نکن...منو ازین دلخوشیو آرامشم جدا نکن

من برای با تو بودن پر عشق و خواهشم واسه بودن کنارت تو بگو به هر کجا پر میکشم.

منو تو آغوشت بگیر آغوش تو مقدسه بوسیدنت برای من تولد یک نفسه

چشمای مهربون تو منو به آتیش میکشه نوازش دستای تو عادته ترکم نمیشه

فقط تو آغوش خودم دغدغه هاتو جابذار به پای عشق من بمون هیچ کسو جای من نیار

مهر لباتو روی تن و روی لب کسی نزن فقط به من بوسه بزن به روح و جسم و تن من
چقـבر سَـخـتہ تمام روز رو مُنتظر شب باشے ڪہ בوباره زُل بزنے


بہ صفـحـہ سرב مانیتور و فقط نگاهت بہ آیـבے یہ نفر باَشہ


و همش בعا ڪنے ڪہ روشـטּ بشہ با اینڪہ از قبل میـבونے


امشبم مثل تموم شـبہـاے گذشتہ فقط بایـב چشمہـاے פֿواب رفـتہ


آבمڪ آیـבیشو ببینے و בرב בلاتو براش آف بذارے بـہ ایـטּ امیـב ڪہ


شایـב اومـב و פֿـونـב و جوابتو בاב ، جوابـہایے ڪہ مثل همیشہ


פـرف تازه اے توش نیست انگار ڪہ هیچوقت نمیـפֿـواב باور بُڪنہ ڪہ :
.
.
.


בوستــــ♥
ـــش בارے !
پاسخ
 سپاس شده توسط *ArAsH* ، "تنها" ، دختر شاعر ، پری خانم ، Archangelg!le ، هستی0611 ، fafa23 ، ~KiAηA~ ، hany1380 ، عطرینا ، ellllllllnaz
آگهی
#2
بیمزه بود 

اونی که تهدیدش کرد مگه کی،بود؟  

 دام های دیگه چی بود؟  

 چرا دختره باز برگشت؟
همیشه به ادمها به اندازه ای محبت کن که 




 بعدا نخواهی ثابت کنی خر نیستی.
پاسخ
#3
خخخخخخ باید اخرش رو خوب تموم میکردی ولی خوب بود واسه شروووووووووووووعExclamation
پاسخ
#4
منکه خیلی خوشم اومد
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان