23-11-2020، 9:40
ساعت ۷
بعد از ماهی گرفتن زمین بازی بچه ها رو از اون دور دیدم.عاشق زمین بازی و پارکم.
دست بچه ها رو کشیدم و بردم سمت زمین بازی.
سوار تاب شدم.به پریا گفتم هلم بده.همینجور داشت هلم میداد که احساس کردم داره تند میشه سرعتش. دیدم پریا کنارمه و با چشمش داره به پشتم اشاره میکنه.برگشتم و دیدم اروین داره با تمام زورش هلم میده.
جیغ زدم و گفتم:استاد بسه!خیلی تندهل میدید.بسه!من میترسم.پریا بیارم پایین!
ترنم مرده بود از خنده.ازم فیلم گرفتن.
سرعت تاب بیشتر شد .دیگه طاقت نیاوردم و یه جیغ بنفش کشیدم و گفتم:بببیییاارررممم پپایییینننن!!!!
خنده ای کرد که تا حالا ندیده بودم.از ته دل بود.
بالاخره تاب رو نگه داشت و گفت:یکم هیجان خوب بود.
خندم گرفت.نمیدونم چرا.
از تاب پیاده شدم و گفتم:استاد کارتون خیلی خطرناک بود.
شونه ای بالا انداخت.
با هم به سمت چرخ و فلک رفتیم.۴ تایی سوار شدیم.انقدر چرخیدیم که حالم بد شد.
گیج و منگ ازش پیاده شدیم و ب۶ سمت دکه رفتیم.یه اب خوردم که حالم بهتر شد.
به سمت بچه های دیگه رفتیم که ارمان اومد سمتم.
-اوا خانم حالتون خوبه؟شنیدم بیهوش شدید؟
از اینکه اسمم رو گفت یکم احساس بدی داشتم.
من-من به فلفل حساسیت دارم.هواسم نبود یدونه خوردم حالم بد شد.
-ناراحت شدم اینو شنیدم.حواستون باید باشع.
دیگه حرفی نزد و رفت .چون یکی از دانشجو هاش صداش میزد.
ساعت۸
رفتیم به سمت اتوبوس.اروین اومد پیشم و گفت:برو ردیف اول ردیف صندلی من بشین.
من-نمیخوام استاد
-همین که گفتم .تا موقعی هم که برگردی تهران پیش خودم میمونی!
من-وا استاد مگه من بچم؟
-ههممیینن که گفتم.
به حرفش اهمیت نداادم و رفتم پیش پریا نشستم.
بعد از چند دقیقه اومد تو اتوبوس .منو پیش پریا دید عصبانی شد اومد سمتم.
-مگه من نگفتم برو تو ردیف من بشین؟
من-استاد اخه دلم نمیخواد
-مگه دل بخواهیه؟برو بشین تو ردیف من.
دیگه بحث نکردم و رفتم تو ردیفش.اومد نشست کنارم.
-تا خود موقعی که برسیم تهران پیشم میمونی و جم نمیخوری.
اخم کردم و هیچی نگفتم.
کنار ی رستوران نگه داشتیم.خدایا دیگه حالم داره از غذای رستورانی به هم میخوره.
پیاده شدیم و رفتیم داخل.بوی گوشت پخته که اومد ناخواسته گشنم شد.
اروین بیا اینجا بشین.
من-استاد حداقل بذارید شام رو پیش دوستام باشم.
-نه نمیشه
پامو به زمین کوبیدم و جلوش نشستم.
ارمان اومد کنارمون.
-میشه پیش شما بشینم؟
شیطون شدم و گفتم-بفرمایید.
نشست پیشمون.
ارمان-خوب اوا خاان وم چی میخورید؟
من-پیتزا فلفلی
دوتاشون برگشتن سمتم.
اروین-فلفل؟حساسیت داری.دوباره من حوصله اوضاع ندارم.
من-میخوام بخورم برای اینکه از دستتون خلاص شم.
خندید و زیر لبی گفت:حالا حالا ها من کارت دارم.
منظورشو نفهمیدم.ولی یکم ترسیدم.نکنه بخواد با من کاری کنه؟
سپاس بده
بعد از ماهی گرفتن زمین بازی بچه ها رو از اون دور دیدم.عاشق زمین بازی و پارکم.
دست بچه ها رو کشیدم و بردم سمت زمین بازی.
سوار تاب شدم.به پریا گفتم هلم بده.همینجور داشت هلم میداد که احساس کردم داره تند میشه سرعتش. دیدم پریا کنارمه و با چشمش داره به پشتم اشاره میکنه.برگشتم و دیدم اروین داره با تمام زورش هلم میده.
جیغ زدم و گفتم:استاد بسه!خیلی تندهل میدید.بسه!من میترسم.پریا بیارم پایین!
ترنم مرده بود از خنده.ازم فیلم گرفتن.
سرعت تاب بیشتر شد .دیگه طاقت نیاوردم و یه جیغ بنفش کشیدم و گفتم:بببیییاارررممم پپایییینننن!!!!
خنده ای کرد که تا حالا ندیده بودم.از ته دل بود.
بالاخره تاب رو نگه داشت و گفت:یکم هیجان خوب بود.
خندم گرفت.نمیدونم چرا.
از تاب پیاده شدم و گفتم:استاد کارتون خیلی خطرناک بود.
شونه ای بالا انداخت.
با هم به سمت چرخ و فلک رفتیم.۴ تایی سوار شدیم.انقدر چرخیدیم که حالم بد شد.
گیج و منگ ازش پیاده شدیم و ب۶ سمت دکه رفتیم.یه اب خوردم که حالم بهتر شد.
به سمت بچه های دیگه رفتیم که ارمان اومد سمتم.
-اوا خانم حالتون خوبه؟شنیدم بیهوش شدید؟
از اینکه اسمم رو گفت یکم احساس بدی داشتم.
من-من به فلفل حساسیت دارم.هواسم نبود یدونه خوردم حالم بد شد.
-ناراحت شدم اینو شنیدم.حواستون باید باشع.
دیگه حرفی نزد و رفت .چون یکی از دانشجو هاش صداش میزد.
ساعت۸
رفتیم به سمت اتوبوس.اروین اومد پیشم و گفت:برو ردیف اول ردیف صندلی من بشین.
من-نمیخوام استاد
-همین که گفتم .تا موقعی هم که برگردی تهران پیش خودم میمونی!
من-وا استاد مگه من بچم؟
-ههممیینن که گفتم.
به حرفش اهمیت نداادم و رفتم پیش پریا نشستم.
بعد از چند دقیقه اومد تو اتوبوس .منو پیش پریا دید عصبانی شد اومد سمتم.
-مگه من نگفتم برو تو ردیف من بشین؟
من-استاد اخه دلم نمیخواد
-مگه دل بخواهیه؟برو بشین تو ردیف من.
دیگه بحث نکردم و رفتم تو ردیفش.اومد نشست کنارم.
-تا خود موقعی که برسیم تهران پیشم میمونی و جم نمیخوری.
اخم کردم و هیچی نگفتم.
کنار ی رستوران نگه داشتیم.خدایا دیگه حالم داره از غذای رستورانی به هم میخوره.
پیاده شدیم و رفتیم داخل.بوی گوشت پخته که اومد ناخواسته گشنم شد.
اروین بیا اینجا بشین.
من-استاد حداقل بذارید شام رو پیش دوستام باشم.
-نه نمیشه
پامو به زمین کوبیدم و جلوش نشستم.
ارمان اومد کنارمون.
-میشه پیش شما بشینم؟
شیطون شدم و گفتم-بفرمایید.
نشست پیشمون.
ارمان-خوب اوا خاان وم چی میخورید؟
من-پیتزا فلفلی
دوتاشون برگشتن سمتم.
اروین-فلفل؟حساسیت داری.دوباره من حوصله اوضاع ندارم.
من-میخوام بخورم برای اینکه از دستتون خلاص شم.
خندید و زیر لبی گفت:حالا حالا ها من کارت دارم.
منظورشو نفهمیدم.ولی یکم ترسیدم.نکنه بخواد با من کاری کنه؟
سپاس بده