01-10-2012، 14:28
هفته دفاع مقدس آمد و رفت اما برای نسل من، هفته دفاع مقدس، مناسبتی در تقویم نیست؛ همه تقویمها تقدیم خاک پای مادران شهدا.
تقویم ما با همه بزرگیاش بخشی از دفاع مقدس است. میخواهم روزگار نباشد، اگر خون شهید نباشد، و نیست. روزگار، روزگار نیست اگر سربند یازهرا(س) نباشد.
برای نسل من، دفاع مقدس کلیشه نیست که در قفس گیومهها گرفتار شود. نسل من با جنگ زندگی میکند و جبهه را زندگی میکند. نسل من عاشق مجنون است. ما فکر میکنیم فرمانده جنگ، مادر محترمه حاج احمد متوسلیان است. وزیر دفاع مقدس ما آن نوجوان پایین شهری است که در شناسنامه خود دست برد تا در نبرد تن و تانک، همه پیکرش قطعه قطعه شود، خاکستر شود، بسوزد، آسمانی شود تا مبادا لازم شود ما به «آقازادهها» دقیقا بر همین وزن، چیز دیگری بگوییم.
هزینه جنگ را بزرگترین بانک جهان اسلام نداد، ملیگراها ندادند، تجارت پیشهها ندادند، دلالهای پسته و فرش ندادند، آخوندهای اشرافی ندادند، مرفهین بیدرد ندادند.
پدرم در جبهه ساندیس سیب میخورد که قیمتش با انحراف دلار، بالا و پایین نمیرفت. هزینه جنگ را قلک رقیه داد و پول خرد سمیه. بسیجیها برای رد شدن از عرض اروند، کشتی تفریحی نگرفتند. جزر و مد اروند، وحشی بود اما چند تکه طناب که قیمتی نداشت. میرسید به پول ما پایین شهریها. اقیانوس، دل بسیجیها بود و دریا، دیده بارانیشان. دیروز در جبهه، چند شانه تخم مرغ دختر روستا، لشکری را سیر میکرد. دولت مهرورز، دولت عشق بود در جبهه فاو. و عظمت هیچ الامارهای منحرف نکرد رد پای فتح را.
رئیس تبلیغات جنگ، بلندگوی لندکروز حاج بخشی بود که ضد گلوله نبود. داماد آدم در آتش بسوزد، بهتر از آن است که فرزند آدم، دودمان سابقه آدم را بر باد دهد.
عدهای حتی بر تن تشریفات «دامت برکاته» جلیقه ضد گلوله میپوشانند! محافظ شخصی پدر من در جبهه الی بیت المقدس، شاید مورچهای بود که خدا در سوره «نمل» قصهاش را نوشت. مورچه منیت ندارد. شن منیت ندارد. مادر حاج همت، مادر حاج همت است اما منیت ندارد. منیت دارد میکشد عدهای را. در خاطرات فلانی، جلد ازل خواندم: «من بودم که خدا را آفریدم و در روح خدا دمیدم انقلاب اسلامی را!» تا سید شهیدان اهل قلم هست، ما اصلا «روایت زهر» نگاه نمیکنیم.
آقازادهها بعد از شنیدن نام کانال، به سوئز فکر میکنند اما در کانال کمیل، «آقازادههای شهادت» جملگی لبتشنه رفتند. قمقمه آب نداشت، قلک پول نداشت، جنگ سخت شده بود و بابا شهید شده بود، همراه محافظش.
ما هرگز خیال نمیکنیم امام جنگ فقر و غنا، اهل قطعنامه بود. آقازادههای خمینی، بچههای کربلای ۵ بودند. آقازادهها بسی گنج بردند در آن سال هشت! ما ایمان داریم که خرمشهر را خدا آزاد کرد. ما باور داریم که «ولایت فقیه» کلیدواژه وصیتنامه همه شهداست.
برای ما هنوز هم جبهه، همان جبهه است… و اگر این همه تحریف جنگ است، بگذار آقای هاشمی به ما بگوید «جبهه ندیدهها». بزرگترین جبهه ندیده، خمینی بود که گاهی بدتر از ما تحریف میکرد جنگ را و میگفت: «رهبر ما آن طفل ۱۳ ساله است که…».
آری! عباس بن علی(ع) هم جبهه بدر و احد و خیبر را ندیده بود. حتی جبهه در و دیوار را ندیده بود. کوچه را ندیده بود. با این همه حسین(ع)، علمداری جز اباالفضل(ع) نداشت. در هر دورهای عدهای جبهه ندیدهاند. ما در شکم روزگار بودیم ۱۵ خرداد. جنگ که شد صفیر بمباران، گهوارهمان را شکست. برگشتن تابوتها دلمان را شکست. ما فرزندان شهدا جبهه ندیدهایم!
تقویم ما با همه بزرگیاش بخشی از دفاع مقدس است. میخواهم روزگار نباشد، اگر خون شهید نباشد، و نیست. روزگار، روزگار نیست اگر سربند یازهرا(س) نباشد.
برای نسل من، دفاع مقدس کلیشه نیست که در قفس گیومهها گرفتار شود. نسل من با جنگ زندگی میکند و جبهه را زندگی میکند. نسل من عاشق مجنون است. ما فکر میکنیم فرمانده جنگ، مادر محترمه حاج احمد متوسلیان است. وزیر دفاع مقدس ما آن نوجوان پایین شهری است که در شناسنامه خود دست برد تا در نبرد تن و تانک، همه پیکرش قطعه قطعه شود، خاکستر شود، بسوزد، آسمانی شود تا مبادا لازم شود ما به «آقازادهها» دقیقا بر همین وزن، چیز دیگری بگوییم.
هزینه جنگ را بزرگترین بانک جهان اسلام نداد، ملیگراها ندادند، تجارت پیشهها ندادند، دلالهای پسته و فرش ندادند، آخوندهای اشرافی ندادند، مرفهین بیدرد ندادند.
پدرم در جبهه ساندیس سیب میخورد که قیمتش با انحراف دلار، بالا و پایین نمیرفت. هزینه جنگ را قلک رقیه داد و پول خرد سمیه. بسیجیها برای رد شدن از عرض اروند، کشتی تفریحی نگرفتند. جزر و مد اروند، وحشی بود اما چند تکه طناب که قیمتی نداشت. میرسید به پول ما پایین شهریها. اقیانوس، دل بسیجیها بود و دریا، دیده بارانیشان. دیروز در جبهه، چند شانه تخم مرغ دختر روستا، لشکری را سیر میکرد. دولت مهرورز، دولت عشق بود در جبهه فاو. و عظمت هیچ الامارهای منحرف نکرد رد پای فتح را.
رئیس تبلیغات جنگ، بلندگوی لندکروز حاج بخشی بود که ضد گلوله نبود. داماد آدم در آتش بسوزد، بهتر از آن است که فرزند آدم، دودمان سابقه آدم را بر باد دهد.
عدهای حتی بر تن تشریفات «دامت برکاته» جلیقه ضد گلوله میپوشانند! محافظ شخصی پدر من در جبهه الی بیت المقدس، شاید مورچهای بود که خدا در سوره «نمل» قصهاش را نوشت. مورچه منیت ندارد. شن منیت ندارد. مادر حاج همت، مادر حاج همت است اما منیت ندارد. منیت دارد میکشد عدهای را. در خاطرات فلانی، جلد ازل خواندم: «من بودم که خدا را آفریدم و در روح خدا دمیدم انقلاب اسلامی را!» تا سید شهیدان اهل قلم هست، ما اصلا «روایت زهر» نگاه نمیکنیم.
آقازادهها بعد از شنیدن نام کانال، به سوئز فکر میکنند اما در کانال کمیل، «آقازادههای شهادت» جملگی لبتشنه رفتند. قمقمه آب نداشت، قلک پول نداشت، جنگ سخت شده بود و بابا شهید شده بود، همراه محافظش.
ما هرگز خیال نمیکنیم امام جنگ فقر و غنا، اهل قطعنامه بود. آقازادههای خمینی، بچههای کربلای ۵ بودند. آقازادهها بسی گنج بردند در آن سال هشت! ما ایمان داریم که خرمشهر را خدا آزاد کرد. ما باور داریم که «ولایت فقیه» کلیدواژه وصیتنامه همه شهداست.
برای ما هنوز هم جبهه، همان جبهه است… و اگر این همه تحریف جنگ است، بگذار آقای هاشمی به ما بگوید «جبهه ندیدهها». بزرگترین جبهه ندیده، خمینی بود که گاهی بدتر از ما تحریف میکرد جنگ را و میگفت: «رهبر ما آن طفل ۱۳ ساله است که…».
آری! عباس بن علی(ع) هم جبهه بدر و احد و خیبر را ندیده بود. حتی جبهه در و دیوار را ندیده بود. کوچه را ندیده بود. با این همه حسین(ع)، علمداری جز اباالفضل(ع) نداشت. در هر دورهای عدهای جبهه ندیدهاند. ما در شکم روزگار بودیم ۱۵ خرداد. جنگ که شد صفیر بمباران، گهوارهمان را شکست. برگشتن تابوتها دلمان را شکست. ما فرزندان شهدا جبهه ندیدهایم!