امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خاطرات جبهه ازنوع خنده دارش 3

#1
آن شب یکی از آن شب‌ها بود؛ بنا شد از سمت راست یکی یکی دعا کنند،
اولی گفت: «الهی حرامتان باشد…» بچه‌ها مانده بودند که شوخی است،
جدی است؟ بقیه دارد یا ندارد؟ جواب بدهند یا ندهند؟
که اضافه کرد: «آتش جهنم» و بعد همه با خنده گفتند: «الهی آمین.»

نوبت دومی بود، همه هم سعی می کردند مطالب شان بکر و نو باشد،
تأملی کرد و بعد دستش را به طرف آسمان گرفت و خیلی
جدی گفت: «خدایا مار و بکش…»
دوباره همه سکوت کردند و معطل ماندند که چه کنند و او اضافه
کرد: «پدر و مادر مار و هم بکش!»

بچه‌ها بیش تر به فکر فرو رفتند، خصوصاً که این بار بیش تر صبر کرد،
بعد که احساس کرد خوب توانسته بچه‌ها را بدون حقوق
سرکار بگذارد، گفت: «تا ما را نیش نزند!»
خاطرات جبهه ازنوع خنده دارش 3 1
پاسخ
 سپاس شده توسط -Edgar
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  خاطرات شهيد محمود كاوه
  خاطرات شب «احیا»ی اسرا
  لازم باشد حاضری به جبهه بیایی؟
  ارسال قوطی خالی کمپوت به جبهه....!!
  خاکریز خاطرات (به روز رسانی میشود)
  خاطرات خواندنی از رادیو
  خاطرات غسال ها+15
  طرح دفترچه خاطرات شهدا ویژه هفته دفاع مقدس
  جبهه طاغوت زرنگه!
  خاطرات حمید چریک

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان