21-08-2014، 13:32
نگار:
من:اروین مطمئنی حالت خوبه?مثلا چجوری میخوای تاوان بگیری?
لبخندی زد و گفت :اینجوری
سرشو جلو آورد و لبهامو طولانی بوسید!
با اینکه خودم بهش گفته بودم تو نامزدیمون نباید باهم هيچ رابطه ای برقرار کنیم حتی بوسه اما ناخودآگاه هيچ اعتراضی یا تقلایی نکردم
سرشو عقب کشید و زبونشو رو لبهاش کشید و گفت:امممم چه تاوان شیرینی بود !
به بازوش مشتی کوبیدمو گفتم:بار اخرت بودها .
با شیطنت بیشتر روم خم شد و گفت:عزیزم شما بگو آش به همین خیالم باش .من تازه مزه این تاوان ها رفته زیر دندونم حالا حالا هم بیخیالش نمیشم
من :تو اینکارو بکن ببین من چیکار میکنم
اروین که انگار از این بحث لذت میبردلبخند کجی زد گفت:آخی کوچولوی من اخه میخوای چیکار کنی?
واقعاهم میخواستم چیکار کنم????
من دربرابر اروین مثل فیل و فنجون بودم
با لج گفتم :تو بکن من نشونت میدم!
یه ابروشو بالا انداخت و نا غافل سرشو جلو آورد و دوباره لبامو بوسید!
میدونم چیکارت کنم!
یه گاز محکم از لب پایینش گرفتم:-))
البته بگما اروینم نامردی نکرد و چنان گازی از لبم گرفت که جیغی کشیدم که بین لب هامون خفه شد !
سرشو برد عقب وبا همون لبخندش گفت:آخی خانومم !دردت گرفت? ببخشید
من:ای کوفت ای مرض ای ایشالله پاهات افلیج شه من بهت بخندم!
اروین:خانوم گلم باید یادآوری کنم که به دعای گربه سیاهه بارون نمیاد یک.دوما من هروقت که بخوام از شما که نامزدمنی و وظیفته تاوان میگیرم اینم دو .سوما بابا منم دل دارم! اصلا ببینم تو مطمئنی خواهر نفسی ?نفس به راحتی به ایدین اجازه میده ببوستش یا بدون هيچ اصراری هم راضی شد ایدین بیاد تو اتاقش بخوابه اما من چی??
یاد اون روز افتادم که اروین گیر داد که تو نامزد منی و این حرفا و باید پیش من بخوابی
اما خب من قبول نکردم و در اتاقمو قفل کردم که اروین تهدید کرد اون بخشی از پایان نامه ام که به عهده اشه رو انجام نمیده .اولا فکر میکردم الکی میگه اما وقتی دیدم نه این تو بمیری ها از اون تو بمیری ها نیست یه جورایی راضی شدم چون پایان نامه ام خیلی مهم بود و منم کلی بابتش زحمت کشیده بودم و بخش اصلیش به عهده ی اروین بود و اگر انجام نمیشد تحقیق بی محتوا میشد در توان خودمم نبود که اون قسمتو انجام بدم.پس تقریبا قبول کردم البته ه دلیله دیگه ای هم که قبول کردم این بود که اروین رو خیلی دوست داشتم وبالاخره مرد زندگیم بود ، محرمم بود هيچ اشکالی نداشت که باهاش باشم .اما من از اون شبی که گذاشتم اروین پیشم بخوابه شرط کردم که نباید منو ببوسه یا .....
خداییش دلم براش سوخت
اون یه مرد بود
تا حالا هم هر چی خودشو کنترل کرده بود خیلی بود
ولی بازم دلیل نمیشد به همین زودی وسادگی کوتاه بیام
وایساد ببینم این از کجا میدونه نفس راحت میزاره ایدین ببوستش
مشکوک گفتم: تو از کجا میدونی نفس میزاره ایدین ببوستش?
چشماش برقی زد و گفت:خودم دیدم!
چشمام گشاد شد :چی ?خودت دیدی
سرشو تکون داد و گفت :بله تازه نه یه بار بلکه سه بار
یعنی خاک بر سرت نفس.
چقدر تو بی جنبه ای اخه دختر!!!
من:گیرم که حالا دیده باشی اما قرار ما یه چیزها دیگه بود و همونم میمونه.زندگی خصوصی مردم به ما ربطی نداره .حالا هم از رو من پاشو
احساس کردم ناراحت شد
اروم خودشو از روم کنار کشید و با لحنی سرد گفت:باشه .حالا که تو اینجور میخوای باشه .حالا هم پاشو بریم پیش نگین و آرمین !
از جاش پاشد و رفت بیرون
اه من نمیخواستم اینجور شه !
وجدان:نگار کارت درست نبود
چرا?مگه من چیکار کردم
وجدان:بابا بالاخره اونم یه مرده یه احتیاجاتی داره .کی بهتر از تو ? تو زنشی محرمشی .نگار میدونی چقدر زن و شوهر سر همین قضیه طلاق گرفتن?
با ترس گفتم:اما من نمیخوام از آروین جدا شم من دوسش دارم
وجدان:پس اگه واقعا دوسش دآری چرا باهاش همراهی نمیکنی?چرا قبولش نمیکنی?
راست میگفت
من کارم اشتباه بود
این شرط از بن و ریشه غلط بود
ای خدا!!!
ولی معلومه قضیه از این چیزا خیلی جدی تره
اخه ارمین و ایدین میگفتن کمتر پیش میاد آروین ناراحت بشه مگر اینکه قضیه خیلی جدی باشه
باید هر جور شده از دلش در بیارم!
اینکارو گذاشتم موقعی که دوتایی تنها شدیم
خدایا کمکم کن !
دلم نمیخواد عشقم از دستم ناراحت باشه
من اشتباه کردم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ارمین:
در رو باز کردم ورفتم بیرون
در و نیمه باز گذاشتم
الکی خمیازه کشیدم و رو به اروین با صدای گرفتهگفتم:بله?
یادم باشه برم تست بازیگری بدم:-))
اروین:امروز نمیخوای بری شرکت?
من:چرا میرم
اروین به ساعت مچیش نگاه کردو گفت:خب داره دیرت میشه ها!
اخمامو تو هم کشیدمو گفتم :مگه ساعت چنده?
بی خیال دستاشو تو جیب شلوارش کرد وگفت:یه ربع به هشت
وایییی دیرم شده!
کلافه دستی به صورتم کشیدمو رو به اروین گفتم :باشه ممنون که بیدارم کردی الان میام پایین
و رفتم تو اتاق و در بستم
هوففف به خیر گذشت
اروم صدا زدم:نگین?نگین?
از زیر تخت اومد بیرون و گفت:چی شده ?
من:دیرمون شده .بدو برو اتاقت حاضر شو
نگین:مگه ساعت چنده?
من:یه ربع به هشت
متعجب گفت:نه یعنی فقط یه ربع فرصت دارم آماده شم?
جدی نگاهش کردمو گفتم:نه.فقط پنج دقیقه
چشماشو درشت کردو گفت:دیوونه شدی?فقط پنج دقیقه?
چشمامو ریز کردمو دهنمو از تو گاز گرفتم و گفتم :همین پنج دقیقه هم زیاده. در ضمن شما حق آرایش کردن نداری ،یه لباس پوشیدنم که بیشتر از پنج دقیقه وقت نمیبره
خواستم برم دستشویی که یه چیزی یادم افتاد ،برگشتم سمتشو گفتم :ضمناً مانتوت باید تا زانوت باشه واگر خدایی ناکرده کوتاه تر باشه (با لحنی تهدید گونه و چشمایی جدی گفتم) هر بلایی سرت اومد با خودته!!!
و رفتم داخل دستشویی
رو به اینه لبخندی زدم
ای ول ارمین !!
گربه رو دم حجله کشتی
اما....
با گنگی به تصویر خودم تو اینه نگاه کردم
اما دلیل اینکه دوست ندارم بیرون آرایش کنه یا مانتو کوتاه بپوشه چیه?
*******************
نگین:
ای مرگ !!!
اداشو در اوردم:اگه مانتوت کوتاه تر باشه من میدونمو تو
برو بابا !
اه اه پسره ی گند اخلاق !
اصلا دلم میخواد دکلته بپوشم بیام شرکت به تو چه
نشونت میدم!
حرصی به سمت در اتاق رفتم و درو باز کردم
باید حواسم جمع میبود تا کسی چیزی نفهمه
داشتم اروم از راهرو رد میشدم که نگار پرید جلوم
وای قلبم!!
حرصی گفتم:عزیزم مشکل داری?
نگار :مشکلو شما داری خوشگله .راستی کجا بودی?اومدم بیدارت کنم ، تو اتاقت نبودی
ناخودآگاه هل کردم:من?
نگار مشکوک نگام کرد و گفت:آره دیگه
ای ولی الانه که بفهمه
حالا چی بگم?
آها فهمیدم!!!
نگین:
من:میدونی دیشب خیلی حالم بد بود خوابم نمیبرد برای همین رفتم باشگاه تا کمی ورزش کنم تا خسته شم و بخوابم .نمی دونم چی شد که اونجا خوابم برد .
ایول دروغ نگین!!!!
چی ساختی
نگار کمی مشکوک نگام کرد و گفت:حالا برو زودتر آماده شو که دیرت شده
اخ اخ راست میگه
من:باش پس من رفتم
رفتم تو اتاقم و در بستم و بهش تکیه دادم
اخیش خطر از بیخ گوشم گذشتا
وقت نداشتم آرایش کنم وگرنه جوری آرایش میکردم که دهن ارمین بسته شه
البته میتونم لوازم آرایشمو ببرم تو شرکت آرایش کنم
آره اینکارو میکنم
پسره ی پرو به من دستور میده
به سمت کمدم رفتم
وقت نداشتم آرایش کنم اما می تونستم مانتو کوتاه بپوشم که
اما اگه ارمین الان ببینه میگه باید عوض کنی
پس مجبورم دوتا مانتو بپوشم و تو شرکت مانتو کوتاه رو بپوشم
آره همینه
مانتو کوتاه قرمزمو در آوردم
باید اسمشو میذاشتن لباس نه مانتو
خیلی کوتاه بود فکر کنم تا زیر باسنم نرسه
چه کنم که میخوام با ارمین لج کنم وگرنه عمرا همچین مانتویی بپوشم
مانتو رو پوشیدم و یک مانتوی نخی مشکی هم روش پوشیدم که تا زانوم بود
سریع مقنعه ام رو پوشیدم و ساق مشکی قرمزمو پوشیدم
و شالم قرمزم و به همراه لوازم آرایشم گذاشتم تو کیفم
اخ اخ لنزمو یادم رفت!
میدونم چیکار کنم
خودمم میدونستم کارم درست نیست اما وقتی رو دنده لج بیوفتم بلند شدنم کار خداست
**************************
***
وقتی رسیدیم به شرکت سریع سوار آسانسور شدم و بی توجه به ارمین دکمه ی طبقه سه رو فشار دادم
وقتی وارد شرکت شدم سریع رفتم تو اتاقم تا عملیاتو اجرا کنم
اوففف نفسم گرفت اینقدر عجله کردم
یکمی نشستم روی صندلی تا نفسم بالا بیاد بعد دست به کار شم !
دستمو به سمت کیفم دراز کردم تا لوازم آرایشم در بیارم که تقه ای به در خورد
مثل این بچه ها که انگار کار بدی کردن هول شدم !
سعی کردم به خودم بیام و اجازه ورود دادم
منشی ارمین بود
ایشش دختره ی چندش دماغ عملی!!
با صدای تو دماغیش گفت:خانوم فرهمند آقای ناصری کارتون دارن
میدونستم نقشه های اون برج رو که پریروز بهم داده بود میخواست
من:باشه تو برو من خودم میام
پشت چشمی نازک کرد و رفت
الهی قربونم بری دختره ی عملی با اون صدات که از صدای غازم زشت تره!
عهه نگین بچه زدن نداره
سریع کیف لوازم آرایشم و با اینه ی کوچیکم در آوردم
اول از همه کرم برنزمو در اوردمو روی صورتم و گردنم و دستم زدم بعدش با خط لب سفید کمی بالای لبمو خط کشیدم که لبم برجسته تر به نظر بیاد و بعد رژ قرمزمو در اوردمو به لبهام مالیدم
یه خط چشم کلفتم بالای پلکم و تو چشمم کشیدم همراه با سایه مشکی
کمی هم رژگونه قهوه ای زدم
اوففف تا حالا هيچ وقت اینقد آرایش نکرده بودم
همیشه یه برق لب میزدم با یکمی ریمل
همین !
ولی الان.....
فقط مونده بود ریمل و لنز
اول لنز سبزمو از جاش در اوردمو با دقت تو چشمام گذاشتم
بعدم تا تونستم ریمل به چشمام زدم
به خودم تو اینه نگاه کردم
خوشگل شده بودم اما به نظر خودم داشتم زیاد از حد پیاز داغشو زیاد میکنم
صدایی از درونم گفت:نگین بیخیال بعد که از اتاق ارمین اومدی پاک میکنی ارایشو
آره بعدش میام پاکش میکنم
فقط میخوام یکم به این ارمین نشون بدم من دستوراشو اجرا نمیکنم
مانتو مشکیم و مقنعه ام رو در اوردم وگذاشتم تو کیفم
شال مشکی قرمزمو شل انداختم
یه ناگه به خودم کردم
وای خدای من چقد شبیه دخترای خراب شدم
خاک بر سرت نگین !!
به کل پشیمون شده بودم از این کارم
میخوام لجبازی کنم نمی خوام خودمو به نمایش بزارم که ....
برو عوضش کن دختر خوب!
تا خواستم مانتو مشکی رو از تو کیفم در بیارم
در با صدای تقی باز شد
مبهوت به سمت در برگشتم
هیچکی حق نداشت بدون در زدن وارد اتاق کسی بشه
با تعجب به....نگاه کردم و گفتم
من:تو اینجا چیکار میکنی?
..........................................
فس:
تا ارمین و نگین از خونه خارج شدن رو به اروین که از صبح تا حالا یه جوری شده بود کردمو گفتم :سریع بگو ببینم چی شد?چی گفتن?
بی حوصله جوابم رو داد که اتفاق خاصی نیوفتاده
و بعد رو به نگار کرد و با لحنی که تا حالا ازش ندیده بودم ،گفت:نگار من جایی کار دارم تو خودت بیا دانشگاه
و بدون اینکه به نگار مهلت اعتراض بده از جاش بلند شدو رفت
رو به نگار گفتم:این چش بود?
با ناراحتی گفت:نمیدونم
و از پشت میز صبحونه بلند شد و رفت طبقه بالا تا آماده شه برای دانشگاهش
رو به ایدین کردمو گفتم:به نظرت این دوتا مشکوک نمیزدن?
ایدین لبخندی بهم زد و گفت:خانومم هر اتفاقیم افتاده باشه بین خودشون دوتاست بهتره ما دخالت نکنیم .راستی شما چیزی خوندی برا امتحان?من ارفاق نمی کنما
با یاد اینکه امتحانای ترم شروع شده و پس فردا امتحان ریاضی دارم به کل از فکر نگار و اروین اومدم بیرون
ای وای لای کتابم باز نکردم
با التماس گفت: وای ایدین تو رو خدا کمکم کن
ایدین لبخندشو پر رنگ کردو گفت:اول شما اون کره رو به من بده بعدشم عزیزم نمیشه حق بقیه ضایع میشه !
کره رو بهش دادم
البته شوت کردم !
پسره ی..... !
نوبت که به ما میرسه میشه استاد اخلاق !
با عجز و ناله گفتم:ایدین توروخدا.
با لحن خودم گفت:نفس تو رو خدا.
مسخره ادای منو در میاره.
من:خیلی بدی
لبخندش که کم رنگ شده بود رو دوباره پر رنگ کرد و گفت :برعکس تو خیلی خوبی خانومم
با اینکه کارخونه قند آب کنی تو دلم راه افتاده بود.ولی گفتم: سعی نکن با این حرفا خرم کنی تو باید کمکم کنی !
در حالی که کره رو روی نون میمالید نگاهی بهم کرد و گفت :عزیزم من چقد به شما بگم که هيچ بایدی وجود نداره برای من?
اه پسره ی مغرور
دست به تهدید برداشتم و تهدید گونه بهش گفتم :ببین کاری نکن ....
دستشو آورد بالا و گفت:تهدید نکن که میدونم نمیتونی انجام بدیش و روش پایدار باشی
چشمام از خشم برقی زد و گفتم:من نمی تونم??
دستاشو رو سینش قلاب کردو گفت:یادت نمیاد ?چقد تا حالا تهدیدم کردی?اما دیدی که فایده نداشت .خودت زیرش میزدی .
خواستم جوابشو بدم که موبایلم زنگ خورد
از روی میز برش داشتمو یه نگاه به صفحه ی گوشی کردم
شماره اش نیوفتاده بود
مگه همچین چیزی میشه?
با تردید نگاهی به ایدین کردم و جواب دادم
من:بله??
:خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم اگه میخوای زنده بهت برسه گرنه جنازه اش رو تحویل میگیری
..................................
نگین:
چند ساعت بعد :
چسب رو از رو دهنم کشید
روی صندلی توی اتاق نیمه تاریک با دست و پاهای بسته بودم
با نفرت تو چشماش نگاه کردم و گفتم:از جون من چی میخوای ?
تو چشمام زل زد و گفت:جونتو
با اطمینان گفتم:مطمئن باش ارمین و بقیه منو پیدا میکنن
پوزخندی زد و رفت پشت سرمو و موهامو چنگ زد و گفت:عزیزم منو خیلی دست کم گرفتی?به نظرت ارمین با مرگ برادر عزیزش و غیبت ناگهانی زن برادرش متوجه غیبت تو هم میشه ?
با شنیدن حرفش چشمام گرد شد
یعنی یا اروین یا ایدین....
نه خدای من
یعنی یا نگار یا نفس .....
یا ابوالفضل
اون داره دورغ میگه !!
من:داری دروغ میگی
سرشو آورد زیر گوشم و گفت:شک نکن که اینکارو کردم
سرمو کج کردمو به چشماش نگاه کردم
فوق العاده جذاب و خوشگل بود اما در اون لحظه زشت ترین چهره شده بود برام
من:اگه بلایی سر یکیشون بیاری من میدونمو تو !!
اومد روبروم و انگشت اشاره اش رو گذاشت رو لبم و لبخند کجی زد و گفت :آ آ عزیزم تو از وضعیت خودت مطمئن شو بعد تهدید کن
من:خیلی پستی!!
با همون لبخند ، چشماشو بدجنس کرد و گفت:بزار اون موقعی که زیر دست و پامی این حرفو بزنی!
با خشم نگاهش کردم و تو صورتش تف کردم
من:هيچ غلطی نمی تونی بکنی
با خشم موهامو کشید و گفت:یا اروم میشی گربه ی وحشی یا کارمو از همین الان شروع میکنم
پوزخندی زدمو گفتم:بچه میترسونی?تو احمق تر از این حرفایی
*****************************
نفس:
چند ساعت قبل:
آب دهنمو قورت دادم و گفتم:شما?
:جلوی ایدین تابلو نکن.به یه بهونه ای ازش دور شو !
این از کجا ایدین رو میشناسه?
از کجا میدونه ایدین پیش من نشسته ?
با تردید به ایدین که مشکوک منو نگاه میکرد نگاه کردمو سعی کردم لبخند بزنم
من:عهه مهری جون تویی?خوبی عزیزم?
:افرین کارتو خوب بلدی .حالا ازش دور شو
باترس و تعجب گفتم:آره عزیزم ....وای ازدواج کردی?
دوباره نگاهی به ایدین کردم که انگار خیالش راحت شده بود و داشت ادامه صبحونه اش رو میخورد
از روی صندلی پاشدمو کمی ازش فاصله گرفتم
:بیشتر فاصله بگیر
نفسم تو سینه حبس شد
این مرد هرکی بود منو میدید
تو این خونه بود !!!
از اشپزخونه اومدم بیرون
که صدایی از اشپزخونه اومد خواستم به سمت اشپزخونه برم که ببینم صدای چی بود که دستمالی رو دهنم قرار گرفت
کمی تقلا کردم اما فایده نداشت
سعی کردم نفس نکشم ولی نفس کم اوردم و نفس کشیدم که چشمام روی هم افتاد و دیگر هيچ.........
........
من:اروین مطمئنی حالت خوبه?مثلا چجوری میخوای تاوان بگیری?
لبخندی زد و گفت :اینجوری
سرشو جلو آورد و لبهامو طولانی بوسید!
با اینکه خودم بهش گفته بودم تو نامزدیمون نباید باهم هيچ رابطه ای برقرار کنیم حتی بوسه اما ناخودآگاه هيچ اعتراضی یا تقلایی نکردم
سرشو عقب کشید و زبونشو رو لبهاش کشید و گفت:امممم چه تاوان شیرینی بود !
به بازوش مشتی کوبیدمو گفتم:بار اخرت بودها .
با شیطنت بیشتر روم خم شد و گفت:عزیزم شما بگو آش به همین خیالم باش .من تازه مزه این تاوان ها رفته زیر دندونم حالا حالا هم بیخیالش نمیشم
من :تو اینکارو بکن ببین من چیکار میکنم
اروین که انگار از این بحث لذت میبردلبخند کجی زد گفت:آخی کوچولوی من اخه میخوای چیکار کنی?
واقعاهم میخواستم چیکار کنم????
من دربرابر اروین مثل فیل و فنجون بودم
با لج گفتم :تو بکن من نشونت میدم!
یه ابروشو بالا انداخت و نا غافل سرشو جلو آورد و دوباره لبامو بوسید!
میدونم چیکارت کنم!
یه گاز محکم از لب پایینش گرفتم:-))
البته بگما اروینم نامردی نکرد و چنان گازی از لبم گرفت که جیغی کشیدم که بین لب هامون خفه شد !
سرشو برد عقب وبا همون لبخندش گفت:آخی خانومم !دردت گرفت? ببخشید
من:ای کوفت ای مرض ای ایشالله پاهات افلیج شه من بهت بخندم!
اروین:خانوم گلم باید یادآوری کنم که به دعای گربه سیاهه بارون نمیاد یک.دوما من هروقت که بخوام از شما که نامزدمنی و وظیفته تاوان میگیرم اینم دو .سوما بابا منم دل دارم! اصلا ببینم تو مطمئنی خواهر نفسی ?نفس به راحتی به ایدین اجازه میده ببوستش یا بدون هيچ اصراری هم راضی شد ایدین بیاد تو اتاقش بخوابه اما من چی??
یاد اون روز افتادم که اروین گیر داد که تو نامزد منی و این حرفا و باید پیش من بخوابی
اما خب من قبول نکردم و در اتاقمو قفل کردم که اروین تهدید کرد اون بخشی از پایان نامه ام که به عهده اشه رو انجام نمیده .اولا فکر میکردم الکی میگه اما وقتی دیدم نه این تو بمیری ها از اون تو بمیری ها نیست یه جورایی راضی شدم چون پایان نامه ام خیلی مهم بود و منم کلی بابتش زحمت کشیده بودم و بخش اصلیش به عهده ی اروین بود و اگر انجام نمیشد تحقیق بی محتوا میشد در توان خودمم نبود که اون قسمتو انجام بدم.پس تقریبا قبول کردم البته ه دلیله دیگه ای هم که قبول کردم این بود که اروین رو خیلی دوست داشتم وبالاخره مرد زندگیم بود ، محرمم بود هيچ اشکالی نداشت که باهاش باشم .اما من از اون شبی که گذاشتم اروین پیشم بخوابه شرط کردم که نباید منو ببوسه یا .....
خداییش دلم براش سوخت
اون یه مرد بود
تا حالا هم هر چی خودشو کنترل کرده بود خیلی بود
ولی بازم دلیل نمیشد به همین زودی وسادگی کوتاه بیام
وایساد ببینم این از کجا میدونه نفس راحت میزاره ایدین ببوستش
مشکوک گفتم: تو از کجا میدونی نفس میزاره ایدین ببوستش?
چشماش برقی زد و گفت:خودم دیدم!
چشمام گشاد شد :چی ?خودت دیدی
سرشو تکون داد و گفت :بله تازه نه یه بار بلکه سه بار
یعنی خاک بر سرت نفس.
چقدر تو بی جنبه ای اخه دختر!!!
من:گیرم که حالا دیده باشی اما قرار ما یه چیزها دیگه بود و همونم میمونه.زندگی خصوصی مردم به ما ربطی نداره .حالا هم از رو من پاشو
احساس کردم ناراحت شد
اروم خودشو از روم کنار کشید و با لحنی سرد گفت:باشه .حالا که تو اینجور میخوای باشه .حالا هم پاشو بریم پیش نگین و آرمین !
از جاش پاشد و رفت بیرون
اه من نمیخواستم اینجور شه !
وجدان:نگار کارت درست نبود
چرا?مگه من چیکار کردم
وجدان:بابا بالاخره اونم یه مرده یه احتیاجاتی داره .کی بهتر از تو ? تو زنشی محرمشی .نگار میدونی چقدر زن و شوهر سر همین قضیه طلاق گرفتن?
با ترس گفتم:اما من نمیخوام از آروین جدا شم من دوسش دارم
وجدان:پس اگه واقعا دوسش دآری چرا باهاش همراهی نمیکنی?چرا قبولش نمیکنی?
راست میگفت
من کارم اشتباه بود
این شرط از بن و ریشه غلط بود
ای خدا!!!
ولی معلومه قضیه از این چیزا خیلی جدی تره
اخه ارمین و ایدین میگفتن کمتر پیش میاد آروین ناراحت بشه مگر اینکه قضیه خیلی جدی باشه
باید هر جور شده از دلش در بیارم!
اینکارو گذاشتم موقعی که دوتایی تنها شدیم
خدایا کمکم کن !
دلم نمیخواد عشقم از دستم ناراحت باشه
من اشتباه کردم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ارمین:
در رو باز کردم ورفتم بیرون
در و نیمه باز گذاشتم
الکی خمیازه کشیدم و رو به اروین با صدای گرفتهگفتم:بله?
یادم باشه برم تست بازیگری بدم:-))
اروین:امروز نمیخوای بری شرکت?
من:چرا میرم
اروین به ساعت مچیش نگاه کردو گفت:خب داره دیرت میشه ها!
اخمامو تو هم کشیدمو گفتم :مگه ساعت چنده?
بی خیال دستاشو تو جیب شلوارش کرد وگفت:یه ربع به هشت
وایییی دیرم شده!
کلافه دستی به صورتم کشیدمو رو به اروین گفتم :باشه ممنون که بیدارم کردی الان میام پایین
و رفتم تو اتاق و در بستم
هوففف به خیر گذشت
اروم صدا زدم:نگین?نگین?
از زیر تخت اومد بیرون و گفت:چی شده ?
من:دیرمون شده .بدو برو اتاقت حاضر شو
نگین:مگه ساعت چنده?
من:یه ربع به هشت
متعجب گفت:نه یعنی فقط یه ربع فرصت دارم آماده شم?
جدی نگاهش کردمو گفتم:نه.فقط پنج دقیقه
چشماشو درشت کردو گفت:دیوونه شدی?فقط پنج دقیقه?
چشمامو ریز کردمو دهنمو از تو گاز گرفتم و گفتم :همین پنج دقیقه هم زیاده. در ضمن شما حق آرایش کردن نداری ،یه لباس پوشیدنم که بیشتر از پنج دقیقه وقت نمیبره
خواستم برم دستشویی که یه چیزی یادم افتاد ،برگشتم سمتشو گفتم :ضمناً مانتوت باید تا زانوت باشه واگر خدایی ناکرده کوتاه تر باشه (با لحنی تهدید گونه و چشمایی جدی گفتم) هر بلایی سرت اومد با خودته!!!
و رفتم داخل دستشویی
رو به اینه لبخندی زدم
ای ول ارمین !!
گربه رو دم حجله کشتی
اما....
با گنگی به تصویر خودم تو اینه نگاه کردم
اما دلیل اینکه دوست ندارم بیرون آرایش کنه یا مانتو کوتاه بپوشه چیه?
*******************
نگین:
ای مرگ !!!
اداشو در اوردم:اگه مانتوت کوتاه تر باشه من میدونمو تو
برو بابا !
اه اه پسره ی گند اخلاق !
اصلا دلم میخواد دکلته بپوشم بیام شرکت به تو چه
نشونت میدم!
حرصی به سمت در اتاق رفتم و درو باز کردم
باید حواسم جمع میبود تا کسی چیزی نفهمه
داشتم اروم از راهرو رد میشدم که نگار پرید جلوم
وای قلبم!!
حرصی گفتم:عزیزم مشکل داری?
نگار :مشکلو شما داری خوشگله .راستی کجا بودی?اومدم بیدارت کنم ، تو اتاقت نبودی
ناخودآگاه هل کردم:من?
نگار مشکوک نگام کرد و گفت:آره دیگه
ای ولی الانه که بفهمه
حالا چی بگم?
آها فهمیدم!!!
نگین:
من:میدونی دیشب خیلی حالم بد بود خوابم نمیبرد برای همین رفتم باشگاه تا کمی ورزش کنم تا خسته شم و بخوابم .نمی دونم چی شد که اونجا خوابم برد .
ایول دروغ نگین!!!!
چی ساختی
نگار کمی مشکوک نگام کرد و گفت:حالا برو زودتر آماده شو که دیرت شده
اخ اخ راست میگه
من:باش پس من رفتم
رفتم تو اتاقم و در بستم و بهش تکیه دادم
اخیش خطر از بیخ گوشم گذشتا
وقت نداشتم آرایش کنم وگرنه جوری آرایش میکردم که دهن ارمین بسته شه
البته میتونم لوازم آرایشمو ببرم تو شرکت آرایش کنم
آره اینکارو میکنم
پسره ی پرو به من دستور میده
به سمت کمدم رفتم
وقت نداشتم آرایش کنم اما می تونستم مانتو کوتاه بپوشم که
اما اگه ارمین الان ببینه میگه باید عوض کنی
پس مجبورم دوتا مانتو بپوشم و تو شرکت مانتو کوتاه رو بپوشم
آره همینه
مانتو کوتاه قرمزمو در آوردم
باید اسمشو میذاشتن لباس نه مانتو
خیلی کوتاه بود فکر کنم تا زیر باسنم نرسه
چه کنم که میخوام با ارمین لج کنم وگرنه عمرا همچین مانتویی بپوشم
مانتو رو پوشیدم و یک مانتوی نخی مشکی هم روش پوشیدم که تا زانوم بود
سریع مقنعه ام رو پوشیدم و ساق مشکی قرمزمو پوشیدم
و شالم قرمزم و به همراه لوازم آرایشم گذاشتم تو کیفم
اخ اخ لنزمو یادم رفت!
میدونم چیکار کنم
خودمم میدونستم کارم درست نیست اما وقتی رو دنده لج بیوفتم بلند شدنم کار خداست
**************************
***
وقتی رسیدیم به شرکت سریع سوار آسانسور شدم و بی توجه به ارمین دکمه ی طبقه سه رو فشار دادم
وقتی وارد شرکت شدم سریع رفتم تو اتاقم تا عملیاتو اجرا کنم
اوففف نفسم گرفت اینقدر عجله کردم
یکمی نشستم روی صندلی تا نفسم بالا بیاد بعد دست به کار شم !
دستمو به سمت کیفم دراز کردم تا لوازم آرایشم در بیارم که تقه ای به در خورد
مثل این بچه ها که انگار کار بدی کردن هول شدم !
سعی کردم به خودم بیام و اجازه ورود دادم
منشی ارمین بود
ایشش دختره ی چندش دماغ عملی!!
با صدای تو دماغیش گفت:خانوم فرهمند آقای ناصری کارتون دارن
میدونستم نقشه های اون برج رو که پریروز بهم داده بود میخواست
من:باشه تو برو من خودم میام
پشت چشمی نازک کرد و رفت
الهی قربونم بری دختره ی عملی با اون صدات که از صدای غازم زشت تره!
عهه نگین بچه زدن نداره
سریع کیف لوازم آرایشم و با اینه ی کوچیکم در آوردم
اول از همه کرم برنزمو در اوردمو روی صورتم و گردنم و دستم زدم بعدش با خط لب سفید کمی بالای لبمو خط کشیدم که لبم برجسته تر به نظر بیاد و بعد رژ قرمزمو در اوردمو به لبهام مالیدم
یه خط چشم کلفتم بالای پلکم و تو چشمم کشیدم همراه با سایه مشکی
کمی هم رژگونه قهوه ای زدم
اوففف تا حالا هيچ وقت اینقد آرایش نکرده بودم
همیشه یه برق لب میزدم با یکمی ریمل
همین !
ولی الان.....
فقط مونده بود ریمل و لنز
اول لنز سبزمو از جاش در اوردمو با دقت تو چشمام گذاشتم
بعدم تا تونستم ریمل به چشمام زدم
به خودم تو اینه نگاه کردم
خوشگل شده بودم اما به نظر خودم داشتم زیاد از حد پیاز داغشو زیاد میکنم
صدایی از درونم گفت:نگین بیخیال بعد که از اتاق ارمین اومدی پاک میکنی ارایشو
آره بعدش میام پاکش میکنم
فقط میخوام یکم به این ارمین نشون بدم من دستوراشو اجرا نمیکنم
مانتو مشکیم و مقنعه ام رو در اوردم وگذاشتم تو کیفم
شال مشکی قرمزمو شل انداختم
یه ناگه به خودم کردم
وای خدای من چقد شبیه دخترای خراب شدم
خاک بر سرت نگین !!
به کل پشیمون شده بودم از این کارم
میخوام لجبازی کنم نمی خوام خودمو به نمایش بزارم که ....
برو عوضش کن دختر خوب!
تا خواستم مانتو مشکی رو از تو کیفم در بیارم
در با صدای تقی باز شد
مبهوت به سمت در برگشتم
هیچکی حق نداشت بدون در زدن وارد اتاق کسی بشه
با تعجب به....نگاه کردم و گفتم
من:تو اینجا چیکار میکنی?
..........................................
فس:
تا ارمین و نگین از خونه خارج شدن رو به اروین که از صبح تا حالا یه جوری شده بود کردمو گفتم :سریع بگو ببینم چی شد?چی گفتن?
بی حوصله جوابم رو داد که اتفاق خاصی نیوفتاده
و بعد رو به نگار کرد و با لحنی که تا حالا ازش ندیده بودم ،گفت:نگار من جایی کار دارم تو خودت بیا دانشگاه
و بدون اینکه به نگار مهلت اعتراض بده از جاش بلند شدو رفت
رو به نگار گفتم:این چش بود?
با ناراحتی گفت:نمیدونم
و از پشت میز صبحونه بلند شد و رفت طبقه بالا تا آماده شه برای دانشگاهش
رو به ایدین کردمو گفتم:به نظرت این دوتا مشکوک نمیزدن?
ایدین لبخندی بهم زد و گفت:خانومم هر اتفاقیم افتاده باشه بین خودشون دوتاست بهتره ما دخالت نکنیم .راستی شما چیزی خوندی برا امتحان?من ارفاق نمی کنما
با یاد اینکه امتحانای ترم شروع شده و پس فردا امتحان ریاضی دارم به کل از فکر نگار و اروین اومدم بیرون
ای وای لای کتابم باز نکردم
با التماس گفت: وای ایدین تو رو خدا کمکم کن
ایدین لبخندشو پر رنگ کردو گفت:اول شما اون کره رو به من بده بعدشم عزیزم نمیشه حق بقیه ضایع میشه !
کره رو بهش دادم
البته شوت کردم !
پسره ی..... !
نوبت که به ما میرسه میشه استاد اخلاق !
با عجز و ناله گفتم:ایدین توروخدا.
با لحن خودم گفت:نفس تو رو خدا.
مسخره ادای منو در میاره.
من:خیلی بدی
لبخندش که کم رنگ شده بود رو دوباره پر رنگ کرد و گفت :برعکس تو خیلی خوبی خانومم
با اینکه کارخونه قند آب کنی تو دلم راه افتاده بود.ولی گفتم: سعی نکن با این حرفا خرم کنی تو باید کمکم کنی !
در حالی که کره رو روی نون میمالید نگاهی بهم کرد و گفت :عزیزم من چقد به شما بگم که هيچ بایدی وجود نداره برای من?
اه پسره ی مغرور
دست به تهدید برداشتم و تهدید گونه بهش گفتم :ببین کاری نکن ....
دستشو آورد بالا و گفت:تهدید نکن که میدونم نمیتونی انجام بدیش و روش پایدار باشی
چشمام از خشم برقی زد و گفتم:من نمی تونم??
دستاشو رو سینش قلاب کردو گفت:یادت نمیاد ?چقد تا حالا تهدیدم کردی?اما دیدی که فایده نداشت .خودت زیرش میزدی .
خواستم جوابشو بدم که موبایلم زنگ خورد
از روی میز برش داشتمو یه نگاه به صفحه ی گوشی کردم
شماره اش نیوفتاده بود
مگه همچین چیزی میشه?
با تردید نگاهی به ایدین کردم و جواب دادم
من:بله??
:خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم اگه میخوای زنده بهت برسه گرنه جنازه اش رو تحویل میگیری
..................................
نگین:
چند ساعت بعد :
چسب رو از رو دهنم کشید
روی صندلی توی اتاق نیمه تاریک با دست و پاهای بسته بودم
با نفرت تو چشماش نگاه کردم و گفتم:از جون من چی میخوای ?
تو چشمام زل زد و گفت:جونتو
با اطمینان گفتم:مطمئن باش ارمین و بقیه منو پیدا میکنن
پوزخندی زد و رفت پشت سرمو و موهامو چنگ زد و گفت:عزیزم منو خیلی دست کم گرفتی?به نظرت ارمین با مرگ برادر عزیزش و غیبت ناگهانی زن برادرش متوجه غیبت تو هم میشه ?
با شنیدن حرفش چشمام گرد شد
یعنی یا اروین یا ایدین....
نه خدای من
یعنی یا نگار یا نفس .....
یا ابوالفضل
اون داره دورغ میگه !!
من:داری دروغ میگی
سرشو آورد زیر گوشم و گفت:شک نکن که اینکارو کردم
سرمو کج کردمو به چشماش نگاه کردم
فوق العاده جذاب و خوشگل بود اما در اون لحظه زشت ترین چهره شده بود برام
من:اگه بلایی سر یکیشون بیاری من میدونمو تو !!
اومد روبروم و انگشت اشاره اش رو گذاشت رو لبم و لبخند کجی زد و گفت :آ آ عزیزم تو از وضعیت خودت مطمئن شو بعد تهدید کن
من:خیلی پستی!!
با همون لبخند ، چشماشو بدجنس کرد و گفت:بزار اون موقعی که زیر دست و پامی این حرفو بزنی!
با خشم نگاهش کردم و تو صورتش تف کردم
من:هيچ غلطی نمی تونی بکنی
با خشم موهامو کشید و گفت:یا اروم میشی گربه ی وحشی یا کارمو از همین الان شروع میکنم
پوزخندی زدمو گفتم:بچه میترسونی?تو احمق تر از این حرفایی
*****************************
نفس:
چند ساعت قبل:
آب دهنمو قورت دادم و گفتم:شما?
:جلوی ایدین تابلو نکن.به یه بهونه ای ازش دور شو !
این از کجا ایدین رو میشناسه?
از کجا میدونه ایدین پیش من نشسته ?
با تردید به ایدین که مشکوک منو نگاه میکرد نگاه کردمو سعی کردم لبخند بزنم
من:عهه مهری جون تویی?خوبی عزیزم?
:افرین کارتو خوب بلدی .حالا ازش دور شو
باترس و تعجب گفتم:آره عزیزم ....وای ازدواج کردی?
دوباره نگاهی به ایدین کردم که انگار خیالش راحت شده بود و داشت ادامه صبحونه اش رو میخورد
از روی صندلی پاشدمو کمی ازش فاصله گرفتم
:بیشتر فاصله بگیر
نفسم تو سینه حبس شد
این مرد هرکی بود منو میدید
تو این خونه بود !!!
از اشپزخونه اومدم بیرون
که صدایی از اشپزخونه اومد خواستم به سمت اشپزخونه برم که ببینم صدای چی بود که دستمالی رو دهنم قرار گرفت
کمی تقلا کردم اما فایده نداشت
سعی کردم نفس نکشم ولی نفس کم اوردم و نفس کشیدم که چشمام روی هم افتاد و دیگر هيچ.........
........