17-09-2013، 17:27
من به مدرسه ميرفتم تا در س بخوانم
تو به مدرسه ميرفتي به تو گفته بودند بايد دكتر شوي
او هم به مدرسه ميرفت اما نمي دانست چرا
من پول تو جيبي ام را هفتگي از پدرم ميگرفتم
تو پول تو جيبي نمي گرفتي هميشه پول در خانه ي شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدزسه كنار خيابان آدامس ميفروخت
معلم گفته بود انشا بنويسيد
موضوع اين بود علم بهتر است يا ثروت
من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم مي گفت با علم مي توان به ثروت رسيد
تو نوشته بودي علم بهتر است
شايد پدرت گفته بود تو از ثروت بي نيازي
او اما انشا ننوشته بود برگه ي او سفيد بود
خودكارش روز قبل تمام شده بود
معلم آن روز او را تنبيه كرد
بقيه بچه ها به او خنديدند
آن روز او براي تمام نداشته هايش گريه كرد
هيچ كس نفهميد كه او چقدر احساس حقارت كرد
خوب معلم نمي دانست او پول خريد يك خودكار را نداشته
شايد معلم هم نمي دانست ثروت وعلم
گاهي به هم گره مي خورند
گاهي نمي شود بي ثروت از علم چيزي نوشت
من در خانه اي بزرگ مي شدم كه بهار
توي حياطش بوي پيچ امين الدوله مي آمد
تو در خانه اي بزرگ مي شدي كه شب ها در آن
بوي دسته گل هايي مي پيچيد كه پدرت براي مادرت مي خريد
او اما در خانه اي بزرگ مي شد كه در و ديوارش
بوي سيگار و ترياكي را مي داد كه پدرش مي كشيد
سال هاي آخر دبيرستان بود
بايد آماده مي شديم براي ساختن آينده
من بايد بيشتر درس مي خواندم دنبال كلاس هاي تقويتي بودم
تو تحصيل در دانشگا هاي خارج از كشور برايت آينده ي بهتري را رقم مي زد
او اما نه انگيزه داشت نه پول درس را رها كرد دنبال كار مي گشت
روزنا مه چاپ شده بود
هر كس دنبال چيزي در روزنامه مي گشت
من رفتم روزنامه بخرم كه اسمم را در صفحه ي قبولي هاي كنكور جستجو كنم
تو رفتي روزنامه بخري تا دنبال آگهي اعزام دانشجو به خارج از كشور بگردي
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در يك نزاع خياباني كسي را كشته بود
من آن روز خوشحال تر از آن بودم
كه بخواهم به اين فكر كنم كه كسي كسي را كشته است
تو آن روز هم مثل هميشه بعد از ديدن عكس هاي روزنامه
آن را به به كناري انداختي
او اما آنجا بود در بين صفحات روزنامه
براي اولين بار بود در زندگي اش
كه اين همه به او توجه شده بود !!!!
چند سال گذشت
وقت گرفتن نتايج بود
من منتظر گرفتن مدارك دانشگاهي ام بودم
تو مي خواستي با مدرك پزشكي ات برگردي همان آرزوي ديرينه ي پدرت
او اما هر روز منتظر شنيدن صدور حكم اعدامش بود
وقت قضاوت بود
جامعه ي ما هميشه قضاوت مي كند
من خوشحال بودم كه كه مرا تحسين مي كنند
تو به خود مي باليدي كه جامعه ات به تو افتخار مي كند
او شرمسار بود كه سرزنش و نفرينش مي كنند
زندگي ادامه دارد
هيچ وقت پايان نمي گيرد
من موفقم من ميگويم نتيجه ي تلاش خودم است!!!
تو خيلي موفقي تو ميگويي نتيجه ي پشت كار خودت است!!!
او اما زير مشتي خاك است مردم گفتند مقصر خودش است !!!!
من , تو , او
هيچگاه در كنار هم نبوديم
هيچگاه يكديگر را نشناختيم
اما من و تو اگر به جاي او بوديم
آخر داستان چگونه بود؟؟؟
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
من تو او دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
"من تو او" دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
*گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت* دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
من و تو او
سپاس فراموش نشه!
موقعي كه خدا پنجره ي بهشتو باز كرد منو ديد ازم پرسيد امروز چه آرزويي داري؟؟ گفتم خدايا هميشه مواظب اوني كه الان داره اين نوشته رو ميخونه باش چون برام خيلي عزيزه
تو به مدرسه ميرفتي به تو گفته بودند بايد دكتر شوي
او هم به مدرسه ميرفت اما نمي دانست چرا
من پول تو جيبي ام را هفتگي از پدرم ميگرفتم
تو پول تو جيبي نمي گرفتي هميشه پول در خانه ي شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدزسه كنار خيابان آدامس ميفروخت
معلم گفته بود انشا بنويسيد
موضوع اين بود علم بهتر است يا ثروت
من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم مي گفت با علم مي توان به ثروت رسيد
تو نوشته بودي علم بهتر است
شايد پدرت گفته بود تو از ثروت بي نيازي
او اما انشا ننوشته بود برگه ي او سفيد بود
خودكارش روز قبل تمام شده بود
معلم آن روز او را تنبيه كرد
بقيه بچه ها به او خنديدند
آن روز او براي تمام نداشته هايش گريه كرد
هيچ كس نفهميد كه او چقدر احساس حقارت كرد
خوب معلم نمي دانست او پول خريد يك خودكار را نداشته
شايد معلم هم نمي دانست ثروت وعلم
گاهي به هم گره مي خورند
گاهي نمي شود بي ثروت از علم چيزي نوشت
من در خانه اي بزرگ مي شدم كه بهار
توي حياطش بوي پيچ امين الدوله مي آمد
تو در خانه اي بزرگ مي شدي كه شب ها در آن
بوي دسته گل هايي مي پيچيد كه پدرت براي مادرت مي خريد
او اما در خانه اي بزرگ مي شد كه در و ديوارش
بوي سيگار و ترياكي را مي داد كه پدرش مي كشيد
سال هاي آخر دبيرستان بود
بايد آماده مي شديم براي ساختن آينده
من بايد بيشتر درس مي خواندم دنبال كلاس هاي تقويتي بودم
تو تحصيل در دانشگا هاي خارج از كشور برايت آينده ي بهتري را رقم مي زد
او اما نه انگيزه داشت نه پول درس را رها كرد دنبال كار مي گشت
روزنا مه چاپ شده بود
هر كس دنبال چيزي در روزنامه مي گشت
من رفتم روزنامه بخرم كه اسمم را در صفحه ي قبولي هاي كنكور جستجو كنم
تو رفتي روزنامه بخري تا دنبال آگهي اعزام دانشجو به خارج از كشور بگردي
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در يك نزاع خياباني كسي را كشته بود
من آن روز خوشحال تر از آن بودم
كه بخواهم به اين فكر كنم كه كسي كسي را كشته است
تو آن روز هم مثل هميشه بعد از ديدن عكس هاي روزنامه
آن را به به كناري انداختي
او اما آنجا بود در بين صفحات روزنامه
براي اولين بار بود در زندگي اش
كه اين همه به او توجه شده بود !!!!
چند سال گذشت
وقت گرفتن نتايج بود
من منتظر گرفتن مدارك دانشگاهي ام بودم
تو مي خواستي با مدرك پزشكي ات برگردي همان آرزوي ديرينه ي پدرت
او اما هر روز منتظر شنيدن صدور حكم اعدامش بود
وقت قضاوت بود
جامعه ي ما هميشه قضاوت مي كند
من خوشحال بودم كه كه مرا تحسين مي كنند
تو به خود مي باليدي كه جامعه ات به تو افتخار مي كند
او شرمسار بود كه سرزنش و نفرينش مي كنند
زندگي ادامه دارد
هيچ وقت پايان نمي گيرد
من موفقم من ميگويم نتيجه ي تلاش خودم است!!!
تو خيلي موفقي تو ميگويي نتيجه ي پشت كار خودت است!!!
او اما زير مشتي خاك است مردم گفتند مقصر خودش است !!!!
من , تو , او
هيچگاه در كنار هم نبوديم
هيچگاه يكديگر را نشناختيم
اما من و تو اگر به جاي او بوديم
آخر داستان چگونه بود؟؟؟
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
من تو او دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
"من تو او" دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
*گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت* دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
من و تو او
سپاس فراموش نشه!
موقعي كه خدا پنجره ي بهشتو باز كرد منو ديد ازم پرسيد امروز چه آرزويي داري؟؟ گفتم خدايا هميشه مواظب اوني كه الان داره اين نوشته رو ميخونه باش چون برام خيلي عزيزه