05-10-2021، 16:04
آواز قناری بودم ، فکر کردم سلامِ گرگم
فکر کردن دلالی توو هنره مقصودم
ولی من بودم حراجِ گوهر
گفتن دنبالِ آب گل آلوده ام
ولی من شرابِ سرخم خودم
پرتویِ درخشانِ روزنه ی ذوق
توو دل شبایِ جمعه ام خودم
[کورس]
که مثلِ رنگِ آسمون توو شب
موندم همیشه یه دست
با دو دستم کردم قلبمو اهدا ولی
همیشه شکست
اونا آگاه نبودن ، آگاه نبودن
از این اونا آگاه نبودن ، آگاه نبودن
بعضی اونا آگاه نبودن ، آگاه نبودن
از این اونا آگاه نبودن ، آگاه نبودن
چون خودشون پُر از رنگ بودن
پُر از نیرنگ بودن
چون پُر از ننگ بودن
پُر از نینرگ بودن
اونا ، اونا ، اونا
[ورس دوم]
وقتی نفرت جاری در گردهماییست
دیداری بی شک روا نیست
آن کس که یارِ دلدار داره روا نیست
برایش گویند دوا نیست ، هر سو
به اجبار بندد شمشیر به کمر از رو
که انگار نصفِ این خلق را
نصف این خلق را حیف هست اصلاً از نور
که انگار
نصفِ این خلق را حیف از نفس از نون
بسوزند خشک و تر و دهند پس جون
[کورس]
بازم مثلِ آسمون توو شب
موندم همیشه یه دست
با دو دستم کردم قلبمو اهدا ولی
همیشه شکست
اونا آگاه نبودن ، آگاه نبودن
از این اونا آگاه نبودن ، آگاه نبودن
بعضی اونا آگاه نبودن ، آگاه نبودن
از این اونا آگاه نبودن ، آگاه نبودن
چون خودشون پُر از رنگ بودن
پُر از نیرنگ بودن
چون پُر از ننگ بودن
پُر از نیرنگ بودن
بازم مثلِ آسمون توو شب
موندم عمیقا یه دست
قلب و ترمیم و اهدا کردم شاید
نبینم شکست
فکر کردن دلالی توو هنره مقصودم
ولی من بودم حراجِ گوهر
گفتن دنبالِ آب گل آلوده ام
ولی من شرابِ سرخم خودم
پرتویِ درخشانِ روزنه ی ذوق
توو دل شبایِ جمعه ام خودم
[کورس]
که مثلِ رنگِ آسمون توو شب
موندم همیشه یه دست
با دو دستم کردم قلبمو اهدا ولی
همیشه شکست
اونا آگاه نبودن ، آگاه نبودن
از این اونا آگاه نبودن ، آگاه نبودن
بعضی اونا آگاه نبودن ، آگاه نبودن
از این اونا آگاه نبودن ، آگاه نبودن
چون خودشون پُر از رنگ بودن
پُر از نیرنگ بودن
چون پُر از ننگ بودن
پُر از نینرگ بودن
اونا ، اونا ، اونا
[ورس دوم]
وقتی نفرت جاری در گردهماییست
دیداری بی شک روا نیست
آن کس که یارِ دلدار داره روا نیست
برایش گویند دوا نیست ، هر سو
به اجبار بندد شمشیر به کمر از رو
که انگار نصفِ این خلق را
نصف این خلق را حیف هست اصلاً از نور
که انگار
نصفِ این خلق را حیف از نفس از نون
بسوزند خشک و تر و دهند پس جون
[کورس]
بازم مثلِ آسمون توو شب
موندم همیشه یه دست
با دو دستم کردم قلبمو اهدا ولی
همیشه شکست
اونا آگاه نبودن ، آگاه نبودن
از این اونا آگاه نبودن ، آگاه نبودن
بعضی اونا آگاه نبودن ، آگاه نبودن
از این اونا آگاه نبودن ، آگاه نبودن
چون خودشون پُر از رنگ بودن
پُر از نیرنگ بودن
چون پُر از ننگ بودن
پُر از نیرنگ بودن
بازم مثلِ آسمون توو شب
موندم عمیقا یه دست
قلب و ترمیم و اهدا کردم شاید
نبینم شکست