با شروع اهنگ جدید رفتیم رو استیج.همه نگاه میکردن.فقط ما وسط بودیم.من جلو میایستادم.میترا سمت چپ و دینا سمت راست.
اهنگ خارجی بود برای همین خیل مجلس گرم کن و خوب بود.هماهنگ با هم میرقصیدیم.بعد از اتمام اهنگ.وقت شام شد.مردم صف کشیدن برای شام.خداییش اینا چقدر پولدارنا. حداقل 9 مدل غذا و دسر رو میز سلف سرویس بود.
میترا:بیاین بچه ها.اینم غذا
پلو مرغ اورده بود با یکم ژله.
دینا:دیدی چه پسرای جیگری داشتن؟
سلین:بی تربیت پسر ندیده.
میترا:سلیم خیلی خوب رقصیدیا .فکر کنم دل همشونرو بردی.
من:بیشعور
یکم اب خوردم و رفتم سمت دیجی.دخترا هنوز تو اتاق پرو بودن.
من:سلام
-سلام
-میشه یه اهنگ بگم پخش کنید؟
-بله بگید
-اهنگ چقد دوست داشتن تو شیرینه از امیر فرجام رو پخش کنید.
-چشم
-ممنون
داشتم میرفتم که به یه چیزی خوردم.سرمو اوردم بالا...
باورم نمیشه خودش بود.چقد قیافش مردونه تر شده بود.خیلی هم جذاب.اون چشای سبز عسلیش هنوز جذاب بود برام.
عرفان..عرفان منو تنها گذاشتی ولی من هنوز به فکرتم.
سرمو پایین کردم که با یه ببخشید به سمت اتاق پرو رفتم.خواستم برم که دستمو گرفت و کشید.
عرفان:تو اینجا چیکار میکنی؟
من:اقا دستمو ول کنین.من شما رو نمیشناسم.اشتباه گرفتید!
عرفان:خودتو به اون راه نزن.یعنی یادت نمیاد من کیم؟
من:نه نمیشناسم
عرفان:سلین به خدا...
دستمو به نشانه بسه به سمتش گرفتم.
من:اقای مهترم بعدا صحبت میکنیم.
عرفان:نه خیرم نمیشه.همین الان.
یه دختر خوشگل با قیافه ای شرقی اومد سمتمون:عرفان جان !چیکار میکنی؟ایشون کین؟
عرفان:خواهر یکی از دوستای قدیمیم هستن . داشتم حال دوستمو میپرسیدم.
دختره یه جوری سرشو تکون داد که منم فهمیدم به عرفان گفت:خر خودتی داداچ!
من:اقای یوسف پور خوشحال شدم دیدمتون!سلامتون رو به داداشم میرسونم.
عرفان:منم خوشحال شدم دیدمتون خانم رضایی
با یه ببخشید زحمتو کم کردم.رفتم سمت دست شویی.
اره بعد از 2 سال دیدمش دست تو دست یه دختر.چقد دوسش داشتم.هنوزم دارم.ولی هیچوقت نفهمیدم چجوری منو تنها گذاشت و رفت.هیفده سالگیم تو عروسی برادم باهاش اشنا شدم.از اون موقع با هم قرار میذاشتیم.ولی یه روز رفت و حتی دیگه جواب زنگامم نمیداد.
یه پسر اومد تو دستشویی.
من:اقا برید بیرون اینجا دستشویی زنونسا!
پسره:میدونم جیگر!
من:اقا برید بیرون
پسره:خوشگله چرا مقاومت میکنی؟
همینجور خودشو بهم نزدیک میکرد که با لژ کفشم محکم زدم به پاش .
خواستم از دستشویی برم بیرون که دستمو گرفت:ببین جیگر!کاریت ندارم!فقط میخوام با هم دوست شیم.
من:اقا ولم کنید.
یه هو یه دست زد رو شونش:اقای محترممزاحم خانوم نشو!
عرفان بود.
پسره:به تو چه
عرفان یه مشت زد تو صورتش که پسره فرار کرد.
من:ممنون. قطره اشکی رو گونم چکید.نمیدونم به خاطر چی.
عرفان:سلین به خدا بهت میگم که چرا رفتم ولی به حرفام گوش کن عد برو.قربون اون اشکات برم.گریه نکن!
من:اقای یوسف پور اینجا دستشویی زنونسا!
عرفان:باشه پس فردا ساعت 5 بیا به این ادرس.
من:با.شه.
عرفان:خودتم میدونی که عاشقتم. و از دستشویی رفت بیرون
اره دوستم داری که ولم کردی.دوسم داری که با یه دختر دیگه ای.
بعد از فوحشها ی پی در پی رفتم سمت اتاق پرو.
سپاس بده