امتیاز موضوع:
  • 13 رأی - میانگین امتیازات: 3.62
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان باورم کن(پر از کل کل.عاشقونه.طنز.خلاصه تووووووپه)

#12
اوه اوه من واقعا شرمندم!
قول میدم تا شنبه تمومش کنم!Smile



دیدن دوباره بچه ها و رفتن دانشگاه و حتی کلاسا و استادا کلی انرژی بهم داده بود. با اینکه امروز از راه رسیدم و بعدشم رفتم دانشگاه اونقدرا احساس خستگی نمی کردم.خوشحال و شاد رسیدم خونه. دم در عمو جواد و دیدم و بعد سلام و علیک و خسته نباشید راه افتادم سمت عمارت. چند وقتی بود که احساس می کردم اینجا یه چیزی کم داره. یه عمارت بزرگ. یه باغ بزرگ پر درختای همیشه سبز. حتی باغ پشت عمارت هم پر بود از درختایی که تو بهار پر شکوفه میشدن.
عمارت وسط یه زمین سبز و پر درخت بود. با چشم دور تا دور خونه و باغ و نگاه میکردم. همش سبز اما یه چیزی کم بود. ایستادم. چشمام و ریز کردم و تمرکز کردم. چی کم داره؟؟؟؟؟یه جرقه تو ذهنم زد. با ذوق مشکل و فهمیدم. باید به طراوت جون بگم. حتما" موافقت میکنه. واسه روحیه و خودش و این برج زهرمار خوبه شاید یه ذره لطیف بشه.با ذوق دوییدم سمت ویلا که به طراوت جون بگم. تا پام و گذاشتم تو عمارت صدای قهقه بلندی تو جام میخکوبم کرد.کی بود که با این صدای بلند می خندید؟؟؟؟ نه ................صدا از تو سالن میومد. دوییدم سمت سالن. جلوی در سالن میخکوب شدم. باورم نمیشد.این طراوت جون بود که این جوری از ته دل می خندید؟؟؟ یادم نمیومد کسی غیر خودم تونسته باشه قهقه طراوت جون و در بیاره، اما حالا.... حالا.... چه طور ممکنه؟؟؟جلوی شومینه جای همیشگی طراوت جون و شروین نشسته بودن و طراوت جون دلش و گرفته بود و از خنده اشک از چشماش میومد.

شروینم با همون صورت سردش نشسته بود و کوشه لبش کج شده بود. چشماش شاد بود.شروین اولین کسی بود که چشمش بهم خورد. کجی لبش بیشتر شد و شکل پوزخند به خودش گرفت.ایش پسره ی ایکبیری سکته ای یخچال من و که می بینی انگار پوزخند واجب میشه. طراوت جون رد نگاه شروین و گرفت و به من رسید. با لبخند با دست اشاره کرد که برم پیشش.طراوت: آنید کی اومدی؟؟؟ بیا بیا بشین اینجا. شروین داشت از سفرتون تعریف می کرد. وای که چقدر تو باحالی دختر.چشمام گرد شده بود. شروین نفله از چی تعریف می کرد که من باحال شدم؟ چشمام و ریز کردم و مشکوک به شروین نگاه کردم. نیشخندش عمیقتر شد و ابروش و انداخت بالا.چشمام چهارتا شد و ابروهام رفت بالا. این پسره دیگه چی میگه؟ واسه من ابرو میندازه بالا؟ بچه پرو معلوم نیست چی چی بلقور کرده که طراوت جون این جوری ذوق مرگ شده. وای خاک رس خیس با نفوذپذیری زیاد و آب توش تو سرم.

نکنه شیرین کاریای من و گفته.با بهت نشستم کنار طراوت جون. چشمام بین طراوت جون و شروین می چرخید.طراوت جون با یه لبخند گشاد و دندون نما خودش و کشید سمتم و محکم با دست کوبید رو پام. چشمام زد. بیرون دستم رفت رو پام. نفسم حبس شد. صورتم کبود شد.وای زن تو این همه زور و کجا نگه داشته بودی؟ می خوای دو قدم راه بری می گی جون نداری. همه زوراتو گذاشتی مشت و لگد کنی بزنی به من؟ اون از صبح اینم از الان که زدی پام و کبود کردی. ای که بگم چی بشی. دلمم نمیاد بهت چیزی بگم. الهی دست این شروین قلم بشه بشکنه دو ماه وبال گردنش بشه که مادربزرگش انقده زورش زیاده.طراوت جون بعد از ناکار کردن پای من زبون وا کرد و با خنده گفت: وای آنید چه جوری با یکی 6 برابر خودت دعوا کردی؟هوش از سرم پرید. این و چرا گفت. بی شرف شدم رفتم که. الان فکر میکنه من قمه کش و لات و لوتم.طراوت:

پس رقصیدنتم خوبه.با دست محکم کوبوندم تو صورتم که باعث شد خنده طراوت جون و نیشخند خبیث شروین بیشتر بشه.ذلیل مرده گوربه گور شده اینم گفته بود. الهی خودم ببرمت مرده شور خونه و کفنت کنم. طراوت: پس غذا درست کردنم بلد نیستی.ناخداگاه جیغ کشیدم و با چشمایی که به خون نشسته بود به شروین نگاه کردم که اونم نامردی نکرد و برام ابرو انداخت بالا. طراوت جونم که کم مونده بود نقش زمین شه انگار عکس العمل من از خود کارام براش جالبتر و هیجان انگیز تر بود.ای شروین الهی خودم برات نماز میت بخونم. خودم رو جنازه ات خاک بریزم که مطمئن بشم بر نمی گردی.

برا من ابرو می ندازی بالا؟ شیطونه میگه برم موچین بیارم دونه دونه ابرو هاش و بکنم که از درد به خودش بپیچه. با اون ابروهایی که اون داره این کار یه جور شکنجه است براش.نمی دونستم دیگه چیا تعریف کرده ولی مطمئن بودم فقط سوتی های من و گفته.با حرص قبل از اینکه طراوت جون چیزی بگه سریع گفتم: می دونستید نوه اتون مشکل چشمی داره؟ نمیتونه یه سنگ و درست پرت کنه. یادته آقا شروین به زور تونستی به بطری تو دریا یه سنگ بزنی. پسره بی عرضه.

بعد خیلی نمایشی داستان دریا و بازی و براش تعریف کردم. این نفله با سانسور تعریف کرده بود و فقط من و ضایع کرده بود.نیشخند شروین بسته شد. اخم کرد و خودش و کشید جلوی مبل. ایول این یعنی خوشش نمیاد کسی از ضعفهاش بدونه. شروین تندی برای توجیه خودش گفت: بطری رو آب شناور بود و مدام تکون می خورد کار مشکلی بود.من: آره می دونم ولی من این کار مشکل وانجام دادم. بطریه شناور بود. سنگه که رو زمین ثابت بود اون و چرا نتونستی بزنی؟رومو کردم به طراوت جون که می خندید و به ما دوتا نگاه می کرد. با آب و تاب ماجرا رو تعریف کردم. چه طور این برنج خراب کردن من و بگه من نگم یه سنگ ثابت و نمی تونه بزنه؟شروین دیگه داشت از رو صندلیش میوفتاد.

با دست اشاره می کرد که چیزی نگم. عمرا" خودتو اینجا پرپرم بکنی من تا تمام و کمال تعریف نکنم فکم و نمی بندم.با ذوق پریدم تو هوا و گفتم : راستی طراوت جون می دونستی شروین خان آشپزیش حرف نداره؟ یه بندری هایی درست میکنه که خودشم نمی.....شروین از جاش پرید و برای ساکت کردن من خیز برداشت. منم متعاقب اون از جام پریدم و رفتم پشت مبل طراوت جون و بقیه حرفم و گفتم.

من: نمی تونه بخوره بس که تنده. بذار براتون بگم چی شده بود.شروین همون جور که واسه ساکت کردن من میومد پشت مبل و حرصی میگفت ساکت شو بلند رو به طراوت جون گفت: چرا نمیگی خودت توش فلفل و سس ریختی که نشه خوردش.زبونم و در آوردم و گفتم: خوب کردم. حقت بود. من که خوب غذامو خوردم. تو رو بگو که آبم نتونستی بخوری. طراوت جون اومد آب بخوره دهنش شد آبشار. آب بود که از دک و دهنش فواره میزد.من و شروین حرف میزدیم و طراوت جون روده بر میشد از خنده. من برای اینکه دست شروین بهم نرسه دورتا دور مبلا می چرخیدم و با لذت ماجرا رو تعریف میکردم و شروینم دنبال من که من و ساکت کنه. اون وسطام یه توضیحی برای ماجرا می داد.شروین با حرص:

چرا نمیگی که تو آب، نمک ریخته بودی و آب شور و به خورد من دادی؟من: آب و بخوردت دادم. نوشابه رو که خودت باز کردی. انگار شامپاین باز کرده همچین ترکید نوشابهه که طراوت جون جای نوه ات نوشابه می دیدی.شروین: اونم تو تکون داده بودی.من: من تکون دادم برای خودم. تو چرا بازش کردی؟شروین سرعتش و بیشتر کرد و منم دیدم دیگه خطریه دوییدم سمت طراوت جون که دو قدم مونده به طراوت جون شروین بهم رسید و از پشت مقنعه امو کشید که مقنعه ام از رو سرم سر خورد و رفت دور گردنم. پسره انترم نامردی نکرد و بیشتر کشید. اینم که حلقه شده بود دور گردنم داشت خفه ام می کرد. به جای اینکه برم جلو پرت شدم عقب و چسبیدم به شروین. شروینم یه دستش به مغنه ام و هی میکشید یه دستشم به دستم گرفت و پیچوند پشتم که تو اون حالت خفگی از درد دست یه آخم گفتم.شروین که حسابی عصبی شده بود با حرص دم گوشم گفت: بهت گفتم چیزی نگو گفتم خفه شو ادامه دادی حالا عذرخواهی کن تا ولت کنم.داشتم خفه میشدم و با دست آزادم تقلا می کردم گردنم و ول کنم. عذر خواهی کنم؟ عمرا"

این همه پته های من و ریخته بود رو آب و آبرو و شرف برام نذاشت جلو طراوت جون حالا من عذرخواهی کنم؟با صدایی که به زور در میومد گفتم: عمرا"سرشو نزدیکتر آورد و گفت: چی نشنیدم.بلند تر گفتم: عمرا".فشار دستاش و بیشتر کرد که دیگه به سرفه و خس خس افتادم. صدا ی طراوت جون نجاتم داد.احتشام: شروین ولش کن. کشتی دختره رو. دِ میگم ولش کن.شروین به زور در حالی که پیدا بود اصلا" راضی به این کار نیست با چند ثانیه تأخیر که داشت جونمو ازم میگرفت ولم کرد.

منم که احساس کردم اجازه زنده موندن دارم دولا شدم شروع کردم به سرفه کردن. نمی دونستم گلومو ماساژ بدم یا مچ دستمو.خانم احتشام با اخم رو کرد به ما و گفت: این کارا چیه شما میکنید؟ مثل سگ و گربه افتادید به جون هم.همون جور که دولا شده بودم و زانوهامو گرفته بودم و بلند بلند نفس می کشیدم تا همه ی هوای اتاق و بگیرم به این میرغضب نرسه خفه شه بمیره گفتم:

من... گربه ام... که ملوس و نازم...( با دست به شروین اشاره کردم ) این ... سگه ... که وحشی و هاره....شروین کبود، با اخم نگام کرد. طراوت جون در حالی که سعی میکرد لبخندش و جمع کنه و جدی باشه اخمش و عمیقتر کرد و با یه سرفه خنده اش و قورت داد و گفت: آنید .... من نمیگم کی بده کی خوبه میگم چرا این جوری دنبال هم میکنید؟ مگه زبون ندارید؟من دوباره همون جوری که به شروین اشاره میکردم گفتم: من ... دارم... این .. نداره ... فکر کرده ... هرکوله باید نشون بده ... خداییش دیدید این زیاد حرف ... بزنه؟دستمو گرفتم به کمرم و بلند شدم ایستادم و رو به طراوت جون گفتم: دِ حرف نمیزنه دیگه ... فقط... هیکل گنده کرده...شروین عصبی یه قدم به سمتم برداشت که من سریع دو قدم عقب رفتم و عقب. من: دیدی؟ دیدی؟ می خواد حمله کنه. نگفته ام زبون نداره؟شروین دوباره یه قدم دیگه برداشت که صدای طراوت جون بلندتر شد و گفت: بسه. با هر دوتونم. یعنی چی این کارا؟ شروین نبینم دیگه زورتو به این بچه نشون بدیا.

من ذوق مرگ و شاد زبونم و برا شروین که از این حرف طراوت جون تعجب کرده بود در آوردم که اخمش رفت تو هم. طراوت جون: با تو هم هستم آنید. تو هم حرصش نده.خدایی این دیگه تهمت بود من هر کاریم می کردم این قطب جنوب حرص نمی خورد که.من: من این یه قلم اتهام و قبول ندارم. من اینجا مظلوم واقع شدم. این نوه شماست که من و حرص میده منم حرص می خورم. اصلا" شما بگید امروز تقصیر کی بود؟ این با اجازه کی اومد و هر کاری من کردم و با ذوق تعریف کرد؟ چقول خان. منم تلافی کردم کاری که عوض داره گله نداره.دوباره برا شروین زبون در آوردم که این بار طراوت جون دید و بهم چشم غره رفت و لبش و گاز گرفت و توبیخی گفت: آنید.....منم که در هین ارتکاب جرم دیده شده بودم مظلوم سرمو انداختم پایین و دستامو تو هم گره کردم.

طراوت جون: خوب گوش کنید چی میگم خوشم نمیاد تو این خونه دعوا باشه پس هر جوری که می تونید با هم کنار بیاید و گرنه تنبیه میشید.انگار بچه دوساله رو می خواد ادب کنه. آخه دوتا خرس گنده رو چی کار می خوای بکنی که تنبیه بشن؟یه نگاه زیر زیرکی به شروین کردم. انگار اون تو همین فکر بود که گوشه لبش کج شده بود.طراوت جون: از این به بعد اگه از این دعواها بکنید هر کدوم که مقصر باشید جفتتون تنبیه میشید. شروین: اگه اذیت کنی لب تاپ و موبایلتو می گیرم ازت و یه روز تموم بدون ماشین باید بیرون از خونه باشی.چشمای شروین گرد شد دهن باز کرد که اعتراض کنه که طراوت جون زودتر دستش و بالا آورد و گفت: هیچی نگو وگرنه بیشتر میشه.آخ جون دلم خنک شد پسره ی از خود راضی موش کور قطب جنوب. ایول طراوت جون خوب کنفش کردی. داشتم تو دلم دمبل و دیمبول و بزن و برقص می کردم که صدای طراوت جون عیشم و کور کرد : تو هم بی نصیب نیستی آنید.

اگه اذیت کنی کل تلفونا برات ممنوع میشه و مجبوری تمام روز و کنار من بشینی و اون کتاب فلسفی هایی تو کتابخونه است و بخونی.وای ننه ام این دیگه چیه؟ آخه یه نگاه به من بکن من فهمم به کتاب فلسفی میرسه؟؟؟ می خواد زجر کشمون کنه.اومدم یه التماس بکنم بلکم کوتاه بیاد. که پیش دستی کرد و با صدای محکمی گفت: هر دو تو اتاقاتون. تا شام حق ندارید بیاید برون.مثل بچه دماغو ها که تنبیه شدن سر بزیر و شل و کشون کشون از سالن اومدیم بیرون وهر کدوم رفتیم سمت اتاقمون. زیر لب گفتم: همش تقصیره توئه.شروین به همون سردی گفت: تقصیر توئه. بهت گفتم ساکت شو.من: تو چرا همه چی و تعریف کردی؟شروین: چه طور تو ثانیه ای خبرا رو مخابره کنی بعد من چیزی نگم؟دم در اتاقامون بودیم. دستم رو دستگیره بود و با حرص گفتم: من دخترم. من فضولم خبر رسانی تو ذاتمه به تو چه؟دهن خودم از حرفام که یهو پرید بیرون باز مونده بود دیگه شروین هیچی. یه پوز خندی زد که دوست داشتم کتونیمو فرو کنم تو حلقش.شروین: من که از اول گفتم فضولی و اگه فضولی نکنی میمیری.با حرص یه جیغ کشیدم . رفتم تو اتاقم و محکم در و کوبوندم بهم و پشت در ایستادم.پسره بی شعور، بی فرهنگ، بی خاصیت، بی جنبه ، زبون نفهم.. منتظره از تو حرفام بل بگیره. ایکبیری زشت میمون. با حرص پامو کوبیدم زمین و خودمو پرت کردم رو تخت و برا خالی کردن خودم تا جایی که جون داشتم مشت زدم به بالشت و رو تختی و کشیدم و غلت زدم رو تخت و خودمو کوبوندم به تخت.حسابی که حرصمو خالی کردم. آروم شدم. رو تخت دراز کشیدم و به سقف نگاه کردم.یاد مهسا افتادم. اخییییییییییییی بعد این همه قایم موشک بازی و تابلو بازی و ضایع کاری بالاخره این ستوده تونست حرف دلش و بزنه. مهسا نازیییییییییییییییییی. آخییییییییییییییییییی ستوده. حیونیااااااااااااااا . گنائیااااااااااااااااا. فسقلیااااااااااااااااا. فنچولیاااااااااااااااااا. خنگولیااااااااااااااا. بدبختای عاشق. ذلیل شده های آدم نمون. ترشیده های دختر پسر ندیده. آویزونای عجول. زرت زدن و لاو ترکوندن. چقدر دنیای بعضیا ساده و قشنگ بود. عزیزم مهساااااااااااااااااااا.طبع شعرم گل کرده. دلم شعر می خواد بلند شدم جلو آینه وایسادم. لباسای بیرون تنم بود. مقنعه امم دور گردنم. موهام بهم ریخته از تو گیره اومده بود بیرون با دست موهام و دادم عقب.

برس و برداشتم و گرفتم جلوی دهنم مثلا" میکروفونه. گلومو صاف کردم و یک ، دو ، سه.خوشگل محله امون توی شهر ما تکه .مهربون و شیرینه اما سرو پا کلکه.یه فرشته یه پری اما سرو پا کلکه.خوشگل محله امون ببین چه با ادا میاد قدمش روی چشام با ناز و بی صدا میادهمه دنیا به کنار صورت یارم به کنارنگاه زیباش آره دیدن داره . صدای خنده هاش شنیدن داره.توی دلم بهش میگم عزیزم از رو لبات گل بوسه چیدن داره.......بقیه شعرو بلد نبودم . دوباره یه چرخ زدم و شروع کردم. پریااااااااااا آی پریااااااااااااااتنها تو کوچه نریاااااااااااا بچه های محل دزدن ...........تو رو می دزدنسرم، کمرم، کل هیکلمو تکون میدادم. سرمم انگاری که می خوام هد بزنم محکم به جلو پرت می کردم. یه دور چرخیدم و دوباره جلوی آینه ایستادمو خوندم.دختر همسایه شبای تابستون گاهی میومد روی بوم.هر دفعه یک گلی پرت می کرد میون خونه امونیعنی زود بیا روی بوم.منم پله ها رو میرفتم بالا.من و که می دید قایم میشد میگفت حالا اگعه مردی بیا دنبالم بگرد.

خدایی خیلی فاز می داد این جوری خودتو تکون بدی و بالا پایین بری و هر جور دوست داری آواز بخونی. خیلی روحیه می داد. انرژی اضافت تخلیه می شد و کلی سرخوشی بهت تزریق میشد.امشب شب رقصه غصه دیگه بسه. امشب انگاری هر جا میری مجنون داره با لیلی میرقصه......امشب شب نوره. شب جشن و سرور.امشب انگاری هر جا میری عاشقی زوره...یه چرخ دیگه و دیگه آهنگا به اوج خودش رسیده بود. صدامو انداخته بودم سرمو می خوندم.امشب و فردا شب من ستاره بارون شب من.امشب رویا دل من امشب شب تو مال من.امشب شب عاشقیه دل بی قراره بوسه هات. دوست دارم دوست دارم حرف قشنگه رو لبات.فردا با هم میریم سفر . از همه دنیا بی خبر. با هم میریم ماه عسل.

بیدار میمونیم تا سحر.یهو در با شدت باز شد و من همون جور که خودمو کج کرده بودم که قر بدم میکروفون ( برس ) بدست تو هوا خشک شدم.شروین عصبانی اومد تو اتاق. اول مشکوک یه نگاه به دور و بر انداخت. چیزی که گیرش نیومد چشمای ریز شده اش و دوخت به من و گفت: تو یه چیزیت میشه.از حالت استپ رقص در اومدم و صاف شدم و رومو برگردوندم سمتش و گفتم: اگه بتونم از دست سکته دادنای تو راحت شم مطمئنن طوریم نمیشه و عمر طولانی دارم.شروین دست به سینه وایساد و سرد نگاهم کرد و گفت: از اولشم می دونستم تو یه مشکلی داری. اولا" که نمی دونم چه جوری به این باور رسیدی که صدات قشنگه که مدام می ندازی سرت و باعث سر درد بقیه میشه. دوما" ....همون جور اومد جلوم و یه قدمی من وایساد و برای اینکه بتونه مستقیم تو چشمام نگاه کنه یکم خم شد که صورتش درست اومد جلوی صورتم.

چشماش و ریز کرد و گفت: تو از دخترا خوشت میاد مگه نه؟؟؟؟من از دخترا خوشم میاد؟ خوب که چی بدم بیاد؟؟؟ دیوانه استا. خوب من دخترم معلومه از دخترا خوشم میاد. چشم بسته غیب گفته بوزینه.شروین که هنوز داشت تو صورتم کنکاش می کرد. سرش کج کرد یه طرف و متفکر به یه نقطه دیگه نگاه کرد و صاف ایستاد. آروم گفت: عجیبه. تو ویلا وقتی من و لخت دیدی خیلی رو هیکلم زوم کرده بودی. فکر نمی کردم اینجوری باشی.وای آنید بمیره. وای شب هفت بگیرم برا خودمو شروین دوتایی.


ای کور بشی دختر که انقده ضایع هیز بازی در آوردی که پسره فهمید. چقده این مهسا گفت آنید خیلی بد نگاه می کنی توی کودن گوش نکردی. بیا تحویل بگیر گودزیلا فهمید. حالا خودشیفتگیش گل پیدا میکنه. اما منظورش چیه هی میگه فکر نمی کردم این جوری باشی؟ مگه من دل ندارم خوب هیکل خوب آدم نگاش میکنه. ببندم چشمامو؟شروین همون جور متفکر دستش و زد به چونه اش و یهو برگشت به من نگاه کرد و گفت: جدی از دخترا خوشت میاد؟؟؟ یعنی هیچ حسی به پسرا نداری؟؟؟ دیدم دوست پسر نداری. حتما" اون روزم که موبایلمو گرفتی زنگ زدی به دوست دخترت.

خوب معلومه از پسرا خوشم نمیاد. نه پس زنگ زدم برد پیت. خوب زنگ زدم به مهسا. یعنی چی حس ندارم؟؟؟؟ هان؟؟؟ نههههههههههههههههههیهو یه جرقه تو ذهنم زده شد. نکنه ..... نکنه ... این پسره فکر کرده ....با چشمای گرد بهت زده با صدای جیغی داد زدم: منظورت چیه هی میگی از دخترا خوشت میاد؟؟؟؟ شروین صاف ایستاده بود و دستاش و تو جیبش کرده بود. سرد با چشمای ریز شده بهم نگاه کرد . خیلی خشک گفت: یعنی از دخترا خوشت میاد. جذبت می کنن. چی میگین شما... آهان چشمتون میگیره. حس جنس........با جیغ بنفشی که کشیدم جمله اش نصفه موند. جیغ کشان در حالی که دستامو تو هوا تکون می دادم داد زدم: توی دیوونه چی فکر کردی در مورد من. الاغ می فهمی چی میگی؟؟؟ اصلا" چی باعث شد این فکر و بکنی.با همون خونسردی و بیتفاوتیش گفت: حرفای تو. شعرات بعدم ذوق زدگیت.

با حرص گفتم: حرف ؟ ذوق؟ مگه شعرام چش بود؟شروین: خوب بذار ببینم. اولش که خوشگل محله اتون بود خوشگل و شیرین بود و می خواستی لباش و ببوسی. بعدم که پریا که ممکن بود یکی بدزدتش. بعدم که دختر همسایه که با هم تیک می زدین و بازی می کردین.بعدم شب شد و رفتین رقصیدین و عاشق شدین و فرداشم رفتین ماه عسل و تا صبح بیدار بودین.کبود شده بودم. با صدا نفسای عمیق میکشیدم. از حرص نمی دونم چرا گردنم درد گرفته بود. دستام مشت شده بود که یه وقت نزنم این پسره زبون نفهم و له کنم. سعی کردم آروم و خونسرد جوابش و بدم.من: اینایی که گفتی و شنیدی و من خوندمشون آهنگهای شاد قدیمی از خواننده های معروف اون زمان ایران بودن. ( با هر کلمه صدام یکم میرفت بالا ) این اسمائیم که گفتی مال این شعرا بودن که خواننده های مرد اینا رو می خوندن. تو ایران از این کارا نمی کنن. دیگه ام از این فکرا در مورد من نکن. پسره ی غربتی، احمق ، این کارا حرامه و تو ایران جرم دارههههههههههههعصبی شده بودم و با نهایت صدام داد میزدم. اولین چیزی که تو دستم بود و پرت کردم سمتش.

برس بود. با چشمای گرد جا خالی داد. کفشامو در آوردم. نخورد. رفتم سمت تخت و هر چی روش بود و پرت کردم. دیدم این جوری نمیشه . اونم مثل بز داشت نگام میکرد. تا یه بلایی سرش نمیاوردم آروم نمیشدم. دوییدم سمتش و با مشت زدم بهش. شروینم اونقدر متعجب از عکس العمل من بود که فقط دستاش و بالا آورد که تو صورتش نخوره. به بازوها و شکمش مشت می زدم اما چون صداش در نمیومد دلم آروم نمیشد. یه ضربه به شکمش زدم که خم شد شکمش و بگیره که منم سریع موهاشو کشیدم. یه دادی زد و گفت: دختره دیوونه موهامو ول کن.من: عمرا" باید عذر خواهی کنی. شروین: عمرا" اخطار آخر بود ول کن.من: تو خواب ببینی. زود باش عذر خواهی کن.شروین: بهت وقت دادم یادت باشه.

با یه حرکت مچ دست آزادمو گرفت و پیچوند. یه درد بدی پیچید تو دستم. اما موهاش و ول نکردم.شروین: ول کن.من : عمرا".موهاش و بیشتر کشیدم. اونم بیشتر دستمو پیچوند. من قصد کرده بودم که همه موهاش و بکنم و کچلش کنم اونم قصد کرده بود دستمو بشکونه. این وسط صدای مهری خانم بود که قائله رو ختم به خیر کرد.مهری: آقا شروین، آنید خان، خانم احتشام با هر دوتون کار داره.دستای جفتمون شل شد. سر افکنده از پله ها اومدیم پایین. دلم می خواست شروین و خفه کنم. نه به خاطر حرفاش به خاطر دعوایی که باعثش شد. حالا اگه طراوت جون توبیخمون کنه چی؟رفتیم پایین و رفتیم تو سالن. مهری خانم جلو و من و شروین کنار هم دنبالش. رفتیم رو به روی طراوت جون ایستادیم. شروین دستاش و تو جیبش کرده بود و با همون صورت سردش به خانم احتشام نگاه می کرد. منم مثل بچه خوبا مظلوم دستامو تو هم قفل کرده بودم و سر به زیر ایستادم.خانم احتشام با یه صدای محکم و جدی گفت: مگه بهتون نگفتم که با هم کنار بیاید؟ مگه نگفتم دعوا دیگه بسه؟ مگه نگفتم بار دیگه برخورد می کنم باهاتون.ای جونم جذبه. برخوردت تو حلقم. جیگرتو عصبانی میشی خوشگل میشی نفس. ولی خداییش ما دو تا سرتق با این تهدیدا که از رو نمیریم که.زیر چشمی داشتم همه رو می پاییدم. طراوت جون اخم کرده بود. رو به شروین گفت: موبایل و پولات.چشمام در اومد. با بهت برگشتم به شروین نگاه کردم که دیگه خونسرد و بی تفاوت نبود. اونم چشماش شده بود دو تا 500 . صاف ایستاد و گفت: مامان....با دادی که خانم احتشام زد یه متر پریدیم بالا: همین که گفتم. زود.دهن شروین بسته شد. دست کرد تو جیباش و خالیشون کرد رو میز جلوی خانم احتشام. خانم رو به مهری گفت: مهری شروین و همراهی کن تا بیرون خونه. حواست باشه حتما" از خونه بره بیرون. تا 12 شب هم حق برگشت و نداری. فهمیدی؟شروین بدون هیچ حرفی دستاش و تو جیبش کرد و به سمت سالن رفت. صدای خانم احتشام من و به خودم آورد. احتشام: آنید فکر نکن تو رو یادم رفته. بیا اینجا بشین و این کتاب و بخون. باید 100 صفحه اشو بخونی. من حواسم بهت هست. تا تموم نکردی نمی تونی از جات تکون بخوری.کش اومدم. پاهام جلو نمی رفت. نهههههههههههه. 100 صفحه؟ کتاب فلسفی؟ من که چیزی نمیفهمم ازش. از کتابش گذشته چه جوری این همه مدت آروم یه جا بشینم؟

****

ساعت نزدیک 12 بود. خدا میدونه این 6 ساعت بر من چه گذشت. یه ساعت اول که فقط 15 صفحه خوندم. همشم این پا و اون پا می کردم و هی پا میشدم و می نشستم. هی جا به جا میشدم. هی خمیازه میکشیدم و چشمامو میمالیدم. یه چند دفعه هم چشمام افتاد رو هم و داشتم چرت می زدم و خواب می دیدم که با صدای خانم احتشام سکته ای پاشدم. به ضرب و زور و کلی تلقین و وعده برای خلاصی تونسته بودم یه 90 صفحه ای رو بخونم. وقت شام که رسیده بود انگاری خدا بهم خندیده بود. مثل جت از جام بلند شدم اما وقتی خانم احتشام گفت یک ربع بیشتر وقت ندارم واسه شام زانوهام سست شد. ای بابا مگه پادگان بود.خلاصه یک ربعی از 12 گذشته بود که من 100 صفحه ام تموم شد. با ذوق کتاب و بستم و یه کش و قوس عظیم به خودم دادم که تن و کمرم از چند نقطه ترق و تروق صدا داد. مهری خانم اومد و گفت شروین هم برگشته.نشسته به در زل زدم که شروین اومد تو سالن و سلام کرد. اخم کرده بود پیدا بود ناراحته خیلی. ولی قیافه اش خیلی آروم بود.احتشام: برگشتی؟ امیدوارم درس عبرت گرفته باشید که دیگه سگ و گربه بازی در نیارید. من تو خونه ام خروس جنگی نمی خوام. حالام می تونید برید استراحت کنید.از جام بلند شدم و پشت شروین را افتادم که از سالن برم بیرون که صدای خانم احتشام و شنیدم. احتشام: از فردا هم شروین هر روز میره دنبال آنید دانشگاه.

تا یاد بگیرید با هم کنار بیاید. دهنم باز مونده بود. می فهمیدم منظورش چیه. یه تیر و دو نشون بوده. هم می خواست دعوا ها رو کم کنه هم شروین و به هر طریقی که می تونه از خونه بفرسته بیرون که از این موش کوری در بیاد حالا این وسط گناه من بدبخت چی بود که باید زینب بلا کش بشم و نمی دونستم. اونقدر خسته بودم که حوصله بحث نداشتم. بیخیال شدم. بذار بیاد بهتر راننده مفت گیرم میاد و دیگه پول حروم تاکسی و اتوبوس و مترو نمیکنم.سلانه سلانه از سالن رفتم برون. شروینم چیزی نگفت انگاری اونم بی حوصله تر از این بود که بخواد بحث کنه.از پله ها بالا رفتیم و هر کی رفت سمت اتاق خودش. جلوی در اتاقم بودم که برگشتم و به شروین نگاه کردم.این پا و اون پا کردم و قبل از اینکه شروین در اتاقش و باز کنه بالاخره به حرف اومدم.من: چیزه... میشه حرف بزنیم؟شروین ابروش رفت بالا. با خستگی گفت: الان؟ من خیلی خسته ام.اصرار کردم.من: همین الان، واجبه.دست به سینه شد و تکیه اش و داد به در اتاقش و چشم دوخت به من.من: چیزه... من نمی خوام دیگه اون کتاب فلسفی و بخونم. راستش خیلی بدتر از شکنجه است. درکش نمی کنم و این که مجبور بشم کتابی که دوست ندارم و این همه ساعت بخونم عصبیم میکنه. حالا اگه رمان عشقی کلکلی مثل باورم کن بود یه چیزی اما این کتابا....شروین خسته شقیقه هاشو با دست مالید و گفت: منم دوست ندارم بدون پول و موبایل از خونه پرت بشم بیرون. تو چشماش نگاه کردم و کلافه گفتم: خوب....شروین: خوب....عصبی پوفی کردم. اینم نصفه شبی شوخیش گرفته بود.من: خوب یعنی اینکه با هم کنار بیایم و دعوا نکنیم.شروین شونه ای بالا انداخت و گفت: من از اولشم با کسی دعوا نکردم.بچه پرو، پس من بودم که مثل خرس می پریدم تو اتاقت و دنبالت می کردم و هی گوشه کنایه می زدم بهت و دم به دقیقه از ناکجا پیدام میشد و سکته ات می دادم. من: پس چرا این قدر من و حرص می دی؟شروین یه نگاهی بهم کرد و گفت: چون خوب حرص می خوری. بعدم تو همش می خواستی خودتو بندازی وسط هر کاری. .....یکم مکث کرد و گفت: جز تو هم کس دیگه ای تو این خونه نیست.همچین این جمله آخرو مظلوم گفت که جیگرم کباب شد براش. هر چی فحش از اول حرفاش داشتم بهش می دادم و پس گرفتم. بدبخت از بی کسی گیر می داد به من. نفله خوب می مردی درست برخورد کنی؟ باید حتما" خون به جیگرم می کردی که از تنهایی در بیای؟من: خوب پس آتش بس؟شروین تکیه اش و از دیوار ورداشت و اومد جلوم وایساد و گفت: آتش بس.یه لبخند ملیح زدم.آخیشششششششششش. دیگه از دعوا و کتک کاری و حرص و بزن بزن و فحش و فحش کاری خبری نیست.شروین دستش و آورد جلو گفت: خوب فکر کنم این آتش بسمون یه جورایی یعنی با هم دوستیم آره؟یه نگاه به دستش کردم. تعجب کرده بودم. تا حالا از عمد بهم دست نزده بود. یه جورایی همیشه خودم بودم که باهاش برخورد داشتم. مطمئن بودم بدون منظور و فقط به خاطر فرهنگ محیطی که توش بزرگ شده بود این کارو کرده. حالا به هر دلیلی من که مشکلی با دست دادن نداشت. بابا شروینه دیگه...............دستمو بردم جلو و گذاشتم تو دستش.گوشه ی لبش کج شد و یه لبخند کم جون و محو زد که همون چشمای من و چهارتا کرد. شروین یکم دستمو فشار داد و گفت: با هم دوستیم اما دلیل نمیشه که حرصت ندم. فقط جلوی مامان طراوت مراعات کن.اِاِاِاِاِ..... بچه پرو به روش خندیدم پرو شد. با حرص خواستم دستمو از تو دستش دربیارم که محکمتر دستمو گرفت و با یه صدای شاد گفت: حرص خوردی؟برگشتم نگاش کردم دیدم لبش خیلی کج شده، شده بود مثل سکته ای ها. خوب می خوای بخندی بخند دیگه چرا لب و لوچه اتو کج و کوله میکنی؟ بلد نیستی می خوای خندیدن یادت بدم. شروین: حرص نخور داشتم شوخی می کردم.نههههههههههه این پسره امشب یه چیزیش شده بود. لبخند کج می زد. راحت حرف می زد. شوخی هم می کرد؟ این و دیگه کجای دلم بزارم.داشتم نگاش می کردم که یاد یه چیزی افتادم.من: راستی از خونه که انداختنت بیرون کجا رفتی ؟ چی کار کردی؟این سوالا رو یهویی و تند پرسیدم. چشمای شروین داشت قهقهه می زد. با صدایی که توش خنده موج می زد گفت: یعنی اگه امشب این سوال و نمی پرسیدی می ترکیدی. شب خوابت نمی برد.پشت چشمی براش نازک کردم و برای دفاع از خودم گفتم: نه اصلا" هم این جور نیست. اصلا" نمی خواد بگی. شب بخیر.دستمو کشیدم بیرون از دستش و رومو برگردوندم سمت در اتاقم که صدای شروین و شنیدم.دوباره دست به سینه تکیه داده بود به دیوار.شروین: اولش که یه یک ساعتی بیرون در و تو کوچه قدم می زدم. همین جوریشم بیرون نمی رفتم از این باغ چه برسه به اینکه بدون پول و موبایلم برم. حسابی کلافه شده بودم که دیدم یه ماشینی اومده جلو پام وایساده. سرمو آوردم پایین دیدم راننده داره بهم می خنده.با دست زدم تو صورتمو گفتم: خاک به سرم دو دقیقه پاتو از در باغ گذاشتی بیرون رفتی اتو زدی؟؟؟؟ چقدر تو زمینه ی بد شدن داشتی.شروین که چشماش می خندید با صدای پر خنده گفت: رفتم چی کار کردم؟؟؟؟ چرا می زنی تو صورتت؟من همچین که می خوام به یه بچه ی خنگ یه موضوع مهم و تفهیم کنم گفتم: ببین آقاهه اینجا ایرانه. آدم تا یکی براش بوق زد که نمی ره زرت سوار ماشینش شه. میبرن یه بلایی سرت میارن بی عفتت می کنن.یهو یادم افتاد دارم با شروین حرف می زنم نه با مهسا و درسا. این پسره که این چیزا حالیش نیست. اونجایی که این بوده اینا عادی بود و مطمئنن این تا حالا بی عفت شده رفته.شروین نگام کرد. صورتش آروم بود. چشماش می خندید و یه لبخند محوم گوشه لباش بود.
بعضی آدمـــا ؛
مثـل دیـــوارای تـازه رنــگ شـده هستن ....
نــباید بــهشون نـــزدیک بـشی ،
چه بــرسه کـه بخــوای بهشــون تکــیه کـــنی


دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.niloblog.com/files/images/iji8pz5vo9vsyrfifl.jpg
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥h@di$♥ ، aida 2 ، joe(parsa)m ، LOVE8 ، maha. ، بغض ابر ، الوالو ، SOOOOHAAAA ، Nafas sam


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان باورم کن(پر از کل کل.عاشقونه.طنز.خلاصه تووووووپه) - ^BaR○○n^ - 12-03-2013، 16:32

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان