یه روز
یکی از روزای محرم بود با مامانم رفته بودم مسجد مامانم داخل بود منم بیرون برای خودم داشتم به قبرا نگاه میکردم و برای مرده ها فاتحه میفرستادم
چشمم بع شروین افتاد
دیدم داره گریهع میکنه تعجب کردم طاقت دیدن گریشو نداشتم
بالاخره دلمو بع دریا زدم و رفتم پیشش
کنارش نشستم سریع اشکاشو پاک کرد
ما کنار یع قبر نشسته بودیم
قبر پدر شروین بود
پدر شروین سال ها پیش تو یع تصادف مرد
بهش سلام کردم جواب سلامو خیلی اروم با صدای بغض کردش گفت
تا یع مدت طولانی سکوت سنگینی بینمون بود تا اینکع شروین سکوتو شکست
ازم پرسید چرا اومدی پیشم
من کع نمیدونستم چجوری بهش بگم دوست دارم و دلم نمیاد گریتو ببینم سکوت کردم.....
شروین رو به من کرد بعد ماه رو نگاه کرد
یه نفس عمیق کشید
و لبخندی رو لبش اومد
گفت ماه قشنگه اره منم گفتم اره
شروین گفت اما بع قشنگی تو نمیرس
من کع تو دلم قند اب داشت میشد فقط یع لبخند زدم
بعد شروین شروع کرد بع صحبت کردن
ستاره نمیدونم چجوری بهت بگم من عاشقتم
من خیلیییی وقته تو رو دوست دارم اما خجالت میکشیدم بهت بگم
اون شب کلی باهام صحبت کردیم
اون شب یکی از بهترین شب های زندگیم بود
اخر سر قبل اینکه مامانم بیاد شروین گفت باهام دوست میشی منم قبول کردم
خیلیییییییییییی خوشحال بودم
سال ها گذشت هم من بزرگ شدم هم شروین هنوزم با هم بودیم
یع روز توی یع کافه با شروین قرار داشتم......
اگع دوس داری ادامه شو بنویسم
سپاس بده
راستی چطور بود؟؟
راستی اسمع دختره ستاره ست
یکی از روزای محرم بود با مامانم رفته بودم مسجد مامانم داخل بود منم بیرون برای خودم داشتم به قبرا نگاه میکردم و برای مرده ها فاتحه میفرستادم
چشمم بع شروین افتاد
دیدم داره گریهع میکنه تعجب کردم طاقت دیدن گریشو نداشتم
بالاخره دلمو بع دریا زدم و رفتم پیشش
کنارش نشستم سریع اشکاشو پاک کرد
ما کنار یع قبر نشسته بودیم
قبر پدر شروین بود
پدر شروین سال ها پیش تو یع تصادف مرد
بهش سلام کردم جواب سلامو خیلی اروم با صدای بغض کردش گفت
تا یع مدت طولانی سکوت سنگینی بینمون بود تا اینکع شروین سکوتو شکست
ازم پرسید چرا اومدی پیشم
من کع نمیدونستم چجوری بهش بگم دوست دارم و دلم نمیاد گریتو ببینم سکوت کردم.....
شروین رو به من کرد بعد ماه رو نگاه کرد
یه نفس عمیق کشید
و لبخندی رو لبش اومد
گفت ماه قشنگه اره منم گفتم اره
شروین گفت اما بع قشنگی تو نمیرس
من کع تو دلم قند اب داشت میشد فقط یع لبخند زدم
بعد شروین شروع کرد بع صحبت کردن
ستاره نمیدونم چجوری بهت بگم من عاشقتم
من خیلیییی وقته تو رو دوست دارم اما خجالت میکشیدم بهت بگم
اون شب کلی باهام صحبت کردیم
اون شب یکی از بهترین شب های زندگیم بود
اخر سر قبل اینکه مامانم بیاد شروین گفت باهام دوست میشی منم قبول کردم
خیلیییییییییییی خوشحال بودم
سال ها گذشت هم من بزرگ شدم هم شروین هنوزم با هم بودیم
یع روز توی یع کافه با شروین قرار داشتم......
اگع دوس داری ادامه شو بنویسم
سپاس بده
راستی چطور بود؟؟
راستی اسمع دختره ستاره ست