از بچه گی عاشق پسر همسایمون بودم اسمش شروین بود پسری قد بلند با موهای مشکی با چشای ابی پسر جذابی بود من هر موقع میدیدمش
قند تو دلم اب میشد م قلبم تند تند میزد نمیدونم هس خیلی عجیبی بود منو شروین خونه هامون به هم نزدیکبود
اخرای اسفند ماه بود که شروینو با یه دختر دست تو دست دیدم باورم نمیشد اون شببد ترین شب عمرم بود تا صبح گریه کردم اون هفته کار هر شبم گریه شده بود لب به هیچ چیزم نمیزدم تا اینکه یه سال گذشت
هیچ وقت یادم نمیره اون سال بد ترین زندگیم بود
یه روز............
اگه دوست داید ادامشو بنویسم سپاس بدید
قند تو دلم اب میشد م قلبم تند تند میزد نمیدونم هس خیلی عجیبی بود منو شروین خونه هامون به هم نزدیکبود
اخرای اسفند ماه بود که شروینو با یه دختر دست تو دست دیدم باورم نمیشد اون شببد ترین شب عمرم بود تا صبح گریه کردم اون هفته کار هر شبم گریه شده بود لب به هیچ چیزم نمیزدم تا اینکه یه سال گذشت
هیچ وقت یادم نمیره اون سال بد ترین زندگیم بود
یه روز............
اگه دوست داید ادامشو بنویسم سپاس بدید