امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان نگاه سردتو

#1
#رمان_نگاه_سرد_تو

نوشته باران...کاربر رمان فوریو

? #پارت_۱

کوله‌ی مشکی رنگمو روی دوشم مرتب کردم و قدمامو تند کردم....اونقدر به قدمام سرعت داده بودم که تقریبا میشه گفت داشتم میدویدم... یه هفته‌ای از بازگشایی دانشگاه ها می‌گذشت و یکی از اساتید محترم گفته بود به دلایلی نمیتونه بیاد و استادمون برای دوترم کس دیگه‌ای بود ... به ساعتم نگاه کردم ... اوه ...تقریبا میشه گفت نیم ساعتی تأخیر داشتم ...آخه ماشینم بین راه خاموش شد و منم دیگه درگیر شدم.... همونطور که میدویدم یکی از پشت با سرعت زیاد بهم تنه زد .... البته از قصد نبودا ولی .... برخورد کردن اون شخص با بنده همانا و پخش شدنم روی زمین همانا ... برای اینکه صورتم با زمین تماسی نداشته باشه کف هر دو دستمو سپر صورتم کرده بودم واسه همین به شدت می‌سوختن... با درد از جام بلند شدم تا اون شخص رو بفرستم اون دنیا... -ا...کوشی؟! پس کجا رفت؟! کی بود؟! چی بود؟! به شدت عصبانی شدم... بی‌فرهنگ نموند یه عذرخواهی بکنه ... ای خدا ... اینم از شانس گند من ... گاماس گاماس خودمو به کلاس رسوندم ... از شیشه ی بالای در کلاسو دید زدم ... آخیش ... هنوز استاد جدید تشریف نیاورده بودن... درو باز کردمو تقریبا خودمو پرت کردم داخلو و گرومپ، درو بستم... -خانوم محترم... این چه طرزه بستنه دره؟! به پسر جوونی که تو جایگاه استاد نشسته بود نگاهی انداختم ... عقده ای ... حالا انگار اونجا که میشستن باید به همه دستور میدادن ... اینم که جو گرفته بودش شدیییید... با یه حالت خاصی گفتم: -تورو سننه؟! با چشمای گرد شده گفت: -بله؟! تو چشماش خیره شدمو گفتم: کری مگه؟! میگم تورو سننه؟! من تا اون موقع با هیچ پسری اونطوری حرف نزده بودم اما بخاطر اتفاق چند دقیقه پیش اعصابم خط خطی بود .... صدای دلسا از ته کلاس بلند شد: -گندم جان .... بیا بشین اینجا عزیزم ... با چشمای گرد شده نگاش کردم: -اوه چی شده با ادب شدی تو؟! نکنه سرت به جایی خورده؟! آروم زمزمه کرد: -گندم.... وا چشه این؟!همونطور که وسط کلاس ایستاده بودم به بچه ها نگاه کردم .... کلاس ما تقریبا میشه گفت خلوت بود ... 6 تا پسر و 7 تا دختر ... به همه نگاهی انداختمو گفتم: -بابا من یه دونه چشم بهم نگاه کنه هول میشم حالا 24 تا چشم از همه رنگ بهم زل زده چتونه خبرتون؟! لاقل به این استرسه بگین منو ول کنه... نخیر! از دیوار صدا درمیومد و از اینا نه... صدای اون پسر عقده ایه بلند شد: -شما خانومِ ......؟! پر رو به من میگه شما خانومِ...؟! با لبخند گفتم: -نوچ نشد! اول شما بگو .... شما اخماش رفت توهم! چه بداخلاق! به بچه ها نگاه کرد: -فامیلی شریف ایشون؟! و سؤالی نگاشون کرد..... چقدر مهم شدم .... آخ جون! میخواد فامیلیمو بدونه.... یکی از پسرای کلاس آروم گفت: -خانوم نیازی هستن.... ایشی نثار اون پسر خودشیرینه کردمو چشم غره‌ای هم به اون عقده‌ایه.... -خانوم نیازی شما از الان و تا سه جلسه از کلاس من محرومید .... با گیجی گفتم: -هاااان؟! از صندلی بلند شد .... یا پیغمبر .... این غوله آیا؟! با دست به در اشاره کردو گفت: -بیرون لطفا! آب دهنمو با صدا قورت دادم... با مظلومیت تمام گفتم: -شما.... شما استاد جدیدین؟! نمیدونم چرا یهو کلاس رفت رو هوا! ای خدا .... آخه منم همنوع شماهام نامردا.... به جای اینکه التماس استادو بکنن دارن بهم میخندن.... استاد گرام چشم غره‌ای به بچه ها رفت که همه ساکت شدن... با فکر اینکه چه چیزایی به این پسره که همون استاد باشه گفتم فرارو به قرار ترجیح دادم.... با ناراحتی و لبایی آویزون از کلاس خارج شدم... اما با صدایی که از کلاس شنیده شد ایستادم... -وای چقدر این دختره بامزه بود! ابروهام بالا پرید... صدای دلسا رو تشخیص دادم: -بچه ها کار درستی نکردینا ..... -ببخشید.... همونطور که گوشمو به در چسپونده بودم به اونی که گفت "ببخشید" گفتم: -هییییس! یه لحظه ساکت باش ببینم چی میگن! حالا منو دور میزنین؟! دارم براتون.... آخ که دلسا خانوم اگه دستم بهت برسه!! آخ.... با یه تصمیم آنی برگشتم که یه نقشه ی توپ بکشم و محکم به یه جسم سخت برخورد کردم.... ای خدا... امروز چه مرگمه؟! سرمو تا جایی که راه داشت بلند کردم تا اون شخص رو ببینم.... لعنتی چه قدی داره.... آخ آخ چشاشو.... -خانوم محترم به چی زل زدین؟! ایش!حالا خوبه به صورتش نگاه کردما ...هر کی ندونه .... استغفرالله .... -بدهکارم شدم؟! شما مثل اجنه پشت سر من وایسادین مثل اینکه! با ابروهایی بالا رفته گفت: -خانوم بنده حرفی زدم؟! یه حالت متفکر به خودم گرفتم و بعد از چند لحظه گفتم: -نه!چطور؟! آروم زمزمه کرد: -خدا مریضای اسلام رو جمیعا شفا بده! با لودگی گفتم: -آمین! با تعجب نگام کرد: -شنیدی؟! اخمامو کشیدم توی هم! -مگه قرار بوده نشنوم؟! درضمن.... مگه برای تست شنوایی اومدی که منو به رگبار سوالات بستی؟!....

ادامه دارد..
Blush  Blush  
پاسخ
 سپاس شده توسط Mr. Potato Head
آگهی
#2
Heart 
لابد باخودش میگه این دختره یه تخته‌اش کمه... برای اینکه از این مشغله ذهنی نجاتش بدم گفتم: -سلامم! اگه بگم چشماش نزدیک بود از حدقه بزنه بیرون اغراق نکردم.... -خانوم شما خوددرگیری مزمن داریاااا... -مرسی نظر لطفتونه! دستمو به سمتش دراز کردمو با لبخند پهنی گفتم: -به جمع خوددرگیریون خوش اومدی! اینبار جدی شد!اینو از چشماش فهمیدم، -میشه لطف کنید کلاس 304 رو بهم نشون بدید؟! با غرور نگاش کردم: -دانشجوی جدیدی؟! با اخم گفت: -نخیر! ابرومو دادم بالا: -پس چی؟! حالا اون بود که با غرور نگام میکرد: -استاد جدیدم! ای وای.... خاک برسرمممممم.... این استاد این دو ترممونه؟! چیا که بهش نگفتم.... برای اینکه سروته ماجرا رو سرهم بیارم گفتم: -آخ شرمنده استاد.... یه آدم بی فرهنگ چند دقیقه پیش باعث شد من یکم... و انگشتمو روی شقیقه ام گذاشتم و چند بار تکونش دادم... با صدای محکمش خفه شدم! -خانوم....کلاس 304 لطفا! آب دهنمو قورت دادم و یکم خودمو به سمت عقب کشیدمو به کلاس اشاره کردم! -بفرمایید! ابرویی بالا انداخت! -دانشجوی من هستید شما؟! مظلومانه سرمو بالا پایین کردم.... مغرورانه گفت: -که اینطور... جوابی ندادمو کناری ایستادم تا اون داخل شه! اما...مگه خانوما مقدم نیستن؟! پ چرا اون اول بره؟! میخواست دستیگره رو به طرف پایین بکشه که داد زدم: -نههههههه.... بدبخت یه هفت هشت متری رفت روهوا و بعدشم که سقوط کرد یه سه چهار دفعه ای دور خودش چرخید! -خانوم معلومه دارین چیکار میکنین؟! سرفه ای کردم! -خب قدیما میگفتن خانوما مقدم ترن! سری از روی تاسف تکون داد و یه قدم به عقب برداشت و با دست به در اشاره کرد! خواستم دستگیره رو بگیرم که آروم گفت: -درضمن بخاطر اون برخورد چنددقیقه پیشم متاسفم! خیلی عجله داشتم! نه! یعنی این یارو بود وای... بهش گفتم بی فرهنگ... خدایااااا... یعنی میخوام بدونم وقتی شانسو بین بنده هات تقسیم میکردی من کدوم جهنمی بودم آخه! -ایرادی نداره! و درو باز کردم... پوزخندی به دلسا زدمو همون ردیف اول کنار یکی از دخترها نشستم.... وتا آخر کلتس لال شدم!
-گندم....گندم....صبرکن برات توضیح بدم....
بی توجه به حرفای دلسا به طرف سلف رفتم... یه شیرکاکائو گرفتمو از سلف بیرون زدم اما دستم به عقب کشیده شد.... با خشونت کنترل شده‌ای دستمو از دستای سرد دلسا بیرون کشیدمو با جدیت گفتم: -میشه تنهام بذاری؟! تنهایی رو به بودن با بعضی آدما ترجیح میدم! آخی... بغض کرده بود! -خیلی خب حالا بغض نکن! آروم خندید و ضربه ای به پهلوم زد و گفت: -کوچیکتیم آبجی! -وظیفته! -خیلی... چپ چپ نگاش کردم که حساب کار دستش بیاد و مواظب حرفش باشه که اینجوری ادامه داد: -گلی! با لبخند پهنی گفتم: -میدونم!
شیرکاکائو رو به طرفش گرفتم: -میخوری؟! سریع از دستم کشید بیرون و درحالیکه که نی رو داخلش فرو میکرد گفت: -آخ قربون دستت! خیلی دلم میخواست! نه که این استاد جدیده خیلی جدی بود از ترس گلوم خشک شده بود. کارت درسته ممنون! و نی رو گذاشت تو دهنش! اِاِاِ میگن تعارف اومد نیومد داره هااااا...
-چیه؟! چرا اینجوری نگام میکنی؟!تمرکزم برگشت! -ها... ایشالله زهرشه بچسپه به تنت خو آخه یه تعارف زدما! چیزی نگفت و به خوردنش ادامه داد. -راستی گندم.... اون خوشتیپه رو دیدی؟! -کدوم؟! استاد رو میگی؟! -نه بابا به اون چیکار دارم....مانی رو میگم! با چشمای گرد شده گفتم: -مانی دیگه کیه؟! -وا همون پسره که سربه سرت گذاشت... -آهاااان.اون غوله رو میگی... با اخم گفت: -خفه! غول کجا بود؟! هیکلش معرکه اس خره! -زیادی تپل مپل بود! -گنــــــــــدم! -خیلی خب بابا... قبول! خوشتیپ بود منظور؟! تو چرا انقدر طرفشو میگیری؟ سرجام وایسادم... با شک تو چشماش زل زدمو تهدید آمیز گفتم: -دلسا... میکشمت.... آب دهنشو باصدا قورت دادو آروم گفت: -گندمی من که چیزی نگفتم... بااخم تصنعی گفتم: -دیگه چی میخواستی بگی؟! دلسا وای بحالت اگه دوباره بخوای دست گل به آب بدیااا... با لبخند گفت: -نه نه خیالت تخت خواب! پشت چشمی نازک کردم و راهمو به طرف خروجی دانشگاه کج کردم! -بیا برسونمت... ماشین آوردم! دلسا ذوق زده گفت: -وای واقعاا؟! بالاخره عمو تن داد به خواستت؟! همونطور که سوار میشیدیم گفتم: -نه بابا دلت خوشه!ازآق داداشم گرفتم! ماشینو از پارکینگ دانشگاه درآوردم....
-باریکلا به سامی خان! آهنگی پلی کرد... صدای علی بابا پیچید توی ماشین:

-ساعت چنده نخوابیدی چرا...........
-ااا چرا قطعش کردی؟! چشم غره ای بهم رفت و گفت: -اخه ایناهم شد آهنگ؟! این داداش تو هم خله هااا... -وای درست صحبت کن! درضمن... فلش منه! وبعد فلش سام رو از جیبم بیرون آوردمو به دستش دادم! -وای گندم معلومه چیکار میکنی؟! نزدیک بود به کشتنمون بدی که!
Blush  Blush  
پاسخ
 سپاس شده توسط Mr. Potato Head
#3
Heart 
-نترس جوجه! آهنگو بذار! لبخند معناداری زد که چال های لپش خودنمایی کردن! -میخوام ببینم سامی چی گوش میده! شرط میبندم داریوش وابی و...کلا خواننده های دهه60-50! -ولی من میگم.... -تو نمیخواد چیزی بگی! معلومه که گوش دادی آهنگاشو! -خیلی خب حالا پلی کن! لحظه ای بعد.... باصدای فوق العاده قشنگی که شنیدیم... هردو ساکت شدیم...-تو نمیتونی به من فکرکنی وقتی تو گذشته هات درگیری نمیتونم خودمو گول بزنم تو هنوزم واسه اون میمیری عشق من تو که گ*ن*ا*هی نداری وقتی یادت نمیرن خاطره ها همه چی تقصیر من بود میدونم نتونستم جاشوپرکنم برات گریه‌ی مرد که دیدن نداره وایسادی چی رو تماشا میکنی؟! ما دیگه حرفامونو باهم زدیم، چرا هی این پاو اون پا میکنی؟! نمیدونم بارچندمه دلم روی دست این واون میمیره ولی میدونم که عاقبت یه روز آه من جدایی رو میگیره ........... نیم نگاهی به دلسا انداختم.... چشماش اشکی بود! -دلسای من... -گندمی داداشت چقدر بااحساسه... اصلا بهش نمیخوره.... خنده‌ای کردمو گفتم: -مگه اون این آهنگو خونده خره؟ -خب... اینم یه آهنگه! -نخیر... باید گاهی اوقات احساس آدمارو از آهنگایی که گوش میدن بسنجی....-من که قبول ندارم... غافل از اینکه روزی خودمم قرار بود جزء اون آدما بشم....
?
-زود باش گندم...بخدا دیرم شده....
با حوصله داشتم موهامو سشوار میکشیدم... با صدای دادش سریع سشوارو کنار گذاشتم و مقنعه امو سرم کردم... کولمو برداشتمو از اتاق بیرون رفتم! -سام تو چته؟! حالا یه روز قراره منو برسونی ها! چپ چپ نگام کرد و گفت: -یه روز آره؟! فکری کردمو گفتم: -امممم... حالا هرروز! چه فرقی میکنه؟! -بیا برو جوجه! روی نرده ها سر خوردم که نمیدونم بابا از کجا پیداش شد: -گنـــــدم! پشت سام سنگر گرفتم: -ا...بابا چرا جیغ میزنی! بابا با صدای پر ابهتش که آمیخته با خنده بود گفت: -دختر من کی جیغ زدم؟! چرا حاشیه سازی میکنی؟! سام روبه بابا با لحنی خواهشمندانه گفت: -بابا تو روجون مامان سربه سرش نذارین. میدونین که تا جواب نده دست بردار نیست... منم به جون خودم دیرم شده! منو بابا نگاهی بهم انداختیمو زدیم زیر خنده! -بله بخندین... نوبت منم میرسه آقای نیازی. و بعد همونطور که پذیرایی رو ترک میکرد گفت: -گندم پایین منتظرم. زود بیا! گونه ی بابا رو بوسیدمو ازش خداحافظی کردم. کتونی هامو برداشتمو با صدای بلند گفتم: -مامانی من رفتم خداحافظ! مثل همیشه مامان با یه لیوان آب پرتقال به بدرقه ام اومد... ازش گرفتم و سریع از خونه خارج شدم! سوار سانتافه ی سام شدم و در محکم بستم... بچه ها امروز قرار گذاشته بودن که بریم دور دور... کلاسی که داشتیمو لغو کردیم! من در عجبم این استاد لجباز ما چطور قبول کرد! همونی که چندبار باهاش برخورد داشتمو حسابی حالمو با اخماش گرفته بود! -گندم!پیاده شو دیگه! دست از فکر کردن برداشتمو به سام نگاهی انداختم طبق عادت همیشیگیم پریدم بغلش و یه ماچ آبدار از گونه اش گرفتم! -اه اه برو کنار ببینم حالم بد شد! این چه کاریه که هر روز هر روز بچسپی به من؟! -ایش!دلتم بخواد! متعجب گفت: -گندم؟! چی گفتی الان؟! با خنده گفتم: -ایش!دلتم بخواد! متعجب تر گفت: -ایش؟! ایش چیه دیگه؟! خنده کنان درو باز کردم و پریدم پایین! -هیچی عزیزم ذهنتو درگیر نکن. برو سرکارت تا اخراجت نکردن! با اخم گفت: -ناسلامتی مدیر عامل اونجا منمااا... -خیلی خب حالا ترش نکن. من رفتم بای! -بیشعور بای یعنی چی؟خدانگهدار! براش سری تکون دادم وازش دور شدم!
-به ســـــلام گندم خانـــــوم! با ترس برگشتم سمت صدا! -ای که الهی بمیری من راحت شم از دستت دلسا... آخ که ایشالله حلواتو بخورم! آی که الهی خودم با دستام رو تخت..... -خانوم نیازی؟! به پشت سر دلسا نگاه کردم... یه پسر حدودا 30 ساله.... قدش متوسط بود ولی خوش چهره بود! آب دهنمو قورت دادم... نکنه اینم استاده؟!ب...بله...خودمم... دلسا چشم غره ای بهم رفت و رو به پسره گفت: -ایشون آقا کیارش پسر خاله‌ی من هستن! خجالت زده نگاش کردمو مظلوم گفتم: -حرفامو شنیدین شما؟! با خنده گفت: -تا حدودی بله! لحظه ای سکوت کردیم... -سلام!
متعجب به کیارش نگاه کردم... -بله؟! -خب سلام نکردیم دیگه! منم خندیدمو گفتم: -سلام... من گندم هستم. از آشنایی با شما خوشوقتم! -به همچنین گندم خانوم. دلسا جان خیلی از شما واسم گفته بود! نگاه پر حرص دلسا رو نادیده گرفتم و روبه کیارش گفتم: -دلسا جون به من خیلی لطف داره! کیارش چشمکی زدو گفت: -البته خوبی هاتون نه هااا...از اینکه سربه سر استادا میذارینو خیلی حرفای قشنگ قشنگ میزنید. دلسا غرید: -کیا! خشمگین به دلسا نگاه کردم...! -دارم برات! -توروخدا منو نخور. گوشت من تلخه... تازشم من خیلی آرزو دارم
Blush  Blush  
پاسخ
 سپاس شده توسط Mr. Potato Head ، Trwt.ojaghi
#4
جاش تو این قسمت نیست عزیزم
نیازی نیست واسه هرپارت یه تایپک جدا بزنی (:
گُزارش شُد
Lινє ιη ѕυcн α ωαу тнαт ιƒ αηуσηє ѕρσкє вα∂ℓу αвσυт уσυ
ησ σηє ωσυℓ∂ вєℓιєνє
پاسخ
 سپاس شده توسط Mr. Potato Head
#5
ادغام + منتقل شد 
همه قسمتارو تو ی تایپیک بزارید 
پاسخ
 سپاس شده توسط Mr. Potato Head
#6
(12-07-2017، 13:49)❤уαѕαмιη❤ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
جاش تو این قسمت نیست عزیزم
نیازی نیست واسه هرپارت یه تایپک جدا بزنی (:
گُزارش شُد

پس بقیش کوو crying
پاسخ
آگهی
#7
بقیش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Vibe
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان