و رفتم و رفتم، نه به جائي، که نمي دانستم به کجا؟رفتم و رفتم تا اينجا نباشم که هرگاه مي بينم طلوع امروزرا در همان جايي هستم که ديروز نيز بودم زبوني و بيهودگي خويش بيزار مي شوم.وقتي نيستي چنان به توفکرمي کنم
که مغزم به نبودنت پي نمي بردچه رنجيست لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیباييها را تنها ديدن و چه بدبختي آزاردهنده ايستتنها خوشبخت بودن گر مرگ نبود ؛ همه کافر بودنو زندگی بی ارزشترین کالا یود ترس نبودزیبایی نبود ؛ و خوبی هم شایدبرايت دعا مي کنم،خدا از تو بگيردآنچه را که،
خدا را از تو مي گيرپيش از آنكه بينديشي تا چه بگوييبينديش كه چه ميگويممحتاجا خدا هم دوست دارد که بشناسندشنواترين مترجم کسي است که سکوتديگران را ترجمه کندشايد سکوتي تلخ گوياي دوست داشتنيشيرين باشداگر نمي خواهي بدست هيچ ديکتاتوري
گرفتار شويفقط يک کار کنبخوان و بخوان و بخواننـــدِگی دَر اَعماقِ عادَت هاهیج فــَــرقی با مـَـرگ نـَــداردتــــو مـُـــردِه ایفـَـقـَــط مـَـعنای مــَــرگ را نـِمی دانـــیخدا"دوست داشتن را هر کس بفهمد خدا را به آسانی استشمام بوی گل می فهمد، اما اگرکسی فقط فهمیدن عقلی را می فهمد، خدا برایش مجهولی است دست نایافتنی" ...
شرافتِ مرد ، به بکارتِ زن ميماند! ...يکبار که لکه دار شود ، ديگر قابل جبران نخواهد بود!...هیچ گاه كسي را دوست نداشته باش، چون دوست داشتن اسارت است و اسارت انسان را به جنون مي كشاند هر گاه کسی را دوست داشتي رهايش كن. اگر به سویت باز نگشت بدان كه از اول هم مال تو نبوده است....هر
کس آن چنان می میرد که زندگی می کند و هر کس آن چنان که در بیداریست، خواب می بیند!...انسان اگر انسان دیگری را بکشد، آدم می ماند، هر چند قاتل!؛ لیکن آدمی که در مقابل آدمی دیگر خم می شود، یا چاپلوسی می کند، دیگر آدم نیستدکتر شریعتیدر زیر این آسمان می بینم کهعین القضاة در سمت راستم و ابوالعلا در سمت چپم ایستاده اندو ما سه تن ، بی آن که با هم باشیم ،با هم تنهاییم .و زمان ، ما سه هم زبان را نیزیک در حصار قرنی جدازندانی کرده است !
زنـבگے زیباسـتـــ ..../بــﮧ زیبایے چشمهاے پـُـفـ ڪرבه ازهِق هِق هــآے شَبــآنـﮧ(!)بــﮧ زیبایے بغــض نَفَس گیـر روزانــﮧ...بــﮧ زیبایے قلبــِ تڪـﮧ تڪـﮧ شُده اَزشڪستنهاے بیشمـآر...بــﮧ زیبایے نفسے ڪــﮧ از تَنگے بالـا نمیایــَב!!بــﮧ زیبایے تمام شُـבטּ تـבریجے مـטּ ...آرے
سخت است حرفت را نفهمندسخت تر اين است كه حرفت را اشتباهي بفهمندحالا ميفهمم كه خدا چه زجري ميكشدوقتي
اين همه ادم حرفش را كه نفهميده اند هيچاشتباهي هم فهميدندگاهي گمان نمي كني ولي مي شودگاهي نمي شود نمي شود كه نمي شودگاهي هزار دوره دعا بي اجابت استگاهي نگفته قرعه به نام تو ميشودگاهي گداي گداي گدايي و بخت با تو نيستگاهي تمام شهر گداي تو ميشود خداوندا...مرا به بزرگي چيزهايي كه داده اي اگاه و راضي كن!تا كوچكي چيزهايي كه ندارم ارامشم را برهم نريزد
دكتر شريعتي
دم از بازي حكم ميزني...!دم از حكم "دل❤" ميزني...پـــس به زبان قمار برايت مــي گويم…!قــمار زندگــي را به كــسي با ختم كه"تــك""دل❤" را با "خشـت♦" بريد...جريمه اش "يك عمر" "حـسرت" شدباخت زيبايي بود…!!!
که مغزم به نبودنت پي نمي بردچه رنجيست لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیباييها را تنها ديدن و چه بدبختي آزاردهنده ايستتنها خوشبخت بودن گر مرگ نبود ؛ همه کافر بودنو زندگی بی ارزشترین کالا یود ترس نبودزیبایی نبود ؛ و خوبی هم شایدبرايت دعا مي کنم،خدا از تو بگيردآنچه را که،
خدا را از تو مي گيرپيش از آنكه بينديشي تا چه بگوييبينديش كه چه ميگويممحتاجا خدا هم دوست دارد که بشناسندشنواترين مترجم کسي است که سکوتديگران را ترجمه کندشايد سکوتي تلخ گوياي دوست داشتنيشيرين باشداگر نمي خواهي بدست هيچ ديکتاتوري
گرفتار شويفقط يک کار کنبخوان و بخوان و بخواننـــدِگی دَر اَعماقِ عادَت هاهیج فــَــرقی با مـَـرگ نـَــداردتــــو مـُـــردِه ایفـَـقـَــط مـَـعنای مــَــرگ را نـِمی دانـــیخدا"دوست داشتن را هر کس بفهمد خدا را به آسانی استشمام بوی گل می فهمد، اما اگرکسی فقط فهمیدن عقلی را می فهمد، خدا برایش مجهولی است دست نایافتنی" ...
شرافتِ مرد ، به بکارتِ زن ميماند! ...يکبار که لکه دار شود ، ديگر قابل جبران نخواهد بود!...هیچ گاه كسي را دوست نداشته باش، چون دوست داشتن اسارت است و اسارت انسان را به جنون مي كشاند هر گاه کسی را دوست داشتي رهايش كن. اگر به سویت باز نگشت بدان كه از اول هم مال تو نبوده است....هر
کس آن چنان می میرد که زندگی می کند و هر کس آن چنان که در بیداریست، خواب می بیند!...انسان اگر انسان دیگری را بکشد، آدم می ماند، هر چند قاتل!؛ لیکن آدمی که در مقابل آدمی دیگر خم می شود، یا چاپلوسی می کند، دیگر آدم نیستدکتر شریعتیدر زیر این آسمان می بینم کهعین القضاة در سمت راستم و ابوالعلا در سمت چپم ایستاده اندو ما سه تن ، بی آن که با هم باشیم ،با هم تنهاییم .و زمان ، ما سه هم زبان را نیزیک در حصار قرنی جدازندانی کرده است !
زنـבگے زیباسـتـــ ..../بــﮧ زیبایے چشمهاے پـُـفـ ڪرבه ازهِق هِق هــآے شَبــآنـﮧ(!)بــﮧ زیبایے بغــض نَفَس گیـر روزانــﮧ...بــﮧ زیبایے قلبــِ تڪـﮧ تڪـﮧ شُده اَزشڪستنهاے بیشمـآر...بــﮧ زیبایے نفسے ڪــﮧ از تَنگے بالـا نمیایــَב!!بــﮧ زیبایے تمام شُـבטּ تـבریجے مـטּ ...آرے
سخت است حرفت را نفهمندسخت تر اين است كه حرفت را اشتباهي بفهمندحالا ميفهمم كه خدا چه زجري ميكشدوقتي
اين همه ادم حرفش را كه نفهميده اند هيچاشتباهي هم فهميدندگاهي گمان نمي كني ولي مي شودگاهي نمي شود نمي شود كه نمي شودگاهي هزار دوره دعا بي اجابت استگاهي نگفته قرعه به نام تو ميشودگاهي گداي گداي گدايي و بخت با تو نيستگاهي تمام شهر گداي تو ميشود خداوندا...مرا به بزرگي چيزهايي كه داده اي اگاه و راضي كن!تا كوچكي چيزهايي كه ندارم ارامشم را برهم نريزد
دكتر شريعتي
دم از بازي حكم ميزني...!دم از حكم "دل❤" ميزني...پـــس به زبان قمار برايت مــي گويم…!قــمار زندگــي را به كــسي با ختم كه"تــك""دل❤" را با "خشـت♦" بريد...جريمه اش "يك عمر" "حـسرت" شدباخت زيبايي بود…!!!