04-12-2013، 13:20
(آخرین ویرایش در این ارسال: 04-12-2013، 13:21، توسط امیر علی ..)
گمان کردم که بامن همدل و همراه و همدردی.به مردی به تو پیوستم ندانستم که نامردی........
خط می کشم
روی اسمت با مدادی
که نوک ندارد هیچ وقت !
شک هایم هم
شبیه تـــــــو شده اند
گریه که می کنم نمی آیند
وقتی که مرا دور می زنی ؛
یادت باشد که
عشق را در میدان من آموختی ….
دوباره به من خواهی رسید ،
شک نکن
جلوتر نیا
خاکستر می شوی
اینجا دلـــــی را سوزانده اند
صد سال در بیابان آواره شوی / به از آن است که در خانه محتاج نامردان شوی
چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار نامردیش
همه وجودت له شده ….
به نامردی نامردان قسم خوردم
که نامردی کنم در حق نامردان
عــشــق اندازه يکـ حبــه قنــد است ...
گاهي مي افتد توي فنجان دل ما
حل مي شود آرام ... آرام ...
بي آنکه اصلا ما بفهميم
و ...
روحمان سر مي کشد آن را
عاشق مي شوي به همين سادگي !
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﻢ ،
ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﯽ :” ﻣﮕﺮ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﯽ ؟ ”
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ: ” ﺧــــُـــﺪﺍﯾﺎ ؟ ”
ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﯽ : ” ﺟﺎﻥِ ﺩﻟﻢ…؟
می شود ؟؟؟
.
خط می کشم
روی اسمت با مدادی
که نوک ندارد هیچ وقت !
شک هایم هم
شبیه تـــــــو شده اند
گریه که می کنم نمی آیند
وقتی که مرا دور می زنی ؛
یادت باشد که
عشق را در میدان من آموختی ….
دوباره به من خواهی رسید ،
شک نکن
جلوتر نیا
خاکستر می شوی
اینجا دلـــــی را سوزانده اند
صد سال در بیابان آواره شوی / به از آن است که در خانه محتاج نامردان شوی
چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار نامردیش
همه وجودت له شده ….
به نامردی نامردان قسم خوردم
که نامردی کنم در حق نامردان
بیخودی به خودت زحمت نده!
این بذرهای تنفر که در دلم می کاری
هرگز جوانه نخواهد زد...
عــشــق اندازه يکـ حبــه قنــد است ...
گاهي مي افتد توي فنجان دل ما
حل مي شود آرام ... آرام ...
بي آنکه اصلا ما بفهميم
و ...
روحمان سر مي کشد آن را
عاشق مي شوي به همين سادگي !
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﻢ ،
ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﯽ :” ﻣﮕﺮ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﯽ ؟ ”
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ: ” ﺧــــُـــﺪﺍﯾﺎ ؟ ”
ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﯽ : ” ﺟﺎﻥِ ﺩﻟﻢ…؟
می شود ؟؟؟