احساس وحشیِ خواستنت در من می تازد
مرا بخوان
من رام آغوشِ تو هستم
نذر نگاهت ، به همه می رسد
جز من !
که می مانم
“با کاسه ی خالی در انتظار”
•
وقتی پیشه ات مهر باشد
سرمایه ات پول نیست
آبی ست که به تشنه ای میدهی
یا نانی که به گرسنه ای
حتی !
دانه ای که به پرنده ای…
•
•و گور تنها خانه ای است
که از نبودن تو در آن
دلم
نمی گیرد.
•
سـت....
زنـבگیـم בرב اسـت ؛ בرב ...
نمے בانم عظمت ایـטּ کلمـہ را
درک مے کنے یا نـہ ؟!
وقتے مے گـویـم בرב ....
تـو بـہ בرבے فکـر نکـטּ
کـہ جسم انساטּ ممـکـטּ است
از یک بیمـارے شــבیـב بکـشـב ! ...
نـــہ ؛ روحــــــــم בرב مے کنـב !
لحظه ها تنها مهاجرانی هستند که
هرگز باز نخواهند گشت
هرگز !
•
•
کویرم کرد
ابری که دلش جای دیگری گیر بود …
•
•
آری ، آمدن دلیل می خواهد
ماندن بهانه و رفتن هیچکدام …
•
هیچ گاه
برای دیدارت
زمان تعیین نمیکنم…
شاید ساعت حسادت کند و خواب بماند…
•
•
وقتی حصار غربت من تنگ می شود
هر لحظه بین عقل و دلم جنگ می شود
از بس فرار کرده ام از خویش خویشتن
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
•
•
حافظه ی آدم های غمگین قویست
می دانند کجای آن روز
مُرده اند …
•ه
مرا بخوان
من رام آغوشِ تو هستم
نذر نگاهت ، به همه می رسد
جز من !
که می مانم
“با کاسه ی خالی در انتظار”
•
وقتی پیشه ات مهر باشد
سرمایه ات پول نیست
آبی ست که به تشنه ای میدهی
یا نانی که به گرسنه ای
حتی !
دانه ای که به پرنده ای…
•
•و گور تنها خانه ای است
که از نبودن تو در آن
دلم
نمی گیرد.
•
سـت....
زنـבگیـم בرב اسـت ؛ בرב ...
نمے בانم عظمت ایـטּ کلمـہ را
درک مے کنے یا نـہ ؟!
وقتے مے گـویـم בرב ....
تـو بـہ בرבے فکـر نکـטּ
کـہ جسم انساטּ ممـکـטּ است
از یک بیمـارے شــבیـב بکـشـב ! ...
نـــہ ؛ روحــــــــم בرב مے کنـב !
لحظه ها تنها مهاجرانی هستند که
هرگز باز نخواهند گشت
هرگز !
•
•
کویرم کرد
ابری که دلش جای دیگری گیر بود …
•
•
آری ، آمدن دلیل می خواهد
ماندن بهانه و رفتن هیچکدام …
•
هیچ گاه
برای دیدارت
زمان تعیین نمیکنم…
شاید ساعت حسادت کند و خواب بماند…
•
•
وقتی حصار غربت من تنگ می شود
هر لحظه بین عقل و دلم جنگ می شود
از بس فرار کرده ام از خویش خویشتن
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
•
•
حافظه ی آدم های غمگین قویست
می دانند کجای آن روز
مُرده اند …
•ه