امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بهشت سه رنگ من

#1
[size=x-large]ترلان:پرنده ای از خانواده باز شکاری/size]

تانیا:ملکه مهربان
رها:آزاد

آرتان:برادر داریوش
رایان:اندیشمند
روهان:نیک سیرت وپارسا

کجان؟؟؟؟؟؟؟؟ جواب من و بده اون عوضیا کجان؟؟؟؟؟؟؟

ن ن ن نمیدونم بخدا نمیدونم؟؟؟؟ درد بدی تو موهام پیچید .
_اگه نگی کجان همینطوری دنبال خودم میکشمت.

موهام رو دور دستاش پیچیده بودو میکشید باید میگفتم؟؟دلم زدم به دریا:
-باشه باشه نشونت میدم.

جیغ بلندی کشیدمو از خواب بیدار شدم رو تمام بدنم عرق سرد نشسته بود.از جام بلند شدم و از پله ها پایین رفتم در کابنت رو باز کردم و قرص زرد رنگ رو برداشتم با یه لیوان ابسرد سر کشیدم:

_سابقه نداشت این موقع شب بیدار ببینمت.
جیغ فرا بنفشی کشیدم لیوان از دستم سرخورد و خرد شد.
_مراقب پات باش.
-هر جامیرم ظاهر شو باش ساعت سه و نیم شبه دست از سرم بر نمیداری.
_مگه دستم روسرته؟؟؟
-آرتی حس شوخی نیس بیخیال شو.
_تو چت شده چند شبه نصف شب میای تو آشپزخونه.
-چیز خاصی نیس. بچه ها اگه خوب بگید ادامش بدم.
siram az zendegi
پاسخ
 سپاس شده توسط M.AMIN13
آگهی
#2
ادامش میدم:
جملاتی که با نشانه*مشخص شده اند به زبان لاتین هستند.
مقنعه سرمه ایم رو سرم کردم. ده نه هشت هفت شش پنج چهار سه دو یک

بووووووووووق

206آلبالویی تانی جلوی در میدرخشید.درجلو رو بازکردم که تانی گفت:

*اگه دیرمون شد بستنی مهمون تو.

باز این رند بازیش گلید تازه متوجه نبودن آزاد شدم. به سمت تانی برگشتم و گفتم:
-تانی پس کوش این ازی خله؟؟
_باز این به من گفت آزی ای مامان من چه گناهی کردم اسمم اینه

من وتانی باهم گفتبم:رها دیر شددددد.آخه تو پنجره نشسته بود پایین بیام نبود.
_به درک افسل السافلین
خانوم وطن پرست
*اینم از اثرات گشتن با ایرونی ها.
پله هارو دوتا یکی طی کردم دوتا طقه به در زدم و وارد شدم.
استاد_به به خانوم سانیت فکر نمیکنید یکم زود اومدید
_ببخشید استاد مزاحم شدم میدونم خیلی زوده ما چاره چیه خروس خون از خونه میندازنمون بیرون.استاد جونم ماکه بچه درس خونیم ماکه همیشه نمره بالا میاریم بزاریم بریم؟؟
سمانه_قدقد کردنشو جا گذاشتی. این حرفش مثه کبریت شد روی انبار باروت.کلاس از خنده ترکید.
استاد پیر شکم گندمون درحالی سعی داشت نخنده گفت:خانومای سانیت دفعه آخرتونه اوکی.
رها با مظلومیت گفت:اشتاد جونم شعی موکونیم دیجه دیر نشه.
استاد یه چشم قره رفت سر جاهامون نشستیم صدای زنگ اس گوشیم بلند شد.
قرارمون کافی شاپ ستاره ساعت 5 میبینمت.
جوابش رو دادم ok

*مرسی تانی
*خواهش
وارد خونه شدم.
_سلام بر مرغان همیشه عاشق.

مامان و بابا نیم متر پریدن بالا عادت کرده بودم به این صحنه های دلربا.
بابا_سلام تره ی بابا
مامی-سلام ترب مامان
_به کارتون برسید من میرم بخوابم.
مامی_ناهار چی؟؟؟
-خوردم مرسی
وارد اتاق آبی صورتیم شدم رو تخت ولو شدم و....

صدای زیبای گیتار تو گوشم پیچید .چشمام رو باز کردم ساعت 2بود نیم ساعت خوابیده بودم رفتم تو حمام وان رو پر از اب کردم و شامپو بدن شکوفه بهاری رو ریختم توش.
در کمد رو باز کردم شلوار جذب مشکی پلتو چرم قرمز تا بالای زانوم بود و روسری سه گوش مشکی چکمه های بلند قرمز.
موهام رو بردم از بالا بستم از پشت زد بیرون امید وار بودم به گشت ارشاد بر نخورم به ترتیبشون نگاه کردم خرمایی زیتونی و طلایی یه چیز کم بود اها ساعت مچیه مشکیم رو به دستم بستم سوییچ و گوشیم رو برداشتم پیش به سوی کافی شاپ ستاره
siram az zendegi
پاسخ
#3
از روی نرده سر خوردم که صدای مامان تو خونه پیچید ترییییییییییی
_جانم دوروتی جانم
مامی با عصبانیت*کجا به سلامتی
_قرار دارم مامی زود میام
*تا نه خونه باش مهمون داریم
گونشو بوسیدم okوبای
سوار پرشیام شدم و روندم سمت کافی شاپ ستاره. وارد کافی شاپ شدم داشتم این ور اون ور رو نگاه میکردم که صدای از پشت سرم گفت موشی
هییییییییییین
*مردم از ترس
صندلی رو بیرون کشید با اشاره سرش نشستم.
_توضیح بده
-چیو
_دلیل بیخوابی های شبانتو ترلان تو چت شده؟؟؟
سرم و رو انداختم پایین اول و اخر باید به یکی میگفتم و بهترین گزینه آرتان بود.
_وارد اتاقم میشه با صدای بلندی میگه واکن اون چشارو چشمام رو باز میکنم صورت زخمیش رو میبینم میاد لب تخت میشینه یگو مامان بابات کجان دنیل و دروتی کجان با ترس نگاهش میکنم موهام رو میپیچونه دور دستشو میکشه اگه نگی کجان همینطوری کل خونرو باهم میگردیم بهش نگاه میکنم اتاق مامانینارو نشونش میدم و اینجا با وحشت از خواب میپرم.
سرم رو میارم بالا بارنگ پریده چشمای مبهوت نگاهم میکنه.
آرتان*توبرو خونه من خودم میام به مامانینا بگو نگران نشن
_باشه بای.

_سلام به خانوم ها وقایان سانیت
عمه دایانا-سلام تری بانو
عمو و دایی و بابا گروه سروده جان تو*سلام خانوم بلا
خاله مامانم که بیخیال
رهام _چطوری زلزله
من_خوبم سونامی.راسی تانی و رها کوشن؟؟؟؟؟تانی رها ور ار یو؟؟؟؟؟
رهام_حمله کردن به اتاق تو .
یکم هضم حرفش سخت بود یکم فکر کردم چشمام مثه توپ شد .
پله هارو 75 تا یکی طی کردم در اتاقم باز بود و تمام وسایلم ولو رها تو کمد بود و تانی تو لپ تابم سرفه مصلحتی کردم که هر دو اومدن بیرون نزدیک بود کمد بیفته رو رها که جیغ بلندی کشیدیم و کمد رو نگهداشتیم
من*اینم از آخر عاقبت فضولی
با صدای عمو رفتیم پایین کنار تانی رو مبل دو نفر نشستم رها هم رو پای رهام نشست
عمو_رایان داره برمی گرده.
چشمام گرد شد رایان ایران باورش سخت بود که رایان بخواد برگرده .
مامان که تازه از بهت در اومده بود _کی؟؟؟؟
عمو_جمعه ساعت7صبح
وایییییییییی چطوری فرودگاه رو بپیچونم یا مسیح خودت کمکم کن.نمیدونستم باید چکار کنم تانی در گوشم زمزمه کرد _بهترین راهش کوهه
جمع به حالت عادیش برگشت موضوع سر مهمونی برگشت رایان بود به رها اشاره کردم دست تانی رو کشیدم و به سمت کتابخانه رفتیم.
_تنها راهش اینه که چند نفرو دورهم جمع کنیم تا قرار کوه بزارید.
رها_اخه لجت با رایان سر چیه؟؟؟
تانی_یه بار بهت گفته لاغر مردنی ناراحت شدی؟؟
_اره اره اههههههه.
رها-تنها راهش همینه منم برا اینکه کسی شک نکنه باهات میام.
با ذوق گفتم_مرسی ازادخله.
با خشم نگاهم کردو گفت-بهتر بریم گندی که به اتاقت زدیم رو درست کنیم.

با صدای مامان از جام بلند شدم اتاقم همون شده بود.
مامی_دخترااااا شاااااااام
من-اومدیم مامی
خانوم وار از پله ها پایین اومدم آرتانم اومده بود.پشت میز نشستیم و مشغول شام شدیم.
جلوی در خونه خاله دوروثی ایستادم یه تک به تانی زدم که اومد بیرون سوار که شد گفتم پیش به سوی جمع آوری ادم برای رفتن به کوه.
دوباره به رها زنگ زدم صداش تو گوشی پیچید_اومدم اومدم
وارد دانشگاه شدیم سر کلاس نشسته بدیم خب حالا وقت جمع اوری ادم بود.
تو ماشین نشستم.
رها_شانس صفر
تانی_لخت بازم صفر
رها_ولی خوب شد که کنسل شد اینطوری بهتره با گنگی نگاهیدم بش که گفت خو چه کنم دلم میخواست رایان رو ببینم واااا
با کلافگی گفتم_مثه اینکه سرمون رو بزنن تهمونو بزنن باید بریم فرودگاه.
تانی_ایییییییششششششششش دلتم بخواد
گوشی رها زنگ خورد:
رها_بله؟
طرف_
رها_بله اینجاس شما؟؟؟؟
طرف_
رها_تانی باتوعه
تانی_کی هس؟؟
رها_شماره امریکاس
تانی گوشی رو گرفته
تانی_بله؟؟
_
-سلام داداشییییییی
ماشین رو روشن کردم پس رایان پشت خط بود
_
-خوبه سلام میرسونه
_
-مهمه برات؟؟؟؟؟
_
-باشه بای

اگه خوشتون میاد نظر یا سپاس بدید تا ادامه بدم.
siram az zendegi
پاسخ
 سپاس شده توسط ۞ ایدا ۞
#4
_سلام بر سانیت های محترم
گروه سرود عمو اینا(عمو و باباودایی)-سلام بر کوچک ترین سانیت ساکن در ایران
خاله_سلام ترلان خوبی خاله
من-مرسی خاله جون
مامی طبق معمول پشت چشم
رهام_سلام سونامی
من-سلام زلزله
دخترا_سلام خانوم بی احتیاط
پشت چشمی نازک کردم واسشون
خاله دوروثی_بچه ها پخش شید رایانمو پیدا کنید
من درگوش تانی گفتم_همچین میگه رایانم انگار2سالشه
پخش شدیم اخه من ازکجا رایانو بشناسم واااااااایییییییییی
داشتم دنبال یه جفت چشم طوسی عسلی میگشتم که....
*آی دماغم
ستون_جلوتو نگاه کن
سرمو بالا ائردم تو چشای طوسی عسلیش زل زدم
_عذر میخوام ولی شما منو ندیدی
اقای گولاخ_اخه تو انقدر کوچولویی دیده نمیشی
_حتما توعه گولاخ خوبی
با لهجه غلیظ لاتین گفت *غولاک؟؟
زدم زیر خنده وای که چه باحال گفت جوابشو دادم:
*اقا گندهه ازین به بعد جلو پاتو نگا
هنوز حرفم تموم نشده بود که صدای جیغ تانی بلند شد _داداش رایاننننن
من بودم که بهت زده به تانی که تو آغوش رایان یا همون گولاخ گم شده بود نگاه میکردم

دستی جلو چشمم تکون خورد
خاله_تری خاله خوبی؟؟
_بله؟؟
خاله_میگم تو رایانم. پیدا کردی؟
با گنگی گفتم _خاله مگه لپ تابت گم شده بود؟
جمعیت ترکید تازه متوجه سوتیم شدم
رهام_زلزله سرت به جایی خورده؟؟؟؟
_نه سونامی هواسم نیس.اره خاله من یافتمش غولاکو.
خاله_غولاک؟؟؟؟؟
_گولاخ یا بقل رایانت غولاک.
جمع دوباره ترکید.
مامی_بریم که تری باید استراحت کنه بچم تاصبح بیدار بود.
سوار ماشینم شدم قرار شد آرتان برونه واقعا خسته بودم تو ماشین که نشستم چشام بسته شد.
siram az zendegi
پاسخ
#5
آذین:زینت
آرمین:مرد همیشه پیروز

تانی_طلایی هاش رو بابلیس بکش
رها_زیتونیاش رو بباف
-جالب میشه؟
تانی_بد نمیشه
-یه لباس واسم انتخاب کنید.
این مهمونی قرار بود به سلیقه اونا بپوشم مهمونی به افتخار غولاک بود تمام دوستان بودند.
کار موهام که تموم شد رهاوتانی از تو کمد اومدن بیرون تو دستاشون یه پیرهن دکلته تا بالای زانو بود که تو کمرش یه تیکه ساتن مشکی میخورد و یه پاپیون سفید به طور کج میخورد.
تانی_با یه آرایش دودی عالی میشه.
رها_ارایشش بامن
امشب قرار بود زیباترین دختر مجلس با غولاک برقصه.(چه افتخار بزرگی هه)
به رها نگریستم یه پیرهن عسلی بلند که یه بند روشونش میخورد پوشیده بود آرایشی عسلی داشت چشمان عسلیش میدرخشید موهای زیتونیش رو از بالا بسته بود و بافته و بعد دور کش پیچیده بود.
تانیا لباس آبی و دکلته خیلی ساده ای پوشیده بود که دنبال بلندی داشت با ارایشی اسمانی چشمان طوسی اش را اراسته بود موهای طلایی اش را روی شانه رها کرده بود. (چه ادبی شد)
تانی_دستو تکون نده.
-باشه
داشت واسم لاک میزد مشکی سفید.
ازون دسته دخترایی هستم که بی لاک دووم نمیارن همیشه حتی تو دانشگاه برق ناخون میزنم. بله ما اینیم دیگه.
تانی_ماه شدی
رها_به مریم قسم رقص امشب برا توعه
-الکی قسم نخور منم رقصیدم
تانی_میبینیم
-میبینیم
با صدای سالومه خانوم که میگفت راننده اومده بحثمون نصفه مون سوار ماشین شدیم و پیش به سوی مهمونی غولاک...

از جلوی درب ورودی تا دم پیست رقص سنگ فرش بود که اطراف با چراغ های پایه بلند زیبایی تزیین شده بود اطراف سنگ فرش میز و صندلی چیده شده بود .
_واییییییییی تریییییییی چه ناز شدی بلاااا
برگشتم اووووو چه تیپی زده این دختره وایییی عجب تیکه ای شده
تاب گردنی مشکی بایه شلوار لی دودی که تا زیر زانوش بود چشمای مشکیش رو سایه قرمز زده بود موهای مشکیش رو تیغ ماهی بافته بود ساده بود اما زیبا یه دختر دورکه ایرانی فرانسوی
-هی میگید یار رقص غولاک منم پس این آذی اینجا غول چراغ جادوئه؟؟؟؟
آذی_غولاک کیه؟؟
تانی_غولاک همون رایانه
رها_رایان همون لپ تاب خالس
سه تایی باهم زدن زیر خنده
-ببندید دهنو مسواک گرون شد.
صدای خنده مردونه ای توجهم رو جلب کرد
برگشتم غولاک بود کت شلوار سفید پیرهن مشکی و پاپیون سفید تازه معنی لبخند موزی تانی و رها رو وقتی منو اماده دیدن درک کردن ما باهم ست بودیم.
یه نوع استرس غریب اومد سراغم با دست پاچیگی گفتم-سلام غولاک نه ینی لپ تاب ای وای سلام آقا رایان خوبید؟؟
دخترا و پسرا ترکیدن داشتم اب میشدم از خجالت وایییییی عجب سوتی ای شد سریع از اونجا دور شدم روی یه میز هشت نفره نشستم به خدمت کار گفتم یه اب پرتغال بیاره که سایه کسی رو روخودم حس کردم...

دوستا نظر یا سپاس بدین انگیزه بشه واسه ادامه راسی اگه ایراداش رو بگید که چه بهتر ممنون.
siram az zendegi
پاسخ
 سپاس شده توسط ۞ ایدا ۞
#6
بقیشم بزار میخوام ببینم مهمونی غولاک چی میشه تورو خدا ساجی جوون  Angel
پاسخ
آگهی
#7
سرم رو بلند کردم با دیدنش دستام یخ زد رنگ از رخم پرید همون مردی که شبا تو خوابم میبینمش دیشب صورتش رو دیدم سهیل رضوانی پسرخ واهر یکی از دوستای بابا اولش گفتم خوابه اما حالا با دیدن خال رو پیشونیش فهمیدم اون صورت زخمی هم متعلق به این بوده . دستش رو روبروم دراز کرد افتخار این دور رقص رو به من میدید بانوی زیبا اومدم بگم نه که صدای زیبایی گفت_ترلان دنبالت بودم بریم برا رقص با چشمای از حدقه در اومده به آذی نگاه کردم زبونم رو به زور تو دهنم چرخوندم*اتفاقا منم ذنبالت میگشتم.بعدم یه لبخند مصنوعی زدم.
به سمت پیست نرفتیم رو یک میز نشستیم که آذی گفت_تری تو حالت خوبه رنگت پریده.
دستم گرم شد تانی بود که دستم رو تو دستاش گرفته بود.
تانی_دستتم که یخه چرا اینشکلی شدی
-چیزی نیس
رها _سهیل بهت چی گفت.
-هیچی درخواست رقص داد
دخترا_اها
رهام دستش رو جلوی آذی گرفت با برق خاصی تو چشمام گفتم مادمازل با یه دور رقص چطورین ؟
که آذی با ناز دستشو تو دست رهام گذاشت آروم زمزمه کردم-اوه سونامی از دست رفت...

اگه سه تا سپاس بدین مهمونی ر. امشب تموم میکنم
siram az zendegi
پاسخ
 سپاس شده توسط ۞ ایدا ۞
#8
به پیست رقص نگاه کردم جالبه هرکی یار خودشو پیدا کرده فقد منم که تهنا موندم

تانیا همش داشت سرخ میشد ین این آرتان چی میگه در گوشش احساس میکردم روسرم یه علامت سوال بزرگه به زوج ها نگاه کردم.
تانی با آرتی
رها و آرمین
آذین و رهام که ازون اول وسطن
از همه مهم تر سهیل و سحر بودن اخم هردو توهم بود و با هم حرف میزدن متوجه شدم  هر چند دیقه به من نگاه میکنن با خودم گفتم کاش منم یه یار رقص داشتم.
ندا_مثلا رایان
-رایان؟؟
ندا_اره رایان
-راس میگفتم اونم اصن نرقصیده بود شاید منتظر ....
حتی از فکرشم اعصابم بهم میریزه تو ازش م ت ن ف ری
ندا_واقعا؟؟؟
-بسه ندا لدفا
همین لحظه پیست رقص خالی شد صدای عمو بلند شد.
_حالا وقت انتخاب ستاره امشب از بین دخترای مجرد.
صدای تشویق جمع بلند شد.
خب کسایی که انتخاب شدن میان اینجا تا دروثی همسر عزیزم ستاره امشب رو انتخاب کنه.
سوت بلندی کشیدم که رهام که پاک تو فکر بود پرید هوا.
رهام_سونامی روانی شده  سوار رانی شده.
زدم زیر خنده و گفتم -زلزله اون گاریه نه رانی.
صدای عمو بلند شد:
تانیا ،رها،آذین،سحر،ترلان
با تعجب سمت پیست رقص رفتم خاله جلوم ایستاد و گفت_ستاره امشب تویی

رایان:
باورم نمیشد ترلان؟؟؟؟؟
عصبی پوفی کشیدم به سمت پیست رقص رفتم آهنگم که نبود انگار شب عروسی عصبانی بودم چون میدونستم ازم بزار و متنفره.
بیرون از پیست رقص بود دستش رو کشیدم و وسط پیست رفتیم دستم رو انداختم دور کمرشو محکم فشار دادم.
ترلان_سلام
-علیک سلام خانوم کوچولو
دستش رو گذاشت سر شونمو با ناز گفت خوبین اقا غولاکه
بعدم خنده پر نازی کرد .
داشت باهام چکار میکرد؟
کمرش رو بیشتر فشار دادم چه خبرا خانوم کوچولو عاشق نشدی هنوز؟
با بی رحمی تمام این رو پرسیدم نمیدونستم دارم با خودم چکار میکنم؟
دق دلمو سر کمر بیچارش خالی میکردم اونیکی دستش رو پشت کمرم گذاشت.
دستم رو بین بهشت سه رنگ پشت سرش بردم و گفتم:
-جوابمو نمیدی؟؟
فهمیدم تند رفتم هم موهاشو تو چنگم فشار میدادم همینکه با بی رحمی تمام کمرش روفشار میدادم.
دستم رو از بین موهاش بیرون کشیدم و فاصله بینمون رو پر کردم سرش رو رو سینم قرار داد
_نه هنوز
سرشو بالا اورد-شاید دارم میشم.
مفهوم جملش رو نفهمیدم .منظورش چی بود شاید داره عاشق میشه.
نور امید تو یه دلم اومد .
چرخوندمشو دستمو از دستش جدا کردم صدای تشویق جمعیت و بیرون رفتن عشقم از پیست رقص.
بهترین شب زندگیم بود.به آینده نا مفهومم و جمله ترلان.شاید داره عاشق میشه. فکر کردم.
siram az zendegi
پاسخ
#9
ترلان:
نیم ساعت دیر کرده یه زنگ به تانی زدم
*جونم
من*کجا موندید شما
تانی_یه ده دیقه دیگه اونجاییم
من-چییییییییی؟؟؟؟
تانی_کاچی
-اخه ده دیقه؟؟؟
_توکه میدونی این رها چه کنده
-باید یه تصمیم اساسی بگیریم دربارش
_اوکی اماده باش جلو در.
siram az zendegi
پاسخ
#10
رها_وای شنیدید بقایی بارداره
تانی*رلی؟وای چه با حال پس کلاسای بقایی فرت وا امروز دوتا باش داشتیم
من-اگه دولت ایران باشه که عمرا بزار بی استاد بمونیم.
آذین_باهات موافقم.
همون موقع رایان وارد کلاس شد رفت سر میز استاد با پشت خودکار چند بار پشت میز کوبید.
با هر ضربش رو یک میز قلبم جابجا میشد کت قهوه ای پوشیده بود و یه پیرهن مسی زیرش شلوار جذب و کتون تو صورتش خرد شدم لبای قلبه ای و مردونه بینی سربالا چونه کشیدش که جذابیت صورتشو دو برابر کرده بود.چشمای طوسی عسلیش میخدرخشید. نگاهش رو بین دانشجو ها گردون.
رایان_سلام سانیت هستم تا پایان این ترم قراره باهم همراه باشیم لطف کنید تو این کاغذ اسم و رشته تخصصی تون رو بنویسید.
برگه بدست من رسید از همه خوش خط تر بودم و از همه مهم تر من باید برگرو به پسرا میدادم.نوشتم:رها سانیت ترلان سانیت تانیا سانیت آذین ساناتا رشته قلبو عروق. سایه ای رو بالا سرم حس کردم سرمو که بالا اوردم غولاک رو بالا سرم دیدم استرسم بیشتر شد عرق سردی رو تنم نشست.
ندا_نکنه عاشق شدی؟؟
-نه من عاشق کسی که ازش متنفرم نمیشم
ندا_ولی شدی الان یک ماهه اینجاس و تو رفت و آمدت با تانی بیشتر شده چرا؟
-اره راس میگی عاشق شدم هه
با صدای غولاک از فکر اومدم بیرون
_خانوم برگرو بدید
برگ رو بهش دادم که دادش به پسرا به فکر فرو رفتم و به عشق نا فرجام تو دلم فکر کردم ویاد جمله نا خودآگاه شب مهمونی افتادم.
شاید دارم عاشق میشم و حالا شدم.
siram az zendegi
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان