امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان)

#31
ساجده جان عزیزم کاراکتر و موضوع هر رمان به نویسندش بستگی داره اینکه یه نویسنده بخواد طبق داستان رمان کاراکتر انتخاب کنه و طبق نحوه ی صدا کردن شصیت براش اسم انتخاب کنه هم سلیقه ایه به نظر من این رمان تا اینجا خیلی خوب پیش رفته امیدوارم خیلی خوب هم تموم شه به هر حال نوشتن سلیقه ایه ویه رمان شاد که قراره شاد ادامه پیدا کنه نمیتونه اونطور احساسی باشه که شما در نظر داری و نکته ی بعدی اینکه این رمان عاشقونه هس و چیزی که شما در نظر داری دخیل بودن احساساته که باتوجه به شخصتا و حال هواشون تا اینجا به اندازه ی کافی به کار برده شده
خیلی ادبی حرفیدم Tongue یه چیزیم بگم تموم شه هدف از نقد کردن ضد حال زدن نیستااااا
نویسنده محترم ببخشید اسپم دادم Undecided
فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان) 4
پاسخ
 سپاس شده توسط Fatemeh_ns
آگهی
#32
فصل هشتم
پرده برداری
رومو کردم به ادرینا:
-سلام ادرینا...
-سلام ادرین چتون بود داد میزدید
-هیچ رفته بود تو حموم خوابیده بود..
-دیوونه ها..
نشستم پا تلوزیون...مرجان هی رفت و اومد و ی فیلم دیدیم و کلی خندیدیم..تا بلخره شب شد..
بابا مامان مرجان اومدن خونه ما..بعد ی ساعت حرف الکی رفتند سر اصل مطلب...اقا جواد گف:
-ی لحظه همه گوش کنین..
بادقت همه به حرفاش گوش کردیم:
-میدونم موقع خوبی نیس ولی باید بگم..پارسا فمیده که ما اون خونه رو داریم...و اینکه الان انتظار داره دعوتشون کنیم از هتل بیان پیش ما تا خونشون ردیف شه...
با تعجب گفتم:
-خب چیش بده؟؟؟
-گوش کن...چنروز دوباره باید از هم دور باشید شما دوتا
-چنروز؟؟؟
-نمیدونم...ولی باید..
-بس کنید این بازیارو..بریم بش بگیم همه چی تموم بشه دیگه
-اگه میشد ک...
-ااااااه
بلند شدم رفتم طرف اتاق...درو کوبیدم و پرت شدم رو تخت...دو دیقه بعد مرجان اومد تو اتاق گفت:
-ادرین...
پریدم وسط حرفش:
-وقتی در بستس ینی تو نیاد کسی
-حالا شدم کسی؟؟؟
-مرجان تورو خدا برو بیرون حوصله ندارم.
-ما داریم میریم......
ی غلت زدم گفتم:
-خدافظ...
-اگه.خواستی...ببینی منو قبلش اس بده.
-نمیخوای بری ؟؟؟؟
چند ثانیه سکوت کرد و رف درو بست...
بعد اینکه رفتن...حالم ی جوری شد..داشتم دیوونه میشدم.که ادرینا پرید تو اتاق با خشم داد زد:
-چی به مرجان گفتییییی؟؟؟؟؟؟؟
زیر لب طوری ک خودم بشنوم گفتم:
-کلا عادت دارن در نزنن
-با تو ام
-هاااااااااان؟؟؟
-چی به مرجان گفتی؟؟؟
-باید ب تو جواب پس بدم؟؟؟
-نه ولی بعدا که مامانش پرسید چرا چشا دخترم پر اشک بود ته و توش در میاد
رومو کرم بهش:
-چی گفتی الان؟؟
-همون ک شنیدی
-اشک؟؟؟؟
-بعله...دم گریه بود
-برو بیرون...
-برو بیرون کار دارم عه...
-باشه...ولی خاکتو سرت
تا رف بیرون گوشیمو برداشتم به مرجان اس ام اس دادم:
-من بگم غلط کردم کافیه؟؟؟؟
ی دیقه بعد جواب داد:
-لازم نکرده
-غلط کردم...
-گفتم نمیخواد...
-گو خوردم
-بسه...
-ولم کن بزا بیشتر بگم
-نگرفتمت..
-عه؟؟
-بی ادب نشو...
-من بگم بوغ خوردم کافیه؟؟؟
-بوغ'؟؟بوغ چیه؟؟؟
-بوغم نمیدونی چیه؟
-بوغ؟
-اره بوغ...
-اهان..
-بیشور
- ): براچی
-تو چرا دم گریه بودی؟؟؟
-خو خیلی بد حرف زدی بام...
-بوغ خوردم...
-بسه
-نه بس نیس...خیلی اشتباه کردم..
-بخشیدمت...خو حق داری...زندگیته
-زندگیم نی ایندمونه...زندگی من تویی
-لوس نکن...گفتم بخشیدم.
-بی شوخی گفتم
- (: دوست دارم
-من ندارم...
ی دیقه گذشت ک اس داد:
-اصن من بدبخت ک شوهل ندالم...شوهل خاعن دوسم نداله مخواد بخولتم
زدم زیر خنده از طرز نوشتنش...پیام دادم:
-عاشقتم...
-بخوابم؟؟؟؟
-وای ببخشید ...شب بخیر(:
-شب بخیر.. :-*
- :-*؟؟؟؟؟؟؟
-اره دیه:-*
-چیه خو؟
-بوسه :|
-اهان :-*شب بخیر زنم
-:-*شب بخیر شوورم
....روز بعد مرجان حتی ی اس نداد..چون پارسا خونشون بود...ساعت سه صب فقط گف من خوبم...ی هفته گذشت که تحمل نکردم...از خونه زدم بیرون و رفتم هتل...
صبا صبونه میخوردم و با علیو بچه ها و مونا میزدم بیرون تا شب شبم که بر میگشتم ی قابلمه غذا از طرف مامانم رو اوپن بود...بعضی وقتا مامانم یا ادرینا که میومدن سلام مراجانو میرسوندن..دانشگاهم تعطیل...ب خودم نمیرسیدم ریشام بلند شده بود...
بعد دوهفته ادرینا بهم زنگ زد:
-الو ادرین
-هاااان
-مرض...ببین..من امرو برات ناهار نمیارم...
-عادیه ک..مامان میاره..
-نه اونم نمیاره...
-ببین من دارم میرم بیرون
-غذا چی؟؟
-عمت میاره حتما...با اون دختر عمه مهسات...؟؟؟؟
-نخیرم...همسرتون دارن میارن براتون.
-چــــــــی شـــــده؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-داره غذا میاره برات ..ولی حیف که تو بیرونی..
-بیرون چیه باو.خونم
-ههه...یکم به خودت برس...شبیه گودزیلا شدی..میاد میبیندت پشیمون میشه میره با پارسا عروسی میکنه
-مرض...باشه..کار نداری؟؟؟
-نه....
-خدافظ
-راسیییییی
-باز چیه...
-مرجان گف ی ربع دیگه پیشته...
-خاک ب سرم...خدافظ
-خدافظ
پاشدم تیشرتمو عوض کردم ی تیشرت سفید پوشیدم که برج ایفل روش بود...شانس اوردم صبش حموم بودم.رفتم ریشارو زدم خونرو مرتب کردم...دوتا شمع گذاشتم رو میز که یهو...از پایین ب اتاقم زنگ زدن:
-اقای اصلانی؟؟؟
-بله خودمم شما؟؟؟
ی مکث کرد با تعجب گف:
-من از کارکنان هتلم...
-خخخخ..شوخی کردم...اتفاقی افتاده؟؟؟
-ی خانومی اومده میگه که خانومتونه
-عه؟؟؟چ شکلیه...فرفریه مواش؟؟؟
-فک کنم....بفرستمش بالا
-هههه..بله خانوم بفرستینشون بالا...
-چشم...
-مرسی
قط کرد..رفتم جلو اینه موامو شونه کردم که زنگ درو زدن...از چشمی نگا کردم دیدم.
.
.
.
هیچی معلوم نی...شوخیش گرفته بود...درو باز کردم که خانوم با یه قابلمه غذاا دم در بود بعلاوه ی لبخند:
-سلام آآآآآقااا
-سلام خانوووم چطوری؟؟؟
-مرسی خوبم...دعوتم نمیکنی تو؟؟؟
-انقد جذبه داره چشات ادم اسمشم یادش میره...
-لوس نشو...
-بفرما داخل...خونه خودته
اومد تو که داد زدم:
-صب کککککن
-چراااا؟؟؟
-با کفش؟؟؟؟
-چجوری دربیارم کفشو خو...
- :| اول دو دور،دور هتل کلاغ پر برو بعد صد تا بشین پاشو...بعد کفشتو درار
-دیوونه...قابلمه غذا جنابعالی دستمه ها
-اخ ببشید..بدش به من.
بردم گذاشتم رو اوپن که دیدم خانوم نشستن رو زمین درگیرن با کفشاشون.
-مرجان چی شده؟؟
-هیچی الان....می...ام...
-وااااا
-ااااااااه...گره کور خورده..
-صب کن درست کنم برات
بند کفششو درست داشتم میکردم که گفتم:
-مجبوری این مدلی ببندی؟؟؟
-بعله
-اهان.....تموم شد
-چ سریع
-روزا ش سپری...
-من شدم تنها دختری
-اهنگو خراب نکن دیه...عه
-ببشیدBig Grin
-خوشگله؟؟
-بله؟؟؟
-مگه تو خوشگلی؟؟؟
-بی ادب...چنوقت ندیدمت پررو شدیا عشقم...
-خو راس میگم خوشگل نیسی
-خیلی بدیSad
-خوشگلترینی
-خیلی خوبیSmile
-دیوونه.خخخخ...بغلی چیزی...بعد ی ماه
یهو پرت شد تو بغلم انگا یکی از پشت بهش لگد زده باشه...با گریه گف
-آدرین دلم تنگ شده بود برات
-خانومم گریه نکن منم دلم تنگ شده بود....
-من بیشتر
-نخیرم فسقلی من بیشتر
-نخیرم گندله من بیشتر
-گندله؟؟؟
-اوهوم...
بقلش کردمو ی دور دو وور تو هوا چرخوندمش و داد زدم:
-روانیتم دیوونههههه
-خ...فه.. شدم...
زدم زیر خنده:
-ببخشید عشقم...
-حال داد ولی
همونطور که شالشو برمیداشتو مانتوشو در میاورد من رفتم طرف قابلمه و درشو برداشتم:
-جووووون مادر جووووون چی ساخته
-بهتر بود بگی عروسه مادر جوووون...
-واقعا؟؟؟؟؟؟؟
-ب جون تو
-منو بگیریا اگه زیاده روی کردم..
-نوش جونت...
-برو بشین چایی بیارم...
تو اشپزخونه بودم که گف:
-من با چیز خنک موافقم...
-خوشگل خانوم با کی اومده؟؟؟؟
-با جعفر25r30
-جعفر؟؟
-اره دیگه
-جعفر کیه؟؟؟
-راننده تاکسی25r30
-اسمشو از کجا میدونسی
-اق جفر صداش میکردن25r30
-دیوونه...
اب البالو داشتیم..میدونستم که دوس داره دوتا لیوان ریختم بردم منارش نشستم رو مبل که تو زاویه90درجه ی تلوزیون بود
-بفرمایید(:
-مرسی...(: اب البالوام هس که
-بعله...پارسا چی شد...
ی زره از ابمیوشو خورد و گف:
-امشب همه چی تموم میشه
-چی؟؟؟؟؟؟
-بابا ها و مامانامون میخوان بش بگن
-واقعا؟؟
-اره....
-ینی تموم شد؟؟؟
-بعله تقریبن
واسادم به دست زدنو خوندن.....و یکم رقصیدن...یکم زیاد رقصیدن:
-خاطرات شمال محاله یادم بره...اون همه عشقو حاااال محاله یادم بره...حالاااا خاطرات محال ،شماله یادم برههه...عقبیا ام که تو باغ نیسن..
-هییییسسسسس عه...هتله ها
-بیخیااااال...تکون بده...اووو..تکون بده...بدنو تکون بده اوووو
-ادرین بسه25r30
وسط قر دادنا بنده مرجان سرخ شد...
-باشه باشه
-دیوونه25r30
-یچی بگم...؟؟؟؟
-بفرما اقای همیرارش
-همیرارش...چ ترکیب شاخی...هستی
-خب؟؟؟؟
-هستی خانوم...!!!!
-هستی چی؟؟؟!!!
-عاشق شده...
-ای بابا...دودمانمون ب باد رف
-عاشق پارسا
-جیییییییییغ
- :| کر شدم...
دستامو گرف بالا پایین میکرد:
-خیلی خوبه ک
-عالیه
-گشنمه...
-اوووه الان غذارو میارم
غذارو خوردیم خونه ر تمیز کردیم و خالی.و رفتیم طرف خونه...که کلا ساعت7شد.چون کلی خنگ بازیم دراوردیم..خونه که رسیدیم بعد بیس دیقه پارسا اینا و .ادر زن پدر زن اومدن...
نشستیم و مقدمه چینی کردین...مرجان همش انگشتش تو دهنش بود منم اشاره میکردم ناخن نخور بچه...بابام گف:
-اقا پارسا...
-جانم؟؟؟
-ببین ما چندوقتیه که ی چیزیرو میخوایم بهت بگیم
-چیو؟؟؟
تا گف چیو پاشدم رفتم تو اشپزخونه...نفسم در نمیومد انگار خفم داشتن میکردن...دستامو گذاستم روسینک و چنتا نفس عمیق کشیدم..و برگشتم سر جام نشستم..که دیدم بابای مرجان حرف میزنه...
-ببین پارسا جان...میدونم شاید بعضی چیزا سخت باشه درکش..ولی اگه ما موضوعو اول میگفتیم درکش اصلا سخت نبود...
ادرینا در گوشم گف:
-نمیری این وسط...خوبی؟؟
-بهتر از این نبودم تاحالا...فقط حس میکنم تو تنور پیتزا پزیم
بابا جواد ادامه داد:
-پارسا..
-اقا جواد بگید تورو خدا جون به لب شدم...
-مرجان....
-مرجان چی؟؟؟
بابای پارسا اشاره کرد که اروم باش
-مرجان نامزد داره.....
ی نفس عمیق کشیدمو اماده طوفان شدن همه
-چییییی؟؟؟کی نامزدشه؟؟؟
-آدرین
اب دهنمو قورط دادم...ی لحظه گفتم قلط کردم شوهر این شدم.
پارسا با خشم بلند شد و اومد طرف من که وایسادم...دستشو که مشت کرده بود برد بالا و.......برد پشت کمرمو منو بقل کرد....
همه هنگ کردن...منو مرجان دهنمون وا مونده بود...
که یهو گفتم:
-چی شد؟؟؟
پارسا منو ول کرد و گفت:
-حدسم درست بود...اول فک کردم دیوونه شدم ولی الان...فک کنم تنها کسی که میتونه خوشبختش کنه تویی...
مامان سمانه گف:
-ینی واقعا میدونسی؟؟؟
-گفتم شک داشتم...اون روز اول که اومدم اون لحظه ای تو ماشین با مرجان حرف میزدم ادرین ی سیگار برداشت...فمیدم عادی نبود...مرجان گوشیش تو دسش بود و یهو گوشی ادرین زنگ خورد..و سیگاری که ی پوکم نزد ازش انداخت دور
روشو کرد به من:
-یا اون روز تو باشگاه..من از قصد دویست تومنی در اوردم از جیبم...وقتی اون دکلمتو گفتی...چی بود؟؟؟؟
با تقلید صدا گفت:
-من کسی ثروتی و اینا...نگاهت ب مرجان بود...حسی ک قبل زدن توپ گرفتی ب خاطر میتونه گفتنه مرجان
گفتم:
-مگه شنیدی؟؟؟
-اره...راسیتش اولش میخواسم شر کنم ولی...بعد ی مفر اومد دو زنگیم و عوضم کرد...همتون ب عشق تو ی نگاه اعتقاد دارین...بیخیال...در کل واقعا خوشحالم...
بقلش کردمو بعد همه خدارو شکر گفتنو نشستم رو مبلو اشکم درومد که پارسا گف:
-دادا گریه نکن...مرجان بیا شوهرتو ساکت کن
مرجان که بعد کلی ابراز علاقه خواهرانه به پارسا ولش کرده بو اومد کنارم نشست دستشو انداخت دور کمرم:
-ادرین....
همونجوری که دسم رو صورتم بود وسط گریه گفتم:
-بله....
-گریه نکن تورو خدا...تموم شد همه چی...
-نمیتونم جلوشو بگیرم...
-ادرین تور خدا
حس کردم با بغض حرفشو تموم کرد...
-دارم زور میزنم نمیشه
اونم سرشو گذاشت رو منو گریه کرد...
همه هر هر بمون میخندیدن ما میگریستیم...چی گفتم..به به
مامان سمانه گف:
-بس کنید دیوونه ها جو خونرو بد نکنین
گریمون که تموم شد همو نگا کردیم زدیم زیر....خنده...رفتم طرف پارسا گفتم:
-مرسی داداش...
-تشکر لازم نیس فقط...دوتا چیزو بگم بت
-بفرما
-مرجانو اذیت نمیکنی
-عمرااااا
-و دو
اومد در گوشم گف:
-یکار برام بکن
در گوشی گفتم:
-بگو
-ببین من از ....اااه..چجوری بگم...از هستی...
-خوشت اومده
با تعجب گف:
-از کجا میدونی
-تجربم زیاده
دوباره در گوشم گف:
-میشه بش بگی؟؟؟
-باشه حتما رو چشمم
مرجان گف:
-چی پچ پچ میکنید؟؟؟؟
پارسا:
-مردونس...راسی حلقت کو دختر عمه
-تو جیبمه
در اورد نشونش داد که پارسا گرف ازش داد به من و گف:
-دستش کن
-برای بار دوم چشم
دستشو گرفتمو حلقرو دسش کردم...پارسا ام ی دس زد خونه لرزید.
ساعت ده بود که پارسا اینا رفتن خونه جدیدشون ولی رفاقت ما تازه شروع شده بود..قرار بود فوتبال یاد بدم بش.والیبال بم یاد بده و اینکارارو فردا ساعت 1 میکردیم...یکی از بهترین شبای زندگیم بود...مرجان تو بغلم خیالمون راحت..همه چی تموم شده بود و بلخره اروم بودیم و اماده عروسی میشدیم...
بوسش کردمو خوابیدیم...(:
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان) 4
پاسخ
 سپاس شده توسط Fatemeh_ns ، ستایش***
#33
فصل نهم
عروسی(دو ماه بعد)
-مرجاااااااااااااااااااان
-جانننننننننممممم
-بدووووو دیره
-بریم اقا بریم من امادم
زیر لب خوندم:
-بدو دیره بدو دیره...اخ دیگه دیره دلم جای دیگه گیره اگه زندونیش کنی اروم میگیره
یهو کنارم ظاهر شد:
-بریییییم
-بریم خو داد نزن...صب کردی تکتک اعضا خانواده رفتن ارایشگاه بعد جیغ میزنی؟؟؟
-غرررررر نزن بریم
خب خب خب...امرو عروسیمونه..و ما داریم میریم ارایشگاهو سلمونیو اینا...عروسیمون سه نفره شده منو علیو پارسا عروسیم...مرجانو مونا و هستی دامادن...اشتب شد برعکسه..نه که هول دارم خیلی خوب نی حالم...رفتیم بیرون از خونه و دیدیم ماشین نیس مرجان گف:
-ادرین ماشین کو؟؟؟
-ادرینا برده گل بزنه
-گل؟؟؟؟
-نه پس افساید
تو دماغی خندید و گفت:
-ببین چجوری بریم ما الان ارایشگاه؟
- الان؟؟؟؟باااااا...تاکسی
-بدووووووووووو ادرین
-بدووووووووو مرجان
رفتیم سرخیابون ماشین گرفتیم...
-ادرین زنگ بزن علی ببین کجان
-تو ام زنگ بزن هستی ببین کجان
-من میدونم کجان
-منم میدونم کجان...واقعا فک کردی من برنامه ریزی ندارم ؟؟؟؟
دستاشو قفل کرد رو سینش و با غرور گف:
-خو دخترا منظم ترن
-کی گفته؟؟؟
-طبیعتشون حکم میکنه
اداشو دراوردم:
-طبیعتشون حکم میکنه...باز مستند دیده این
-ادا منو در نیار
زبون درازی کردمو خندیدیم
رومو کردم ب راننده اژانس:
-اقا تورو خدا گاز بده
بی ادب گف:
-مگه عروسی میخوای بری؟؟؟دنبالت ک نکردن میرسی
-آقا دقیقا دارم میرم عروسی
-خو ی مهمون دیر برسه ک چیزی نمیشه
مرجان زد رو شونم نگاش کردم گف:
-دیر شد
ب راننده اژانس گفتم:
-اگه مهمون بودیم انقد عجله نداشتیم
-یعنی؟؟؟
-اره داداش ما عروس دومادشونیم گاز بده جریمه ام شدی پا خودم
-اقا مبارکه....
پاشو گذاشت رو گاز و مثل چی میرف...واقعا میخواسم بگم اروم برو...رسیدیم دم ارایشگاه ک مرجانو فرستادم تو و رفتم طرف ارایشگاه مردونه ک دیدم حتی هنوز نوبت علی و پارسا ام نشده رفتم تو نشستم کنارشون:
-سلام بچه ها
-سلام
-چتونه
علی با حالت تمسخر گف:
-این فامیلتون داغونه از بس استرس داره دارم دلداریش میدم
رومو کردم به پارسا گفتم:
-هیچی نی پارسا فقط دهنت سرویسه...
با ناله گف:
-نگووووو نگوووووو
علی روشو کرد ب من گف:
-دیر رسیدی چرا؟؟؟
-هنو نوبتت نشده میگی دیر رسیدم؟؟؟
-قرارمون ده دیقه پیش بود
-مرجان داشت حاضر میشد
-انقد طول کشید؟؟؟
یهو ناله پارسا بلند شد:
-ای خداااااا
علیو من پوکیدیم از خنده ک پارسا با خشم گف:
-اخه بیشورا نخندید...چجوری میتونین بخندید چجوری انقدر ریلکسید
من گفتم:
-پارسا ما دفه دوممونه یکم ارومیم...تو تک ضرب عروسی گرفتی دهنت سرویسه
رومو کردم به علیو گفتم:
-طول نکشید..فقط اوضاعش با سمت راستیت فرق نمیکرد
-جون من زنت اینجوری بود؟؟؟
-اره بابا ده بار مواشو بهم ریخت...کم مونده بود جامه بدره...
-جامه بدره ینی چی؟؟
-لباس های خود را از فرط اضطراب تیکه تیکه کنه
-نههههه زن من ب اون حد نرسید....برا من فقط از بقل مامانش جدا نمیشد گریه میکرد.
-علی؟؟؟
-جانم دادا
-میدونی من زندگی الانمو...این روزارو مدیون کیم؟؟؟؟
-نع...
-مدیون اون جنسیس کوپه ی قرمزت...مدیون مونا و حواس پرتیش مدیون دوستیش با رها مدیون اون فضولیات ک گوشیشو چک کردی مدیون بابات ک ماشینتو گرفت مدیون همتونم ب خدا
-ببند دهنتو بریم نوبتمونه...
نشستیم رو صندلیو دیدیم جناب فیلم بردار اومده قسمت های ویژه رو فیلم برداری کنه و منو علیم کرممون گرفت...خخخخ
اقا سلمونی پرسید:
-چجوری بزنم مواتو؟؟؟
علی گفت بش:
-نزن اقا نزن گناه داره بچه عروسیشه
-چجوری کوتاه کنم؟؟؟؟
رومو کردم ب ارایشگره گفتم:
-البوم نداری؟؟؟
-نه هنو کارم ب البوم نرسیده معمولن تک اهنگ میدم...
اقا اینو گف ما ترکیدیم...
علی گف:
-ادرین خامه ای بزن
-مگه قنادیه؟؟؟
-اقا مدل مورو گفتم...
-اهان....واقعا خامه ای معنی نداره...چرا رولت نی مثلا...یا دانمارکی..
پارسا تاکید کرد:
-حتی ناپلئونی...
-افرین
ارایشگر موامونو درست کرد و تر و تمیز و خوشتیپ سه تا جنتلمن زدیم بیرون از ارایشگاه...
نگا کردم دیدم این دوتا ماشین دارن داد زدم:
-نامردااااا
علی گف:
-چرا اخه؟؟
-من ماشین ندارم...
-بیا میرسونیمت تا ی جایی
پارسا پوکید از خنده باز
-نه لازم نکرده
-ادرین چرا خانواده زنت کلا شادن؟؟؟
-ینی چی؟؟
-زیاد میخندن،نمونش جلوت داره قطعه قطعه میشه از خنده
نگا کردم ب پارسا و دوباره زوم کردم رو علی:
-داداش مرجانو ندیدی اون سردستشونه...
-جلو اینا بگوزی از دست میرن
-شاید
یهو صدا ترمز بلند شد....
دهن ما سه تا واشد از تعجب ک من گفتم:
-آدریناااااا
-سلااام داداش خوشتیپم...و سلام اقا علی و پارسا....خخخخ...سه قلوهای افسانه ای
-ادرینا همیشه با این ماشین اینجوری رانندگی میکنی؟؟؟
-تقریبا اره...
-دارم برات...ماشین خودت کوش؟؟؟
-کارواشه
-ماشینم چ خوشگل شده
علی و پارسا داشتن درمورد رانندگی خانوما حرف میزدن که یهو گفتن بریم...نشستیم تو ماشین و رفتیم ...ادرینا ی جا پیاده شد ک ماشینشو بگیره و ما رفتیم طرف تالار و فیلم بردارم پرواز گونه فیلم میگرفت ازمون...
رسیدیمو من زدم رو ترمز ک علی از پشت خییلی نرم زد بم پارسا ام همینطور زد ب علیو فشار وارده بر نروی گریز از مرکز و نیروی سقل ماشین من تاثیر گذاشت و ماشین منم ی تکونی خورد... کلی خندیدیم..سقف ماشینو باز کردم...خانوما ب ترتیب الفبا خارج شدن...اول عشقم.دوم عشقش.سومم عشق اونیکی
مرجانو دیدم ذوق کردم زدم زیر خنده ک گف:
-مسخره شدم؟؟؟
-عااااالللللی تر از همیشه شدی خانومم....باورم نمیشه
-بشه...تو ام خییلی خوب شدی...الان تازه فمیدم جنتلمن ینی چی(:
-عههه...بریم؟؟؟
-بریم
ماشینامونم ب ترتیب الفبا بودن...کلا منظم بودیم...اول پارسا با بی ام و 360 من با باکستر و علیم با جنسیس...بعد کلی دور دور ساعت شیش دم تالار بودیم...ساعت طرفای هشت اولین مهمونا اومدن و ساعت نه سالن پر شد...پارسا کم مونده بود پس بیفته..
اقای مجری اومد از ما سوال چرت و پرت کنه...اول من بودم سمت راست صندلی دوم پارسا بعدم علی..ب ترتیب الفبا
یارو پرسید ازم:
-خوبی اقا داماد
-عالی
-زنتو دوس داری؟؟؟
یهو علی خندید ک نگاش کردم گفت:
-سوالش از پهنا تو حلقومم
خیلی جدی جواب دادم:
-نع
همه هنگ کردن
-وا...چرا'؟؟؟
-چون عاشقشم
یهو همه دوباره دستو جیغو اینا...
-اقا ادرین اگه خانمتون نباشه ی روز و خونه اقوامشون باشن چیزی میتونی درست کنی بخوری؟؟؟
-بعله...
یهو علی و پارسا ترکیدند..
-چی ؟؟؟
-آب،آب قند،آب نمک،آب مقطر،آب شیر،آب یخچال،آب جوش،چایی و دیگه اوجش نیمرو
اینو گفتم مجلس ترکید...همه پوکیدن از خنده.یارو گف:
-راس میگی؟؟؟
-نه...بی شوخی من اشپزیم خوبه
-بله..
از اون دوتا ام همینارو پرسید.زیر لب گفتم:
-چقد زر میزنه
پارسا جواب داد:
-واقعا
فرستادنمون تو زنونه ک پارسا نمیومد:
-نمیاااااااااام
-پارسا بیا جون مادرت .علی تو بش یچی بگو..چرا نمیای اخه
-استرس دارم...
-ب خدا هیچی نی
-واقعا؟
-جون تو
-عهه...پس بریم
رفتیم تو حدود چل دیقه داشتیم ب پارسا شصت نفری یاد میدادیم یکم برقصه منو مرجان ب کار خودمون ادامه دادیم...بعد یهو منو علی با هم حرکت میزدیم...کلا اوضاع بهتر از نامزدی بود ک ادا میمون در میاوردیم.اون دفه منو علی مث حال و روز پارسارو داشتیم.
ب مرجان گفتم:
-سه سال پیش گفتم اشکاتو تلافی میکنم تو عروسی...یادته؟؟
-اره ک یادمه...
یهو رفتم طرفش بوسیدمش ک جیغ همه در اومد و مرجان سرخ شد و علی اینا همههه زدن زیر خنده...تنها کسی ک خیلی ان شد مهسا دختر عمم بود.
بگذریم...وقتی داشت مجلس تموم میشد چشمم ب یکی افتاد ک بدجور نگام میکرد...انگا ازم طلبکاره انگار باباشو کشتم...
دم در از بابای مرجان پرسیدم:
-بابا جواد اون پسره کیه؟؟؟؟
-فربده...پسر دوست من
-میشه بگین بش یجوری منو نگاه نکنه ک حس کنم ارث باباشو خوردم؟؟؟
-بیخیال..همین مدلیه
مرجان اومد سوار ماشین شدیمو دور دور و رقص و اینا ...و رسیدیم خونه...یکی از خوبیای عروسیمون این بود که بازم تو همون محله بودیم...سه تا خونه بقل هم برا منو علیو پارسا بود..تقریبا15متر از خونه خودمون و 25متر از خونه مری اینا فاصله داشتیم...بعد کلی رقص دم خونه بلخره رفتیم خونه دو ساعتی هممون دور هم جمع بودیم و بعد همه رفتن خونه هاشون...بهترین شب عمرم رقم خورد.
ب مری گفتم:
-تلافی کردم نه؟؟؟
-تلافی ی بار دو بار نه ده بار جلو مهمونا..اره عشقم تلافی کردی
-بد بود؟؟
-نه ب اونا چ اصن خو عشقمی....
-بخوابیم؟؟؟
-باید بخوابیم؟؟؟
-اره دیگه...نباید بخوابیم؟؟؟؟
-نمدونم
-بخوابیم پس
-اره..من ک خیلی خستم حال ندارم لباسمو عوض کنم اصن
-منم همینطور.
-بخوابیم واقعا؟؟؟
-اره...
اومد تو بقلم خوابید ...ده دیقه بعدم خوابش برد...بهترین شب زندگیم کامل شد...تو بقلم بود...تو شب عروسی...بعد کلی عذاب....بلخره تموم شد...همه چی تموم شد...
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان) 4
پاسخ
 سپاس شده توسط Fatemeh_ns
#34
یوهاهاها ادرین خان فک کردی تموم شد؟؟؟؟بیشین تا تموم شه...بات کارها دارم هنوز

بچه ها میخوام نظرتونو بپرسم ک حدس میزنید داستان چجوری تموم شه(:؟؟؟؟؟
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان) 4
پاسخ
 سپاس شده توسط Fatemeh_ns
#35
فصل دهم
ماه عسل1
-پاشووووووووو
-مری خستم ول کن
-پاشو بت میگم
-نمخوام
-عهههه پاشووو
بلند شدم نشستم خسته گفتم:
-بله؟؟
با ی لبخند گشاد جواب داد:
-صب بخیر...
-صب تو ام بخیر...چی شده انقد زود بیدارم کردی
-دیوونه روز دوم عروسیمونه هنو ماه عسل نرفتیم
-خومعلوم نکردی کجا بریم...گزینه هایی که بت دادمو بخون.
-باوش:1پاریس2لندن3هاوایی4شمال5 شیراز6نیویورک7ال ای
باتعجب نگام کرد گف:
-ال ای؟؟؟؟؟؟چرا؟؟
-خوبه ک...
-خوب نی
-پاریسم خوبه ها...لندنم خوبه..شمالم خوبه..
-پاریس(:
-لندنم خوبه ها
-پاریس...بعدم مگه تو فرانسوی بلدی؟؟
-واس همین میگم لندن...بعد ک برگشتیم میریم کلاس فرانسوی میریم پاریس...البته سختم نیسا جا ر میگی ق
-اره مثلا..اقدین...مقجان ...یا بقبقی
-چرا بق بقو میکنی حالا25r30
-نخند...گزینه هشتمت توحلقم ادرین...تو کره ای بلدی ک بخوای بری سئول؟؟؟
-نع...ولی جای خوشگلیه
-لوس نشو
-لندن؟؟
-نهههه..خارجیا بد لباس میپوشن میترسم مختو بزنن خخخخخخ
-عه بی ادب...ایرانم دست کمز نداره از اونور...پس شد...لندن
-باوشه
-ساعت9صبه تازه...ظهرمیرم دنبال بلیط..بخوابم؟؟؟
-نه نه وسایلمونو جم کنیم
خدااااااا شاهدا کم مونده بود خونرم جم کنه بزاره تو ساک
ساعت دوازده رفتم دنبال بلیط ساعت دو برگشتم خانوم ی چمدون دییگه پر کرده بود رو چمدونه ام خوابش برده بود..بلندش کردم بردمش رو تخت و نشستم پا تلوزیون...ی فیلم ترسناک گذاشتم نشستم به دیدن...خیلی فیلم جالبی بود پیشنهاد میکنم ببینید فیلم هرم...اوج فیلم ی چی اومد تو صورتم...ی عر ی پرش رفتم اونور اتاق دیدم خانوم هرهر میخنده:
-مررررض...دیوونه ذهلم ترکید
-ههه...وااای چجوری پرید
-گرخیدما...چی بود؟؟
-خرسمه
-خرس اخه؟؟...
-هان؟؟
-هیچی..اوج فیلم رف
-هههههه تو اوج اومدم دیوونه
-مردما
-ببخشید
-دارم برات
زبون درازی کرد و نشست رو مبل منم رفتم بغل دستش نشستیم ب فیلم ترسناک دیدن ک مری صورتشو گذاشت رو سینم ک نبینه و من یافتم ک بهترین موقه برا تلافیه...ی داد زدم تلوزیون لرزید پشتشم مرجان جیغ زد:
-دیوونه
-حقته
-غورباقه هم قدته
-غورباقه 190سانتی ندیدم تاحالا
-ترسیدم
-بزرگ میشی یادت میره
اروم با لبخن زد تو صورتم و کلی خندید ..
گفتم:
-بلیط برا پس فرداس
-گرفتی؟
-پ ن پ دارم زر میزنم.خخ
-اخیییش
-چرا اخیش؟
-سردم بود بغلت گرمه حال داد..
-فدات شم من دیوونه
بوسش کردم و پاشدیم بیرون رفتیم کلی کار کردیم فرداشم ساده گذاشت تا روز رفتن رسید و ما تا خودمونو پیدا کردیم تو هواپیما بودیم:
-مرجان کیفتو بزار تو این گنجه ه اون بالا
-گنجهه'؟؟؟؟؟
-اره دیگه...همون باکس خودمون
-نه نمخواد....
-راحتی؟
-عالی
-خوش میگذره؟
-با جنابعالی مگه میشه خوش نگذره.
-اولین مسافرتی ک با من میایو بت تبریک میگم..اعتماد ب سقفمو
-ماشالا
-بخواب...
-باشه..واقعا خستم..
چند ساعت بعد تو فرودگاه لندن هیترو بودیم و من از لحظه اول خل بازیام شروع شد تا مری احساس غربت نکنه:
-عه اینجی ک همون جیست
-نه الان لندنیم ادرین
-نمدونم..اسمون ک همون شکلیه.
پیاده شدیم و گفتم:
-نهههه اونجی نیییی
-واو
-واااااااو عزیزم
دستشو گرفتم و رفتیم بیرون فرودگاه و سوار تاکسی شدیم که اقای راننده ب زبون انگلیسی پرسید:
-کجا بریم اقا؟؟
رومو کردم ب مرجان گفتم:
-برج ساعت؟؟
-صد در صد
جواب دادم:
-Go to the Clock Tower(بریم برج ساعت)
-Yes, sir.
راه افتادیم بعد چند دیقه رومو کردم به مرجان:
-مرییییییی این اتوبوس دوطبقه هاااا
-اخیییییی
-عاشق اینام من
-اوهوم...فقط اقای راننده خیلی متعجب داره از تو اینه نگامون میکنه...
رومو کردم ب راننده که پرسید:
-Which country are you from?(شما از کدوم کشورید؟)
-We came from Iran(ما از ایران اومدیم.)
-iran
-Yes ... It's a beautiful country with beautiful and kind and hospitable people ... if I go to Asia to Iranian head check(اره..کشور قشنگو زیباییه ‏.مردمشم مهربون و مهمون نوازن اگه گذرت به اسیا افتاد ی سر ب ایران بزن)
با لخند بزرگ جواب داد:
-Yes, sure(بله حتما)
مرجان ک متعجب منو نگا میکرد گف:
:تو ام بلدیا انگلیسی
-بللله کجاشو دیدی...
-مدافع ایران
-خخخخخخخ...دهنتو تو ک تیکه هات بد تراز منه
-عمرا
برج بیگ بنو دیدم خوف برم داشت:
-مری چقد خوشگلهه برجه
-اره واقعا
راننده گفت:
-This tower Big Ben(این هم برج بیگ بن)
با مرجان همزمان گفتیم:
-Really nice(واقعا ‏خوشگله)
-yeah(اره)
پیاده شدیمو عوضی15پوند ازمون گرفت
زل زده بودیم ب بیگ بن و راه افتادیم طرفش ک بریم بگردیم
دم درش ازین کله سیاها بود و رفتم جلو روش ب کرم ریختن...دیدید ک تکون نمیخورن:
-سلام یابو
مرجان صداش دراومد:
-اااادرررین عه گناه داره اذیتش نکن...
-ببین مرجان من تا اینو نخندونم بیخیال نمیشم...هوووی چلکس با تو ام
من مسخره بازی مرجان خنده یارو هیچی مردم مرده بودن بعد شروع کردم به صدا در اوردن با دهنم...قااارررت قاااااارررت...بعد چند دیقه بلخره من راضی شدم بیخیال شم و البته کم اوردم..ی سلفی انداختیم و ب یکی گفتیم از منو مریواقای کله عکس بندازه ک انداخت..در اخر عذر خواهی کردم و رفتیم...
رفتیم تو ی رستوران ایتالیایی و نشستیم که مری گفت:
-بد کم اوردیا
-ب خدا این حرکاتو جلو اوباما میزدم میترکید از خنده این هیچی نگف
گارسون اومد:
-What do you like?(چی میل دارید)
-زرشک پلو
باز مرجان ترکید از خنده..گارسون گفت:
-What?
مرجان گفت:
-Macaroni you?(پاستا دارید؟)
-yes Madam(بله خانم)
من گفتم:
-Please paste the press And two lemonade...(لطفا دو ‏پرس پاستا و ‏دوتا لیموناد)
- Yes, sir, do not want anything else?(بله اقا...چیز دیگه ای نمیخواید؟)
-no thanks(نه ممنون)
رفت دیدم مری داره نگام میکنه:
-جانم عشقم؟؟؟
-دیدی بم گف مادام؟؟؟
-نه که تو خونه من به شما میگم ‏زنیکه25r30
-بی ادب...البته زبون خودمون ی چی دیگس..اینا ک عشقم ندارن
-دقیقا و اینکه تو اینجا مرجان نیستی...
-چی؟؟؟
-تو اینجا کورالی
-جانم؟؟؟
-اره دیگه..درست گفتم؟؟
-اره ولی بیخیال...اسم ایرانیمو دوس دارم
-جلو جمع میگم بت کورال
-نمخوام
-قربون لحن حرف زدنت...چشم
-مسی
-کووووووو ؟؟؟؟
-کی کووووووو؟؟؟
-مسی دیگه..میخوام انتقام گلی ک ب ایران زد بگیرم..فوتبالیست نو پا...بلد نی بازی کنه بزا پاشم دوتا لایی بش بزنم
-لوس نشو باز ب خدا لپام درد گرف از بس خندیدم
-ای جان...
غذارو اوردن ک کلا سس بود و وسطش غذا
رومو کردم ب مرجان گفتم:
-تو خونه ماکارونی درست میکردیم بهتر بود ک..ی سس چیلیم میزدیم بش میشد پاستا
-بخو دیه
-چشم...
خوردیم و رفتیم سمت پیشخوان تا صورت حساب رو پرداخت کنیم:
-How much our bills?(چقد میشه صورت حساب ما)
-Was approximately 57 pounds(حدودا میشه ‏57پوند)
با جدیت تمااااااااام و لحن کاملا متقاعد کننده ب پیشخوان گفتم ک:
-دهنت سرویس57پوندو میخوای چکار؟؟؟سر گردنه که نیومدیم رستوران اومدیم همین ماکارونیو تو خونه درست میکردیم سرجمع 5تومن بود..
با تعجب وحشتناک گف:
-What ??????
-Nothing ... Here it's 57 poundsکثافت(هیچی بفرما 57پوندتون...کثافت)
مرجان سرخ شده بود از خنده و داشت فیلم میگرفت تا نشون بقیه بدیم یارو باز گف:
-What ??????
منم گفتم:
-I'd like to thank my Persian language (داشتم ب زبان فارسی ازتون تشکر میکرد)
-Persian ??? Oh yeah(فارسی؟اوه بله)
ادامه دادم با لبخند:
-اشغال عوضی حروم خور...کثافت دیو\ث لاشخور....بای(:
-بای
مرجانو کشیدم بیرون و زدیم زیر خنده قرمز شدیم...و بعد دو دیقه راهمونو کج کردیم و سوار تاکسی شدیم و رفتیم هتل...اونم چ هتلی..بابام ی اتاق تو طبقه اخر هتل 41گرفته بود..لوکس ترین هتل این لندن..پشت قصر باکینگهام...
بابام تو لندن هم شعبه داشت و میشه گف یکی از بهترین تاجرای لندن بود و بعضی جاها منم میشناختن..و بابای مرجانم که شریک بابای من بود و همه بابای منو عماد و جواد میشناختن.خخخ...بعدا عکس هتلو میزارم..
رفتیم تو هتل کلی تحویلمون گرفتن و اینا اتاقو نشونمون دادن و رفتیم تو اتاق که نزدیک بود سکته کنم:
-مری اینجا اشتباه نیومدیم؟؟؟؟
-فک کنم
-من فک میکردم اتاق من خوبه ولی این که بی نظیره...منو بیگب
نث دوتا بچه5ساله رفتیم رو تخت شروع کردیم به پریدن و بعد فمیدیم خسته ایم وحشتناک...ساکارو ی جا ول کردیمو خوابیدیم...
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان) 4
پاسخ
#36
ب دلایلی نظیر(رو به غمگینی رفتن داستان+سخت شدنموضوع ب دلیل انگلیس بودن برا ماه عسل و خارجکی حرف زدن اینا...)
فصل یازدهمو امشب میزارم^___^
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان) 4
پاسخ
آگهی
#37
به دلیل اشتباه یکی از کاربران(مدیر بود)سایت من چنرو بن بودم..امشب اپدیت میشه پست
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان) 4
پاسخ
#38
فصل یازدهم
ماه عسل2
-آدرین چرا اینجا انقد قشنگه؟؟؟
-تو ک فمیدی بم بگو...
داشتیم رو پله که رو رود تایمزه راه میرفتیم...ساعت8بود و اوج شلوغی...
مرجان بعد چهل دیقه راه رفتن با مظلومیت گف:
-ببین...من پام درد گرف.شما که اینجا انقد بابات معروفه ی ماشین نداره؟؟؟
-ببخشید...فردا یکاریش میکنم.
-بریم خونه؟؟؟
-تازه ساعت8:40دیقس...
-پ چکار کنیم...
اشاره کردم به چرخ و فلک لندن..همون خوشگله:
-من اگه امشب اونو سوار نشم دیوونه میشم...
-ی سوال
-جانم؟؟؟
-چند متره؟؟؟
-از قد منو تو بلند تره...Big Grin
-اهان اوکی...
با تاکسی رفتیم طرف چرخو فلکه.شهربازی بود ولی ما اول برا اون رفتیم...
داشت میرف بالا که حدودا 60متر بالاتر از سطح زمین دیدم چشاشو با دستاش پوشونده تیکه انداختم:
-گریه نکن...بزرگ میشی یادت میره
-نخیرم..از بلندی خوشم نمیاد
-دستتو بردار
سرشو به علامت نع تکون داد...
گفتم:
-ببین از چی میترسی ارتفاع؟؟؟
-ارتفاع ترس نداره...از افتادن
زدم زیر خنده و گفتم:
-این هیولارو بمبم تکون نمیده
یهو دو سه نفر نگام کردن...دیدم گاف دادم بمبو...یکیشون به زبون خودشون با ترس گفت:
-BOMB???
منم انگلیسی گفتم اون بمب نه ی بمب دیگه...
اوناام خیالشون راحت شد..مرجان داشت میخندید که یهو دستشو گذاشت رو چشماش باز...نگا کردم دیدم100متر رو هواییم...
-مرجان چی گفتم بت؟؟؟
-منظورتو نگرفتم...
-بابا این چرخ و فلکه در حد مرگ قویه
-نیفتیما
-نع...بعدا مستندشو نشونت میدم هنگ کن...
دستمو انداختم دور گردنشو کشیدمش طرف خودم و واسادیم کل لندنو نگا کردیم گفتم:
-اون استادیومرو نگا...
-کودوم؟؟؟
-اوون ...برا چلسیه فک کنم
-اهان...
-مخم هنگ کرده ومبلی تو لندنه؟؟؟
-هروقت از هنگ دراومدی بم بگو...
همه جا معلوم بود..رود تایمز بیگ بن همه میدرخشیدن و وست به دست هم داده بودن که شب رویایی شه...
یهو دیدم گوشیم لرزید...گفتم خو اس ام اس تبلیغ ایرانسله...بعد ک دقت کردم دیدم ما سیم کارتمونو عوض کردیم...
گوشیمو دراوردم دیدم ی شماره خارجیه...پیامو باز کردم:
- هواسم بهت هست...هواست به خودت باشه
ی قطره سرد پشت گردنم حس کردم...به جرعت میتونم بگم هیچکس به جز خانوادمون این شماررو نداره...عجیب بود یه شماره ی بریتانیایی با متن فارسی اونم تهدید امیز بهم پیام داده...چرخو فلک دیگه داشت به پایین میرسید که مرجان با نگرانی گفت:
-چیزی شده؟؟؟
-جانم؟؟؟؟
-چیزی شده؟.نگران به نظر میای
نمیخواستم نگرانش کنم..با خنده گفتم:
-نه عزیزم ی پیامک بود.اشتباه اومده بود..فک نمیکردم اینا ام مزاحم تلفنی داشته باشن(:
-هه...دیوونه...
از شهربازی اومدیم بیرون و رفتیم دور زدیم و چنتا چیز گرفتیم و رفتیم سمت هتل..ولی هنوز خیلی مشکوک بودم.
شاممونو خوردیم ی فیلم دیدیم و رفتیم رو تخت بخوابیم بقلش کردم که بم گفت:
-خیلی دوست دارم...
-من بیشتر خوشگله
-شب بخیر
-شب شما ام بخیر
حدود ده دیقه که گذشت دیدم خوابیده...اروم و قرار نداشتم پاشدم رفتم تو حال ساعت 3صب بود...از پنجره بیرونو نگاه کردم...یزره اب خوردم و نشستم رو مبل.تو اینستا دوسه تا عکس از خودمون گذاشتم که درجا علی لایک کرد...گفتم باش در میون بزارم..زنگ زدم بهش:
-الو...سلام علی
-به اقا ادرین...چرا این موقع یاد ما کردی؟؟؟میدونی ساعت چنده؟؟؟
با خنده گفتم:
-ببند دهنو نذاشتی پستو بزارم لایک کردی...
-چخبر خوش میگذره؟؟
-جات خالی
-چیزی شده الان زنگ زدی؟؟؟
همه ماجرارو براش تعریف کردم و در اخر گفتم:
-چکار میتونی برام بکنی بفهمم این کیه؟؟
-مامانت اینا نیستن؟؟؟
-نه بابا چلکس...اونا که شمارشون این مدلی نیس
-راس میگی..ی بار دیگه بگو چی نوشته؟
-هواسم بهت هست..هواست به خودت باشه
-شماررو برام بفرس...پیگیری میکنم
-باشه...توام بخواب
-تو بخواب منم میخوابم..
-اینجا ساعت سه و ربعه اونجا پنج و نیم شیشه تو باید زودتر بخوابی...
-خخخ.اهان...کار نداری؟؟
-نه داداش
-خدافظ
-خدافسسس
گوشی قطع کردمو باز رفتم جلو پنجره و ی زره قهوه ام ریخته بودم داشتم میخوردم که حس کردم یکی پشت سرمه:
-آدرین؟؟؟
-ای خدا بیداری چرا اخه تو گلم؟ببخشید بیدارت کردم
مرجان با ی پتو دورش و موهای به هم ریخته از اتاق اومد بیرون..
-نه نه نه...بیدار بودم...
-ینـــــی؟؟؟
-اره...شنیدم...
-اوپس
-چرا نگفتی بم؟؟
-چیز مهمی نبود خو..
-منم میگم چیز مهمی نیس...یکی اشتباه ی پیام داده خو...
-نمدونم
-اهان...نبینم شوهر خوبم تو خودش باشه ها
رفتم طرفش و بقلش کردم...اصلا حال اینکه بریم تو اتاقو نداشتیم همونجا رو مبل خوابیدیم..همو بوس کردیم که گف:
-ایندفه واقعا شب بخیر
با خمیازه گفتم:
-شبت بخیر
که باز بوسم کرد...
صب ساعت 10پاشده بودم ...بقلش کردم بردمش رو تخت که راحت بخوابه...
رفتم ی دوش گرفتم ی زره غذا خوردم نشستم پا پلی استیشن و در لحظه ای که ی قدمی دروازه بود رونالدو....تلفن زنگ خورد:
-الو ادرین
-مرض دیوانه
-چرا اخه؟؟؟
-گل داشتم میزدم زنگ زدی شیش متر ازجا پریدم...
-خخخخخخ...ببخشید...خوبی؟؟
-قربونت...
-مرجان خوبه؟؟
-هم خوبه هم خوابه..تو و مونا چطورین؟؟؟
-خدارو شکر..دادا من پیگیری کردم اون داستانو
-چی شد؟؟؟
-همچین شماره ای وجود نداره...یکی الکی بت کرم ریخته
-ینی اشتباه بود؟؟؟
-اره
-خدارو شکر...
-چخبر
-سلامتی
-دهنتو ادرین...کثافت شب کریسمس اونجایی
-چی شده؟؟؟شب کریسمس؟؟؟
-خاک پس فرق مخت...نگو نمیدونستی
-نه جان تو...کیه؟؟
-امشب...انقد دوس دارم کریسمس از نزدیک ببینم
-کریسمس دیدنیه مگه؟؟؟اون جشنه کریسمسه
-هرچی...دادا من برم
-برو...خدافیظظط
-خداسعدی
-خدامولانا
-خداشاعر
-بسع پرو نشو وگرنه خداحافط نی دیگه خدا غاضب میشه
-غاضبو از کجا در اوردی؟؟؟
-به امام حسین نمیدونم...
-ینی پوزه ادبیات به گل مالیدی
-ب مولا
-کار نداری؟؟
-نع...
-فلن
-خدافس علی
دو ثانیه بعد خانوم از اتاق اومد بیرون:
-صب بخیر ادرین
بلند شدم و رفتم طرفش بوسیدمشو گفتم:
-صب بخیر عشقم
سرخ شده بود گفت:
-شنیدم دلتون الکی شور میزد
-بعله...
-من چجوری تو اتاق رفتم؟؟؟
-من نمدونم...
-خودتی...
یهو جیغ زد :
-خاک تو سرمممم
-چرا؟؟؟
-لباسم.............
-مگه چیه
-پنجره بازه پرده ام کناره...
دوییدم در پنجرو بستم رومو کردم بش گفتم:
-چرا جیغ میزنی حالا
-خوشت میومد کسی منو این مدلی ببینه ؟؟
-چه مدلی؟؟؟
دقت کردم فمیدم لباساش اصلن مناسب نبود خدایی اگه کسی میدید بد میشد...ادامع دادم:
-اهااااان...خو چرا این مدلی ای
-ماشالا انقد گرم بود خیس عرق شدم
-ببخشید...برو لباساتو درست کن بیابشین صبونه بخوریم
-اخه حموم باید میرفتم
-بعدا میری...
رفتم میز صبونرو چیدم که مریم اومد نشست...خوردیم و یکم حرف زدیم...بش شب کریسمسو گفتم گف خیلی دوس داره کاج کریسمسو ببینه..سفارش ی کاج دادم بیارن برامون و خودمونم..خلاصه شب رفتیم بیرون و نور افشانیو رمانتیک بازی...که چنتا سلبریتیم دیدیم مث تام کروز و گروه محبوب منو مری ینی وان دایرکشن که کلی باهم دوس شدیم و راسشوبخواین...شمارشونم گرفتم^.- سوز انقد افتاد ب دل بقیه.. عکسامونم تو اینستا ترکوند.
و فهمیدیم که تقریبا ما تو محل سلبریتیا ایم(: کلی ذوق مرگ شدیم.دو کوچه این ور و اون ور معروف بودن....
خلااااصه
رفتیم خونه و گرفتیم خوابیدیم بدتر از شب قبل..




**************************
(مقدمه(دمو) فصل دوازدهم: هنوزم صداش تو گوشمه.خندش...حرفاش.هنوز چشماش جلو چشمامه...با هر پلک زدن میبینمش...هیچوقت نمیتونم از فکرش دربیام....من باید اون نامردو نابود کنم...من پیداش میکنم و انتقاممو ازش میگیرم...انتقام عشقی که به خاطر هوس ی اشغال نابود شد)
Soon(:
*************************

دلیل دیدار اینا رو با وان دایرکشنو تو فصل جدید...فن فیکشن بازگشت پسرها(1D) میفمید ...ی جورایی دوتا داستان به هم مربوط میشه
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان) 4
پاسخ
#39
ب دلیل شاد بودن فصول اخیر و بعدی....و قاطی شدن زمان نوشتن فصل جدید با ایام فاطمیه،ادامه رمان بعد از بیست روز ایام فاطمیه...
-______-
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان) 4
پاسخ
#40
(19-03-2016، 0:22)Baran190 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
(03-10-2015، 2:59)_ƬӇЄ Ɗ▲ƦƘ_ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
خبر خوب...فصل سومو نوشتم شاید فرداشب بزارم

عسیسممم فصل سومو کی میزاری پ؟

اولا عسیسم معنی خاصی نداره...
دوما من فقط عزیز ی نفرم ک اونم خانوممه
از همه مهم تر....الان فصل12رو نوشتم میخوام بزارم...شما درگیر فصل سومی؟؟؟؟؟؟؟
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان) 4
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان