ارسالها: 1,276
موضوعها: 540
تاریخ عضویت: Sep 2012
سپاس ها 2163
سپاس شده 3126 بار در 1085 ارسال
حالت من: هیچ کدام
استفاده از كلمه «الى» كه معناى اصلى آن بیان غایت است، در آیات مربوط به دعوت بازگشت به سوى خداو استفاده از وسیله تقرب زا، اشاره به هدف نهایى بودن خداوند دارد همان گونه كه وسایل تقرب، اهداف میانه و مقدماتى به حساب مىآید. نشانهها و گرایشها در هستى و دعوت به بازگشت در بعثت، در صورت پذیرفته شدن، نخستین نگاه به معناى زندگى است. مؤمن تازه رسته از غفلت و سرگرمى به اهداف تخیلى، بایستى خود براى عملیاتى شدن و جا افتادن معناى واقعى (خداجویى و خداخواهى) درصدد دستیابى به راهها و وسیله تقرب به خدا و به كارگیرى آن برآید. كیهانشناسى قرآنى، هستى را هدفمند، تحت كنترل هستى بخش و ذره ذرهى آن را در حال انجام دادن وظیفه مىشناسد.70 بركات این وظیفهشناسى به گونهاى در خدمت انسان قرار دارد. براساس چنین تئورى، بایدها و نبایدهاى زندگى در قرآن عنوان دعوت به همسویى و همنوایى با كل هستى را به خود مىگیرد و رعایت آنها وسیله تقرب به خداوند شمرده شده است. بایدها و نبایدها تمام ابعاد و صحنههاى زندگى را، حتى فعالیتهاى روحى رانیز فرا مىگیرد. انسان معنا گرا در هر موقعیتى كه قرار دارد، باید وظیفه خود را به صورت واقع بینانه بداند و با یاد خدا به آن عمل كند. این روند تا آنجا قابل توسعه است كه در سراسر زندگى انسان جائى براى انگیزه جز خداجویى نباشد. پیامبر كه به چنین مرحلهاى از خداجویى رسیده بود، مأموریت یافت كه به قصد ارائه الگو، به مسلمانان، از این راز پرده برداشته و خداوند را از آن رو كه پروردگار جهانیان است هدف زندگى خویش معرفى كند.
«قل انّ صلاتى و نسكى و محیاى و مماتى للَّه رب ّالعالمین» (انعام /162)
«بگو نماز، عبادتها، زندگى و مرگم همه براى خداوند پروردگار جهانیان است.»
بر پایه توضیحات گذشته، از نظر قرآن، خداوند آفریدگار هستى هدفمند، با طرح خواستههاى خود در قالب بایدها و نبایدها كه جلوه ربوبیت اوست، معنا بخش زندگى انسان و جلودار او در مسیر بى انتهاى تكامل مىباشد.
ساز و كار عینیت دهى به معناى زندگى
قرآن به انسان مىآموزد كه با جدیت در پى دست یابى به «صراط مستقیم» (حمد /6) و «سبیل اللَّه» (عنكبوت /69) باشد. هدف رسیدن یا نزدیك شدن به مقصد و غایت است كه در مورد خداوند معناى خاص خود را دارد. بدین ترتیب باید حقیقت راه رسیدن به مقام قرب و رابطه آن دو با غایت اصلى یعنى خداوند شفافیت مناسب پیدا كند.
راه به سوى خدا، پیشینه سازى روش بندگى است كه حقیقت آن را قوانین و رفتار خداپسندانه و خداجویانه تشكیل مىدهد. در این گونه زندگى تصمیم بر این است كه به اعمال نفوذ سایر نیروهاى انگیزه بخش – از قبیل طاغوت، شیطان و هواى نفس كه در عرف قرآن معبود شناخته شدهاند – پایان داده شود.
خداوند در قرآن هم مطلق دستورات و مقررات دینى را راه مستقیم به سوى خود معرفى مىكند (انعام / 253 و 161 و 126) و هم تعبد و پاى بندى به آنها را(آل عمران /51 و مریم /36 و یس /61 و زخرف/64). جمله «و ان اعبدونى هذا صراط مستقیم» یس 61 و مشابه آن، معنایى جز رعایت بایدها و نبایدهایى ندارد. هنگامى كه كارى (در حوزههاى ارتباط انسان با خودش، انسان با خدا، انسان با انسان و انسان با طبیعت) با یاد خدا انجام داده مىشود، انسان در حال عبادت است.71 فعالیت با انگیزه الهى، تقرب و انس با خدا را در پى دارد. بنابراین به كارگیرى عنوان «صراط مستقیم» در مورد دستورات و مقررات دینى (اعم از عبادى و اجتماعى) تعبیر حقیقى نخواهد بود، آنها به علاوه رعایت خداجویانه، معناى درست راه مستقیم به سوى خدا را تحقق مىبخشد. عبادت به معناى یاد شده هدف خلقت جن و انسان شناخته شده است:
«و ما خلقت الجّن و الانس الاّ لیعبدون» (ذاریات /56).
«من جن و انس را نیافریدم جز براى این كه عبادتم كنند.»
مقصود آیه بیان هدف نهایى آفرینش انسان نیست تا با راه بودن و پل بودن عبودیت و عبادت ناسازگار باشد، چه آنكه براساس آیه «واعبد ربّك حتىّ یأتیك الیقین» (حجر /99)، عبادت مقدمه براى هدف والاترى كه یقین نام دارد مىباشد.72
یاد كرد این نكته خالى از فایده نیست كه در تفكر اسلامى در اهداف میانى و مقدمات، هدف غایى یعنى شهود و حضور یاد خدا نیز به گونهاى مطرح است، بدون چنین شهودى عمل صالح كه نردبان تعالى شمرده شده است، شكل نمىگیرد. ممكن است طرح عبادت به عنوان غایت خلقت نمایانگر این حقیقت باشد كه هیچ گا بندگى خالى از شهود نیست. بر این اساس عبادت مىتواند هدف غایى شمرده شود. نقش و مراتب پرستش
بسیارى از خداپرستان، پاى بندى به بایدها و نبایدهاى ارزشى را متكى بر سیر و سلوك معنوى دانسته و گفتهاند كه در غیاب شعائر و مناسك، احساس ژرفا دارى حیات آدمى ناپدید73 مىشود و جامعه را فساد و زوال تهدید مىكند.74
الكسیس كارل از میان گونههاى مختلف سیر و سلوك معنوى، نیایش را به مطالعه گرفته و آثار روحى و جسمى آن را معرفى كرده است، وى بر این باور است كه حتى شكل طوطى وار و تمرینى این سلوك معنوى نیز زمینه كاملا لازم روحى احساس عرفانى و اخلاقى را با هم فراهم مىآورد و در اثر آن در چهره نیایش گر، حس وظیفهشناسى، كمى حسد و شرارت و تا اندازهاى حس نیكى و خیرخواهى نسبت به دیگران، با ثبات نسبى، قابل مطالعه مىنماید.75
شایسته است كه براى ارزیابى بهتر درك و تصور این طبیب، جراح، فیزیولوژیست و زیستشناس مشهور فرانسوى، از نقش نیایش، پارهاى از سخنان وى را در این رابطه به مطالعه بگیریم:
«نیایش هنگامى كه مداوم و پرشور و حرارت است، تأثیرش بهتر آشكار مىشود… انسان خود را آنچنان كه هست مىبیند، از خود خواهىاش، حرصش، گمراهى ها و كجفكرىهایش و از غرور و نخوتش پرده بر مىدارد، براى انجام تكلیف اخلاقى رام مىشود، براى كسب خضوع فكرى اقدام مىكند و در همین هنگام سلطنت پرجلال آمرزش در برابر او پدیدار مىگردد.
ارسالها: 1,276
موضوعها: 540
تاریخ عضویت: Sep 2012
سپاس ها 2163
سپاس شده 3126 بار در 1085 ارسال
حالت من: هیچ کدام
14-05-2015، 9:19
(آخرین ویرایش در این ارسال: 15-05-2015، 17:23، توسط bahare_021.)
معناى زندگى از منظر قرآن
قرآن در باب معناى زندگى پیشنهادى ارائه مىدهد كه درواقع همان نظریه بىپیرایه و تحریف نشده ادیان توحیدى است كه بر هدفدارى كیهان و تقاضاى سرشت انسان تكیه دارد. به رغم وسوسهافكنىهاى داخلى و خارجى گذشته و تلاشهاى مستمر، گسترده و پرهزینه جهان شكل گرفته بر اصول روشنگرى و رنسانس، دیدگاه قرآن همچنان با صلابت، سلامت و قدرت در سیماى زندگى بخشى از جامعه بشرى مىدرخشد و به سایر انسانها نیز نوید آرامش، آسایش و سعادت مىدهد.
جان هیك، خوشبینى كیهانى در اسلام را مستند به این دادههاى قرآنى مىداند كه در اول هر سوره كلمات «به نام خداى بخشنده مهربان» تكرار شده و نامهاى نودونه گانه خداوند مشتمل است بر: حب، احسان، لطف، رحمت، بخشش، گذشت، جود، شفقت64، ولى، غفار، وهاب، رزاق، صبور، كریم، ودود، محیى، عفو، رحیم، هادى و این كه خداوند همه گناهان را مىآمرزد65 و اراده او تحقق خواهد یافت، وى درباره امیدآفرینى و قدرت جهتدهى و امیدآفرینى اسلام مىگوید:
«در واقع واقعیت زندگى پس از مرگ و مواجهه با خداى بخشنده اما عادل، عموماً امروز در درون اسلام در قیاس با یهودیت یا مسیحیت كه هر دوى آنها عمیقاً از روشنگرى اروپایى تأثیر پذیرفتهاند، نیرومندتر است»، «اسلام به عنوان چارچوبى براى زندگى، صخره ثبات، و استوارى و سرچشمه ایمان و اعتماد میلیونها انسان بوده است كه اكثراً در آنچه كه اكنون جهان سوم نامیده مىشود زندگى مىكنند… این ثبات از اطاعت نسبت به قانون الهى ناشى مىشود كه به توصیه نوعى شیوه زندگى كامل مىپردازد و در همان حال هنگامى كه انسان قصور مىورزد، در انتظار رحم و شفقت خداوند است. توكل و ایمان به خداوند مردان و زنان را از مصائب زندگى نجات مىبخشد».66
جان هیك در آموزههاى اصیل ادیان بزرگ جهان نسبت به معناى كل حیات، نوعى همانندى را مشاهده مىكند و بر این باور است كه جهانبینى ادیان مىتواند خاستگاه گرایشها، شیوه زندگى خاص و تعیّن هدف شمرده شود.67 ولى امتیاز اسلام در این است كه هم اكنون به صورت عینى و ملموس مشغول ایفاى چنین نقشى در زندگى مسلمانان است.
چنین مزیتى، ترسیم و تصویر هر چه بهتر نگاه قرآن را در رابطه با معناى زندگى، ضرورى نشان مىدهد تا انسان مسلمان با تقلید از غرب، گرفتار درد بىمعنایى نگردد.
تصور كلى معنا
در تصور قرآن نظام كیهانى در خدمت انسان است تا در پرتو ارتباط با خدا به كمال مطلوب68 و سعادت جاودانه برسد، به عبارت دیگر جهان به شمول سرشت انسان، وى را به سوى خدا مىخواند تا زندگیش جهت پیدا كند. این فراخوانى در قالب بعثت و نبوت، شكل تشریح شده خود را بازمىیابد تا فرصت سیر تعالى طلبانه براى انسان بیش از پیش فراهم آید.
این كه آفرینش آسمانها و زمین و هر آنچه در آن هاست، هدفمند صورت گرفته است، در جاى جاى قرآن به چشم مىخورد و غایتمندى و حكیمانه بودن آفرینش آنها مورد تأكید قرار مىگیرد. در آیاتى، تذكر داده مىشود كه برخوردار زیستن انسان، جزء اهداف آفرینش هستى مىباشد، و او ضمن استفاده از بركات كیهانى در جهت بهسازى زندگى این جهانى، از طریق تماشاى نشانههاى نهفته در متن هستى، به شناخت خداوند نایل مىآید.69 در این رابطه مطالعه دو آیه زیر به عنوان نمونه كافى مىنماید كه مىگوید:
«إن فى خلق السموات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لایآت لأولى الألباب الذین یذكرون اللَّه قیاما و قعودا و على جنوبهم و یتفكّرون فى خلق السموات و الأرض ربنّا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذاب النار» (آل عمران /190)
«بىشك در آفرینش آسمانهاو زمین و آمد و رفت شب و روز، نشانههایى براى خردمندان است، همانا كه خدا را در حال ایستاده و نشسته و آنگاه كه بر پهلو خوابیدهاند، یاد مىكنند و در مورد آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند (و مىگویند): پروردگارا! اینها را بیهوده نیافریدهاى! منزهى تو. ما را از عذاب آتش مصون دار.»
«اللَّه الذى سخّر لكم البحر لتجرى الفلك فیه بأمره و لتبتغوا من فضله لعلكم تشكرون و سخّر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جمیعاً منه إن فى ذلك لآیات لقوم یتفكرون» (جاثیه /12-13)
«خداوند همان كسى است كه دریا را مسخّر شما كرد تا كشتىها به فرمانش در آن حركت كنند و بتوانید از فضل او بهره گیرید و شاید شكر نعمتهایش را بجا آورید. او آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است همه را از سوى خودش مسخر شما ساخت، در این نشانههایى است براى كسانى كه مىاندیشند.»
نگاه هستى شناختى قرآن، خود انسان را نیز تجلىگاه نشانههاى خداوند و خاستگاه رویكرد به او مىشناسد، به این دلیل كه در آفرینشش (همچون كل جهان) نشانههاى خدا و در سرشتش میل به او نهفته است. آفرینش حكیمانه هر انسان و نداى وجدان او با هم زمینه رهایى از غفلت و ارتباطگیرى فعال با خدا را فراهم مىآورد. بر این اساس قرآن تمام دین خدا را پدیده تعبیه شده در سرشت انسان دانسته و روى آوردن به آن را تسلیم شدن به نداى ضمیر خود او قلمداد مىكند.
«و فى الارض آیات للموقنین و فى أنفسكم أفلا تبصرون» (ذاریات 20-21)
و در زمین آیاتى براى اهل یقین است و در وجود خود شما نیز آیاتى است! آیا نمىبینید!
«إنّ فى السموات و الأرض لآیات للمؤمنین و فى خلقكم و ما یبث من دابة ءایات لقوم یوقنون» (جاثیه /3-4)
«بى تردید در آسمانها و زمین نشانههایى براى مؤمنان وجود دارد و نیز در آفرینش شما و جنبندگانى پراكنده شده، نشانههایى است براى اهل یقین.»
«فأقم وجهك للدین حنیفا فطرت اللَّه التى فطر الناس علیها» (روم /30)
«پس روى خود را متوجه آیین خالص كن كه فطرت خداوندى است كه انسان را بر آن آفریده است.»
رسالت آسمانى كه شكل تبیین شده و سامان یافته هدایت آفرینش و سرشت انسان را به ارمغان آورده است، نیز دعوت به سوى خدا، و پیامبر، دعوت كننده به سوى خدا نام گرفته است. تعبیر «و داعیا الى اللَّه» احزاب /46 و «داعى اللَّه» احقاف /32، «ادعوا الى اللَّه» یوسف /108 گواه قرآنى این نام گذارى مىباشد. گویا انسان در غیاب نبوت و بعثت پیامبران، گوش به نداى هستى و زمزمه سرشت خود نمىدهد و خدا را هدف خود تلقى نمىنماید، در اثر این غفلت در دام هدفهاى تخیلى اسیر مىشود. بر این اساس نوعى دورى و فاصله معنوى پدید مىآید. با توجه به چنین واقعیت روحى، قرآن از عبارت بازگشت به سوى خدا استفاده نموده و از داشتن وسیله تقرب و نزدیكى به او سخن مىگوید:
«و أنیبوا الى ربكم و أسلموا له» (زمر /54)
«به سوى پروردگارتان باز گردید و در برابر او تسلیم شوید.»
«اللَّه یجتبى الیه من یشاء و یهدى الیه من ینیب» (شورى /13)
«خداوند هر كه را بخواهد بر مىگزیند و كسى را كه به سوى او باز گردد راهنمایى مىكند.»
«یا ایّها الذین آمنوا اتقوا اللَّه و ابتغوا الیه الوسیلة» (مائده /35)
«اى كسانى كه ایمان آوردهاید! تقواى الهى پیشه نموده و در پى وسیله تقرب به او باشید.»
برون رفت و پیشنهادها
سنگینى حس بىمعنایى براى متدیّن و بىدین قابل درك است. دانشمندان – اعم از دیندار و بىدین – به رهایى انسانها از این نوع رنجورى، مىاندیشند و پیشنهاد ارائه مىدهند تا به زندگى شور و نشاط منطقى بدهند.
پیشنهادها به سه دسته، تقسیمپذیرند: منكران هدف كیهانى در پى تصویر معناى قراردادى و درون زادند و به نههاى مختلف در این وادى سخن گفتهاند. از باب نمونه نیچه از اراده آهنین سخن مىگوید و نجات انسان را به مبارزه قهرمانانه كه خواست قدرتمندان است گره مىزند.42 كسانى چون راسل بازگشت به روحیه علمى را كلید حل مشكل شمردهاند.43 والتر. تى. استیس كه هدف كیهانى را توهم بزرگ دانسته و بر رهایى از آن تأكید دارد، بالا بردن سطح فرهنگ و آموزش زندگى سعادتمندانه و دلبستگى به توهمهاى كوچك سعادتزا، توهم عشق، قدرت، شهرت و…، را تأمینكننده رضایت به زندگى،44 مىشناسد.
نوع دوم، پیشنهاد كسانى است كه خدا را قبول دارند ولى براى یافتن معناى زندگى، به جاى مطالعه كیهان و اهداف (كیهانى بیشتر به مطالعات روانشناختى توجه نموده و پاسخ «معناى زندگى چیست» را در داخل وجود خود انسان جستوجو مىكنند.
تولستوى (اصلاحطلب نامدار روس) از این دسته است. وى انسان را پىگیر سعادت شخص و تأمین نیازهاى زندگى حیوانى خود مىشناسد ولى براى او توفیق دستیابى به معناى زندگى و سعادت انسانى را نیز پیشبینى مىكند.
نامبرده معتقد است كه در وجود هر انسانى، در اثر تابش عقل، وجدان حساس در زمان ناشناختهاى، فعال مىشود و تعقیب سعادت شخصى را – به دلیل اصطكاك منافع شخصى افراد – ویرانگر و خصومتزا – معرفى مىكند و تأكید دارد كه تحقق چنین هدفى – به دلیلى حركت زندگى به سوى مرگ افزایش تلخكامىها – ناممكن مىباشد.45
تولستوى در كتاب «فلسفه زندگى» مىخواهد ثابت كند كه وجدان حساس كه همان عقل است انسان را به شناخت نوامیس مسلط بر ماده، نبات و حیات حیوانى و چگونگى تبعیت موجودات از آنها، فرامىخواند تا به او بفهماند كه ذات حیوانى او نیز باید از ناموس عقل اطاعت كند.46 عقل مىگوید سعادت شخصى خود را انكار كن تا به سعادت حقیقى برسى، وقتى كه تمام كائنات براى سعادت دیگران كار مىكنند تو هم دیگران را بیش از خودت دوست بدار تا دیگران نیز تو را بیش از خودشان دوست بدارند.
انسانى كه نظر عقل را مىپذیرد در پى تأمین سعادت خود و دیگران راه مىافتد و در كنار سعادت شخصى، اعاشه و بقاى حیات دیگران را نیز هدف زندگى خود مىشناسد، هیچ گاه مرگ را سبب انقطاع حیات و سعادت خود نمىداند.47
درد، الم و اندوه در نگاه تولستوى بازتاب و تازیانه مخالفت با وجدان حساس و عقل است تا انسان به سنت محبّت كه خواسته عقل است برگردد. كاهش و افزایش محبت، كاهش و افزایش رنج و عذاب را در پى دارد. حیاتى كه در راه محبت صرف مىشود در معرض تهدید درد و الم قرار نمىگیرد.48 وى مىگوید:
«مرگ و الم ناشى از خیالات ست كه ما را مىدواند تا برسیم به راه راست كه عبارت است از خضوع حیات بشرى از ناموس عقل و ظهور حیات در محبت كامل. انسانى كه به موجب قانون حیات و شریعت حُب، به راه افتاد، دیگر نه مرگى مىشناسدو نه دردى مىفهمد»49 و «وجدان حساس مىفهمد كه حیات عبارت است از فرمانبردارى دائمى ضمیر حیوانى از ناموس عقلى كه مىتواند حس مهربانى را كه در طبیعت انسان است، از قید و بند شهوات شخصى آزاد كند تا محبتى كه داراى حیات است در انسان بزرگى و حكومت نماید.»50
دكتر ویكتور فرانكل (متولد 1905) كاشف و پایهگذار مكتب «معنادرمانى» یكى دیگر از حامیان تفكر یاد شده مىباشد كه معنایابى را خواسته فطرى بشر و ناكامى در این راه را عامل گونههاى مختلف روان رنجورى مىشناسد كه با دستیابى به معنا، درمانپذیرند.
از منظر این مكتب، معنایابى اساسىترین نیروى محركه هر فرد در دوران زندگى اوست و نه لذتجویى و قدرت كه مورد باور فروید و آدلر است.51 معانى رفتار و اقدامات مختلف و بایسته انسان در ضمیر ناخودآگاه او نهفتهاند و با كمك بیرونى در افق دید وجدان و ضمیر آگاه ظاهر مىشود و بدینوسیله زمینه انتخاب و بیرون رفت از تحیّر فراهم مىگردد و انسان با انتخاب رفتار معنادار از بىمعنا به خودشكوفایى نایل مىآید:
«آموزش … مىبایستى مأموریت اساسى خود را در پالایش وجدان فرد ببیند. تنها ظرفیت و توانمندى وجدان هنوز هم پیدا كردن معنا… مىباشد… بشر مىبایستى با قدرتى مجهز گردد كه دهها هزار درخواست و فرمان پنهان شده ]در ناخودآگاه[ در دهها هزار وضعیت متفاوت را كه زندگى روزمرّه، وى را با آنها روبهرو مىسازد، بشنود و از آنها اطاعت كند. این درخواستهاست كه توسط یك وجدان هشیار بر او الهام مىشوند. تنها با فضیلت یك وجدان بیدار است كه او مىتواند در برابر اثرات یك خلأ وجودى… یعنى روحیه منفعل همخوانى و همرنگى با جماعت و خودكامگى و استبداد محیط، مقاومت كند.»52
با پاسخگویى به این نداها و تحقق بخشیدن به معناى زندگى، خودشكوفایى، هویت انسانى و انسان بودن، تأمین مىگردد، چه آن كه به بركت معنا، انسان از خودفردى فراموش كرده و در خدمت یك آرمان یا شخص دیگرى قرار مىگیرد یعنى خود واقعىاش را تحقق مىبخشد.53
فرانكل فرمانها و خواستههاى ضمیر ناخودآگاه را نداى خداوند54 مىداند. بر این اساس هر انسانى در ناخودآگاهش از نظر ایشان دیندار است و دیندارى ناخودآگاه، مىتواند واردذهن آگاه او گردد.55
فرانكل، كه بیمارى روان رنجورى را بازتاب ناكامى بیمار، در معنایابى مىداند معنا درمانى (لوگوتراپى) را نوعى كمك مىداند كه بیمار را متوجه معناى گمشدهاش مىسازد تا با احساس مسئوولیت، براساس آن، رفتارش را تنظیم كند. «لوگوتراپیست» به چشم پزشكى مىماند كه مىكوشد به بیمار امكان بیشتر بدهد كه جهان را آنگونه كه هست ببیند. یعنى وظیفه دارد كه به میدان دید بیمار وسعت بخشد تا آنجایى كه معنا و ارزشها در میدان دید و حیطه خودآگاه او قرار گیرد56 و دیندارى ناخودآگاهش بار دیگر به ذهن آگاهش برگردد.57
به هر حال رگه باریكى از تعقیب هدف زندگى بر پایه تفكر دینى در سخنان تولستوى مسیحى و فرانكل یهودى دیده مىشود ولى سخن آشكار آن دو، براساس تجربهگروى روانشناختى و نوعى از رویكرد امانیستى سامان یافته است و نه بر پایه اهداف كیهانى و هدف آفرینش.
در پایان این بخش مقاله، باید یادآورى كنیم كه بازگشت به دامن دین به قصد دستیابى به معناى زندگى نیز یكى از پیشنهادهاست كه توسط اسقفها58 و افرادى مثل انیشتاین59 و والتر وایس كف، ارائه شده است،60 ولى ذهن غربى هیچگونه آمادگى براى پذیرش آن ندارد، به این دلیل كه انسان آن دیار، به جهان بىهدف خو گرفته است.61
جان هیك، ضمن بحثى تحت عنوان «روزنههایى به سوى ذات متعال» و بىتوجهى انسان غربى در قبال آنها مىگوید:
«هر اشارهاى از ساحت متعال با دیوارهاى نفوذناپذیرى در ذهنى برخورد مىكند كه به طور غیرارادى هر چیزى را به شیوه طبیعتگرایانه تفسیر مىكند… این مانع عقلى… است كه اطمینان مىدهد كه عصر غربى كنونى ما عصر شكاكیتى عمیقاً ریشهدار در باب ساحت فراطبیعى است.»62
نامبرده، جاى دیگر، با اشاره به آغاز جایگزینى نگرش طبیعتگرایانه به جاى نگرش دینى، از قرن هفدهم و كامل شدن و ریشهدار شدن آن در قرن بیستم مىگوید:
«طبیعتگرایى (در جهان غربى ما) واقعیت اجتماعى فرهنگ ما را خلق كرده است. این واقعیت چنان عمیق و ریشهدار شده است كه ما دیگر آن را نمىبینیم بلكه هر چیز دیگر را از خلال آن مىبینیم.»63
سایر پیشنهادها نیز در درمان درد و بىمعنایى، ناتوان مىنماید چه آن كه در آنها نه توان آرماندهى دیده مىشود و نه ضمانت اجرایى، به همین دلیل تاكنون توفیق بیرون آمدن از خلوت انزوا نصیب هیچ یك از آنها نشده است
بنیانگذاران علم – همچون گالیله، كپلر و نیوتن – عمدتاً انسانهاى متدیّن بودند كه در مورد اغراض خداوند تردیدى نداشتند. با وجود این، آنان با برداشتن گامى انقلابى، آگاهانه و عامدانه، ایده غایت را به منزله چیزى كه طبیعت را ضبط و مهار مىكند، از طبیعتشناسى جدیدشان خارج كردند… به این دلیل كه هدف علم را پیشبینى و ضبط و مهار رویداد، مىدانستند و معتقد بودند كه جستوجوى غایات براى رسیدن به این هدف بىفایده است… به همین دلیل از قرن هفدهم به این سو، علم منحصر شد به كاوش در باب علل و مفهوم غرض جهان مغفول واقع شد و دیگر كسى تمایلى به آن نشان نمىداد. اگر چه كنار رفتن علت غایى آرام و تقریباً بىسر و صدا صورت گرفت اما بزرگترین انقلاب تاریخ بشر بود… از آن جا كه این انقلاب بدین نحو پدید آمد، طى سیصدسال گذشته در اذهان ما كه تحت سیطره علم تجربىاند، تصویر خیالى جدیدى از جهان به وجود آمده و رشد كرده است. مطابق این تصویر جدید، جهان بىهدف، بىشعور و بىمعناست… این است آن چیزى كه دین را كشته است… به همراه ویرانى تصویر دینى جهان، اصول اخلاقى و در حقیقت كلیه ارزشها، ویران شدند. اگر یك هدف كیهانى وجود داشته باشد و در طبیعت اشیا، شوقى به سمت خیر باشد، آن گاه نظام اخلاقى ما اعتبار خود را از آن خواهند گرفت اما اگر قوانین اخلاقى ما از چیزى بیرون از ما ناشى نشوند… پس این ارزشها باید مجعولات خود ما باشند.»28
والتر وایس كف (دانشمند علوم اجتماعى از اتریش) علم و اقتصاد سرمایهدارى را با هم مقصر مىداند به این معنا كه در جهان مدرن، علم، ماهیت تجربى دارد و منطق را بر واقعیتهاى مشهود تطبیق مىكند به همین دلیل از اظهارنظر درباره غایتها به خصوص غایت نهایى و ارزشها كه در شاكله و ساختار وجود بشر و علت نهایى هستى ریشه دارد، ناتوان مىباشد و تنها مىتواند ارزشهاى وابسته به فرهنگها را تجزیه و تحلیل كند و نسبى بودن آنها را نتیجه بگیرد و این گونه ارزشها را هدفهاى معتبر تلاش آدمى قلمداد كند.29
از سویى، با رشد فزونخواهى در عرصه اقتصادى، عقلانیت مصلحتاندیشانه، سودگرایانه و رقابت طلبانه كه نگرش خصمانه نسبت به دیگران را در خود نهفته دارد، پذیرفته شده و مانع دگر گروى و عشق واقعى شمرده شد30 و در نهایت هدف زندگى و ارزشهاى اخلاقى را تحت تأثیر قرار داد.
دیدگاههاى یاد شده كه محتواى نسبتاً متفاوتى دارند، همه در پى تحلیل عامل كنارگذارى دین و چشمپوشى از خاصیّت معنادهى آن به زندگى است با تأكید بر این واقعیت كه بىمعنایى با آثار نهایت زیانبارش در سطح جهان آسایش و آرامش را از میان برده است.
فرانكل از بین آثار گسترده جهانى احساس بىمعنایى، به «مثلث روان رنجورانه گسترده» اشاره مىكند كه عبارتند از افسردگى، اعتیاد و تجاوز31 كه هر كدام مصادیقى دارد. خودكشى، بحران كهولت و دوران بازنشستگى كه از عواقب نامطبوع احساس پوچى شناخته شده32 است، زیرمجموعه افسردگى را تشكیل مىدهد. اعتیادگونههاى مختلفى دارد و تجاوز نیز با جلوههاى گوناگون، امنیت را در زندگى اجتماعى به تهدید مىگیرد.
نامبرده بر این باور است كه ناكامى در معناجویى گاهى منتهى مىشود به گزینش بدیل و جایگزین و در قالب قدرتطلبى، پولپرستى، حرص و آز، لذتطلبى و عملیات جنسى، ظاهر مىگردد. بر همین اساس «فروید و آدلر كه با بیماران روان رنجور و ناكاممانده در جستوجوى معنا روبهرو بودند قابل درك است چرا آنها فكر مىكردند انسان به ترتیب با اصل لذتجویى و تلاش براى برترى، به حركت درمىآید. اما در واقع قدرتجویى و… لذتجویى هر دو جایگزینى براى معناجویى ناكام مانده مىباشد.»33
نسبیت اخلاقى یكى دیگر از پىآمدهاى سیطره احساس بىمعنایى در حیات انسانهاست كه به اعتقاد بعضى تاكنون رنجهاى فراوانى را به بار آورده است. اگرقواعد اخلاق، ریشه در چیزى كه در ذات جهان و سرشت انسان قرار دارد، نداشته باشد. باید مجعولات خود ما و بیان خوشایندها و بدآیندهاى ما باشند. خوشآیندها متغیرند. چیزى را كه انسانى، فرهنگى یا گروهى از مردم مىپسندند، انسان دیگر، فرهنگ دیگر یا گروه دیگر نمىپسندند. این، یعنى نسبیت اخلاق. این نتیجهگیرى از بىهدفى جهان در اروپا منعكس شد. كسانى مثل هابز چنین نتیجهاى را مورد تأكید قرار دادند.34 این مبناى اخلاقى كمكم در قالب رفتار نیز آشكار گردید. والتر وایس كف مىگوید:
«این روند موانع را از سر راه نیروهاى غیرعقلى برداشت و عامل مهمى براى ویرانگرى جنبشهاى گروهى ]یعنى جنبشهاى تودهاى فاشیستها[ كه زندگى بشر را در طى عمر خود ما متزلزل كردهاند؛ فراهم ساخت».35
والتر. تى. استیس، به قصد یادآورى پىآمد خطرناكترى براى نسبیت اخلاقى مىگوید:
«هیچ تمدنى نمىتواند بدون آرمان و به عبارت دیگر بدون ایمانى راسخ به نظریههایى اخلاقى، به حیات خویش ادامه دهد. درگذشته، آرمانها و نظریههاى اخلاقى ما ریشه در دین داشت اما زیربناى دینى آرمانهاى ما، سست و ضعیف شدهاند و روبناى آنها آشكارا متزلزل است… وقتى راههاى علاجى را كه عموماً پیشنهاد مىشود بررسى مىكنیم، به نظر مىرسد احتمالاً هیچ یك از آنها موفق نیستند لذا ظاهراً وضع چنان است كه گویى مرگ زود هنگام تمدن ما اجتنابناپذیر خواهد بود.»36
به هر حال انسان امروز در دام احساس بىمعنایى اسیر شده است به گونهاى كه به گفته فروم دانستن خواست اصلى براى او به مشكلترین مسائل تبدیل شده است كه باید سرانجام از آن گره بگشاید ولى دیوانهوار از ایفاى این وظیفه روى گردانده و در عوض هدفهاى ساخته و پرداخته دیگران را چنان كه گویى از خود اوست دنبال مىكند.37
شكاكیت موجود، سنگینى خاص خود را دارد. تردیدافكنى به دیدگاه داروین، راسل، مارسل، فروید… و خلاصه نمىشود. به تصوّر والتر. تى استیس:
«جهان بىمعنا و زندگى انسانى بىمعنا، موضوع اصلى بخش عظیم از هنر و ادبیات جدید است. مطابق دیدگاه شاخصترین فلسفههاى دوران مدرن از هیوم در قرن هجده گرفته تا به اصطلاح پوزیتیوستهاى امروز، جهان دقیقاً همین است كه هست و این پاسخ همه تحقیقات است. هیچ دلیلى وجود ندارد براى این كه چرا اینگونه است.»38
كمترین پیام سخن والتر این است كه طى چند قرن، تلاش جمعى و گستردهاى براى اثبات بىمعنایى صورت گرفت است. همزمان با تلاشهاى فكرى و فرهنگى، به بركت تسخیر و مهار طبیعت، تولید كالا و نیاز نیز به صورت فزاینده و انبوه، جریان داشته است. صورت طبیعى گسترش تولید، گسترش نیاز به داشتن را همراه دارد. ثروتمند نیز در برابر، آگاهىهاى مربوط به كالاهاى گوناگون خود را ندار احساس مىكند.39 تنوع فراوردهها، به تلاش بیشتر براى افزایش قدرت تصاحب، فرامىخواند، تا انسان مصرف كند و به طور موقت احساس تهى بودن و درماندگى را فراموش نماید و با خرید كالاها، با خوردن یك داروى آرامبخش، میگسارى، شركت در مجالس عیش و یا با توسل به دیدنىها و یا خواندنىهاى پوچ و بیهوده، و بالاخره دست زدن به فعالیتهاى جنسى، موقتاً بیزارى خود را پنهان كند.40
بنابراین فرار انسان از جستوجوى معنا و تن دادن او به اهداف دیگران، خلاف انتظار نمىنماید چون فرصت فكر كردن از او گرفته شده است. فرانكل مىگوید: یكشنبهها افسردگى ویژهاى – چون افراد به كار اشتغال ندارند – به سراغ آنها مىآید و علت آن تهاجم اندیشههایى است كه شخص در روزهاى كار و مشغله اكثراً به آن نمىاندیشد و در روز تعطیلى متوجه مىشود كه از زندگى خود خشنود نیست و معنا و ارزشى كه این همه تلاش و زحمت را توجیه كند وجود ندارد.
نامبرده بر همین اساس مىگوید ماشینىتر شدن شكل زندگى امروزى به بحران احساس كلى و غایى بىمعنایى زندگى شدت مىبخشد، زیرا با كم كردن ساعات كار، اوقات فراغت یك كارگر متوسط زیادتر مىشود41 ]و او فرصت توجه به بىمعنایى را بدست مىآورد[.
ارسالها: 1,276
موضوعها: 540
تاریخ عضویت: Sep 2012
سپاس ها 2163
سپاس شده 3126 بار در 1085 ارسال
حالت من: هیچ کدام
14-05-2015، 9:20
(آخرین ویرایش در این ارسال: 15-05-2015، 17:22، توسط bahare_021.)
آلبرت انیشتین مىگفت:
«مذهبى بودن به معناى یافتن پاسخ به سؤال «معناى زندگى چیست؟» مىباشد»
ویكتور فرانكل پس از نقل سخن آلبرت انیشتین مىگوید:
«اگر ما این نظر را بپذیریم آنگاه ممكن است اعتقادو ایمان را اعتماد به معناى غایى و نهایى تعریف نماییم.»19
اروپاى پیش از عصر روشنگرى، دین را منشأ الهامگیرى معناى زندگى مىشناختن، تمام آنها – چه مشركان قدیم و چه مسیحیان متأخرتر – پیش از گالیله چنین مىاندیشیدند كه:
«جهان از طریق طرح و هدف، ضبط و مهار مىشود… افلاطون و ارسطو و نیز همه عالم مسیحیت در قرون وسطى به این پیشفرض (كه یك نظم یا طرح كیهانى وجود دارد كه هر موجودى را مىتوان در تحلیل نهایى برحسب جایگاهش در این طرح كیهانى، یعنى برحسب هدفش تبیین كرد) قایل بودند»20
چنین نگرشى، انسان را نیز به هدفدارى فرامىخواند و به زندگى او جهت مىداد.
كتاب مقدس علاوه بر هدف مندى هستى و نیز طرح بایدها و نبایدهاى مناسب با غرض الهى، معاد و وجود بهشت و جهنّم را نیز مطرح كرد كه تا قرن هفده و هجده بر غایتمندى زندگى یهودیان21 و مسیحیان22 تأثیر داشت.
تا زمانى كه نگاه دین در ساحت هستىشناسى و انسانشناسى چیره بود، زندگى در غرب تكیه بر معناى برونزاد داشت و تحركات شبانهروزى انسانها براساس آن سامان مىیافت. در این رابطه مخالفى وجود ندارد، حتى مخالفان دین نیز این معنا را قبول دارند! ژانپل سارتر (فیلسوف اگزیستانسیالیست و ملحد فرانسوى) معناى زندگى را در سایه دین باورى این گونه به تصویر مىكشد:
«تا زمانى كه آدمیان به خدایى آسمانى باور داشتند مىتوانستند او را خاستگاه آرمانهاى اخلاقى خویش بدانند، جهان كه مخلوق و تحت حاكمیت خدایى پدروار بود براى آدمى مسكنى مألوف، گرم و صمیمى بود. ما مىتوانستیم مطمئن باشیم كه شر در عالم هر قدر هم زیاد باشد در نهایت، خیر بر آن غلبه خواهد كرد و لشكر شرّ تار و مار خواهد شد.»23
گویا اتفاقنظر وجود دارد كه همزمان با آغاز عصر روشنگرى، مشخصاً پس از گالیله، در رابطه با معناى زندگى، انقلاب ریشهاى آغاز شد، به سرعت توسعه یافت و به ثمر نشست. براساس این تحول، فعالیتهاى معناشناختى برونگرا جاى خود را به معناشناسى درونگرا داد. رویكرد جدید به جاى جستجوى معنا، آفرینش معنا را پیشنهاد مىكرد، این پیشنهاد مقبول افتاد و جامه عمل پوشید، البته به بهاى فراموشى دین و معناى پیشنهادى آن24 براى زندگى. و نیز ناپدید شدن باور به معاد و زندگى پس از مرگ25 از افق باورها.
چگونگى فراموشى دین به عنوان منبع معنا بخش، به صورتهاى مختلف تحلیل شده است. فرانكل مىگوید:
«در قرن ما، خدا شدن خرد و عقل و فنآورى خود بزرگبین، ابزارهاى سركوبگرى هستند كه در پاى آن احساس مذهبى قربانى شده است».26
فروم بر این باور است كه تا ظهور داروین عقاید دینى، استوارو خالى از تزلزل بود. با طرح نظریه تكامل به عنوان یك كشف علمى و بىاعتبار شدن توصیف دینى از جهان طبیعى، گویى دین یك پاى خود را از دست داد و بر روى پاى دیگر یعنى اصول اخلاقى ایستاد. احساس ضرورت پیشرفت و موفقیت فزونتر در عرصه اقتصاد، به عنوان اصل اخلاقى حاكم بر سرمایهدارى نوین، پاى دیگر دین را نیز بریده است. و دیگر كسى به از خودگذشتگى نمىاندیشد. در جامعه سرمایهدارى كنونى خداوند دیگر نه آفریننده جهان است و نه مشوق ارزشهاى اخلاقى از قبیل عشق به همنوع و تسلط بر حرص و آز.27
والتر ترنس استیس (فیلسوف بریتانیایى 1886-1967) دیدگاه دیگرى دارد، وى مىگوید:
«اكتشافاتى همچون: خورشید مركز عالم است، انسان از نسل نیاكانى میمونوارند و زمین صدها میلیون سال قدمت دارد، ممكن است پارهاى از جزئیات آموزههاى كهنتر دینى را منسوخ كنند و یا ممكن است آنها را وادارند تا بار دیگر در چارچوب عقلانى جدیدى بیان شوند، اما آنها به ذات خود بینش دین، خدشهاى وارد نمىكنند، این ذات عبارت است از ایمان به وجود طرح و هدف در عالم، ایمان به این كه جهان یك نظام اخلاقى است و ایمان به این كه در نهایت، همه چیز به خیر و خوشى تمام مىشود. این اعتقاد قلب روحیه دینى را تشكیل مىدهد. دین با هر نوع ستارهشناسى، زمینشناسى و فیزیك مىتواند سازگار افتد اما نمىتواند با جهانى بىهدف و بىمعنا بسازد. اگر نظام امور بىهدف و بىمعنا باشد پس زندگى انسان نیز بىهدف و بىمعنا خواهد بود و هر چیز عبث و بیهوده است، هر تلاشى در نهایت بىارزش است.
عامل یا ارزشى كه به زندگى جهت مىدهد باید خود را در قالب میل و گرایش انسان به نمایش گزارد كه نشانه آمادگى براى عمل و اقدام است.11 این ویژگى در مورد چیزى قابل پیشبینى مىنماید كه هم رغبت و رضایت رعایت كنندهاش را برانگیزاند و هم تماشاگر بیرونى را به شگفت و تحسین وادارد. در تعریف زندگى معنادار، آمده است:
«طبیعىترین الگوهاى زندگى معنادار، هم به لحاظ ذهنى بسیار ارضاكنندهاند و هم وقتى از منظرهاى بیرونى نسبت به خود فاعلها مورد قضاوت قرار گیرند قابل ستایش یا ارزشمندند… ظاهراً معنا وقتى مطرح مىشود كه كشش ذهنى با جاذبه عینى هماهنگ شوند.»12
بىتردید ضرورت دستیابى به ارزش كه دو ویژگى دلپذیرى و توجه مثبت را به زندگى مىدهد و سبب معنادارى آن مىشود، بین سایر ضرورتهاى مانند و مشابه ندارد و باید از ضرورت آب و نان كه اصل حیات را استوار نگه مىدارد، ملموستر باشد، بدان دلیل كه اگر ارزش حیات به معنا و محتواى آن است، بدون معنا، نه زندگى ارزش دارد و نه ابزار آن!
دیدگاه ویكتور فرانكل (دانشمند اطریشى و مبتكر معنادرمانى) الهامبخشتردیدناپذیرى بیشتر ضرورت یاد شده است كه مىگوید:
«معناجویى تجلّى واقعى انسان بودن بشر است»13
و احساس ناامیدى به خاطر تهى و خالى بودن ظاهر زندگى از معنا، دستآورد بزرگ انسانى است14 كه به جستجوى جدّىتر فرمان مىدهد.
با همه اینها، بشر امروز چرا در اوج تلخ كامى ناشى از خلأ معنایى، زندگى را تجربه مىكند و در بند اسارت آثار و پىآمدهاى خردكننده این بحران گرفتار آمده است؟گزارش زیر كه مربوط به كشور امریكاست مىتواند نمونه گویایى باشد براى شدت بحران خلأ معنا در زندگى:
«نرخ خودكشى در میان مردان جوان به طور قابل ملاحظهاى بالا رفته است. در حالى كه خودكشى به عنوان دهمین علت مرگ و میر در ایالت متحده فهرست شده است، در میان جوانان پانزده تا نوزده ساله حالاسومین و در میان دانشجویان دومین مقام را دارد… مطالعهاى كه توسط دانشگاه ایالتى «ایداهو» انجام گرفت، نشان داد كه (51) مورد از (60) مورد دانشجویى كه به طور جدّى دست به خودكشى زده بودند، دلیل اقدامشان «زندگى براى آنها یعنى هیچ» بوده است. از این (51) نفر، (48) نفر در سلامتى فیزیكى عالى بودند و سرگرمىهاى اجتماعى پرجنب و جوشى را داشتند، در كار دانشگاهىشان خوب عمل مىكردند و رابطه آنها با گروه خانوادگىشان خوب بود».15
جدیت هشدار نهفته در این گزارش وقتى خود را نشان مىدهد كه بدانیم كه جامعه امریكا یكى از برخوردارترین جوامع در سطح جهان است و خودكشى، چونان كه خواهیم دید تنها یكى از پىآمدهاى منفى احساس پوچى مىباشد.
اخطار شدید ویكتور فرانكل و اریش فروم (به ترتیب) نیز در این رابطه قابل مطالعه است كه مىگویند:
«امروز معناجویى اغلب ناكام و نافرجام مانده است… ما روانپزشكان بیش از هر زمان با بیمارانى روبهرو هستیم كه از یك احساس بیهودگى و پوچى شكایت مىكنند… برخلاف انسان زمان گذشته، به انسان كنونى سنتها و ارزشها نمىگویند كه او باید چه بكند. حال انسان كنونى نمىداند كه چه باید بكند و یا چه خواهد كرد؟ بعضى اوقات او حتى نمىداند كه اساساً چه مىخواهد بكند. در عوض او مىخواهد كارى را بكند كه سایرین مىكنند كه همرنگى جماعت است یا او كارى را مىكند كه سایرین از او مىخواهند انجام دهد كه استبداد است.»16
«آیا كودكان ما صدایى خواهند شنید كه به آنها بگوید كجا مىروند و براى چه زندگى مىكنند. آنها نیز مثل سایر افراد بشر احساس مىكنند كه زندگى باید معنا و مفهومى داشته باشد… آنها طالب سعادت، حقیقت، عدالت، عشق و خلاصه چیزى هستند كه خود را وقف آن نمایند، آیا ما قادریم این خواست آنها را برآورده كنیم؟»17
«به نام آزادى، ساختمان زندگى از دست مىرود و به جایش انبوهى از قطعات خرد و بىربط مىماند كه معناى كلى از آن برخاسته است، فرد تنها به این قطعات مىنگرد – همچون كودكى كه باید از تكههاى كوچك رنگینى كه در دست دارد خانهاى بسازد – با این تفاوت كه كودك مىداند خانه چیست و در تكههاى بازیچهاى كه دارد، اجزاء مختلف خانه را بازمىشناسد، حال آن كه بزرگسالان معناى كل را كه قطعات آن در دست شان ریخته، نمىبینند و حیرتزده در تكههاى بىمعنا و كوچكى كه دارند خیره مىمانند… كسى را فرصت آن نیست كه درنگ كند و ببیند آیا به راستى هدفهایى كه دنبال آنهاست از خواستههاى خود وى سرچشمه مىگیرند؟».18
این گزارشها زندگى انسان غربى را به تصویر مىكشد، در واقع بحران بىمعنایى زندگى یك پدیده غربى است. البته این بیمارى به جاهاى دیگر نیز سرایت كرده و رو به گسترش مىباشد، مگر این كه با شناسایى عوامل پیدایش و شناخت آثار آن، پیشگیرى به عمل آید. خاستگاه و آثار خلأ معنایى
مقاله «قرآن و معناى زندگى» معنا و هدف زندگى را در رابطه با فعالیت هاى جزئى و كلى زندگى توضیح مى دهد و با تأكید بر اهمیت معناى زندگى، نگاه كوتاه به خلاء معنایى در غرب مى اندازد و گذشته معنادارى و عوامل كنارگذارى معنا و آثار بى معنایى را در این دیار توضیح مى دهد. و در ادامه چهار دیدگاه و پیشنهاد براى حل مشكل بى معنایى روایت مى كند و سپس به توضیح دیدگاه قرآن پرداخته جایگاه فعلى آن را در زندگى مسلمانان در خور توجه مى داند. در این دیدگاه تمام هستى ـ به شمول انسان ـ نشانه هاى هدایت كننده به خداوند است تا انسان را به سوى خدا بكشاند و او را متقاعد كند كه همسو با تمام ذرات هستى در برابر قانون خدا گردن نهد، این تواضعدر قالب عبادت مطرح مى شود ـ كه مصادیق و مراتب مختلف دارد ـ و سپس تمام زندگى انسان را پوشش مى دهد و روحیه بندگى در پرتو هستى شناسى و باور به معاد اوج فزاینده مى یابد. مقاله در پایان به نگاه قرآن به پیدایش بى معنایى در زندگى مى پردازد و بر این باور تأكید مى كند كه هدف قرار دادن زندگى طبیعى انسان را به كام پستى مى كشاند كه كارش درندگى و روزى اش تلخ كامى است.
كلید واژهها: خدا، قرآن، عبادت، آزادى، آرامش روحى، زندگى، پوچى، آیات خدا، معناى زندگى، سرمایه دارى، قرب الهى
نگاه نخست
حیات انسان واقعیتى است كه به وسیله آن حركت، احساس، لذت، حقیقتجویى، كمالطلبى1، عینیت پیدا مىكند. آدمیان، در بستر تداوم پدیده حیات به بركت فعالیت سیستمهاى كار گذاشته شده در متن هستى خود و با استفاده از فرصتهاى فراهم آمده، در فاصله میان تولد و مرگ، به قصد پاسخگویى به نیازهاى مادى و معنوى خویش، به كنش و واكنشهاى آگاهانه جسمى و روحى شبانهروزى مىپردازند تا عمر را به پایان برند.
بسته عمل و عكسالعمل هر انسان، فعالیتهاى به ظاهر پراكندهاى را كنار هم قرار مىدهد كه هر كدام با هدفگیر و توجیه روشنى جامه عمل مىپوشد. این كه یكایك اجزاى رفتار طبیعى آدمى در عرصه زندگى، بدون سردرگمى و با توجه به فلسفه و هدف آنها انجام مىپذیرد، گذشته و حال نمىشناسد و «تمام انسانهاى كره خاكى، از نخستین روز زندگى تاكنون هر كارى كه انجام دادهاند، انگیزه و هدف آن را در حال اعتدال مشاعر مغزى دریافتهاند، مثلاً تشنه شدهاند و آب خوردهاند. فلسفه و هدف پیدا كردن آب و آشامیدن آن، همان سیراب شدن بوده است كه خودآگاه یا ناخودآگاه به دست مىآوردند».2
خرده رفتارها و ریزكارها، در عرصه زندگى انسان با معیار خیر، مصلحت و خردپذیرى، به هدفدار و بىنتیجه یا با معنا و پوچ، دستهبندى مىشوند. آنچه معنا دارد ممكن است زمینهساز تحقق هدف ارزشمندترى باشد، «هر «براى» و هر «معنى» به نوبه خود ممكن است كه یك «براى» و یك «معنى» دیگر داشته باشد ولى در نهایت منتهى شود به چیزى كه غایت بودن و معنى بودن آن ذاتى اوست».3
به هر حال معنا و هدف یك اقدام جزئى كه در ضمیر آگاه یا ناآگاه انسان جاى مىگیرد گرد و غبار بىتفاوتى را كنار زده، علاقمندى و رغبت را جایگزین آن مىسازد و در عین زمان، ضرورت انتخاب روش كارى مناسب را نیز مطرح مىكند،4 از این رو در تعریف هدف آمده است:
«هدف عبارت است از آن حقیقت منظور كه آگاهى و اشتیاق به دست آوردن آن محرك انسان به سوى انجام دادن حركات معینى است كه آن حقیقت را قابل وصول مىسازد.»5
ولى معناجویى براى زندگى كه در حوزههاى دینشناسى، هستىشناسى، انسانشناسى، روانشناسى و جامعهشناسى از سوى دانشمندان مطرح است با نگاه به جهان، انسان و كل زندگى صورت مىگیرد و «متفكرى كه در فلسفه حیات مىاندیشد، باید حیات كلى را با داشتن ارزش هاو عظمتها در حال وابستگى به مجموع هستى كه ارتباط با آفریننده هستى دارد، مطرح كند».6
«بقاء» و تداوم حیات، كه مهمترین چیز براى هر انسان است، كه خود «نمىتواند یك ارزش برتر باشد. اگر زندگى به چیزى در ماوراى خود توجه ندهد، «بقاء» بىارزش و خالى از معنا است».7 در حقیقت پرسش از عامل اهداكننده معنا به زندگى، پرسشى از این است كه علاوه بر «بقاى» صرف، چه چیزى در زندگى ما شایسته احترام عظیم است8 تا به خود بقا جهت و معنا ببخشد.
مطالعات معناشناختى معطوف به زندگى به این دلیل به هستىشناسى رومىآورد كه بداند آیا ماهیت عالم، به خصوص ماهیت غایى آن به انسان و زندگى او نگاه مهرآمیز دارد یا توجه خصمانه؟ یا این كه در قبال او بىتفاوت است.9 اثبات موضعگیرى براى هستى در قبال انسان، به معناى دریافت معنا یا چیز شایسته احترام از خارج است و احراز بىتفاوتى جهان، این پیام را گوشزد مىكند كه خود انسان باید دست به تولید معنا بزند، به همین دلیل معنا به دو دسته «برونزاد» و «درونزاد» تقسیم شده است، یعنى انسان معناى زندگى خود را در انطباق با خواست خداوند مىیابد یا با گزینش و تعهد درونى به آن هستى مىبخشد.
ارسالها: 2,216
موضوعها: 975
تاریخ عضویت: Apr 2012
سپاس ها 9997
سپاس شده 5670 بار در 2213 ارسال
حالت من: هیچ کدام
ادغام شد ..
لطفا اینجور موضوعاتو در 1تاپیک بزنید.