17-12-2014، 16:45
نهج البلاغه کتاب علی بن ابی طالب است، نه آن طوری که مؤلفان و مصنّفان کتابی دارند. کاتبان مکتوبی دارند. افراد عادی که دست به قلم می کنند یا شروع به سخن می کنند، اصحاب بنان یا صحابه بیان اند، اثری جز تألیف و تصنیف ندارند، ثمری جز سخنرانی نخواهند داشت؛ ولی علی بن ابی طالب سلام الله علیه وقتی سخن می گوید یا نامه ای می نگارد، در کلام و کتابش تجلّی دارد.
سخن از تألیف نهج البلاغه یا تصنیف نهج البلاغه را باید به سیّد رضی اسناد داد، وگرنه نسبت به کلام و متکلّم تعبیر دیگری رواست و آن اینکه علی بن ابی طالب در خطبه ها و کلمات خودش تجلّی کرده است. این تنها تغییر لفظ یا اصطلاح نیست؛ این مطلب را انسان از بیان نورانی خود علی بن ابی طالب سلام الله علیه می تواند استفاده کند.
امیرالمؤمنین خلیفه راستین رسول گرامی صلی الله علیه وآله وسلم است که این ذوات مقدس خلیفةالله است. خلیفه حرف مستخلف عنه را می زند، نه حرف خود را. خلیفةالله پیام الهی را می رساند، نه حرف خود را. چون علی بن ابی طالب جانشین رسول گرامی است و آن حضرت خلیفةالله است، سخنان الهی را به جامعه منتقل می کند. امیرالمؤمنین سلام الله علیه در وصف قرآن چنین می فرماید. این مضمون در کلمات نهج البلاغه هست: «فتجلّی لهم سبحانه فی کتابه من غیر أن یکونوا رأوه»؛ یعنی خدای سبحان مؤلف قرآن، کاتب قرآن، مصنّف قرآن نیست، بلکه او در کلماتش تجلّی کرده است، خدا در قرآن تجلّی کرد.
آن که قرآن را می فهمد، آن که قرآن را تفسیر می کند، آن که قرآن را درست بررسی می کند، این در آغاز راه است. وقتی به پایان راه می رسد که متکلّم را با قلبش و با جانش در کلماتش مشاهده کند. فرمود توقّع بر آن است که مفسّران آن متکلّم را در کلام، آن صاحب کتاب را در کتاب خود ببینند: «فتجلّی لهم سبحانه فی کتابه من غیر أن یکونوا رأوه». آنها متکلّم را ندیدند و نمی بینند، در حالی که توقّع، شهود و رؤیت است.
چون علی بن ابی طالب همان بیانات الهی را می گوید و قرآن ناطق است، دیگران اگر بخواهند از نهج البلاغه طرفی ببندند، بخواهند نهج البلاغه را تفسیر کنند، تحریر کنند، شرح کنند، ترجمه کنند، در آغاز راهند. وقتی می توانند بگویند ما نهج البلاغه را درست ارزیابی کردیم، که ولایت را و امامت را و خلافت را و انسان کامل را در کلمات و گفته ها و نوشته های علی بن ابی طالب سلام الله علیه مشاهده کنند و زیارت کنند.
مطلب دوم آن است که کسی که مانند علی بن ابی طالب است، این هم توان آن را دارد که جهان را به خوبی ترسیم کند؛ یعنی جهان تکوین را، آسمانها را، زمینها را، دریاها را، صحراها را، جماد و نبات و حیوان و گیاه و فرشته ها را خوب تبیین کند و هم جوامع انسانی را از نظر دین و مکتب و هدایت خوب تبیین کند؛ زیرا علی بن ابی طالب در سفر چهارم به سر می برد. سفر چهارم ـ از اسفار چهارگانه ـ عبارت از این است انسانی که سیر صعودی کرد، از بررسی خلق به حق رسید و خدا را شناخت (اولاً)، اسمای حسنا و صفات علیای خدای سبحان را بررسی کرد و اسمای الهی را به خوبی شناخت، بلکه مظهر آنها شد (ثانیاً)، و از طرف خدای سبحان مأموریتی دارد نه به عنوان رسالت تشریعی، بلکه به عنوان رسالت تبلیغی و مانند آنکه در سایه نبوّت نبیّ عصر انجام می گیرد، این سفر سوم را پشت سر می گذارد که «سفر از حق به خلق» است. وقتی در جامعه زندگی می کند، سفر چهارم را دارد طی می کند؛ سفر «من الخلق إلی الخلق بالحق» است. این «بالحق» یعنی در صحبت حقیقت یا در لباس حقیقت با جهان دارد گفتگو می کند. هیچ جا بی حق نیست. هر جایی که خلق باشد، او را از منظر حق تفسیر می کند.
سخن از تألیف نهج البلاغه یا تصنیف نهج البلاغه را باید به سیّد رضی اسناد داد، وگرنه نسبت به کلام و متکلّم تعبیر دیگری رواست و آن اینکه علی بن ابی طالب در خطبه ها و کلمات خودش تجلّی کرده است. این تنها تغییر لفظ یا اصطلاح نیست؛ این مطلب را انسان از بیان نورانی خود علی بن ابی طالب سلام الله علیه می تواند استفاده کند.
امیرالمؤمنین خلیفه راستین رسول گرامی صلی الله علیه وآله وسلم است که این ذوات مقدس خلیفةالله است. خلیفه حرف مستخلف عنه را می زند، نه حرف خود را. خلیفةالله پیام الهی را می رساند، نه حرف خود را. چون علی بن ابی طالب جانشین رسول گرامی است و آن حضرت خلیفةالله است، سخنان الهی را به جامعه منتقل می کند. امیرالمؤمنین سلام الله علیه در وصف قرآن چنین می فرماید. این مضمون در کلمات نهج البلاغه هست: «فتجلّی لهم سبحانه فی کتابه من غیر أن یکونوا رأوه»؛ یعنی خدای سبحان مؤلف قرآن، کاتب قرآن، مصنّف قرآن نیست، بلکه او در کلماتش تجلّی کرده است، خدا در قرآن تجلّی کرد.
آن که قرآن را می فهمد، آن که قرآن را تفسیر می کند، آن که قرآن را درست بررسی می کند، این در آغاز راه است. وقتی به پایان راه می رسد که متکلّم را با قلبش و با جانش در کلماتش مشاهده کند. فرمود توقّع بر آن است که مفسّران آن متکلّم را در کلام، آن صاحب کتاب را در کتاب خود ببینند: «فتجلّی لهم سبحانه فی کتابه من غیر أن یکونوا رأوه». آنها متکلّم را ندیدند و نمی بینند، در حالی که توقّع، شهود و رؤیت است.
چون علی بن ابی طالب همان بیانات الهی را می گوید و قرآن ناطق است، دیگران اگر بخواهند از نهج البلاغه طرفی ببندند، بخواهند نهج البلاغه را تفسیر کنند، تحریر کنند، شرح کنند، ترجمه کنند، در آغاز راهند. وقتی می توانند بگویند ما نهج البلاغه را درست ارزیابی کردیم، که ولایت را و امامت را و خلافت را و انسان کامل را در کلمات و گفته ها و نوشته های علی بن ابی طالب سلام الله علیه مشاهده کنند و زیارت کنند.
مطلب دوم آن است که کسی که مانند علی بن ابی طالب است، این هم توان آن را دارد که جهان را به خوبی ترسیم کند؛ یعنی جهان تکوین را، آسمانها را، زمینها را، دریاها را، صحراها را، جماد و نبات و حیوان و گیاه و فرشته ها را خوب تبیین کند و هم جوامع انسانی را از نظر دین و مکتب و هدایت خوب تبیین کند؛ زیرا علی بن ابی طالب در سفر چهارم به سر می برد. سفر چهارم ـ از اسفار چهارگانه ـ عبارت از این است انسانی که سیر صعودی کرد، از بررسی خلق به حق رسید و خدا را شناخت (اولاً)، اسمای حسنا و صفات علیای خدای سبحان را بررسی کرد و اسمای الهی را به خوبی شناخت، بلکه مظهر آنها شد (ثانیاً)، و از طرف خدای سبحان مأموریتی دارد نه به عنوان رسالت تشریعی، بلکه به عنوان رسالت تبلیغی و مانند آنکه در سایه نبوّت نبیّ عصر انجام می گیرد، این سفر سوم را پشت سر می گذارد که «سفر از حق به خلق» است. وقتی در جامعه زندگی می کند، سفر چهارم را دارد طی می کند؛ سفر «من الخلق إلی الخلق بالحق» است. این «بالحق» یعنی در صحبت حقیقت یا در لباس حقیقت با جهان دارد گفتگو می کند. هیچ جا بی حق نیست. هر جایی که خلق باشد، او را از منظر حق تفسیر می کند.