23-10-2014، 13:07
می دانیم که بزرگترین گناهان و سرچشمه ی بدی ها یکی انکار خالق یا شریک سازی برای اوست و دیگری هوس نفس برای خدایی کردن؛ البته این هر دو عملاً در جامعه ی بشر روی داده و در تاریخ دین سابقه دارند.چنان که به عنوان نمونه، فرعون هوس و ادّعای خدایی کرد و گفت:« ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إلهٍ غَیری»(قصص:۳۸) یعنی خدایی جز خودم برایتان سراغ ندارم. در جایی دیگر گفت:« أنا رَبُّکُمُ الْأعْلی»(نازعات:۲۴) یعنی منم خدای بزرگتر شما.یا خطاب به موسی گفت: « لَئِنِ اتَّخَذْتَ إلهاً غیری لَأجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسجونین»(شعرا:۲۹)
یعنی:
اگر کسی جز من را به خدایی بگیری، قطعاً تو را زندانی خواهم کرد. روش حکومت او نیز خوارداشت مردم و سوء استفاده از ضعف و نیازمندی آنان برای تحمیل افکار و قدرت خود بود: « إسْتَخَفَّ قومَهُ فَأطاعوه»(زخرف:۵۴)
یعنی:
ملتش را نوکرصفت و خوارساخت؛ در نتیجه آنان از او فرمان بردند.
ابلیس نیز هوس خدایی کردن و فرمان راندن در سر دارد و می خواهد که به جای الله، او اطاعت و عبادت شود و همواره در تلاش است مردم را چنان فریفته و غافل سازد که امکانات،اعضا و استعدادهای خود را مطابق میل او و به سود او به کار گیرند نه مطابق رهنمود یزدان و برای رضای او.
این خصلتی که در فرعون و ابلیس هست،زهری قاتل و محصول مُنتها درجه ی جهل و ظلم است و ریشه در فساد و سیاهی درون دارد؛البته این خصلت نه فقط در کلّه ی کبرآلود آن دو، بلکه دست کم بخشی از آن در وجود سایر انسان ها و جنّیان نیزهست و اگر کریم دستگیر، دست بنده را نگیرد و او را به راه نیاورد،او نیز در حدّ امکان به بیماری فرعون و ابلیس، مبتلا و به سوی سرنوشت آن دو رهسپارخواهد شد؛چنان که یکی از عرفا گفته است:« ما مِنْ نَفْسٍ إلا و فیها ما فی نفسِ فرعون؛غَیرَ أنَّ فرعون قَدَرَ فَأَظْهَرَ و غَیرَهُ عَجَزَ فَأضْمَرَ»:در هر نفسی خصلت فرعونی هست؛تفاوت در این است که او مجال یافت و آن را آشکار ساخت ولی دیگری مجال مناسب نیافت و آن را پوشاند.به تعبیر مولوی رومی:نفست اژدرهاست او کی مرده است/از غم بی آلتی افسرده است! مؤید این نظر آن است که هر کس با خودکاوی و ملاحظه یا مطالعه ی رفتار دیگران، به روشنی در خواهد یافت که افراد عمدتاً و بلکه همگی در حدّ توان خویش، طالب ریاست و فرمانروایی بر دیگران هستند.زیرا نفس بشر سرشار از برتری طلبی و ریاست خواهی در حوزه ی امکان خویش است.شاهدْ آن که می بینیم هر شخص،دوستدار موافقان هوس های خویش و دشمن مخالفان خواهش های خویش است و تعیین کننده ی نوع ارتباطاتش و به تعبیر دینی ،خدای او در این حب و بغض ها چیزی نیست جز خواهش های نفسانی:«أرَأیتَ مَنِ إتَّخَذَ إلهَهُ هواه»(فرقان:۴۳)یعنی ندیده ای که برخی کسان خواهش نفس خود را خدای خویش ساخته اند؟! آری اینان در پی آنند که حتّی الامکان فرمان همایونی ایشان اطاعت شود ، امّا دریغا فقدان شرایط و امکانات توان این را از آنان ستانده است که به سان فرعون بانگ خدایی برآورند و دست طمع در ردای الوهیت آویزند!این دست افراد گو این که به قبول خالق تظاهر می کنند امّا اگر دعوتگری آنان را به عبادت او ، که مستلزم ترک خودپرستی است،فراخواند به داعی آن خوی ارباب گونه ، چنان که فرعون با حضرت موسی در آویخت، با او به ستیز و مقاومت بر می خیزند.
البته بیشترین اشخاص که بهره ای از خردمندی و ایمان دارند،تا بدین حد پیش نمی روند؛ بلکه در دایره ی توان خویش، علائمی از این خوی خفته یا ضعیف شده را بروز می دهند؛مثلاً اگر فردی مدیر یا فرمانروایی مسلمان است،توقّع دارد که در اغراض و انتظارات خلاف آموزه ها و احکام دینی نیز اطاعت شود؛یا این که موافقان اغراض خویش را از مخالفان آنها، عزیزتر و بهره مندتر می دارد که البته این نوع رفتارها نیز زاده ی همان خوی فرعونی و دیگر تکذیب کنندگان انبیاست.یا اگر از علمای شریعت یا شیوخ طریقت است،موافقان خویش را از موافقان همتایان خویش،حتّی اگر یک قرآن و یک قبله و یک شیوه ی عبادت هم داشته باشند،بیشتر دوست می دارد و کسانی را که با قبول نظرات و اقتدا به او، او را حرمت می نهند،بیشتر از دیگر مسلمانان متعهد می نوازد و گاه حتّی بر اثر برتری طلبی و حسادت،همتای خویش و پیروانش را دشمن می دارد؛همچون یهودیان که در زمان بعثت حضرت محمد(ص) به رغم تشابه رسالت و پیام او با پیام موسی،از سر حسادت و غرور او را انکار کردند!
همین شدّت ایمان سوزی و خطرخیزی ریاست طلبی است که خدای متعال،پرهیز از آن را شرط ورود به بهشت قرار داده است:« تِلْکَ الدّارُ الآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یریدون عُلَوّاً فِی الأرْضِ ولا فساداً »(قصص:۸۳)یعنی:آن سرای آخرت را ویژه ی کسانی ساخته ایم که در دنیا برتری طلب و خواستار فساد نباشند.
خدای متعال،بندگانش را خلق فرموده تا منحصراً او را بندگی کنند و او را ذکر و شکر کنند و پیامبرانش را با ارمغان وحی به میان مردم فرستاده تا او را موحّدانه عبادت کنند و همه، خدا را فرمان برند و قانون او از هر قانونی بالاتر باشد لِیکونَ الدّینُ کُلُّهُ لله و لِتَکونَ کلمهُ الله هِی الْعُلیا).و خداوند به همه ی پیام آورانش فرمان داده در همین راستا بکوشند و در باره ی آن اختلاف نورزند:« إنّ هذه أمّتکم أمه واحده و أنا ربّکم فاعبدون»(انبیا:۹۲)این امّت شما امّتی یکتا و پروردگارتان نیز منم؛پس مرا بپرستید.در پرتو این آموزه ها،هر یک از علما،مشایخ و حکّام ،که به نوعی صاحب امر و نفوذ هستند،باید به آن چیزی که پیامبران فرمان داده اند ، فرمان دهند و خلایق را به همان پیام ها و مقاصد فراخوانند و کسانی را که مبلّغ همان پیام ها هستند،باید دوست بدارند و از حمایت مادّی و معنوی آنان در حدّ امکان دریغ نورزند که این مورد پسند خداست.یعنی آن چه را خدا دوست می دارد باید دوست بدارند و مراد و مقصودشان باید این باشد که عبادت به صورت دربست به خدا اختصاص یابد و فرمانروایی در انحصار آفریدگار درآید.امّا اگر همتایان خویش در فراخوانی مردم به دینداری و عبادت خالق را دوست نداشته باشند،این امر نشانگر آن است که آنان در اصل به دنبال این هستند که خودشان مطاع و فرمانروا باشند و صورتک دین را برای فریب خلق و پوشاندن خوی فرعونی خویش، به چهره زده اند!غافل از آن که شاید عدّه ای را بتوان برای مدّتی فریب داد؛امّا همگان را برای همیشه نمی توان فریفت!و غافل از این که خدای متعال چنان غیرتمند است که نخواهد پذیرفت گوهر دین در دست طمّاعان و بیماردلان خودپرست بماند:« أمْ حَسِبَ الّذینَ فی قُلوبِهِمْ مَرَضٌ أنْ لَنْ نُخْرِجَ أضغانَهُمْ.و لَوْ نَشاءُ لَأرَیناکَهُمْ فَلَعَرْفتَهُمْ بِسیماهُمْ و لَتَعْرِفَنَّهُمْ فی لَحْنِ الْقَوْلِ و اللهُ یعْلَمُ أعمالَکُمْ»(محمد:۲۹و۳۰)آیا بیماردلان چنین می پندارند که کینه ها یشان را آشکار نخواهیم ساخت؟!اگر بخواهیم آنان را به تو خواهیم نمود که در نتیجه ایشان را از با چهره هایشان خواهی شناخت و قطعاً آنان را با لحن گفتارشان خواهی شناخت و خدا از کردارتان باخبر است.هشدار که با قاضی حقّه بازی نباید کرد و آزمودن خداوند در برخورد با ریاکاران و دین به دنیافروشان بازی خطرناکی است که ورود به آن،پیش از هر چیز نوعی ماجراجویی حماقت آمیز و بازی با سرنوشت است!
باری هر کس در پی آن باشد که به جای الله عبادت و اطاعت شود،حالش همانند حال فرعون است(تشابهت قلوبهم)؛و هر کس در پی آن باشد که او نیز در کنار خدا عبادت و اطاعت شود،در واقع مردم را دعوت کرده است که همراه با خالق همتایانی را به خدایی بگیرند و آنان را همچون او دوست بدارند؛درست برخلاف یزدان پاک که دستور داده است فقط خودش عبادت شود و همه فرمانبر او باشند وو حب و بغض، فقط بر اساس تعالیم او و برای رضای او ورزیده شود و فقط بر او توکّل شود و از غیر او طلب یاری نشود.مؤمن پیرو پیامبران نیز به حکم آیات قرآن و احادیث نبوی،مردم را صرفاً به همان توصیه های پیامبران و به ارجاع امور به همان مراجع مورد پسند ایشان فرامی خواند و هر گاه شخص یا گروهی را یافت که مبلّغ همان پیام و رهرو همان مسیر است،او را دوست می دارد و به یاریش می شتابد و از وصال محبوبش شادمان می شود و هر گاه خیری به مردم رساند، مرادش فقط خشنودی خالق و« إبْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأعلی » است و فوراً به خود یادآوری می کند که خدای منّان بر او منّت نهاده که او را توفیق خیررسانی بخشیده و از مردم آزاری دور داشته است؛یعنی با فراست ایمانی در می یابد که عملش « لله » و « بالله » بوده است؛ یعنی برای خشنودی خدا و با یاری خدا.این مفاهیم آموزنده در سوره ی حمد مندرج است که نیاز مردم به آن بسی بیشتر از نیاز آنان به هر چیز دیگری است و در تورات ، انجیل و قرآن همتایی برایش نمی توان یافت و لذاست که برخلاف دیگر سوره ها ، قرائت آن در همه ی نمازها واجب است.در این سوره آیه ی شریفه ی « إیاکَ نَعْبُدُ و إیاکَ نَسْتَعینُ » هست که مؤمن در پرتو آن می داند که: کارش برای خداست؛چرا که فقط او را می پرستد و توفیق انجام آن از خداست ؛ چرا که فقط اوست که یاری می رساند.در نتیجه از افرادی که خدمتی به آنان می کند،توقّع هیچ پاداش و تشکّری ندارد و به بیانی دیگر، اهل خدمت بی منّت و کنش بی خواهش است؛چرا که او آن خدمت را لله یعنی صرفاً برای رضای خدا انجام داده است و شعارش همواره شعار ابرار است که:
« إنّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ الله لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءاً و لا شُکوراً »(انسان:۱۹) ما صرفاً برای کسب خشنودی خدای متعال به شما خوراک می دهیم و از شما هیچ پاداش و تشکّری نمی خواهیم.براین اساس،مؤمن بر مخدومان خویش هیچ منّتی نمی گذارد و با به رخ کشیدن الطاف خویش،آنان را نمی آزارد؛زیرا می داند که خدا با اعطای توفیق احسان و خدمت به خلق، بر او منّت نهاده و حرکت به سوی نیکی ها و بهشت را برای او آسان کرده است و او در برابر این توفیق،موظّف است آن خدایی را که زمینه ی بهره گیری صالحانه از امکانات و فضیلت انفاق از ثروت،نفوذ یا دانش را برایش فراهم نموده است ، از ژرفای قلب سپاس گوید و جدّاً هوشیار باشد که با منّت نهادن و آزار وطعن،نیکی خود را باطل نسازد.زیرا هستند افرادی که به دیگران خدمت و احسان می کنند بدان امید که بر او منّت گذارند یا در برابر آن،اطاعت و تعظیم شوند و جوانمردی خویش را برای تحقیر یا منقاد ساختن طرف،به رخش می کشند و می گویند:« مگر من فلان کار را برایت نکردم و . . . »!چنین اشخاصی خدا را عبادت نکرده و از او استعانت نجسته اند و لله و بالله نیکی نکرده اند؛بلکه برای رسیدن به نان،نام یا جاه و خلاصه ریاکارانه احسان کرده اند و همه می دانیم که خدای متعال صدقه و خدمات افراد منّت گذار و ریاکار را نمی پذیرد: « یا أیهَا الّذینَ آمَنوا لاتُبْطِلوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ والأذی کالّذی ینْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ و لا یؤمِنُ بالله و الیومِ الآخَر... »(بقره:۲۶۴و۲۶۵)یعنی:ای مؤمنان،مانند کسی که مالش را برای نمایش در میان مردم انفاق می کند، صدقات و حسنات خود را با منّت نهادن و آزار رساندن تباه مسازید . . .
یادآوری این نکته لازم است که به قول ابن قیم جوزیه در اواخر کتاب حادی الأرواح إلی بلاد الأفراح تمام پیام دین اسلام و قرآن را می توان در دو اصل خلاصه کرد:اخلاص در طاعت خالق و احسان به مخلوق؛در این جا به خوبی تجلّی این دو اصل را می توان دید:از طرفی خدا که خود طیب است جز عمل طیب و پیراسته از شرک و ریا را نمی پذیرد و از سوی دیگر،حرمت آدمیان در نظر خداوند چنان است که ارتباط با انسان ها از نگاه شریعت، فقط در پرتو سه ضابطه ی عدالت،احسان و ایثار مجاز است و حتّی دین را نیز که،دست کم در نگاه خدا و قرآن، ارزنده ترین دارایی و سرمایه است،نمی توان با اجبار، فریب یا هر روش منافی کرامت انسانی به او رساند ودر بخش مالی نیز،پروردگار عزّت بخش راضی نیست که حتّی در برابرحمایت اقتصادی و اعطای بسته های دلربای اسکناس،حرمت یک انسان شکسته شود:« قَوْلٌ مَعروفٌ و مغفرهٌ خیرٌ مِنْ صدقهٍ یتْبَعُها أذی » (بقره:۲۶۳)یعنی:یک عذرخواهی مؤدبانه و صرف نظر از التماس سائلین، از صدقه ای که طعن و منّت به دنبال داشته باشد، بهتر است!
توفیق طاعت خالق و خدمت مخلوق را از خدای منّان خواستاریم.
یعنی:
اگر کسی جز من را به خدایی بگیری، قطعاً تو را زندانی خواهم کرد. روش حکومت او نیز خوارداشت مردم و سوء استفاده از ضعف و نیازمندی آنان برای تحمیل افکار و قدرت خود بود: « إسْتَخَفَّ قومَهُ فَأطاعوه»(زخرف:۵۴)
یعنی:
ملتش را نوکرصفت و خوارساخت؛ در نتیجه آنان از او فرمان بردند.
ابلیس نیز هوس خدایی کردن و فرمان راندن در سر دارد و می خواهد که به جای الله، او اطاعت و عبادت شود و همواره در تلاش است مردم را چنان فریفته و غافل سازد که امکانات،اعضا و استعدادهای خود را مطابق میل او و به سود او به کار گیرند نه مطابق رهنمود یزدان و برای رضای او.
این خصلتی که در فرعون و ابلیس هست،زهری قاتل و محصول مُنتها درجه ی جهل و ظلم است و ریشه در فساد و سیاهی درون دارد؛البته این خصلت نه فقط در کلّه ی کبرآلود آن دو، بلکه دست کم بخشی از آن در وجود سایر انسان ها و جنّیان نیزهست و اگر کریم دستگیر، دست بنده را نگیرد و او را به راه نیاورد،او نیز در حدّ امکان به بیماری فرعون و ابلیس، مبتلا و به سوی سرنوشت آن دو رهسپارخواهد شد؛چنان که یکی از عرفا گفته است:« ما مِنْ نَفْسٍ إلا و فیها ما فی نفسِ فرعون؛غَیرَ أنَّ فرعون قَدَرَ فَأَظْهَرَ و غَیرَهُ عَجَزَ فَأضْمَرَ»:در هر نفسی خصلت فرعونی هست؛تفاوت در این است که او مجال یافت و آن را آشکار ساخت ولی دیگری مجال مناسب نیافت و آن را پوشاند.به تعبیر مولوی رومی:نفست اژدرهاست او کی مرده است/از غم بی آلتی افسرده است! مؤید این نظر آن است که هر کس با خودکاوی و ملاحظه یا مطالعه ی رفتار دیگران، به روشنی در خواهد یافت که افراد عمدتاً و بلکه همگی در حدّ توان خویش، طالب ریاست و فرمانروایی بر دیگران هستند.زیرا نفس بشر سرشار از برتری طلبی و ریاست خواهی در حوزه ی امکان خویش است.شاهدْ آن که می بینیم هر شخص،دوستدار موافقان هوس های خویش و دشمن مخالفان خواهش های خویش است و تعیین کننده ی نوع ارتباطاتش و به تعبیر دینی ،خدای او در این حب و بغض ها چیزی نیست جز خواهش های نفسانی:«أرَأیتَ مَنِ إتَّخَذَ إلهَهُ هواه»(فرقان:۴۳)یعنی ندیده ای که برخی کسان خواهش نفس خود را خدای خویش ساخته اند؟! آری اینان در پی آنند که حتّی الامکان فرمان همایونی ایشان اطاعت شود ، امّا دریغا فقدان شرایط و امکانات توان این را از آنان ستانده است که به سان فرعون بانگ خدایی برآورند و دست طمع در ردای الوهیت آویزند!این دست افراد گو این که به قبول خالق تظاهر می کنند امّا اگر دعوتگری آنان را به عبادت او ، که مستلزم ترک خودپرستی است،فراخواند به داعی آن خوی ارباب گونه ، چنان که فرعون با حضرت موسی در آویخت، با او به ستیز و مقاومت بر می خیزند.
البته بیشترین اشخاص که بهره ای از خردمندی و ایمان دارند،تا بدین حد پیش نمی روند؛ بلکه در دایره ی توان خویش، علائمی از این خوی خفته یا ضعیف شده را بروز می دهند؛مثلاً اگر فردی مدیر یا فرمانروایی مسلمان است،توقّع دارد که در اغراض و انتظارات خلاف آموزه ها و احکام دینی نیز اطاعت شود؛یا این که موافقان اغراض خویش را از مخالفان آنها، عزیزتر و بهره مندتر می دارد که البته این نوع رفتارها نیز زاده ی همان خوی فرعونی و دیگر تکذیب کنندگان انبیاست.یا اگر از علمای شریعت یا شیوخ طریقت است،موافقان خویش را از موافقان همتایان خویش،حتّی اگر یک قرآن و یک قبله و یک شیوه ی عبادت هم داشته باشند،بیشتر دوست می دارد و کسانی را که با قبول نظرات و اقتدا به او، او را حرمت می نهند،بیشتر از دیگر مسلمانان متعهد می نوازد و گاه حتّی بر اثر برتری طلبی و حسادت،همتای خویش و پیروانش را دشمن می دارد؛همچون یهودیان که در زمان بعثت حضرت محمد(ص) به رغم تشابه رسالت و پیام او با پیام موسی،از سر حسادت و غرور او را انکار کردند!
همین شدّت ایمان سوزی و خطرخیزی ریاست طلبی است که خدای متعال،پرهیز از آن را شرط ورود به بهشت قرار داده است:« تِلْکَ الدّارُ الآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یریدون عُلَوّاً فِی الأرْضِ ولا فساداً »(قصص:۸۳)یعنی:آن سرای آخرت را ویژه ی کسانی ساخته ایم که در دنیا برتری طلب و خواستار فساد نباشند.
خدای متعال،بندگانش را خلق فرموده تا منحصراً او را بندگی کنند و او را ذکر و شکر کنند و پیامبرانش را با ارمغان وحی به میان مردم فرستاده تا او را موحّدانه عبادت کنند و همه، خدا را فرمان برند و قانون او از هر قانونی بالاتر باشد لِیکونَ الدّینُ کُلُّهُ لله و لِتَکونَ کلمهُ الله هِی الْعُلیا).و خداوند به همه ی پیام آورانش فرمان داده در همین راستا بکوشند و در باره ی آن اختلاف نورزند:« إنّ هذه أمّتکم أمه واحده و أنا ربّکم فاعبدون»(انبیا:۹۲)این امّت شما امّتی یکتا و پروردگارتان نیز منم؛پس مرا بپرستید.در پرتو این آموزه ها،هر یک از علما،مشایخ و حکّام ،که به نوعی صاحب امر و نفوذ هستند،باید به آن چیزی که پیامبران فرمان داده اند ، فرمان دهند و خلایق را به همان پیام ها و مقاصد فراخوانند و کسانی را که مبلّغ همان پیام ها هستند،باید دوست بدارند و از حمایت مادّی و معنوی آنان در حدّ امکان دریغ نورزند که این مورد پسند خداست.یعنی آن چه را خدا دوست می دارد باید دوست بدارند و مراد و مقصودشان باید این باشد که عبادت به صورت دربست به خدا اختصاص یابد و فرمانروایی در انحصار آفریدگار درآید.امّا اگر همتایان خویش در فراخوانی مردم به دینداری و عبادت خالق را دوست نداشته باشند،این امر نشانگر آن است که آنان در اصل به دنبال این هستند که خودشان مطاع و فرمانروا باشند و صورتک دین را برای فریب خلق و پوشاندن خوی فرعونی خویش، به چهره زده اند!غافل از آن که شاید عدّه ای را بتوان برای مدّتی فریب داد؛امّا همگان را برای همیشه نمی توان فریفت!و غافل از این که خدای متعال چنان غیرتمند است که نخواهد پذیرفت گوهر دین در دست طمّاعان و بیماردلان خودپرست بماند:« أمْ حَسِبَ الّذینَ فی قُلوبِهِمْ مَرَضٌ أنْ لَنْ نُخْرِجَ أضغانَهُمْ.و لَوْ نَشاءُ لَأرَیناکَهُمْ فَلَعَرْفتَهُمْ بِسیماهُمْ و لَتَعْرِفَنَّهُمْ فی لَحْنِ الْقَوْلِ و اللهُ یعْلَمُ أعمالَکُمْ»(محمد:۲۹و۳۰)آیا بیماردلان چنین می پندارند که کینه ها یشان را آشکار نخواهیم ساخت؟!اگر بخواهیم آنان را به تو خواهیم نمود که در نتیجه ایشان را از با چهره هایشان خواهی شناخت و قطعاً آنان را با لحن گفتارشان خواهی شناخت و خدا از کردارتان باخبر است.هشدار که با قاضی حقّه بازی نباید کرد و آزمودن خداوند در برخورد با ریاکاران و دین به دنیافروشان بازی خطرناکی است که ورود به آن،پیش از هر چیز نوعی ماجراجویی حماقت آمیز و بازی با سرنوشت است!
باری هر کس در پی آن باشد که به جای الله عبادت و اطاعت شود،حالش همانند حال فرعون است(تشابهت قلوبهم)؛و هر کس در پی آن باشد که او نیز در کنار خدا عبادت و اطاعت شود،در واقع مردم را دعوت کرده است که همراه با خالق همتایانی را به خدایی بگیرند و آنان را همچون او دوست بدارند؛درست برخلاف یزدان پاک که دستور داده است فقط خودش عبادت شود و همه فرمانبر او باشند وو حب و بغض، فقط بر اساس تعالیم او و برای رضای او ورزیده شود و فقط بر او توکّل شود و از غیر او طلب یاری نشود.مؤمن پیرو پیامبران نیز به حکم آیات قرآن و احادیث نبوی،مردم را صرفاً به همان توصیه های پیامبران و به ارجاع امور به همان مراجع مورد پسند ایشان فرامی خواند و هر گاه شخص یا گروهی را یافت که مبلّغ همان پیام و رهرو همان مسیر است،او را دوست می دارد و به یاریش می شتابد و از وصال محبوبش شادمان می شود و هر گاه خیری به مردم رساند، مرادش فقط خشنودی خالق و« إبْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأعلی » است و فوراً به خود یادآوری می کند که خدای منّان بر او منّت نهاده که او را توفیق خیررسانی بخشیده و از مردم آزاری دور داشته است؛یعنی با فراست ایمانی در می یابد که عملش « لله » و « بالله » بوده است؛ یعنی برای خشنودی خدا و با یاری خدا.این مفاهیم آموزنده در سوره ی حمد مندرج است که نیاز مردم به آن بسی بیشتر از نیاز آنان به هر چیز دیگری است و در تورات ، انجیل و قرآن همتایی برایش نمی توان یافت و لذاست که برخلاف دیگر سوره ها ، قرائت آن در همه ی نمازها واجب است.در این سوره آیه ی شریفه ی « إیاکَ نَعْبُدُ و إیاکَ نَسْتَعینُ » هست که مؤمن در پرتو آن می داند که: کارش برای خداست؛چرا که فقط او را می پرستد و توفیق انجام آن از خداست ؛ چرا که فقط اوست که یاری می رساند.در نتیجه از افرادی که خدمتی به آنان می کند،توقّع هیچ پاداش و تشکّری ندارد و به بیانی دیگر، اهل خدمت بی منّت و کنش بی خواهش است؛چرا که او آن خدمت را لله یعنی صرفاً برای رضای خدا انجام داده است و شعارش همواره شعار ابرار است که:
« إنّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ الله لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءاً و لا شُکوراً »(انسان:۱۹) ما صرفاً برای کسب خشنودی خدای متعال به شما خوراک می دهیم و از شما هیچ پاداش و تشکّری نمی خواهیم.براین اساس،مؤمن بر مخدومان خویش هیچ منّتی نمی گذارد و با به رخ کشیدن الطاف خویش،آنان را نمی آزارد؛زیرا می داند که خدا با اعطای توفیق احسان و خدمت به خلق، بر او منّت نهاده و حرکت به سوی نیکی ها و بهشت را برای او آسان کرده است و او در برابر این توفیق،موظّف است آن خدایی را که زمینه ی بهره گیری صالحانه از امکانات و فضیلت انفاق از ثروت،نفوذ یا دانش را برایش فراهم نموده است ، از ژرفای قلب سپاس گوید و جدّاً هوشیار باشد که با منّت نهادن و آزار وطعن،نیکی خود را باطل نسازد.زیرا هستند افرادی که به دیگران خدمت و احسان می کنند بدان امید که بر او منّت گذارند یا در برابر آن،اطاعت و تعظیم شوند و جوانمردی خویش را برای تحقیر یا منقاد ساختن طرف،به رخش می کشند و می گویند:« مگر من فلان کار را برایت نکردم و . . . »!چنین اشخاصی خدا را عبادت نکرده و از او استعانت نجسته اند و لله و بالله نیکی نکرده اند؛بلکه برای رسیدن به نان،نام یا جاه و خلاصه ریاکارانه احسان کرده اند و همه می دانیم که خدای متعال صدقه و خدمات افراد منّت گذار و ریاکار را نمی پذیرد: « یا أیهَا الّذینَ آمَنوا لاتُبْطِلوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ والأذی کالّذی ینْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ و لا یؤمِنُ بالله و الیومِ الآخَر... »(بقره:۲۶۴و۲۶۵)یعنی:ای مؤمنان،مانند کسی که مالش را برای نمایش در میان مردم انفاق می کند، صدقات و حسنات خود را با منّت نهادن و آزار رساندن تباه مسازید . . .
یادآوری این نکته لازم است که به قول ابن قیم جوزیه در اواخر کتاب حادی الأرواح إلی بلاد الأفراح تمام پیام دین اسلام و قرآن را می توان در دو اصل خلاصه کرد:اخلاص در طاعت خالق و احسان به مخلوق؛در این جا به خوبی تجلّی این دو اصل را می توان دید:از طرفی خدا که خود طیب است جز عمل طیب و پیراسته از شرک و ریا را نمی پذیرد و از سوی دیگر،حرمت آدمیان در نظر خداوند چنان است که ارتباط با انسان ها از نگاه شریعت، فقط در پرتو سه ضابطه ی عدالت،احسان و ایثار مجاز است و حتّی دین را نیز که،دست کم در نگاه خدا و قرآن، ارزنده ترین دارایی و سرمایه است،نمی توان با اجبار، فریب یا هر روش منافی کرامت انسانی به او رساند ودر بخش مالی نیز،پروردگار عزّت بخش راضی نیست که حتّی در برابرحمایت اقتصادی و اعطای بسته های دلربای اسکناس،حرمت یک انسان شکسته شود:« قَوْلٌ مَعروفٌ و مغفرهٌ خیرٌ مِنْ صدقهٍ یتْبَعُها أذی » (بقره:۲۶۳)یعنی:یک عذرخواهی مؤدبانه و صرف نظر از التماس سائلین، از صدقه ای که طعن و منّت به دنبال داشته باشد، بهتر است!
توفیق طاعت خالق و خدمت مخلوق را از خدای منّان خواستاریم.