22-10-2014، 15:44
ژئومورفولوژی دانشی نسبتاً جدید است که ابتدا به وسیلهٔ ویلیام موریس دیویس (۱۸۵۰-۱۹۳۴) جغرافیدان آمریکائی شکل گرفت و با تحقیقات ارزشمند جغرافیدانانی نظیر والتر پنک، لستر کینگ، والتر لانگبین، لونا لئوپولد و ریچارد چورلی (پایهگذار تئوری سیستمی در ژئومورفولوژی) به قوانین و اصول علمی خود رسید.[۵]
ژئومورفولوژی کهن
گرچه ژئومورفولوژی بهعنوان نام یک علم، واژهای نسبتاً جدید است، ولی موضوع آن تاریخچهای کهن دارد. این علم از دیرباز به وسیله جغرافیدانان یونانی بیآنکه عنوان مشخصی داشته باشد شناخته شده بود. فیلسوفان یونان و روم قدیم در نوشتههای خود نحوه شکلگیری رشتهکوهها و دیگر مناظر سطحی کره زمین را مورد توجه قرار داده و نظریاتی را ارائه نمودهاند. ارسطو، هرادتوس، سنکا، استرابو، زنوفن و بسیاری افراد دیگر از ۶ قرن پیش از میلاد تا یک قرن پس از آن درباره موضوعاتی نظیر منشأ دره رودخانهها و دلتاها و نوسان سطح دریاها بحث کردهاند. حدود هزار سال بعد ابن سینا دانشمند ایرانی (۹۸۰ تا ۱۰۳۷ میلادی) به نقل از ارسطو نظریه فرسایش تفریقی و ایجاد برخی از کوهستانها را بر این اساس مطرح نموده است.[۶] از آغاز رنسانس و در طول آن بسیاری از دانشمندان تاریخ زمین را مورد بررسی قرار دادهاند. لئوناردو داوینچی (۱۵۱۹-۱۴۵۲) بر مبنای وجود فسیلها و صدفهای دریایی در کوهستانها معتقد به تغییرات سطوح خشکی و دریاها بوده است. او همچنین حفر درهها بهوسیله رودها و انتقال رسوبات ناشی از آن را به دیگر مناطق تشخیص داده بود. همزمان با لئوناردو داوینچی، برنارد پالیسی دانشمند فرانسوی (۱۵۸۹-۱۵۱۰) در رابطه با مسائل ژئومورفولوژی و اشکال ناهمواریها افکار مدرنی بیان میکند. مفاهیم ژئومورفولوژی مطرح شده توسط لئوناردو داوینچی و برنارد پالیسی بهمراتب غنیتر از مفاهیم بیشتر دانشمندانی است که سه قرن پس از ایشان اظهار گردیده است. اما این افکار تا قرن ۱۸ و حتی قرن ۱۹ ناشناخته ماند و در نتیجه ار نفوذ زیادی برخوردار نشد
ژئومورفولوژی مدرن اولیه
در قرنهای ۱۸ و ۱۹ با شتابگرفتن اضمحلال عقاید کاتاستروفیستی، نظریات متعددی درباره تاریخ زمین و نحوه شکلگیری آن و همچنین مطالعات زیادی مربوط به ناهمواریها و مفهوم فرسایش ارائه گردید. در این بین مفهوم فرسایش که ارتباط مستقیمتری با اندیشه ژئومورفولوژی داشت و در عهد قدیم و قرون وسطی نیز توجه بیشتر دانشمندان را جلب نموده بود، در دورههای جدیدتر مورد حمایت قرار گرفت و در زمینه مشخصی توسعه یافت.[۲]
پژوهشهای علمی ژئومورفولوژی از اواخر سده ۱۸ آغاز گردید و در قرن نوزدهم بیش از پیش مورد توجه اغلب زمینشناسان قرار گرفت و در اثر مطالعات گوناگون در کشورهای جهان، درباره پدیدههای ژئومورفولوژی اطلاعات بسیاری فراهم میآید. به عنوان نمونه هورس بندیکت دو سوسور دانشمند اهل ژنو ضمن بررسی یخچالها و اشکال نهشتههای یخچالی دریافته بود که گسترش یخچالها در گذشته بسیار بیشتر از عصر حاضر بوده است. در نیمه اول قرن نوزدهم مطالعات دو سوسور به وسیله دانشمند سوییسی دیگری به نام لوییس آگاسیز دنبال شد. وی مطالعات خود را درباره یخچالها و رسوبات ناشی از آن دنبال نمود و دامنه گسترش یخچالها و نقش آنها در تغییر شکل ناهمواریها را تایید نمود.
در آلمان، ژئومورفولوژی از جریان فکری ناتورالیستها حاصل شده است. در این زمینه میتوان از الکساندر فون همبولت (بنیانگذار جغرافیای نوین) یاد کرد که جهت مطالعه پدیدههای طبیعی، روش مشاهده را انتخاب کرد. همبولت در اوایل قرن نوزدهم در آمریکای لاتین به مطالعه مجموعه حیوانات، گیاهان و بهویژه ناهمواریها پرداخت و اعمال مربوط به ژئومورفولوژی را همراه با سایر مطالب در یادداشتهای خود بهخوبی ذکر کرد.
در سال ۱۸۵۸ برای نخستین بار عبارت ژئومورفولوژی بهوسیله کارل فردریش نومن بیان میشود که آلبرت پنک در اواخر قرن نوزدهم آن را رواج میدهد.[۷]
در فرانسه افرادی چون ژنرال گاستون دو لا نوئه (۱۹۰۲-۱۸۳۶) و امانوئل دو مارژری (۱۹۵۳-۱۸۶۲) که اولی توپوگراف و دیگری زمینشناس بود، اشکال کلاسیک ناهمواری ژورایی را با توجه به ساختهای چینخورده آن بررسی کرده و در سال ۱۸۸۸ کتابی بهنام «مقدمهای بر ژئومورفولوژی» تالیف نمودند و بدین ترتیب این علم بهعنوان یکی از علوم مهندسی معرفی شد[۸] و یکی از شاخههای نظاممند علوم مربوط به زمین میگردد. در همان زمان در آلمان، فردیناند فون ریشتهوفن پایه علم ژئومورفولوژی را در این کشور پیریزی کرده است و نوشتههای او که بیشتر بر اساس تجربههای شخصی بوده است، شکلیابیهای مختلف ناهمواریهای زمین را که ناشی از اثر انواع مهم آبوهوا است نشان میدهد. ریشتهوفن توانست برای اولین بار در مورد اثرات انواع آبوهوا بر اشکال ناهمواریها اظهار نظر کرده و اساس ژئومورفولوژی اقلیمی را پیریزی کند.
علاوه بر جغرافیدانان، زمینشناسان نیز به نوبه خود در جهت تعیین تاریخ زمینشناسی، تحول ناهمواریها را مورد توجه قرار دادهاند. چنانچه در اواسط قرن ۱۹ زمینشناسان انگلیسی نخستین کسانی بودند که مفهوم پیدایش دشتگون را بیان کردند.
در شوروی سابق پدیدههای بیرونی در قرن نوزدهم مورد توجه دانشمندانی چون پیتر کروپوتکین و واسیلی داکوچایف قرار گرفت. طی سالهای ۱۸۶۰ تا ۱۸۷۰، مطالعه نهشتههای یخچالی و کوهستانی دوران چهارم در سیبری شرقی و طبقهبندی آنها بر حسب پیدایش، توسط پیتر کروپوتکین انجام شد. همچنین واسیلی داکوچایف (پدر علم خاکشناسی) برای اولین بار تخریب استپها را به عنوان یکی از اشکال فرسایش خاک بررسی کرد و در مطالعه خاکهای روی تراسهای رود ولگا در سال ۱۸۹۱ متوجه نقش ناهمواریها شد و ارتباط بین ایندو را روشن ساخت. وی نشان داد که اغلب خاکها مانند چرنوزیوم میتواند در تعیین سن شکلبندی یا شکلیابی ناهمواریها بهکار رود. بدین ترتیب در شوروی سابق هنگامی که در غرب مفاهیم ژئومورفولوژی دیویسی توسعه مییافت، اساس ژئومورفولوژی تازهای ریخته میشد که در آن رابطهها با سایر علوم طبیعی و علوم زمین بیشتر مورد توجه قرار میگرفت.[۷]
در نیمه دوم قرن نوزدهم، ژئومورفولوژی با تئوری چرخه فرسایش ویلیام موریس دیویس (۱۹۳۴-۱۸۵۰) در آمریکا به مرحله جدیدی پانهاد. وی با تنظیم و سیستماتیک کردن ایدههای مربوط به تحول ناهمواریها که تا زمان وی بیشتر توسط زمینشناسان مطرح شده بود، تئوری خود را در قالب «دوره جغرافیایی» یا «دوره فرسایشی» و «فرسایش نرمال» مطرح کرد (۱۸۹۸-۱۸۸۴). دیویس علم اشکال ناهمواریهای زمین را که در سال ۱۸۵۸ توسط کارل فردریش نومن «ژئومورفولوژی» نامیده شد و سپس در سال ۱۸۹۴ توسط آلبرت پنک شهرت پیدا کرد و تا آن زمان یکی از شاخههای فرعی زمینشناسی محسوب میشد، به شکل علمی تخصصی و با هدف و فرهنگ ویژه خود مطرح کرد و به این علم نظام عقیدتی انسجامیافتهای بخشید و اصالت آن را تثبیت نمود. از این نقطهنظر دیویس را میتوان بنیانگذار ژئومورفولوژی بهعنوان علم تخصصی دانست. با ارائه نظریه چرخه فرسایش، ژئومورفولوژی وارد مرحله جدیدی از نگرش فیزیوگرافی میشود و دیویس شخصیت علمی جهانی پیدا میکند و مکتب وی در انگلستان و فرانسه توسعه مییابد و ایدهها و نظریههای وی در بسیاری از نشریات علمی منتشر و بررسی میشود.
در فرانسه، امانوئل دومارتن یکی از طرفداران میانهرو نظریه دیویس در سال ۱۹۱۰ مقالهای درباره اثر آبوهوا بر روی اشکال ناهمواریهای زمین منتشر ساخته و قبل از جنگ جهانی دوم فکر جغرافیای منطقهای را تکوین میکند. همچنین هنری بولیگ ژئومورفولوگ فرانسوی نیز یکی از طرفداران جدی دیویس بود ولی در آلمان تئوری دیویس طرفدار زیادی پیدا نکرد.
ژئومورفولوژی کمّی
هنگامی که پنک و دیویس و پیروان نظریات آنها در اروپای غربی به مطالعه و تحقیقات اولیه مشغول بودند، مکتب بزرگ و مستقل دیگری در نیمه قرن بیستم در ایالات متحده رشد و توسعه یافت. به دنبال کارهای اولیه دانشمندان پیشگامی نظیر گرو کارل گیلبرت در اوایل قرن بیستم، گروهی از دانشمندان علوم طبیعی، زمینشناسان و مهندسان هیدرولیک مانند رالف آلگر بنگنولد، جان هاک، لونا لئوپولد، توماس مادوک و آرتور استرالر شروع به مطالعه و تحقیق بر روی شکل عناصر چشمانداز مانند رودخانهها و دامنهها با استفاده از روشهای بازدید مستقیم، سیستماتیک، اندازهگیریهای کمّی ابعاد مختلف پدیدهها و مقیاسگذاری این اندازهگیریها نمودند. این روشها امکان درک وضعیت گذشته و پیشبینی وضعیت آینده چشماندازها بر اساس شکل کنونی آنها را برای محققان فراهم ساخت. ژئومورفولوژی کمّی میتواند دینامیک شارهها و مکانیک جامدات، ژئومورفومتری، مطالعات آزمایشگاهی، اندازهگیریهای میدانی، کارهای تئوریک و همه زمینههای مربوط به مدل تکامل چشمانداز را در بر گیرد. از این روشها برای درک و مطالعه هوازدگی و تشکیل خاک، انتقال رسوب، تغییر چشمانداز و رابطه میان اقلیم، تکتونیک، فرسایش و رسوبگذاری استفاده میشود.
ژئومورفولوژی معاصر
از نیمه دوم قرن بیستم جهتگیریهای مدرن و پیشرفته در ارتقای مرتبه علمی دانش ژئومورفولوژی نقش موثری داشته است و با کوشش محققان، این دانش از حالت رکود و انزوا خارج شد. در حال حاضر ژئومورفولوژی در مسیر جدیدی قرار گرفته و تئوری چرخه فرسایش دیویس به دلیل ساده بودنش مورد انتقاد قرار گرفته است. امروزه گرایش به سوی ژئومورفولوژی کاربردی است و عقاید امروزی بیشتر تمایل دارد که روشهای علمی را جایگزین تصورات پیشین نماید و بههمین دلیل دیدگاه سیستمهای فرسایشی جایگزین تفکر چرخه فرسایش شده است. به علاوه ژئومورفولوژی جدید بیشتر مبتنی بر مقایسه سیستماتیک اشکال ناهمواریها و نهشتههایی است که موجب تعیین سن آنها میگردد و همچنین تعیین اشکال اولیه و اصلی ناهمواریها و بالاخره شناسایی فرایندها و محیطهای مورفوکلیماتیک، هنگامی که ناهمواریها را بهوجود آوردهاند مورد توجه میباشد