14-10-2014، 19:24
تو را به خاطرات نمیسپارم.
همواره بودهای.
همیشه هستی.
این کوچه خلوت خاکی یعنی تو.
درختهای کهنسال این خیابان یعنی تو.
شبهای پرستاره و بیستاره یعنی تو.
با صدای تو آمیخته است صدای بوق ماشینها،
صدای ظرف شستن مادرم،
صدای دربهایی که بسته میشوند،
پنجرههایی که باز میشوند،
صدای مرم کوچه و بازار.
تو از گلوی دنیا با من حرف میزنی.
تو از هر گوشه این شهر مرا میخوانی.
غروب که میشود روی همان نیمکت همیشگی،
زیر همان درخت پیر کنارم مینشینی
و با صدای سهتار پیرمرد دورهگرد نجوا میکنب:
من خاطره نیستم،
همواره بودهام.
همیشه در کنارت هستم.
(نیکی فیروزکوهی)
همواره بودهای.
همیشه هستی.
این کوچه خلوت خاکی یعنی تو.
درختهای کهنسال این خیابان یعنی تو.
شبهای پرستاره و بیستاره یعنی تو.
با صدای تو آمیخته است صدای بوق ماشینها،
صدای ظرف شستن مادرم،
صدای دربهایی که بسته میشوند،
پنجرههایی که باز میشوند،
صدای مرم کوچه و بازار.
تو از گلوی دنیا با من حرف میزنی.
تو از هر گوشه این شهر مرا میخوانی.
غروب که میشود روی همان نیمکت همیشگی،
زیر همان درخت پیر کنارم مینشینی
و با صدای سهتار پیرمرد دورهگرد نجوا میکنب:
من خاطره نیستم،
همواره بودهام.
همیشه در کنارت هستم.
(نیکی فیروزکوهی)