24-08-2014، 10:04
در کنار ساحل دریای غم
قایقی میسازم از دلواپسی
بر دو سوی پرچمش خواهم نوشت
یک مسافر از دیار بی کسی
.
.
کدام خیابان را بگردم ؟ کدام کوچه را ؟
بر کوبه ی کدام در بکوبم تا بر چارچوبش ظاهر شوی تو ؟ و بازم بشناسی مرا از من
به آغوشم بگیری و نپرسی هرگز که چه به روزگارم آورده است روزگار بی تو ماندن های بسیار !
.
.
امشب شب تولدم من است ولی چیزی برای ترکاندن ندارم جز بغض !
.
.
به مرگ گرفتی مرا تا به تبی راضی شوم
کاش “میفهمیدی” به مرگ راضی بودم وقتی که تب می کردم از ندیدنت !
.
.
به من شلیک کن قبل از آنکه به دیگری بگویی : دوستت دارم !
فرستنده : سهیل
.
.
قلبی خاکی داشتم ، آدما خیسش کردند
گِل شد ، بازی کردند ، خشک شد ، خسته شدند
زدند شکستند ، خاک شد ، پا رویش گذاشتند ، رد شدند…
.
.
سخت است بغض داشته باشی و بغضت را هیچ آهنگی نشکند جز صدای کسی که دیگر نیست !
.
.
.
.
یکی بود ، یکی نبود
من موندم و اون نموند
من دیدم و اون ندید
من خواستم و اون نخواست
من التماس کردم و اون نشنید
من هستم و اون رفته !
من خستم و اون …
.
.
چه جمله ی غریبی است “فراموشت می کنم”
وقتی تا آخر عمرت با یاد او زندگی می کنی !
.
.
روزها بی تو می گذرند و شب ها با تو نمی گذرند
تمام درد من این است !
فرستنده : MATARSAK
.
.
چون تیر و کمان اگرچه نزدیک ولی پیوستن ما نهایتش فاصله بود !
“مصطفی حسن زاده”
.
.
من کاناپه ای پوسیده در باران
تو سربازی دورافتاده با گلوله ای در پهلو
چقدر دیر همدیگر را پیدا کردیم !
فرستنده : سهیل
.
.
راستش را بخواهی امروز هیچ اتفاق خاصی رخ نداد
فقط حدود ظهر باران کوتاهی بارید اما زار زار …
.
.
تو راحت فراموش می کنی ، باز دل می بری ، باز دل می بازی و من به خط کشیدن روی دیوارها ادامه می دهم !
فرستنده : صدرافا
.
.
جای خالیش رو با چی پر کنم ؟
(بارم : کل زندگیم)
.
.
فرو می ریزد عاقبت ، سقف خانه ای که جای خالی ات ستون های آن باشد !
.
.
.
.
نه خودش موند نه خاطره هاش …
تنها چیزی که مونده جای خالیشه !
.
.
آرام می آیم همانجای همیشگی ، سر همان ساعت همیشگی با همان شوق که می شناسیَش با خودم حرف می زنم ، برای خودم خاطره تعریف می کنم و بی صدا مثل همیشه می روم بی آنکه تو آمده باشی !
.
.
حکایت عجیبی دارد این “اشک”
کافیست حروفش را به هم بریزی تا برسی به “کاش” !
.
.
روزی خواهد آمد که دردم را بفهمی
روزی که دیگر هیچ دردی را نمی فهمم !
.
.
تنها “غم زندگیم” بدون تو زندگی کردن بود …
حالا دیگر غمی ندارم ، آماده ام برای مرگ !
فرستنده : عباس.ص
.
.
بگو که خواب می بینم بی تو نفس کشیدن را …
.
.
این چشم های بی تو را به کجای این شهر بدوزم که هنوز نرفته باشی !
.
.
بی تو زیستن چیزی جز مرور مردن نیست !
.
.
امروز به آنهایی می اندیشم که روی شانه هایم گریه کردند و نوبت من که شد ، دیگر نبودند …
قایقی میسازم از دلواپسی
بر دو سوی پرچمش خواهم نوشت
یک مسافر از دیار بی کسی
.
.
کدام خیابان را بگردم ؟ کدام کوچه را ؟
بر کوبه ی کدام در بکوبم تا بر چارچوبش ظاهر شوی تو ؟ و بازم بشناسی مرا از من
به آغوشم بگیری و نپرسی هرگز که چه به روزگارم آورده است روزگار بی تو ماندن های بسیار !
.
.
امشب شب تولدم من است ولی چیزی برای ترکاندن ندارم جز بغض !
.
.
به مرگ گرفتی مرا تا به تبی راضی شوم
کاش “میفهمیدی” به مرگ راضی بودم وقتی که تب می کردم از ندیدنت !
.
.
به من شلیک کن قبل از آنکه به دیگری بگویی : دوستت دارم !
فرستنده : سهیل
.
.
قلبی خاکی داشتم ، آدما خیسش کردند
گِل شد ، بازی کردند ، خشک شد ، خسته شدند
زدند شکستند ، خاک شد ، پا رویش گذاشتند ، رد شدند…
.
.
سخت است بغض داشته باشی و بغضت را هیچ آهنگی نشکند جز صدای کسی که دیگر نیست !
.
.
.
.
یکی بود ، یکی نبود
من موندم و اون نموند
من دیدم و اون ندید
من خواستم و اون نخواست
من التماس کردم و اون نشنید
من هستم و اون رفته !
من خستم و اون …
.
.
چه جمله ی غریبی است “فراموشت می کنم”
وقتی تا آخر عمرت با یاد او زندگی می کنی !
.
.
روزها بی تو می گذرند و شب ها با تو نمی گذرند
تمام درد من این است !
فرستنده : MATARSAK
.
.
چون تیر و کمان اگرچه نزدیک ولی پیوستن ما نهایتش فاصله بود !
“مصطفی حسن زاده”
.
.
من کاناپه ای پوسیده در باران
تو سربازی دورافتاده با گلوله ای در پهلو
چقدر دیر همدیگر را پیدا کردیم !
فرستنده : سهیل
.
.
راستش را بخواهی امروز هیچ اتفاق خاصی رخ نداد
فقط حدود ظهر باران کوتاهی بارید اما زار زار …
.
.
تو راحت فراموش می کنی ، باز دل می بری ، باز دل می بازی و من به خط کشیدن روی دیوارها ادامه می دهم !
فرستنده : صدرافا
.
.
جای خالیش رو با چی پر کنم ؟
(بارم : کل زندگیم)
.
.
فرو می ریزد عاقبت ، سقف خانه ای که جای خالی ات ستون های آن باشد !
.
.
.
.
نه خودش موند نه خاطره هاش …
تنها چیزی که مونده جای خالیشه !
.
.
آرام می آیم همانجای همیشگی ، سر همان ساعت همیشگی با همان شوق که می شناسیَش با خودم حرف می زنم ، برای خودم خاطره تعریف می کنم و بی صدا مثل همیشه می روم بی آنکه تو آمده باشی !
.
.
حکایت عجیبی دارد این “اشک”
کافیست حروفش را به هم بریزی تا برسی به “کاش” !
.
.
روزی خواهد آمد که دردم را بفهمی
روزی که دیگر هیچ دردی را نمی فهمم !
.
.
تنها “غم زندگیم” بدون تو زندگی کردن بود …
حالا دیگر غمی ندارم ، آماده ام برای مرگ !
فرستنده : عباس.ص
.
.
بگو که خواب می بینم بی تو نفس کشیدن را …
.
.
این چشم های بی تو را به کجای این شهر بدوزم که هنوز نرفته باشی !
.
.
بی تو زیستن چیزی جز مرور مردن نیست !
.
.
امروز به آنهایی می اندیشم که روی شانه هایم گریه کردند و نوبت من که شد ، دیگر نبودند …