امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان کوتاه و غم انگیز رفتگر

#1
داستان کوتاه و غم انگیز رفتگر 1

مرد رفته گر آرزو داشت برای یكبار هم كه شده موقع شام با تمامی خانواده اش دور سفره كوچكشان باشد و با هم غذا بخورند . او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند . هر شب از راه نرسیده به حمام كوچكی كه در گوشه حیاط خانه بود میرفت و خستگی و عرق كار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست . تنها هم سفره او همسرش بود كه در جواب چون و چرای مرد رفته گر ، خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می كرد و همین بود كه آرزوی او هنوز دست نیافتنی می نمود .
یك شب شانس آورد و یكی از ماشین های شهرداری او را تا نزدیك خانه شان رساند و او با یك جعبه شیرینی و چند تا پاكت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید . وقتی پدر سر سفره نشست فرزندان هر یك به بهانه ای با پدر شام نخوردند . دلش بدجوری شكست وقتی نیمه شب با صدای غذا خوردن یواشكی بچه ها از خواب بیدار شد و گفتگوی آنها را از آشپزخانه شنید :
"چقدر امشب گشنگی كشیدیم ! بدشانسی بابا زود اومد خونه . با اون دستاش كه از صبح تا شب توی آشغالهای مردمه . آدم حالش بهم میخوره باهاش غذا بخوره "cryingcrying
پاسخ
 سپاس شده توسط ندا ، ▪неизвестный▪ ، نیلوفر جوووووووووون ، TurK WolF ، negin2000 ، نفس 6170 ، TinaMk ، طلا خانوم ، یاسی@_@ ، ترش وملس ، سایه2 ، neda13 ، Mrs f.a.t.e.m.e.h ، sasan1 ، LOVE KING ، مهدی8 ، Şilēຖt Ş¢rēค๓ ، ^Aytin^ ، Ƒαкє ѕмιƖє ، ღSηow Princessღ ، hamed_Jon ، کیمیانا ، LOVE8 ، arooos ، سایه 72 ، maynaz90 ، Moji Viper
آگهی
#2
خیلی عالی بود اگه میشه بازم از این داستان های خوب بذارید
پاسخ
#3
واقعا که خیلی نمک نشناسنConfused
به سلامتی پسری که به دوست دخترش گفت:روزی که جلوی دختری غیراز توزانوبزنم روزیه که بخوام بندکفش دخترمون را ببندم...495
سپاس نشه فراموش...
پاسخ
#4
اسپم ها پاک شدند.
خواهشــــا اسپم ندین.Dodgy
پاسخ
#5
ممنون خوب بود
زان روزهاى خوب ، گویی هزار سال گذشته...
پاسخ
#6
واقعا که نمی فهمید پدرتون با همون دستای مهربون و زحمت کشش خرجه شما ها رو دراورده حالا شما این جوری  تشکر می کنید خدا دیدی چه قدر زود بزرگ می شیم دیدی چه زود یادمون می ره از کسایی تشکر کنیم که برامون زحمت کشیدن حتی با یه دوستت دارم ساده ولی از تمام وجود خدایا این بلا رو سر هیچ پدر و مادری نیار که به انتطار تشکر فرزند شون حتی با یه مامان دوستت دارم بابا دوستت دارم همون جوری منتظر بشن خدا یا
خدایا سایه ی این عزیزانو از سرمون کم نکن که ما یه زمانی بدون اونا هیچ بودیم حالا وظیفه ماست که همراه همیشگیشون باشیم با یاد این که اونا ما رو با وجودشون پرورش دادن حالا ما ها اینجوری با ان عزیزان رفتارمی کنیم این درسته خداAngel
پاسخ
#7
اگه جای اون پدره بودم میزدم له و لوردشون میکردم  اِاِاِاِاِاِاِ بچه به این بی ادبی
من درگیر توام درگیر یک هم آغوشی وهم انگیز میان ظهر داغ تابستان شبیه عشق بازی شالیزار و باد شبیه عطر نمناک گیسوان بافته من درگیر یک خمیازه عاشقانه ام…!
پاسخ
#8
واقن چقد فلسفی پرمعنا لدفن ازین داستابازم بزارینــ ـ ـ ـ ـ×
ترجيح ميدهم با كفشهايم در خيابان راه بروم و به خدا فكركنم
تا اين كه در مسجد بشينم و به كفشهايم فكر كنم
دکتر شريعتي

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
داستان کوتاه و غم انگیز رفتگر 1
پاسخ
#9
خدایا مارو از بین ببر که دیگه از این کارانکنیم
Angry
پاسخ
#10
اینم جواب اونا والا خجالت دارهSad
داستان کوتاه و غم انگیز رفتگر 1
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان