پارت 2
فرداش رفتیم کافه تو کافه نشسته بودیم که یهو گوشیم زنگ خورد محسن بود جواب دادم گفت رسیدی گفتم اره رسیدم و گوشیو قطع کرد قهوه هارو اورده که قهوه ریخت رو کراپم کلن لباسم خراب شد بهم گفت معذرت میخوام گفتم عیبی نداره اتفاق بود پیش میاد و گفت خونه من همین بغل کافه هستش بیا بهت یه تیشرت بدم بهت ناچارن قبول کردم چون خیس بود به تنم میچسبید رفتیم همونطور که گفته بود اپارتمان بغلی بود که15طبقه بود طبقه اخر ساکن بود داشتم از خحالت اب میشدم رسیدیم خونه برد تو یه اتاق بهم تیشرت داد رفت بیرون نمیتونستم زیپ پشت کراپمو باز کنم که صداش از پشت در اود که گفت کمک نمخوای مهدیس ناچارن گفتم میخوام اومد تو گویا زیپ کراپم گیر کرده بود باز بشو هم نبود با قیچی بریدیمش وقتی بریدش پشتم یه ماه گرفتگی بود گفت این جای زخمه جواب دادم نه ماه گرفتگیه دستشو روش میکشید میگفت چه بانمک نفسای گرمش میخور به تن من یوا یواش داشتم فکر میکردم ح*ش*ر*م بزنه بالا ولی خدا رو شکر دستشو کشید ولی بازم یه جور احساسی داشتم که چرا اینکارو کرد اخه هم عذاب وجدان داشتم چرا گذاشتم اینکارو بکنه اخه من دوست پسر داشتم صدای مامانم که گفت بیا شام اومد رفتم سر سفره مامانم پرسید امروز چطور بود گفتم خوب مامانم گفت خبر داری -از چی از اینکه پسر خالت نامزد کرده گفتم کدوم یکی گفت محسن دیگه اخمام تو هم رفت انگار با چکش قلبمو خورد کردن شکه شدم بابام گفت چیه چرا هنگ کردی گفتم اخه اخه اون دوست صمیمیه چطور تونست بم نگه خجالت مامانم قهقهه ای زد گفت اینا از اولم باهم صمیمی بودن که بعضی وقتا فکر میکردم اینا عاشق همن همه فکر میکردن شما بهم میاید و باهم ازدواج میکنید گویا محسن اون دختره لیلی و مجنون بودن کله شبو گریه میکردم اخه چطور تونست باهام اینکارو بکنه من با اینکه می ترسیدم از سه تا داداشم بازم ریسک کردم باهاش عاشق شدم باهاش زندگی ساختم تو ذهنم فردا صبح شد با صورت پف کرده رفتم مدرسه اون زنگ کلاس استاد نامداران بود پشت مدرسه یه نیمکت بود رفتم اونجا نشستم گریه کردم اصلا حواسم به ساعت نبود بهتره بگم کلن تو خودم نبودم بعد کلاس استاد نامداران اومد گفت مهدیس چی شده گریه میکنی اخه منم واقعا احتیاج داشتم با یکی حرف بزنم همچیو براش گفتم گفت درکت میکنم خیانت چه حسی داره منم از کسی که جونمم براش میدادم خیانت دیدم اونم با کی با رفیقم سخته گفتم من دوسش داشتم چطور تونست منو عاشق خودش کنه اما بره با یکی دیگه ازدواج کنه چطور تونست بهم امید واهی بده چطور اخه این دل و چطوری دارن اخه میدونست من جز اون هیچ حامی ندارم میدونست پدر مادرم حامی من نبودن و فقط بهم درد میدادن چطور استاد نامداران گفت میدونی به نظر من اصلا زندگیتو بخاطرش تباه نکن من 7سال از جونیمو عمرمو بخاطرش بسوزونم تو دختر خوشگل و جون بانمکی هستی فراموشش کن گفتم اخه مگه میشه یه ادمو به این زودیا از ذهنت پاک کرد سخته ادما اگه بمیرنم خاطراتشون زنده میمونن
گفتم استاد در بارش فک میکنم همه تلاشمو میکنم که فراموشش کنم رسیدم خونه خودمو رو تخت انداختم نای راه رفتن دارم دوماهی همینطور میگذشت و من کم کم داشتم فراموشش میکردم فردا پس فردا هم روز عروسی بود یه لباس یاسی رنگ کوتاه دکلته پوشیدم اریشمو کردم در اخر یه رژ صورتی کم رنگ زدم خوشگل شده بودم تا وارد سالن شدیم طرفین مامانم مذهبی بودن به لباس همه گیر میدادن خالم اومد گفت این چه سر و وضیه برای توله ت درست کردی جواب دادم به شما چه شما برو توله سگای خودتو جمع کن بعد بیا به من حرف بزن خالم سرخ و عصبی شد و رفت چون میدونستم دختر همین خاله مودبم چه جور چیزیه و هروز زیر یکی میخوابید اینطور حرف زدم داشتم میرقصیدم عروس دامادم وسط بودن پسر خالم اومد بم گفت این چه سر وضعیه زبون درازی کردم گفتم تو رو سنن قربونت گفت یعنی چی مگه من دوست پسرت نیستم گفتم نه خیرم سابق بودی بعدشم تو از این به بعد به زن خودت گیر بده زندگی من به تو ربطی نداره من یه دختر ازادم و تو راه تو دو ماه پیش یا شاید بیشتر از من جدا کردی هرری پسره رو مخ فرداش مه رفتم مدرسه سر کلاس بودم استاد گفت چطور پیش رفت گفتم خوب پیش رفت همه چیو بهش گفتم خندید گفت دختر خیلی با نمک خوشگلی هستی
داشتم از کیفم برای تشکر به کمکش یه هدیه کوچلو بهش میدادم که یهو منو بوس کرد گفتم محمد داری چیکار میکنی گفت من از همون اولین روزی که دیدمت نمیدونم چه چیزی تو تو دیدم که مجنون تو شدم من ۷سال بود به هیچ دختری نگاه نکردم ولی تو برام فرق میکنی من دلمو بهت باختم مهدیس منو انتخاب کن قول میدم خوشبخت ترین دختر رو کره زمینت میکنم شکه شدم تو جام خشک شده بودم همونطوری شکه از مدرسه فرار کردم رسیدم مامانم پرسید مهدیس چی شده گفتم مامان من اصلاً حالم خوب نیست دو سه روزی تب شدیدی داشتم و همش تو فکر بودم با خودم گفتم فردا میرم مدرسه مجبورم تو کلاس نشستم دوستام اومدن گفتن مهدیس خدا بد نده چرا فرار کردی حالا میگفتی اجازتو میگرفتیم یه دفعه محمد اومد داخل کل کلاس چشش به من بود اصلا درس نداد منم تو چشاش نگا نمیکردم کلاس تموم شد که جلو جلو رفتم تو دفترش اومد داخل گفت مهدیس خوبی گفتم میشه حرف بزنیم گفت باشه حرف بزنیم ولی اصلا فرصت حرف زدن بهم نداد گفت مهدیس به قران عاشقتم با من باش خواهش میکنم خوشبختت میکنم من ازش بدم نمیومد همدردم بود گفتم فکر کنم گفت نه بهم یه امید بده خواهش میکنم امید بده که بتونم یه مای بسازم گفتم باشه فردا میگم شب کلن فکر کردم میترسیدم از بابا و داداشام من خیلی میترسیدم خدا می دونه چقدر از دستشون کتک خوردم
یه بار اشتباهی به غریبه ای زنگ زده بود علی کتکم زد سیاه و کبودم کرد سلیمم با خرفاش میسوزندم فقط از یکیشون محبت دیدم مهراد خیلی منو دوست داشت وقتی سلیم و علی رفتن ترکیه سلیم متاهل بود اونجا بچه دار شده مهرادم با ما زندگی میکنه الانم سربازی زاهدانه خیلی دلم براش تنگ شده وقتی با محسن دوست شدم می ترسیدم ولی از جای سلیم و علی ترکیه رفتن مهردام میدونست ازم حمایت کرد وقتی قضیه عروسی رو بهش گفتم زنگ زد با محسن دعوا راه انداخت فردا به محمد گفتم که پیشنهادتو قبول میکنم یکی دو هفته ای عشق قایمکی مونو پیش بردیم داداشم از سربازی اومد دوسال بود نیومده مرخصی سریع بغلش کردم گفت ماه من دلم برات تنگ شده یکی یدونم. تو راه برگشت بودیم گفت مهدیس من ماهم حالت چطوره قضیه محسن و میگم گفتم داداش من فراموشش کردم خوشحال شد روزا هنمینطور میگذشت خرداد شد امتحانای ترمم رو به پایان بود یه شب دلم بدجور گرفته بود چون خرداد بود امتحان ترمم داشت تموم مهردا اومد تو اتاقم گفت کی ماه منو گریه انداخت گفتم تو چی میدونی از حالم گفت میدونم یه پسری اذیتت کرده شکه شدم گفتم از کجا میدونی گفت اخه ماه من تو خواهرمی از رفتارت میفهمم خندیدم حالا چرا نا احتی اذیتت کرده گفتم داداش من که اجازه بیرون رفتن ندا م امتحانا هم تموم شد دیگه نمیبینمش گفت خودم میبرمت ناراحت نباش حالا برا فردا قرار بزار ببینم اون کیه که مهدیس مارو مجنون خودش کرده خندید داداش فردا قرارو گذاشتیم تو خونش دعوتمون کرد رفتیم رسیدیم گفت این داداشته داداشم گفت اره چیه خوشت نیومد اق دوماد شکه شدم اق دوماد اخه که محمد گفت اونم به وقتش اشنا شدن باهم رفیق شدن یه مدت بعد داداشم اینا اومدن رفتیم فرودگاه استقبالشون داداشم گفت مهدیس گلم من چیزی نمیگم کنار میام ولی اگه سلیم و علی بفهمن سرت رو تنت نمیمونه ها دو هفته ای شوهرت میدن گفته باشم سری تکون دادم رسیدیم فرودگا فواد و تینا بچه های سلیم پریدن تو بغلم عمه جونم ماچ بارونم کردن گفتن عمه جون دلم برات یه زره شد منم عشقای من منم دلم براتون تنگ شده با همشون سلام علیک کردم اومدیم خونه تا از در اومدیم تو مامانم علم شنگه به پا کرد که وای ابرومونو بردی دختر هرزه خدا نگم چیکارت کنه گوشیم خونه جا مونده بودم محمدم که تو تلفنم عشقم سیو شده مامانم گوشی رو برداشته قاطی کردن کتک خوردم بابام گفت دختر خان و چه به این حرفا فردا عقدت میکنن گره کنون حق حق کنان از گوشی مهراد زنگ زدم به محمد گفت عشقم چرا گوشی جواب نمیدی اسی شدم بابا چون شماره داشمو داشت فهمید منم گفت مشکلی پیش اومده گفتم محمد عشقم منو ببخش خواهش میکنم گفت چرا گفتم فردا عقد میکنم به زور محمد که تا حالا عصبانیتشو ندیده بودم چون همیشه اخلاق خوب سر زنده ای داشت مهدیس نمیتونی با من اینکارو بکنی اجازه نمیدم بیا باهم فرار کنیم فردا میام دنبالت قطع کرد فردا شد سر سفره عقد نشستم و عاقد عقد و خوند ولی خبری از محمد نبود که یه لحظه صدای داد و بیداد از بیرون اومد صدای محمد بو دا میزد میگفت مهدیس مهدیس بیا بیرون به قران عاشقتم خواهش میکنم دلمو نشکن گریه میکرد مهراد گریش گرفت گفت ماه من مهدیسم معذرت میخوام نتونسنتم برا کاری کنم منو ببخش عزیزم وسط سالن عقد یه دفعه کل بدنم بی حس شد افتادم زمین گریه کردم بین اون همه ادم از هوش رفتم شب خودمو تو تخت توی اتاق بزرگ دیدم برام اصلا اشنا نبود در باز شد مهدی بود هون کسی که امروز باهاش ازدواج کردن سریع کمربندشو باز کرد میگفت تو بخاطر اون پسره از حال میری جرت میدم داشت میومد سمتم از دستش فرار کرد منو گرفت برد دمه پنجره گفت فرار میکنی نشونت میدم منو پایین انداخت از طبقه دوم فردا چشمو تو بیمارستان باز کردم گیج بودم همه دورم جمع شده بودن مرتیکه عوضی به همه گفته دیونه شد خودشو انداخت بغضمو شکستم بین اون همه خرف جیغ زدم گفتم خفه شو مرتیکه عوضی تو منو انداختی پایین چرا دوروغ میگی بابام معیوس نگاهم میکر گفتم تو تو تو منو بد بخت کردی زندگیمو سیا کردی بابای مثل تو بودنش نبودنشو ترجیح میدم همیه این سه تارو از من بیشتر دوست داری چرا پولت بخوره تو سرت چون خانی منت سرم نزار متنفرم ازت امیدوارم زود بمیری همه دادا میزدن ریختن سرم به حرفشون عتنای نکردم که صدای محمد اومد اوند بغلم کرد مهدی سیلی زد بهش چرا. بغلش میکنی ناموس منه بابام قرمز شده بود گفت طلاقتو از میگیرم مهرادم گفت ادم ناموسشو از پنجره پایین نمیندازه چند روزی گذشت طلاقمو گرفتم محمد میخواست بیاد خواستگاریم بابام اجازه نمیداد دلو زدم به دریا از مهراد کمک خواستم با مهم. سه نفره نقشه فرار کشیدیم مهرادم باهمون میومد تو ترمینال همو دیدیم سوار اتوبوس شدیم رفتیم چابهار گویا بابای مهدی اونجا ویلا داشته پشتمون یه قشقرق بود ولی توجه نکردیم محد و من ازدواج کردیم مهرادم باهمون بود باهم زندگی کردیم خوش بودیم چند روز بود از محمد خبری نبود زنگ زدن گفتن شما همسرشونیین تایید کردم گفتن محمد تصادف کرده چند روزه تو کماست رفتیم بیمارستان از هوش رفتم منم تو تخت بودم دکتر اومد گفت به خودتون خستگی ندید شما باردارین بین این همه درد بچه خدایا چند روزی دم در بیمارستان منتظر بودیم یه روز قلب محمد وایستاد جیغ زنان دکترو خبر کردم بیرون منتظر بودیم دکتر اومد بیرون گفت متاسفم ولی بیمارمونو از دست دادیم چند ماه بود سر خاکش بودیم خونواده هردومنو اومدن خبر حاملیگم فهمیدن بشدت تنها بودم ناراحت افسرده دیونه شده بودم تصمیم گرفتم زندگیمو تموم کنم تو یه کاغذ نوشتم .
با تو در برزخ عشق گرفتار شدم
باخیال خام داشتنت سرمست شدم
روزگار اما با موزیانه گری شد عابر مزاحم دلمان. ببینن ......
چگونه درقمار داشتنش باختم....
همتونو دوست دارم مهراد خیلی دوست دارم بچمو بهت میسپرم مراقب محمد من باش جگر گوشمو یادگار و ثمره عشقمون و به تو میسپرم من نمیتونم بدون عشقم ادامه بده مراقبش باش خیلی دوست دارم به بابا هم بگو حلالش نمیکنم
بعد نوشتن نامه با. قرص خوردن به این زندگی سیاه تمومی دادم
پایان