پارت 2
بعد از عوض کردن یونیفرم و خداحافظی با تارا رفتم کنار خیابون تا تاکسی بگیرم.
ارشام - به به ! پریا خانم !بیاین برسونمتون.
اخمی کردم و گفتم:نه ممنون اقای رستمی ترجیح میدم خخودم برم.
-چرا؟میشه بگی چرا از من بدت میاد؟
-نه خیر نمیشه!اقای رستمی برید لطفا!
بعدش شونه ای بالا انداخت و شیشه پنجرشو داد بالا. و گازشو گرفت . یجور رفتار میکنه انگار بنز داره.باز خوبه ماشینش دویست و شیشه!
بالاخره یه ماشین وایساد.
-سلام اقا
-سلام دخترم.کجا میری؟
-میرم سمت.....
-باشه دخترم بشین تا ببرمت.
-فقط پدر جان لطفا از الان بگید چه قدر میشه
یکم مکث کرد و گفت:40 تومن
وووویییی چقد گرون میگیرن.پوفی زیر لب کشیدم و دست کردم تو کیفم که راه افتاد.
اه !بخشکی شانس 35 تومن بیشتر نیست.یکم دیگه گشتم...اخیش بالاخره 39 تومن شد.
خدایا نمیشه این هزار تومنو تو کیفم ظاهر کنی؟
-ببخشید اقا!
-بله دخترم
-میشه هزارتومن تخفیف بدید؟من 39 تومن بیشتر ندارم.
-باشه دخترم
پولو بهش دادم و مشغول بازی با گوشیم شدم.تو تولدم عمم بهم هدیه داد.تنها چیز تقریبا گرون قیمتم فکر کنم اینه. همین گوشیه!.پو بازی میکنم.وجدان:خجالت نمیکشی؟ من:نه تازه باید خوشحالم باشه ناسلامتی کلی خرجش کردم.تازه کی تا حالا پو رو به 134 سالگی رسونده که من رسوندم؟ وجدان:خوبه خوبه
-بفرما دخترم رسیدیم
-ممنون
سری تکون داد .از ماشین پیاده شدم و به سمت خونه رفتم.کلید انداختم.
مثل اینکه بابا هنوز سرکار بود.
-سلام داداشای گلم
بردیا:سلام ابجی کوچیکه خلم!خسته نباشی
-سلامت باشی
فرزاد با اخم بهم گفت:به به سلام پری خانم!یکم دیگه دیر تر میومدی ساعت 10 و نیمه!
-وای فری ول کن دیگه !
-ول نمیکنم!ساعتو ببین!برای یه دختر خوب نیست تا این ساعت بیرون باشه.
بردیا:فرزاذ بسه!عوض خسته نباشید گفتنته؟
فرزاد اخمی به بردیا کرد و رفت سمت اتاقش.
بردیا از فرزاد بزرگتر بود.من با بردیا راحت تر بودم.
بعد از تعویض لباس رفتم تو پذیرایی.داشتیم از این سریال چرتا میدیدیم که بابا اومد.
رفتم و بغلش کردم:سلام بابایی خسته نباشی!
-سلام دختر خوشگلم
-بابا گشنت نیست برات شام بیارم؟
-نه دخترم
-مطمعن باشم؟
-مطمعن
فرزاد و بردیا:سلام بابا-سلام بابا خسته نباشی
-سلام پسرا.سلامت باشید.
من: میش یه دقیقه با همتون صحبت کنم؟(من با بابا و داداشام خیل راحتم ولی با بردیا رابطم خیلی بهتره)
بابا:بگو
من:راستش ......ببینید یه پسره هست همکارمه اسمش ارشامه.خیل عذیتم میکنه.هی میگه دوست دارم.اصلا احترام نگه نمیداره.
امروزم منو بوسید.میشه از این به بعد شما بیاین دنبالم و منو ببرین؟اخه تو رفت و امدمم اذیت میشم.
فرزاد:چی گفتی؟بوسیدت؟دیگه اصلا حق نداری بری سرکار!خمین که گفتم.
بابا:فرزاد دو دقیقه ساکت باش ببینم!
بردیا اخمی کرد و گفت:فردا خودم باهات میام بهم نشون بده کیه خخوب؟
من:باشه
بابا:از این به بعدم خودم میبرمت ولی بردیا برت میگردونه
بردیا : بابا من تا ساعت 8 سر کارم .میام خونه دیگه حوصله نددارم برم دنبال پریا.خیلم راهش طولانیه.
بابا:پس فرزاد میافته گردن تو! تو تازه سرکارم نمیری.
فرزاد:من حتی دیگه اجازه نمیدم بره سر کار
من:فرزاد بسه دیگه من اونجا رو دوست دارم.دلیل نداره به خاطر همچین ادمی کارمو ول کنم.
فرزاد:خوب بابا!
رفتم و لپ فرزاد و بوس کردم و گفتم:قربونت برم فری!
خیلی خواببم میومد.رخت خوابو باز کردم و انداختم.
سرم و نذاشته خوابم برد.
...............
4 شنبه(فردا)
بابا:پریا!پرا جان بلند شو باباجان !دیر میشه ها!
-مگه ساعت چنده؟
-8.
پریدمو سریع دست و صورتمو شستم.لباسی پوشیدم و یونیفرممو گذاشتم تو ساکم و با بابا سوار ماشین شدیم.
سپاس فراموش نشه