05-09-2020، 15:46
سهیل گفت
_همیجامنتظرباشین ماشینو بیارم چون جانبود اونور پارکش کردم!
سهیل رفت منتظرش موندیم.اومدسوار ماشین شدیم.شکیب جلونشست منو سوگند هم پشت!
_اقاسهیل قربون دستت اون ضبط هم روشن کن!
ضبط باز کرد یه اهنگ شاد از تی ام بکس شروع کرد به خوندن.منو سوگند شیشه هارو دادیم پایین شروع کردیم به مسخره بازی!!
یه لحظه سوگند یه نگاهی به اینه جلوکرد بعدش زود ساکت شد رفت کنار.واقعانمیدونم چرا؟؟ منم بادیدن سوگند اروم گرفتم به فکر رفتم.به فکر اینکه چراسهیل بادیدن سوگند قیافش اونطوری شد.
قشنگ توفکربود که یهو سهیل گفت:
_اینجاولیعصره حالا میخاین کجابرین؟
_میخایم بریم سنگ فرش!
_خیرباشه واسه خرید میرین؟؟
_نه همینجوری میخایم بگردیم!
_باشه پس رسیدیم پیاده شین.
یه دفه شکیب گفت
_مواظب خودتون باشین اینجاوضع خرابه!!!
باحرف شکیب خندم گرف منو سوگند پیاده شدیم.رفتیم برای قدم زدن که یهو 2 تاپسراومدن جلومون!سوگند الکی برگشت گفت چی بامن کار داری؟
تودلم گفتم ای سوگند خدانکشتت الان وقت تنهاگذاشتنه منه اخههههههه!
پسره گفت
_چطوری خانومی
_خیرباشه کاری داشتی؟
_هیچی جیگر ازت خوشم اومده درخاست بدم؟
_توقلط کردی خوشت اومده بی ناموس
_خانومم چرا اینطوری میحرفی؟
خاستم جوابشوبدم که یهو شکیب باعصبانیت اومد طرفم دستمو گرفت منو انداخت تو بغلش روبه پسره گفت
_ببخشید عشقم یکم دیرکردم.
همونطوری که تو بغلش بودم منو از اون پسرا دور کرد.منم تو کمال تعجب بودم که گفت
_مگه نگفتم مواظب خودتون باشین اه اینجا اوضاعع خرابه میفهمییی
خودمو کشیدم کنارو گفتم
_این چه حرفایی بود بهم زدی هان؟یعنی چی؟
_فقط خاستم ولت کنن همین
اون حرفشو که شنیدم دلم گرفت رفتم پیش سوگند.
ای خدا لعنتت نکنه سوگند!سوگند خانوم پیش سهیل بود داشتن حرف میزدن.دیگه واقعا اعصابم خورد شده بود تنهایی رفتم قدم زدم.هنزفزیمو برداشتم گداشتم تو گوشم یه اهنگ غمگین
پلی کردم.همینطوری راهمو ادامه میدادم که یهو دوباره یه نفر بغلم کرد.احساس کردم شکیب اما برگشتم دیدم سوگند خانومه.یه نگاه چپ بهش کردم گفتم
_کدوم گوری بودی اخه اه
_سرقبر تو بودم !
باهم خندیدیم دست همو گرفتیم تا خونه قدم زدیم.
_پوففففف آوین بخدا دیگه خسته شدم اه!
_زر نزن پیاده روی برای سلامتی خوبه!!
_ای کمرت بشکنه بخدا من دیگه طاقت ندارم!!!!
چیزی نگفتم دوباره دستشو گرفتم به زور بردمش.داشتیم راه میرفتیم که یهو صدای بوق ماشین اومد.اولش اهمیت ندادم.اما هی بوق میزد!اخر اعصابم داغون شد
با کمال عصبانیت رفتم پیش ماشین داد زدم گفتم
_هویییی!چه خبرته هی بوق میزنیی!
یهو شیشه ماشینو کشید پایین!یا امام زمان!شکیب وسهیل بودن!
_بیاین سوار شین
_نمیخایم خودمون داریم میریم!
_ای بابا مگه نمیبینی سوگند خسته شده؟
_نه اصلا هم خسته نیس!
برگشتم که دست سوگندو بگیرم یهو دیدن نیسسس!بله خانوم سوار ماشین شده بود!!
_آوین بیا توهم بشین من طاقت نداشتم سوار شدم
بعد همشون خندیدن به من!دیگه واقن داغون شده بودمم!!!!
باحس تنفرنشستم تو ماشین راه افتاد!
نزدیک به خونه بودیم که سهیل یه جای دیگه رفت!
_عه سهیل کجامیری؟خونه که اون یکی طرفهه!!!
_حالا بعدا میفهمی!!
یه اهی کشیدم رفت جلوی یه رستوران پارک کرد!
شکیب گفت
_خب دیگه پیاده شین میریم شام!
_واسه چی میریم؟
_...........
_شکیب باتوام هااا
همچنان حرف نزد مارو کشوند رستوران!رفتیم نشستیم رو یه صندلی که رزرو شده بود!نشستیم رو صندلی و منو اوردن.
_خب هرچی میخاین سفارش بدین مهمون آوین خانوم هستیمم!!
_من؟اما....
_اما اگر ولی نداره همین که گفتم!خب بچه ها گرون ترینشو سفارش بدین هااا
یعنی قشنگ اعصابمو خورد کرده بود.اما چیزی نگفتم بچه ها سفارش دادن منم سفارش دادم!
شامو اوردن خوردیم.بعدتموم شدنش بلند شدیم.شکیب دستمو گرفت برد برای حساب کردن!
_خب آوین خانوم میتونی حساب کنی!!
کارتمو برداشتم دادم به حسابدار گفت
خانوم محترم قبلا حساب کردن میتونید تشریف ببرید!
اخیششش دلممم!وای یعنی دلخوشیم یعنی همون
بعدش رفتیم خونه.چند روز از اون روز گذشت!
خاب بودم که یهو گوشیم زنگ خورد!
_الووووو آوین زود بیا ائرسی که بهت میدم!
_ببخشید شمااا؟؟
_فقط ازت میخام بیای لطفا زود باش!
ادرسو داد زود گوشیو قطع کرد!
خدایا یعنی این کی بود؟؟؟ چه کاری بامن داره؟؟
زود بلند شدم رفتم دست شویی صورتمو شستم اومدم بیرون.یه مانتو یشمی با شلوار جین وشال یشمی پوشیدمو زود راه افتادم.
پایان پارت دوم
_همیجامنتظرباشین ماشینو بیارم چون جانبود اونور پارکش کردم!
سهیل رفت منتظرش موندیم.اومدسوار ماشین شدیم.شکیب جلونشست منو سوگند هم پشت!
_اقاسهیل قربون دستت اون ضبط هم روشن کن!
ضبط باز کرد یه اهنگ شاد از تی ام بکس شروع کرد به خوندن.منو سوگند شیشه هارو دادیم پایین شروع کردیم به مسخره بازی!!
یه لحظه سوگند یه نگاهی به اینه جلوکرد بعدش زود ساکت شد رفت کنار.واقعانمیدونم چرا؟؟ منم بادیدن سوگند اروم گرفتم به فکر رفتم.به فکر اینکه چراسهیل بادیدن سوگند قیافش اونطوری شد.
قشنگ توفکربود که یهو سهیل گفت:
_اینجاولیعصره حالا میخاین کجابرین؟
_میخایم بریم سنگ فرش!
_خیرباشه واسه خرید میرین؟؟
_نه همینجوری میخایم بگردیم!
_باشه پس رسیدیم پیاده شین.
یه دفه شکیب گفت
_مواظب خودتون باشین اینجاوضع خرابه!!!
باحرف شکیب خندم گرف منو سوگند پیاده شدیم.رفتیم برای قدم زدن که یهو 2 تاپسراومدن جلومون!سوگند الکی برگشت گفت چی بامن کار داری؟
تودلم گفتم ای سوگند خدانکشتت الان وقت تنهاگذاشتنه منه اخههههههه!
پسره گفت
_چطوری خانومی
_خیرباشه کاری داشتی؟
_هیچی جیگر ازت خوشم اومده درخاست بدم؟
_توقلط کردی خوشت اومده بی ناموس
_خانومم چرا اینطوری میحرفی؟
خاستم جوابشوبدم که یهو شکیب باعصبانیت اومد طرفم دستمو گرفت منو انداخت تو بغلش روبه پسره گفت
_ببخشید عشقم یکم دیرکردم.
همونطوری که تو بغلش بودم منو از اون پسرا دور کرد.منم تو کمال تعجب بودم که گفت
_مگه نگفتم مواظب خودتون باشین اه اینجا اوضاعع خرابه میفهمییی
خودمو کشیدم کنارو گفتم
_این چه حرفایی بود بهم زدی هان؟یعنی چی؟
_فقط خاستم ولت کنن همین
اون حرفشو که شنیدم دلم گرفت رفتم پیش سوگند.
ای خدا لعنتت نکنه سوگند!سوگند خانوم پیش سهیل بود داشتن حرف میزدن.دیگه واقعا اعصابم خورد شده بود تنهایی رفتم قدم زدم.هنزفزیمو برداشتم گداشتم تو گوشم یه اهنگ غمگین
پلی کردم.همینطوری راهمو ادامه میدادم که یهو دوباره یه نفر بغلم کرد.احساس کردم شکیب اما برگشتم دیدم سوگند خانومه.یه نگاه چپ بهش کردم گفتم
_کدوم گوری بودی اخه اه
_سرقبر تو بودم !
باهم خندیدیم دست همو گرفتیم تا خونه قدم زدیم.
_پوففففف آوین بخدا دیگه خسته شدم اه!
_زر نزن پیاده روی برای سلامتی خوبه!!
_ای کمرت بشکنه بخدا من دیگه طاقت ندارم!!!!
چیزی نگفتم دوباره دستشو گرفتم به زور بردمش.داشتیم راه میرفتیم که یهو صدای بوق ماشین اومد.اولش اهمیت ندادم.اما هی بوق میزد!اخر اعصابم داغون شد
با کمال عصبانیت رفتم پیش ماشین داد زدم گفتم
_هویییی!چه خبرته هی بوق میزنیی!
یهو شیشه ماشینو کشید پایین!یا امام زمان!شکیب وسهیل بودن!
_بیاین سوار شین
_نمیخایم خودمون داریم میریم!
_ای بابا مگه نمیبینی سوگند خسته شده؟
_نه اصلا هم خسته نیس!
برگشتم که دست سوگندو بگیرم یهو دیدن نیسسس!بله خانوم سوار ماشین شده بود!!
_آوین بیا توهم بشین من طاقت نداشتم سوار شدم
بعد همشون خندیدن به من!دیگه واقن داغون شده بودمم!!!!
باحس تنفرنشستم تو ماشین راه افتاد!
نزدیک به خونه بودیم که سهیل یه جای دیگه رفت!
_عه سهیل کجامیری؟خونه که اون یکی طرفهه!!!
_حالا بعدا میفهمی!!
یه اهی کشیدم رفت جلوی یه رستوران پارک کرد!
شکیب گفت
_خب دیگه پیاده شین میریم شام!
_واسه چی میریم؟
_...........
_شکیب باتوام هااا
همچنان حرف نزد مارو کشوند رستوران!رفتیم نشستیم رو یه صندلی که رزرو شده بود!نشستیم رو صندلی و منو اوردن.
_خب هرچی میخاین سفارش بدین مهمون آوین خانوم هستیمم!!
_من؟اما....
_اما اگر ولی نداره همین که گفتم!خب بچه ها گرون ترینشو سفارش بدین هااا
یعنی قشنگ اعصابمو خورد کرده بود.اما چیزی نگفتم بچه ها سفارش دادن منم سفارش دادم!
شامو اوردن خوردیم.بعدتموم شدنش بلند شدیم.شکیب دستمو گرفت برد برای حساب کردن!
_خب آوین خانوم میتونی حساب کنی!!
کارتمو برداشتم دادم به حسابدار گفت
خانوم محترم قبلا حساب کردن میتونید تشریف ببرید!
اخیششش دلممم!وای یعنی دلخوشیم یعنی همون
بعدش رفتیم خونه.چند روز از اون روز گذشت!
خاب بودم که یهو گوشیم زنگ خورد!
_الووووو آوین زود بیا ائرسی که بهت میدم!
_ببخشید شمااا؟؟
_فقط ازت میخام بیای لطفا زود باش!
ادرسو داد زود گوشیو قطع کرد!
خدایا یعنی این کی بود؟؟؟ چه کاری بامن داره؟؟
زود بلند شدم رفتم دست شویی صورتمو شستم اومدم بیرون.یه مانتو یشمی با شلوار جین وشال یشمی پوشیدمو زود راه افتادم.
پایان پارت دوم