رُمـٓـ?ــآنـْ خُوُنیــ؟؟؟??️
دُنـْـ?ــبٓآلـْ یـِ رُمـٓـ?ــآنـِْ خـٓـ?ــآصـُ وُ تَــ?ـکْـ مـیـگَـرْدیـ??♀️؟؟؟
مـَنـْ بــِهـِتـْ مـُـعـَــ?️ــرِفـْیـ مـیـکـُـنـَمــــ??
*رُمــٓـ?ــآنــِْـ لــَـمــْ♾️ـســِـ چــَـشــْـ?ــمــٓـآنــَـتــْـ*
بـِ قــَــلــَـ?️ـمـِــ : M.J.S✨?
یـِ مـُوُضـُوُعـِ? مـُتـِـ?ــفـٓآوِتـ...
یـِ رُمـٓـ?ــآنـْ عـٓآشـِـ❤️ـقـٓـآنـِهـ...
یـِ پــِـ?️ــســَـر بـآ اَخــْـ??ــلٓآقــ مــُـتــِـ❌فــٓـآوِتــ...
یـِ دُخــْـ?ــتــَـرِ مــَـغــْ♾️ــرُوُرْ...
یـِ بـــیـــمــٓـآرِ?ســْـتــٓـآنــْ پــُـرْ مــٓـآ⛔جــَـرٓآ...
یـِ اِتــِـفــٓـآقــْ...
بـٓآ مـٓـآ هـَـمـْـ??♂️ــرٓآه بـٓـآشـیــد...?♾️
آیـــد@یــ چــَـنــِـلــِـمــُـوُ;-)نــِـهــ??
پارت گذاری هر روز انجام میشه
@yooou_mee
LamsCheshmanYar#
#part_1
#(mahia)(محیا)
با دیدن صحنه روبه روم با بهت به ماهانی که حالا با نیش باز نگاهم میکرد...نگاه کردم...دوباره به پیامایی که به حسینی داده بود نگاه کردم...چشمامو ریز کردم و خیز برداشتم سمتش...
من_ماهان...
آب دهنشو با ترس ساختگی قورت داد و گفت:
ماهان_جان ماهان...
با صورتی ک مطمئن بودم از عصبانیت سرخ شده جیغ زدم:
من_ماهان کشتمتتتتتت....
ماهان_جججووننن جدی؟؟؟؟؟
من_مممرررگگگگ:/
افتادم دنبالش که بدو بدو رفت سمت باغ...همونجور که میدوییدم دنبالش روح پر فتوح امواتش رو مورد عنایت قرار میدادم....ماهانم فقط قهقهه میزد که حرص من بیشتر در میومد....ماهان رفت سمت خونه مش ابراهیم و از درخت کنار خونه رفت بالا...
من_ینی به میمون گفتی زکی...
ماهان_درد...نمیتونی بیای بالا بهونه نیار ماهی خانوم....
من_کوفت..ماهی عمه گرامته..
ماهان_عمه من عمه تو هم هست...
من_جدی؟؟؟
ماهان_ب والله قسم=|
من_ماهان بیا قول میدم جریمت سنگین نباشه....آخه دو دیقه موهاتو میکنم..
ماهان_چقدرم کممم...
میدونستم حالا حالاها پایین نمیاد پس با یه لبخند خبیث دستمو به کمرم زدم و به ماهان خیره شدم...که چشماش گرد شد بنده خدا...اما انگار یهو فهمید چی ت فکرمه...تا اومد از درخت بیاد پایین دویدم سمت اتاقش ک صدای دادش بلند شد : ممممحححیییاااا
غش غش خندیدم و رفتم سمت اتاقش..پریدم داخل و قبل از اینکه بیاد در و قفل کردم...صدای دادش میومد:
ماهان_محیا دست به وسایلم زدی خفت میکنم...
من_سعی میکنم...
ماهان_آفرین آبجی گلم...
من_اما قول نمیدم
ماهان_کوفت...
رفتم سمت ادکلن گرون قیمتش...که یه بار قیمتشو تو اینترنت سرچ کردم و تا دو دقیقه منگ به دیوار زل زده بودم....درشو باز کردم و میون اونهمه داد و بیداد ماهان ادکلنو بو کردم و با صدای بلند گفتم:
من_به به..چه بوی خوبی داره لامصب...اما ببخشید...من مجبورم..بعدم در کمال خباثت تموم عطراشو کوبیدم کف اتاق...یکی دوتا هم که نبودن...همه هم مارککک..فک کنم یه 10 ملیونی خسارت زدم به داداش عزیز تر از جانم...
ماهانم پشت در داشت هودشک میکشت که بفهمه عطراش سالمن یا نه...
یا خدا حالا چجور برم بیرون ک زنده برسم ب اتاقم؟؟؟ماهان خو الان برم ببرون شتکم میکنه:/
یهو مث لوک خوش شانس رفتم تو فکر...یه چراغ مثل پلنگ صورتی بالا سرم روشن شد...یه لبخند خبیثم مثل تام تو تام و جری زدمو بعد از برداشتن تیشرت مورد علاقه ماهان و چاقو طرح ارتشی کنار تختش...با حالت آماده باش رفتم یمت در و به ماهان که هنوزم داد میزد گفتم:
من_ماهان میری کنار...درو که باز کردم...میرم تو اتاقم تو هم کاریم نداری..وگرنه تیشرت مشکیه که هدیه رویا جونته رو جر وا جر میکنم...
ماهان_جرئتشو نداری...
من_پتانسیلشو که دارم...
ماهان_سعی میکنم...ولی قول نمیدم..
من_بیخود
ماهان_تو بیا حالا...
قفل درو باز کردم و همونطور چاقو بدست با تیشرت اومدم بیرون که دیدم ماهان با چشمای سرخ و ثورت کبود نگام میکنه...
پامو آروم گذاشتم بیرون...که ماهان خیز برداشت طرفم...جیغی زدمو تا خواستم فرار کنم....
ادامه دارد..
@yooou_mee
دُنـْـ?ــبٓآلـْ یـِ رُمـٓـ?ــآنـِْ خـٓـ?ــآصـُ وُ تَــ?ـکْـ مـیـگَـرْدیـ??♀️؟؟؟
مـَنـْ بــِهـِتـْ مـُـعـَــ?️ــرِفـْیـ مـیـکـُـنـَمــــ??
*رُمــٓـ?ــآنــِْـ لــَـمــْ♾️ـســِـ چــَـشــْـ?ــمــٓـآنــَـتــْـ*
بـِ قــَــلــَـ?️ـمـِــ : M.J.S✨?
یـِ مـُوُضـُوُعـِ? مـُتـِـ?ــفـٓآوِتـ...
یـِ رُمـٓـ?ــآنـْ عـٓآشـِـ❤️ـقـٓـآنـِهـ...
یـِ پــِـ?️ــســَـر بـآ اَخــْـ??ــلٓآقــ مــُـتــِـ❌فــٓـآوِتــ...
یـِ دُخــْـ?ــتــَـرِ مــَـغــْ♾️ــرُوُرْ...
یـِ بـــیـــمــٓـآرِ?ســْـتــٓـآنــْ پــُـرْ مــٓـآ⛔جــَـرٓآ...
یـِ اِتــِـفــٓـآقــْ...
بـٓآ مـٓـآ هـَـمـْـ??♂️ــرٓآه بـٓـآشـیــد...?♾️
آیـــد@یــ چــَـنــِـلــِـمــُـوُ;-)نــِـهــ??
پارت گذاری هر روز انجام میشه
@yooou_mee
LamsCheshmanYar#
#part_1
#(mahia)(محیا)
با دیدن صحنه روبه روم با بهت به ماهانی که حالا با نیش باز نگاهم میکرد...نگاه کردم...دوباره به پیامایی که به حسینی داده بود نگاه کردم...چشمامو ریز کردم و خیز برداشتم سمتش...
من_ماهان...
آب دهنشو با ترس ساختگی قورت داد و گفت:
ماهان_جان ماهان...
با صورتی ک مطمئن بودم از عصبانیت سرخ شده جیغ زدم:
من_ماهان کشتمتتتتتت....
ماهان_جججووننن جدی؟؟؟؟؟
من_مممرررگگگگ:/
افتادم دنبالش که بدو بدو رفت سمت باغ...همونجور که میدوییدم دنبالش روح پر فتوح امواتش رو مورد عنایت قرار میدادم....ماهانم فقط قهقهه میزد که حرص من بیشتر در میومد....ماهان رفت سمت خونه مش ابراهیم و از درخت کنار خونه رفت بالا...
من_ینی به میمون گفتی زکی...
ماهان_درد...نمیتونی بیای بالا بهونه نیار ماهی خانوم....
من_کوفت..ماهی عمه گرامته..
ماهان_عمه من عمه تو هم هست...
من_جدی؟؟؟
ماهان_ب والله قسم=|
من_ماهان بیا قول میدم جریمت سنگین نباشه....آخه دو دیقه موهاتو میکنم..
ماهان_چقدرم کممم...
میدونستم حالا حالاها پایین نمیاد پس با یه لبخند خبیث دستمو به کمرم زدم و به ماهان خیره شدم...که چشماش گرد شد بنده خدا...اما انگار یهو فهمید چی ت فکرمه...تا اومد از درخت بیاد پایین دویدم سمت اتاقش ک صدای دادش بلند شد : ممممحححیییاااا
غش غش خندیدم و رفتم سمت اتاقش..پریدم داخل و قبل از اینکه بیاد در و قفل کردم...صدای دادش میومد:
ماهان_محیا دست به وسایلم زدی خفت میکنم...
من_سعی میکنم...
ماهان_آفرین آبجی گلم...
من_اما قول نمیدم
ماهان_کوفت...
رفتم سمت ادکلن گرون قیمتش...که یه بار قیمتشو تو اینترنت سرچ کردم و تا دو دقیقه منگ به دیوار زل زده بودم....درشو باز کردم و میون اونهمه داد و بیداد ماهان ادکلنو بو کردم و با صدای بلند گفتم:
من_به به..چه بوی خوبی داره لامصب...اما ببخشید...من مجبورم..بعدم در کمال خباثت تموم عطراشو کوبیدم کف اتاق...یکی دوتا هم که نبودن...همه هم مارککک..فک کنم یه 10 ملیونی خسارت زدم به داداش عزیز تر از جانم...
ماهانم پشت در داشت هودشک میکشت که بفهمه عطراش سالمن یا نه...
یا خدا حالا چجور برم بیرون ک زنده برسم ب اتاقم؟؟؟ماهان خو الان برم ببرون شتکم میکنه:/
یهو مث لوک خوش شانس رفتم تو فکر...یه چراغ مثل پلنگ صورتی بالا سرم روشن شد...یه لبخند خبیثم مثل تام تو تام و جری زدمو بعد از برداشتن تیشرت مورد علاقه ماهان و چاقو طرح ارتشی کنار تختش...با حالت آماده باش رفتم یمت در و به ماهان که هنوزم داد میزد گفتم:
من_ماهان میری کنار...درو که باز کردم...میرم تو اتاقم تو هم کاریم نداری..وگرنه تیشرت مشکیه که هدیه رویا جونته رو جر وا جر میکنم...
ماهان_جرئتشو نداری...
من_پتانسیلشو که دارم...
ماهان_سعی میکنم...ولی قول نمیدم..
من_بیخود
ماهان_تو بیا حالا...
قفل درو باز کردم و همونطور چاقو بدست با تیشرت اومدم بیرون که دیدم ماهان با چشمای سرخ و ثورت کبود نگام میکنه...
پامو آروم گذاشتم بیرون...که ماهان خیز برداشت طرفم...جیغی زدمو تا خواستم فرار کنم....
ادامه دارد..
@yooou_mee