20-03-2020، 0:26
سلام دوستان من میخوام اینجا رمان دوممو با شما به اشتراک بزارم و ازتون واقعا هر نظرش در رابطه باهاش دارین رو بیان کنین
و امیدوارم که ازش خوشتون بیاد.اسم رمان هم یک اسم صرفا تزئینی نیست و معنی داره که در طول رما متوجه میشین.
___________________
خلاصه:آرزو دختری ۱۷ساله است که پدرو مادرش را در یک تصادف از دست داده و سرپرستی او بر عهده خواهر بزرگترش یعنی آذر است اما با بزرگ شدن آرزو همسر آذر بیان میکند که او باید از آنها جدا زندگی کند و به همین دلیل آنها تصمیم میگیرند که نقشه ای برای این موضوع بکشند...
___________________
من یک انکارم،یک انکار بزرگ و پرغم
شبیه یک حس مبهم،به زیر باران نم نم
من یک ناقوسم،با صدای سرد و بی روح
اسلحه ای سرخ به دست،میکشم ماشه اندوه
من یک قمارم،یادت باشد این شرط
که تورا میکشد در دم،یک دم حواس پرت
من یک مردابم،در تعفن افکار،بیدار
در تضرع روزگار،بیمار...و در حسرت یکبار دیدار
من یک آشوبم،گاهی تلخ و گاهی تلختر
یک یا دو وجب اب گذشته از سر
من یک ماهیم،سوار بر درشکه آبی امواج
و از دیدن رسیدن به تنگی تنگ،هاج و واج
من یک ساعتم،از حرکت عقربه ها درد دارم
در دل خاطراتی گرم و آرزویی سرد دارم
من یک آتشم،که از درون خود زبانه میکشم
و از شعله های طلایی و سرخم طعم مرگ می چشم
من یک کابوسم،که تا صبح از ترس انسانها نمی خوابم
و تا شب از ترس بحرانها در گوشه ای خلوت،بیتابم
من یک آوارم،که خراب شده بر سرم دنیا
خسته ام،خسته از هر لحظه دنیای انسانها
من یک خیالم،که با خیال کسی که نیست خوشم
که بی آنکه بدانم حقیقت را در هر لبخندم میکشم
من یک خواسته ام،که از درد و دل دختری برخاسته ام
که به آرایش دردآلود عروسی مرده آراسته ام
من یک پنهانم که آشکارتر از او در جهان پیدا نیست
که هست اما این بودنش هیچگاه هویدا نیست
من یک آهم،که از حلق و زبان یک جان برمیخیزم
که دیگر با هیچ ها نه می جنگم،نه از آنها می گریزم
من...
شعر:ز.م
_______________
سال نوتون هم مبارک

___________________
خلاصه:آرزو دختری ۱۷ساله است که پدرو مادرش را در یک تصادف از دست داده و سرپرستی او بر عهده خواهر بزرگترش یعنی آذر است اما با بزرگ شدن آرزو همسر آذر بیان میکند که او باید از آنها جدا زندگی کند و به همین دلیل آنها تصمیم میگیرند که نقشه ای برای این موضوع بکشند...
___________________
من یک انکارم،یک انکار بزرگ و پرغم
شبیه یک حس مبهم،به زیر باران نم نم
من یک ناقوسم،با صدای سرد و بی روح
اسلحه ای سرخ به دست،میکشم ماشه اندوه
من یک قمارم،یادت باشد این شرط
که تورا میکشد در دم،یک دم حواس پرت
من یک مردابم،در تعفن افکار،بیدار
در تضرع روزگار،بیمار...و در حسرت یکبار دیدار
من یک آشوبم،گاهی تلخ و گاهی تلختر
یک یا دو وجب اب گذشته از سر
من یک ماهیم،سوار بر درشکه آبی امواج
و از دیدن رسیدن به تنگی تنگ،هاج و واج
من یک ساعتم،از حرکت عقربه ها درد دارم
در دل خاطراتی گرم و آرزویی سرد دارم
من یک آتشم،که از درون خود زبانه میکشم
و از شعله های طلایی و سرخم طعم مرگ می چشم
من یک کابوسم،که تا صبح از ترس انسانها نمی خوابم
و تا شب از ترس بحرانها در گوشه ای خلوت،بیتابم
من یک آوارم،که خراب شده بر سرم دنیا
خسته ام،خسته از هر لحظه دنیای انسانها
من یک خیالم،که با خیال کسی که نیست خوشم
که بی آنکه بدانم حقیقت را در هر لبخندم میکشم
من یک خواسته ام،که از درد و دل دختری برخاسته ام
که به آرایش دردآلود عروسی مرده آراسته ام
من یک پنهانم که آشکارتر از او در جهان پیدا نیست
که هست اما این بودنش هیچگاه هویدا نیست
من یک آهم،که از حلق و زبان یک جان برمیخیزم
که دیگر با هیچ ها نه می جنگم،نه از آنها می گریزم
من...
شعر:ز.م
_______________
سال نوتون هم مبارک