امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان آینده من تویی

#11
روی کاناپه نشستم.

+دیگه نبینم به دوستام توهین کنی.حالا این دفعه رو گذشتم.

پوفی کشیدم و بلند شدم.

_چشم اقا.من از این به بعد خفه میشم.

و به سمت اشپزخونه رفتم.

ارسام+میتونی تا نیم ساعت دیگه بری بیرون ولی با بادیگارد تا دو ساعت دیگه بر میگردی.

_چشم

و به سمت اتاقم رفتم.سریع یه مانتو سفید با کمربند طلایی برداشتم.شلوار جین آبی روشنمو برداشتم.شال آبیمو سرم کردم.یه رژ صورتی زدم و بیرون رفتم.سوار ماشین شدم.بی حرف روند سمت پاساژ.وقتی رسیدم پیاده شدم و سمت مغازه ها رفتم.دو تا مانتو آبی و قرمز خریدم.یه دونه تونیک صورتی خریدم با دو جفت کفش.600 تومان پول داده بود.نیم ساعت دیگه مونده بود که برم خونه.منم سوار شدم و گفتم بره خونه.وقتی رسیدم درو باز کردم و داخل رفتم.ولی با دیدن شخص روبروم یخ زدم.

+نادیا

سریع اخم غلیظی کردم.

_تو اینجا چی میخوای؟

نیما+اومدم دنبالت بریم خونه.

_اولا که نمیام دوما تو اینجا رو از کجا پیدا کردی؟

رنگش پرید.

نیما+پیدا کردم دیگه

_درست جواب منو بده.

نیما+اینجا رو از طریق ارتام پیدا کردم.ارتام دوستمه.

_به هرحال من نمیام.

نیما+خوبشم میای.

_نمیام همباز میخواید شوهرم بدید؟

پوزخند زد.

نیما+اخه کی یه زن مطلقه میگیره؟

_من زن نیستم دخترم بعدشم کی باور میکنه دختره شب عروسیش نشده فرداش طلاق گرفته؟هان؟

نیما+به هر حال باید برگردی.

_بر نمیگردم.

نیما+برای چی؟

_نمیخوام پیش شماها زندگی کنم.

ارسام+به هرحال باید بری.تا فردا میاد.

نیما باشه ای گفت و رفت.منم مات و مبهوت ایستاده بودم.سریع دویدم سمتش و دستشو گرفتم.اشک از چشمام پایین میریخت.

_اقا خواهش میکنم چرا میخواید منو پس بفرستید؟بخاطر ایداست؟خب ازش معذرت خواهی میکنم.خواهش میکنم اقا.

دستشو کشید و رفت.جیغ زدم:اقا خواهش میکنم.

ولی رفت.گریه میکردم.خریدم هم زهر شده بود.با گریه خودمو جمع کردم و رفتم اتاقش.درو باز کردم‌.

_اقا فقط جوابمو بدید برای چی؟اقا اونا عذابم میدن.تازه من که هنوز پولتون رو جبران نکردم‌.

ارسام+پولمو میبخشم فقط باید بری.

_اقا یعنی چی؟خواهش میکنم.حداقل بگید برای چی؟

ارسام+به خودم ربط داره.برو بیرون.

(فردا)

چمدونمو کشیدم و همراه نیما بیرون رفتم.برگشتم و به عمارت نگاه کردم.چه زود رفتنی شدم.نیما بازومو کشید و سوارم کرد.تو کل راه ساکت بودم.وقتی هم رسیدیم بی اینکه به بابام سر بزنم رفتم اتاقم.با نوازش موهام بیدار شدم.با دیدن شهیاد سریع ازش فاصله گرفتم.

_چیکار میکنی؟

شهیاد+نادیا عزیزم بلاخره اومدی.

خواست بغلم کنه که کشیدم کنار.

_برو کنار ما محرم نیستیم.

شهیاد+به زودی میشیم.

_شتر در خواب بیند پنبه دانه.این دفعه حتی اگه کتک هم بخورم راضی نمیشم با تو ازدواج کنم.من دیگه دوستت ندارم.

واقعا هم قلبم پیش ارسام بود.بلند شدم و بیرون رفتم.با دیدن خانواده عموم پوفی کشیدم.شایان هم پیششون بود.نشستم.

عمو+والا صابر جان اومدیم نادیا رو برای شهیاد خاستگاری کنیم‌

حرفشو قطع کردم.

_عمو جان بشین با هم بریم.اخه من با اون پسرت ازدواج کردم سرم قمار کرد دادم به یه نفر بعد بیام با داداشش ازدواج کنم؟خوبه والا.

و بلند شدم.

_من ازدواج نمیکنم.حتی اگه این دفعه بکشنم نمیخوام.اگه نخوام ازدواج کنم باید عممو ببینم.اقا جون نمیخوام.

و رفتم بالا.به لبخند نیما هم توجه نکردم.

(ارسام)

امروز که نادیا رفت انگار قلب این خونه رو هم باهاش برد.به نیما سپرده بودم مواظبش باشه.گوشیم زنگ خورد.جواب دادم.

_بله

+از نادیا خاستگاری کردن

نفسم حبس شد.

_کی؟

+شهیاد

_قبول کرد؟

+نه بابا اخه چرا قبول کنه؟وقتی دلش پیش تو بیشعوره برای چی قبول کنه؟

_اوکی مواظبش باش

و گوشی رو قطع کردم.فنچول من.

سخنی از نویسنده:کسایی که رمان من رو دنبال میکنن لطفا نظر بدید و ایراد هام رو بگید این رمان رمان اول منه و تجربه ای ندارم خوشحال میشم نظراتتون رو بدونم 
پاسخ
 سپاس شده توسط Doory ، _leιтo_
آگهی
#12
Tongue 
(نادیا)

داخل یه شرکت برام کار پیدا شده بود.ولی خب رئیسش خیلی هیز بود و قبول نکردم.فقط یک کاری مونده بود.پرستاری از یه پسر بچه.زنگ درو زدم.یه خدمتکار راهیم کرد سمت یه اتاق.درو باز کردم.یه پسر پشت به من سیگار میکشید.

_برای پرستاری اومدم.

+بشین

نشستم روی صندلی.برگشت.به چشمای ابیش زل زدم.بینی متوسط لبای برجسته و موهای مشکی.نگاهمو گرفتم و مدارکو روی میز گذاشتم‌.

+خانوم تو منو اسکل کردی؟تو که مدرکت مهندسی عمرانه.

_بله ولی...

تا خواستم ادامه بدم‌ حرفمو قطع کرد.

+میتونی بری.

_اما من به این کار احتیاج دارم.

+به من ربطی نداره.

_البته از پولدارای بی عاری مثل شما بعید نیست که براش مهم نباشه.

خواستم بلند شم که هولم داد‌.

+میدونم تو دوست دختر ارسامی.اون که به ه.م‌.خ.و.ا.ب.ه هاش میرسه.

سیلی ای به صورتش زدم و با گریه گفتم:من خ.ر.ا.ب نیستم.منو با خواهرتون اشتباه گرفتید.

و بلند شدم‌.دویدم سمت در و بازش کردم‌.با گریه بیرون رفتم.تا نصفه راه دویدم.به شدت به یک نفر برخوردم.سرمو بالا اوردم و با تعجب نگاهش کردم.

ارسام+چی شده؟

سرمو پایین انداختم.

_هیچی اقا

تا خواستم رد بشم بازومو گرفت.

ارسام+ازت جواب خواستم.توی خونه دوست ارتام چی میخواستی؟

_برای کار رفتم.بهم گفت تو ه.م.خ.و.ا.ب ارسامی.منم گفتم منو با خواهرتون اشتباه گرفتید زدم بیرون.

خندش گرفت.

ارسام+توی همه لحظات حساس یه چیزی بگو.

_انتظار نداشتید که چیزی بهش نگم؟

ارسام+خب حالا بپر بالا بریم دور دور.

سوار ماشینش شدیم.

ارسام+الان میریم یه جایی که مطمئنن حالت خوب میشه.

بعد از دو دقیقه پیاده شدیم.با دیدن یه مغازه پر از پاستیل و لواشک ذوق کردم.به سمت مغازه رفتیم.کلی پاستیل و لواشک برداشتم.بعد از حساب کردن زدیم بیرون.

_راستی تو نمیخوری؟

ارسام+نه بابا

_راستی من یه چیزی میخوام.

ارسام+چی؟

_تو سیگار میکشی؟

ارسام+اره

_یه نخ بده منم بکشم.

با تعجب نگاهم کرد.

ارسام+مسخره میکنی دیگه؟

_نه بابا من همیشه سیگار میکشم.

ارسام+غلط کردی.

تمام ذوقم کور شد.

_باشه منو میرسونی خونه؟

ارسام+نگفتم که قهر کنی برات ضرر داره.

_پس تو هم نکش.

ارسام+اوکی فعلا بیا سوار شو.

بازوشو گرفتم.

_باید بهم قول بدی اگه من نکشم تو هم نکشی.

ارسام+اوکی قول میدم.

ذوق کردم.

_خب بریم پارک اونطرفی یکم بشینیم.

رفتیم سمت پارک.روی چمنا نشستیم.

_خب یکم از زندگیت بگو.

ارسام+هیچی زندگی من کلا در سیاهی غرقه.

اخم کردم.

_ولی میتونی تغییرش بدی.

ارسام+چجوری خانوم روانشناس؟

_میتونی شغلتو تغییر بدی.هیچ دختری نمیاد با یه خلافکار ازدواج کنه.از جمله من.

ارسام+من که نمیتونم باند به اون بزرگی رو ول کنم.

_خب بسپر به یکی ولی خودت از اون کار بیا بیرون.

ارسام+یعنی حتی تو هم حاضر نیستی که با یه خلافکار ازدواج کنی؟

_نه

ارسام+اوکی یکم پاستیل بده بخوریم.

پاستیلو بهش دادم.انگار امشب دوتا دوست شده بودیم.

(دو ساعت بعد)

وقتی رسیدم خونه شهیاد دم در بود و عصبانی.

شهیاد+تا الان کدوم گوری بودی؟

_به تو چه؟

و درو محکم روش بستم.همینم مونده این برام تصمیم بگیره.به سمت اتاقم رفتم.نیما روی تختم نشسته بود.

_تو اینجا چی میخوای؟

نیما+فردا میخوام برم خاستگاری برای لیلا.

_لیلا کی هست؟

نیما+دوست دخترم.

_خب حالا به من چه ربطی داره؟

نیما+باید بیای.

_بایدی وجود نداره.من نمیام.

با غم نگاهم کرد و بیرون رفت.

(ارسام)

امشب با نادیا خیلی خوش گذشت.وقتی کنارش بودم خیلی خوشحال بودم.گوشیم زنگ خورد.

_الو

+میشه راضیش کنی بریم خاستگاری لیلا؟

_اوکی راضیش میکنم.

گوشی رو قطع کردم و زنگ زدم بهش.

نادیا+الو

_الو سلام فردا چیکار داری؟

نادیا+هیچی احتمالا میرم مهمونی.

_مهمونی کجا؟

نادیا+برادرم میخواد بره خاستگاری.

_اوکی میری؟

نادیا+نمیدونم

_به نظرم برو

چند لحظه مکث کرد و گفت:باشه

(نادیا)

مانتو زرشکیم رو پوشیدم.شلوار جین مشکی با شال مشکی.کیف و کفش زرشکیم رو پوشیدم. رژ قرمزمو زدم و راهی شدیم.درو باز کردن.یه زن و مرد میانسال به اسم های مژده جون و ارشام خان بودن.دو تا پسر با کت و شلوارهای ست پشت به ما ایستاده بودن.با برگشتنشون چشمام شد قد گردو.و اونا کسی نبودن جز...
پاسخ
 سپاس شده توسط Doory ، _leιтo_
#13
رمان خوبیه

برا اولین تجربه

ب نظرم ادامه بدین
ت‍‌ا کی ب‍‌ای‍‌د خ‍‌ف‌‍ہ خ‍‌ون ب‍‌گیری‍‌م‍ چ‍‌ون دخ‍‌تری‍‌م‍ !؟

#خصته.عز.عادمای.دوست.نما
پاسخ
#14
مرسی عالی بود تا اینجا.لطفا هرچه زودتر ادامه شو بذارین
پاییز،، ای مسافر خاک آلود،
در دامنت چی! چیزی نهان داری؟!!
چون برگ های مرده خشکیده، دیگر چی! ثروتی به جهان داری؟!!
پاسخ
#15
و اونا کسی نبودن جز ارتام و ارسام.با یک نگاه تونستم تشخیصشون بدم.توی چشمای ارتام خباثت و چشمای ارسام غرور موج میزد.لیلا دختر زیبایی بود.ترکیبی از ارسام و ارتام بود فقط چشماش مثل مادرش آبی بود.لباش برجسته و بینی کوچیک.ارسام و ارتام هم همینطور بودن ولی چشماشون مشکی بود.با متانت نشستم.

مادر ارسام+وای ماشالله چه دختر خوشکلی دارین.چند سالته عزیزم؟

_25 خانوم ضیایی.

مادر ارسام+منو آرنوشا صدا کن عزیزم.

_چشم آرنوشا جون.

آرنوشا+لیلا جان عزیزم بلند شو چایی بیار.

لیلا بلند شد و رفت چایی بیاره.نمیدونم چرا حس خوبی به این دختر نداشتم.این خانواده فوق العاده مرموز بودن.خدا خدا میکردم قبول نکنه.ولی از شانس گندم قبول کرد.صدای گریه یه بچه اومد.با تعجب نگاهی به لیلا کردم.رنگ همشون پریده بود.

_این صدای چیه؟

ارنوشا+هیچی عزیزم.

بلند شدم و به سمت اتاق رفتم.به صدا زدن های نیما توجه نکردم.درو باز کردم.با دیدن یه زن و یه بچه تعجب کردم.

زن+سلام من زن ارسامم اسمم شقایقه...

دیگه حرفاشو نمیشنیدم.به رفتارای ارسام توجه کردم.اون که حلقه دستش نبود.اینم یه راز دیگه.سرم گیج میرفت.اومدم از پله ها پایین برم که سرم گیج رفت.لیز خوردم و لیز خوردم.سرم به کاشی ها کوبیده شد.صدای جیغ و داد میومد.

(راوی)

نیما یقه ارسامو گرفته بود و فحشش میداد.ارتام به سرعت سمت نادیا رفت و بلندش کرد.به صورت معصوم نادیا خیره شد.وقتی خونش بود یه حس خاص نسبت بهش داشت ولی حسش فقط برادرانه بود.نادیا رو به بیمارستان رسوندن.مشکل زیادی نبود.سرش محکم کوبیده نشده بود و فقط بخیه میخواست.سرشو باند پیچی کردن.

دکتر+باید حواستون بهش باشه.ممکنه اگه یکبار دیگه سرش کوبیده بشه فراموشی بگیره.

ارتام+چشم دیگه این اتفاق نمیوفته.

(نادیا)

وقتی چشمامو باز کردم صورت نگران نیما اومد جلوی چشمم.رومو برگردوندم.ضربه ای که خورده بودم خیلی سخت بود.در باز شد و قامت ارسام نمایان شد.

ارسام+نیما میشه بری بیرون با نادیا حرف دارم.

_اولا من نادیا نیستم نادیا خانومم منم با شما حرفی ندارم اقای محترم.

رو به نیما کردم.

_مرخصم؟

نیما+اره بلند شو بریم.

بلند شدم و رفتم سمت در.سرم کمی گیج میرفت ولی نیما بازومو گرفته بود و میبردم.سوار ماشین شدیم.اروم گریه میکردم.

نیما+نمیخوام با لیلا ازدواج کنم.تو ناراحت میشی.

پوزخند زدم.

_اگه تو نمیخواستی ناراحتیمو ببینی میزاشتی من با شهیاد ازدواج کنم.اگه ازدواج میکردم الان خوشبخت بودم.نه اینکه عاشق یه مرد زن و بچه دار بشم.تو راحت داری به ایندت میرسی.فقط منم که ایندم فعلا ر.ی.د.ی.ن توش.

ترمز کرد.

نیما+من اشتباه کردم باشه ولی انقدر به روم نیار.

برگشتم سمتش.

_این اشکای منو میبینی؟اینا فقط بخاطر شماهاست.اصلا شما از شایان پرسیدین چرا منو قمار کرد؟پرسیدین چرا من به اینجا رسیدم؟پرسیدین؟نه نپرسیدین.چون براتون ارزشی نداشتم.

با گریه رومو برگردوندم.

_من هیچوقت ارزشی نداشتم.من هیچوقت توی دلتون جایی نداشتم.بخاطر اینکه بابا پسر دوست بود.الانم هست.اگه میتونست منو با یه پسر عوض میکرد.

نیما+اینطور نیست.

جیغ زدم:همینطوره خودتم به حرفت مطمئن نیستی.

وقتی رسیدیم خونه یه راست رفتم توی اتاقم.

(یک ماه بعد)

یه گوشه توی اتاقم جمع شده بودم.با هیچکس حرف نمیزدم.به زور نیما رو راضی کردم که با لیلا باشه.پیش چند تا مشاور رفتم و هنوزم گوشه گیرم.بابام بهم گفت برم خارج ولی من نمیخواستم برم.برم برای چی؟گوشیم توی این مدت مرتب زنگ میخورد و جواب نمیدادم.میدونستم خودشه.یه بسته سیگار در اوردم و شروع به کشیدن کردم.یادمه گفت نکش ولی من قبول نمیکنم.یه مرد زن دار و من مطلقه چه میشود؟مگه میشه با یه مرد زن دار و بچه دار ازدواج کرد؟بشم خونه خراب کن؟نه من این نیستم.فکر کردم به آینده نامعلومم.اینده ای که تهش فقط و فقط سیاهی بود.یعنی میشه سرنوشتمو از نو بنویسم؟یعنی میشه زمان برگرده و نفهمم ارسام زن داره؟یعنی میشه ارسام زن نداشته باشه؟
پاسخ
 سپاس شده توسط _leιтo_
#16
از خونه بیرون رفتم.اروم قدم میزدم که بازوم کشیده شد.برگشتم ارسام بود.با موهای پریشون و ظاهری نامرتب.

ارسام+لعنتی چرا یک ماهه بیرون نیومدی که ببینمت؟

رومو ازش گرفتم.

_اقا ارسام لطفا خجالت بکشید شما زن دارید.

ارسام+گور پدر هرچی زن زندگیه.

لبمو گاز گرفتم.اشکام ریخت.

ارسام+گریه نکن.

_میدونی چیه؟اگه آدم عاشق یک نفر باشه از همه چیزش میگذره.مثل من و شهیاد.شهیاد فهمید دوستش ندارم برای همین دیگه پا پیش نزاشت.من میدونم تو زن و بچه داری ولی برای خوشبختیت پا پس کشیدم.

سکوت کرد.با گریه ادامه دادم:ما هزار تا مانع داریم.یک طرف شغلت یک طرف زنت و یک طرف بچت.تو نمیتونی از شغلت بگذری نمیتونی از زنت بگذری نمیتونی از بچت بگذری.ما حتی اگه ازدواج هم بکنیم همیشه سایه زنت روی زندگیمونه.اصلا من حامله شدم.از کجا معلوم رقیبات نیان بچمو بدزدن؟از کجا معلوم منو بچم امنیت داشته باشیم؟

ارسام+علاقه کافیه و منو تو همدیگر و دوست داریم.

خندیدم.

_این حرفا مال قصه هاست نه زندگی واقعی.اقا ارسام از این به بعد عشقی بین منو تو نیست.تو خودت یه مانعی برای علاقه من و خودت.من دیگه نمیخوام ببینمت.دیدن تو فقط برام عذابه.من نمیتونم به صورت بچت نگاه کنم و احساس گناه نکنم.

ارسام+تو مال منی.

_من مال هیچکس نبودم.اینده من فقط با یک قلم نوشته شده اونم قلم سیاهه.سیاهی زندگی تو از کارای خلافته ولی من نمیدونم کجا اشتباه کردم که اینطور شدم.

ارسام+من دوست دارم.میتونم شقایقو طلاق بدم.

_من خونه خراب کن نیستم.درسته دوست دارم.درسته میمیرم برات ولی پا پس کشیدم.پا پس کشیدم تا خوشبخت باشی.

بارون قطره قطره روی صورتمون میریخت.اشکام با بارون قاطی شده بود.

ارسام+خواهش میکنم نرو.

قلبم ایستاد.مرد مغرور من خواهش میکرد از من.نمیخواستم غرورش خورد بشه.

_ارسام خواهش میکنم خوشبخت شو.درسته میمیرم واست ولی نمیخوام زنت حضور منو حس کنه و نفرینم کنه.

دستاش گرفتم و روش بوسه زدم.

_دوست دارم خب.سعی کن منو از قلبت بیرون کنی.من نادیام همون برده و تو هم همون صاحب کار بدجنس من.از این به بعد یه رابطه دوستی ساده بین ما هست.درسته قلبم برات میتپه ولی تحمل میکنم.

اشک توی چشماش حلقه زد.دستاشو ول کردم.اومد حرف بزنه که رفتم ولی کاشکی می ایستادم و به حرفاش گوش میکردم.

(ارسام)

با کلافگی دستی توی موهام کشیدم.تقصیر اون شقایقه وگرنه من الان با نادیا خوشبخت بودم.شاید به جای اینکه از هم جدا شیم اینجا ازش خاستگاری میکردم.

(نادیا)

در خونه رو باز کردم.لیلا اومده بود خونمون.با خوشرویی باهاش سلام کردم و رفتم توی اتاقم.گریم گرفته بود.کاشکی اینکارو نمیکردم.ولی زنو بچش چی؟سرمو توی بالشت پنهان کردم.در باز شد.دستی روی شونم قرار گرفت.

+ارسام قلبش پیش توئه ولی پیش شقایق نه.

با چشمای اشکی نگاهش کردم.

لیلا+چند سال پیش مامانم بخاطر بیماری قلبیش ارسامو مجبور کرد با شقایق ازدواج کنه.ازدواجشون با نفرت بود.شقایق عاشق یک نفر دیگه بود ولی بخاطر ارسام ازش جدا شد.نفرت چشمای شقایقو در بر گرفته بود.میخواست از ارسام جدا شه ولی حامله بود.گذشت تا بچه به دنیا اومد.اسمشو گذاشتن اریا.عشق ثابق شقایق.شقایق برای اینکه ارسامو عذاب بده گفت من زنشم.درسته زنشه ولی همو دوست ندارن.

_من خونه خراب کن نیستم.تازه منو ارسام از هم جدا شدیم.قرار نیست دیگه باهم در ارتباط باشیم.یه مانع اهنی بین ما هست که هیچکس نمیتونه به طرف دیگه بره.منو ارسام همو دوست داریم درست ولی مانع های زیادی بینمونه از جمله خودش.
پاسخ
 سپاس شده توسط _leιтo_
#17
لیلا+چرا انقدر منفی فکر میکنی؟ارسام دوستت داره خیلی هم دوستت داره داری خودتو الکی عذاب میدی.

_بیخیال من فعلا ازش دست کشیدم.

لیلا+تو دوستش نداری.

_دارم خیلی هم دارم ولی نمیتونم نمیتونم اینکارو با شقایق و اریا بکنم.

لیلا+باشه الکی خودتو عذاب نده ولی پشیمون میشی.

_نمیشم

لیلا+خب من رفتم.

_به سلامت.

درو بست.نمیدونم چند ساعت گذشته بود که خوابم برد.وقتی بیدار شدم.یه اس ام اس اومده بود.

_اگه میخوای حقایق رو بفهمی بیا به این ادرس.اریا.

تعجب کردم.اریا کی بود؟هان اریا عشق سابق شقایق بود.سریع لباس پوشیدم و رفتم به همون ادرسی که داده بود.وقتی رسیدم پیاده شدم.به سمت کافی شاپ رفتم.درو باز کردم.هیچکس نبود.با شنیدن صدای پا برگشتم.یه پسر فوق العاده جذاب روبروم بود.

_وا شما کی هستی؟

+اریا

_اهان

اریا+بیا بشین.

و با دستش به میز وسط کافی شاپ اشاره کرد.نشستم.

اریا+میدونم که منو میشناسی.من پدر اریام.

_چی؟

اریا+اون بچه پسر ارسام نیست.تازه شقایق یه توراهی دیگه از منم داره.

انقدر شوکه بودم که حرفی نزدم.

اریا+بهتره زودتر کاری کنی که شقایق از ارسام جدا بشه.

_و اگه اینکارو نکنم؟

به سمتم خم شد.

اریا+کاری میکنم از کرده خودت پشیمون بشی خانوم کوچولو.

ترسیدم.

_من نمیتونم به ارسام بگم که بچه از خودش نیست.تازه ممکنه که بچه توی شکم شقایق رو بکشه.

اریا+منظور من اینه میری سمتش و بهش میگی در ازای اینکه باهات بمونم باید شقایق رو طلاق بدی.

_این کار اسونی نیست و من نمیتونم انجامش بدم.

بلند شد.و دورم چرخی زد.

اریا+پس از یه راه دیگه وارد میشم.

و با یه حرکت دستمال گذاشت روی دهنم.نفسمو حبس کردم و تقلا کردم ولی ناچار نفس عمیقی کشیدم.وقتی به هوش اومدم توی یه اتاق بودم.درو باز کردم.یه خونه معمولی بود.

اریا+بلاخره بیدار شدی؟

_من کجام؟

اریا+بخاطر اینکه کاری که میخوام رو انجام نمیدی مجبورم که نگهت دارم تا ارسام تسلیم بشه.

_نمیتونی همچین کاری بکنی.

اریا+میتونم.

دویدم سمت در ولی قفل بود.با بیچارگی روی زمین نشستم.

اریا+متاسفانه باید یه کاری بکنم که ارسام دلش به رحم بیاد.

و یه کشیده محکم کوبوند توی صورتم.تا چند ثانیه گیج و منگ بودم.تا اومدم دوباره به خودم بیام سیلی دوباره ای روی صورتم نشوند.جیغی کشیدم.حواسم نبود یه نفر دیگه هم داره فیلم میگیره‌.لگداش داخل پهلوم و شکمم میخورد.پشت سر هم جیغ میکشیدم و صورتمو گرفته بودم.نمیدونستم این اولشه.

(ارسام)

با دیدن کلیپ روبروم خون جلوی چشممو گرفت.نادیای من داشت زیر مشت و لگداش جون میداد.حمله کردم سمت شقایق ولی ارتام گرفتم.

_زنیکه ج... فکر کردی کی هستی؟

ارتام+اون بارداره ولش کن.

مامانم با صدای بلند گریه میکرد.در باز شد و پدر نادیا اومد داخل.

پدر نادیا+اخه بی شعورا دختر من داره جون میده فقط بخاطر اینکه تو طلاقش بدی.پس چرا طلاقش نمیدی؟

ارتام+حق طلاق با شقایقه و این ه.ر.ز.ه هم طلاق نمیگیره.

_طلاق میگیره مجبورش میکنم.

(نادیا)

یه هفتست اینجام و فقط و فقط کتک خوردم.یه جای سالم توی بدنم نمونده.دوباره اومد سراغم.با یه کمربند چرم اصل.توان نداشتم عقب برم.ضربه اول رو که خوردم تازه فهمیدم چقدر بدبختم.ضربه دوم...سوم...چهارم...پنجم....و بیستم.اشک چشمام هم خشک شده بود.من نادیا امروز شکست خوردم.من نادیای سابق نیستم.ای خدا لعنتت کنه شقایق که زندگیمو به گند کشیدی.فحشای رکیکی که میداد باعث میشد خجالت بکشم.برام مهم نبود به صورتم هم میزنه فقط میخواستم اون لحظه بمیرم.ضربات شدید بود و خیلی درد داشت ولی دردش کمتر قلبم بود.پوزخند زدم که لبم اتیش گرفت.نمیگذرم از هیچکدومتون تقاص همه اینا رو پس میدین.انقدر شکنجه شده بودم که نگو.توی این یک هفته عذاب کشیده بودم.به بدترین شکل و خدا میدانست من چقدر عذاب کشیدم.
پاسخ
 سپاس شده توسط Doory ، _leιтo_
#18
روبروی اینه ایستادم.با دیدن موهای کوتاه شدم بغضم گرفت.چشمام انگار دو تا قالب یخ بود.لبام بی حس و خشک.چشمای سبز آبیم از شدت ناراحتی به آبی تیره رنگ داده بودن.رنگم به شدت پریده بود.پوزخندی زدم.با دیدن اریا اونم پشتم ترسیدم.سرمو محکم به اینه کوبید.از شدت شوک نمیتونستم حرف بزنم.قطره قطره خون از روی صورتم میریخت.چشمامو محکم بسته بودم.

اریا+بهم میگن دیوونه.شقایق درخواست نمیده.ولی مجبورش میکنم.

هولم داد سمت در.

اریا+بهتره یه کلیپ جدید برای ارسام جونت بفرستم.

(یک سال بعد)

گوشه ای از اتاق جمع شده بودم.هنوز که هنوزه هیچکس دنبالم نکرده بود.اریا اومد داخل ظاهرش کلافه بود.

اریا+منو ببخش.

جواب ندادم.خیلی وقت بود حرف نزده بودم.

اریا+دست خودم نیست.راستی یه چیزی بهت بگم.برادرت نیما الان دوتا بچه دو قلو داره.

پوزخندی زدم.

اریا+بدون حضور تو ازدواج کرده.شقایق منو نمیخواد.ازادی که بری.دیگه کاری بهت ندارم.بلند شو اماده شو.

وقتی دید بلند نمیشم بازومو محکم گرفت.مانتو و شالمو تنم کرد و بردم بیرون.بی میل دنبالش میرفتم.میخواستم توی اتاق تنها باشم.روبروی خونمون ترمز کرد.پیادم کرد و زنگ درو فشرد.در باز شد.سرمو پایین انداختم و رفتم تو.بابام دنبالم اومد.

بابا+هی خانوم تو کی هستی؟بیا برو بیرون از خونه ی من.

برگشتم و نگاهش کردم.ناباور نگاهم کرد.

بابا+نادیا

تا اومد نزدیکم بشه از ترس دویدم سمت خونه.میترسیدم کسی بهم دست بزنه.صدای گریه بابام اومد.دویدم سمت اتاقم.درو قفل کردم.گریه نمیکردم ولی دلتنگ بودم.نگاهی به ظاهرم کردم.موهای کوتاه شده.موهایی که روزی تا روی کمرم بود.چشمایی از همیشه سردتر.پوزخند زدم.نشستم روی تخت و توی خودم جمع شدم.یک ساعت بعد همه اومدن خونه.پایین نرفتم.در زده شد.حوصله نداشتم ولی درو باز کردم.با دیدن یه بچه که چهار دستو پا راه میرفت خواستم لبخند بزنم ولی نتونستم.ترسیدم بغلش کنم.

لیلا+سپهر کجا رفتی؟

با دیدنم در جا خشک شد.

لیلا+نادیا تو چرا این شکلی شدی؟

جواب ندادم.نشستم روی تخت.

لیلا+چرا جواب نمیدی؟

_...

لیلا+نکنه نمیتونی حرف بزنی؟

_...

لیلا+شقایق پایینه اومده برای طلب بخشش.

پوزخند زدم.

_...

لیلا+ارسام داغونه خواس تبیاد بالا نزاشتم.

_...

لیلا+میشه حرف بزنی؟

از اتاق بیرون رفتم.با دیدن شقایق خون جلوی چشممو گرفت.دویدم سمتشو محکم کوبیدم توی صورتش.افتاد زمین و گریه کرد.موهاشو گرفت و از ته کشیدم.بعدم ولش کردم.ارتام بلندش کرد و بردش.ارسام خواست بیاد سمتم که با ترس فاصله گرفتم.با دیدن یه کمربند چرم شبیه کمربند اریا شروع کردم لرزیدن.لیلا جیغی کشید و گرفتم ولی من فقط به کمربند نیما نگاه میکردم.

لیلا+نمیا کمربندو در بیار انگار میترسه ازش.

نیما سریع کمربندو در اورد و انداختش گوشه مبل.از زور ترس بیهوش شدم.

(ارسام)

دکتر+به نظرم بهتره بستری بشه تیمارستان.

یقشو گرفتم.

_یعنی چی بره تیمارستان؟

دکتر+اونجا حالش خوب میشه
پاسخ
 سپاس شده توسط Doory ، _leιтo_
#19
اریا+بگو من سگم وگرنه میزنمت.

_بزن ولی من نمیگم

با کمربندش بیشتر افتاد به جونم.با سگک کمربند محکم زد توی لبم.خون از لبم جاری شد.

_باشه باشه من سگم.

کمربندشو گوشه ای پرت کرد و نشست روی مبل.سیگارشو روشن کرد.به تهش که رسید اومد سمتم.سیگارشو فشار داد روی کمرم.نفسم رفت.

(زمان حال)

با نفس نفس از خواب پریدم بازم کابوس.توی یه اتاق سفید بودم.معلوم بود تیمارستانه.گوشه ای از تخت توی خودم جمع شدم.روزای خیلی سختی داشتم.در باز شد.بازم سرم بالا نبردم.

+نادیا خانوم

سرمو بالا اوردم.یه پسر با چشمای ابی و موهای طلایی بینی کوچیک و لبای قلوه ای.

+من دیویدم روانشناس.

حتی سرمم تکون ندادم.

دیوید+حتما کنجکاو شدی من چرا اسمم خارجیه خب چون من مادرم آمریکایی و پدرم ایرانیه اوکی؟

حرف نزدم.

دیوید+خب من حرف میزنم معلومه خیلی سرسختی که حرف نمیزنی.

_....

دیوید+شنیدم پیش یه روانی به اسم اریا بودی.اون بیماری داره.بیماریش بیماری ایه که از کمبود محبت به وجود میاد.این فرد انقدر کمبود محبت داشته که میخواسته شقایق بهش محبت کنه.بنابر این دوبار به شقایق تجاوز میکنه تا حامله بشه و باهاش ازدواج کنه.بعد تو ناپدید میشی اونم نزدیک یک سال.

_...

دیوید+میشه تعریف کنی؟

_روزای سختی بود.من عاشق یه نفرم اسمش ارسامه.خیلی دوستش داشتم.الانم کمو بیش اره دوستش دارم.گذشت تا ما بخاطر شقایق از هم جدا شدیم‌.یک روز رفتم کافی شاپ بهم پیام داده بود.بهم گفت برو به ارسام بگو دوستت دارم تا شقایق رو ول کنه.منم نگفتم.سر همین قضیه بیهوشم کرد و برد به...

دیگه حرف نزدم.

دیوید+خب من میرم فردا میام دوباره.

(ارسام)

دکتر+حالش خوب میشه ولی به مرور زمان.

_یعنی امیدی هست؟

دکتر+اره هست ایشون که خدایی نکرده بیماری دیگه ای ندارن فقط افسردگیه که به مرور زمان خوب میشه‌.اون در حال حاضر از شما ناراحته.تنها کسی که میتونه کمکش کنه شمایی.

_اگه میتونم کمکش کنم این کارو میکنم.

دکتر+به نیما بگو بهش سر بزنه.

(نادیا)

با دیدن همون پسر بچه سپهر نان ذوق کردم‌.دستامو برای گرفتنش دراز کردم.وقتی بغلش کردم کلی بوسش کردم.وای این بچه چقدر شیرینه.عزیزدلم.

نیما+نادیا خوبی؟

_...

نیما+شنیدم حرف زدی با دکترت پس چرا با ما حرف نمیزنی؟

با نفرت نگاهی بهش کردم.جا خورد.بچه رو به لیلا دادم و بلند شدم‌.

_یک سال اونجا بودم تو کمکم نکردی هیچ بچه دارم شدی.پلیسو برای همین موقع گذاشتن.نمیخوام ببینمتون.راستی من دیوونه نیستم.لازم نیست ادای دلسوزا رو در بیارید بیاید ملاقاتم.توی نبود من ازدواج کردین اونم بعد از دو ماه که من اونجا بودم‌.
پاسخ
 سپاس شده توسط Doory ، _leιтo_ ، iim_miia
#20
ادامه شو نمیذاری دیگه؟
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان