23-01-2018، 12:50
#پارت14
ارتان که از کل انداختن با ان دختر سرتق حسابی بهتر شده بود بلند شد تا کمی کمد را وارس کند.تمام کمد را زیر و رو کرد اما هیچ چیزی در انجا نبود
سرش را تا کمر درون کمد فرو کرده بود دیواره های کمد را وارسی میکرد که مهیاس گفت=
-میشه بپرسم داری چیکار میکنی؟
ارتان بیخیال گفت=
-شاید مثل این فیلم باهالا یهو یه دری این تو پیدا بشه فعلا که زندگیمون کمی از یه فیلم خیالی نداره اینم روش
مهیاس سری به نشانه تاسف تکان داد و گفت=
-اخه توی فیلسو....
ارتان با شنیدن صدای قدم های ارامی که از پشت کمد می امد سریع میان حرف مهیاس پرید و گفت=
-هییسسسسسس
مهیاس بی حرف به ارتان زل زد
به ارامی به تخته پشت پشتی کمد ضربه ای زد و متفکر گفت=
-این پشت خالیه دیدی گفتم
مهیاس پوزخندی زد و گفت=-
افرین کاراگاه گجت
ارتان بی خیال خودش را از کمد بیرون کشید و گفت=
-باید کمدو جابه جا کنیم مطمعنم پشتش خالیه
مهیاس پوفی کشید و گفت=
-من پشیمون شدم بیا بریم از این اتاق اخه ادم عاقل که با سر تو دهن شیر نمیره حتما تلست دیگه
ارتان ابرویی بالا انداخت و گفت=
-اوهووووم یعنی تو کنجکاو نیستی بدونی پشت اینجا چیه؟
مهیاس=چرا...ولی...
ارتان=دیگه ولی و اما نداریم بدو ببینم من خون ازم رفته زیاد رو فرم نیستم
مهیاس بدون حرفی به طرف کمد رفت و به کمک ارتان تمام زور خود را زدند تا کمد را جابه جا بکنند اما دریغ از ذره ای کنار رفتن کمد مهیاس که حسابی کمر درد گرفته بود ناله ای کرد و روی زمین نشست ارتان با دیدن قیافه ی مهیاس با صدای بلندی خندید
مهیاس حرصی نگاهش کرد و گفت=
-زهر مار رو اب بخندی بچه پروو انگار.....
با دهانی باز به شکاف عمیق دیوار پشت کمد نگاه کرد و حرفش را خورد ارتان بیخیال خنده اش را قطع کرد و گفت=
-چیشد جوجه
مهیاس بدون اینکه متوجه حرف ارتان شده باشد با دهانی باز گفت=
-ارتتتاااان اینجارو
ارتان به کمد نزدیک شد و با دیدن ان شکاف متعجب گفت=
-ما چرا اول اینو ندیدیم ؟فکر کنم کوری تو به منم سرایت کرد
مهیاس که دیگر واقعا از دست ارتان شاکی بود به تلافی کارش دست به سینه ایستاد و گفت=
-بابا شما که قوی هستی شما که مردی تنها این کمدو تکون بده ببینم یا نکنه این بازو هارو با امپول در اوردی؟
ارتان که به غرورش بر خورده بود دندانش را روی هم سابید و گفت=
-ببند فکتو
و نزدیک کمد شد و یا تمام زورش کمد را حل داد کمد کمی جابه جا شد اما هنوز به قدری نبود که بتوان از ان رد شد پوف محکمی کشید و خودش را روی زمین پرت کرد و تاق باز دراز کشید
مهیاس بیخیال گفت=
-هوم چیشد اقای قوی؟
ارتان با صدای ضعیفی گفت=
-خانوم ضعیف محض اطلاعتون من هم خونریزی داشتم و چند ساعته غذا نخوردم جون ندارم همینقدرم که تکونش دادم خیلیه لامصب انگار از سنگه
به ارامی سرش را به طرف مهیاس برگرداند و گفت=
-میشه بیای یکم کمو ماساژبدی؟
مهیاس با چشمانی گرد گفت=
-جانننن؟چیکار کنم؟امری فرمایشی؟
ارتان چهره اش را مظلوم کرد و گفت=
-کمرم درد میکنه
مهیاس نگاه به چشمان درشت شده ارتان و ماهایی رو پیشانی اش ریخته بود انداخت و به ناچار سری به معنای باشه تکان داد و به ارامش شروع به ماساژ دادن کمر ارتان کرد
ارتان که حسابی کیفور شده بود هی دستور میداد و میگفت=
-بالا..بالا تر...یکم به راست....خوبه خوبه...حالا برو پایین
مهیاس پوفی کشید و گفت=
-برو بابا پرو نشو دیگه
بعد با یکدیگر بلند شدند و به سراغ کمد رفتند با تمام قدرت کمد را هل دادن که در کمال شگفتی اینبار کمد جابه جا شد و کنار رفت
مهیاس نگاهی به تاریکی مطلق حفره ای روبه رویش که به اندازه ی بلندی کمد طولش بود انداخت و با صدای بلندی اب دهانش را قورت داد و گفت=
-توکه نمیخوای بری اون تو؟
ارتان موهایش را به عقب فرستاد و گفت=
-اتفاقا دقیقا همین قصدو دارم
مهیاس با صدای ضعیفی گفت=
-اما....
ارتان= اما به اما بدو ببینم اگرم میخوای میتونم اینجا تنهات بزارم نظرت؟
مهیاس به ناچار پشت سر ارتان قدم به ان طونل وهم انگیز گذاشت
ارتان که از کل انداختن با ان دختر سرتق حسابی بهتر شده بود بلند شد تا کمی کمد را وارس کند.تمام کمد را زیر و رو کرد اما هیچ چیزی در انجا نبود
سرش را تا کمر درون کمد فرو کرده بود دیواره های کمد را وارسی میکرد که مهیاس گفت=
-میشه بپرسم داری چیکار میکنی؟
ارتان بیخیال گفت=
-شاید مثل این فیلم باهالا یهو یه دری این تو پیدا بشه فعلا که زندگیمون کمی از یه فیلم خیالی نداره اینم روش
مهیاس سری به نشانه تاسف تکان داد و گفت=
-اخه توی فیلسو....
ارتان با شنیدن صدای قدم های ارامی که از پشت کمد می امد سریع میان حرف مهیاس پرید و گفت=
-هییسسسسسس
مهیاس بی حرف به ارتان زل زد
به ارامی به تخته پشت پشتی کمد ضربه ای زد و متفکر گفت=
-این پشت خالیه دیدی گفتم
مهیاس پوزخندی زد و گفت=-
افرین کاراگاه گجت
ارتان بی خیال خودش را از کمد بیرون کشید و گفت=
-باید کمدو جابه جا کنیم مطمعنم پشتش خالیه
مهیاس پوفی کشید و گفت=
-من پشیمون شدم بیا بریم از این اتاق اخه ادم عاقل که با سر تو دهن شیر نمیره حتما تلست دیگه
ارتان ابرویی بالا انداخت و گفت=
-اوهووووم یعنی تو کنجکاو نیستی بدونی پشت اینجا چیه؟
مهیاس=چرا...ولی...
ارتان=دیگه ولی و اما نداریم بدو ببینم من خون ازم رفته زیاد رو فرم نیستم
مهیاس بدون حرفی به طرف کمد رفت و به کمک ارتان تمام زور خود را زدند تا کمد را جابه جا بکنند اما دریغ از ذره ای کنار رفتن کمد مهیاس که حسابی کمر درد گرفته بود ناله ای کرد و روی زمین نشست ارتان با دیدن قیافه ی مهیاس با صدای بلندی خندید
مهیاس حرصی نگاهش کرد و گفت=
-زهر مار رو اب بخندی بچه پروو انگار.....
با دهانی باز به شکاف عمیق دیوار پشت کمد نگاه کرد و حرفش را خورد ارتان بیخیال خنده اش را قطع کرد و گفت=
-چیشد جوجه
مهیاس بدون اینکه متوجه حرف ارتان شده باشد با دهانی باز گفت=
-ارتتتاااان اینجارو
ارتان به کمد نزدیک شد و با دیدن ان شکاف متعجب گفت=
-ما چرا اول اینو ندیدیم ؟فکر کنم کوری تو به منم سرایت کرد
مهیاس که دیگر واقعا از دست ارتان شاکی بود به تلافی کارش دست به سینه ایستاد و گفت=
-بابا شما که قوی هستی شما که مردی تنها این کمدو تکون بده ببینم یا نکنه این بازو هارو با امپول در اوردی؟
ارتان که به غرورش بر خورده بود دندانش را روی هم سابید و گفت=
-ببند فکتو
و نزدیک کمد شد و یا تمام زورش کمد را حل داد کمد کمی جابه جا شد اما هنوز به قدری نبود که بتوان از ان رد شد پوف محکمی کشید و خودش را روی زمین پرت کرد و تاق باز دراز کشید
مهیاس بیخیال گفت=
-هوم چیشد اقای قوی؟
ارتان با صدای ضعیفی گفت=
-خانوم ضعیف محض اطلاعتون من هم خونریزی داشتم و چند ساعته غذا نخوردم جون ندارم همینقدرم که تکونش دادم خیلیه لامصب انگار از سنگه
به ارامی سرش را به طرف مهیاس برگرداند و گفت=
-میشه بیای یکم کمو ماساژبدی؟
مهیاس با چشمانی گرد گفت=
-جانننن؟چیکار کنم؟امری فرمایشی؟
ارتان چهره اش را مظلوم کرد و گفت=
-کمرم درد میکنه
مهیاس نگاه به چشمان درشت شده ارتان و ماهایی رو پیشانی اش ریخته بود انداخت و به ناچار سری به معنای باشه تکان داد و به ارامش شروع به ماساژ دادن کمر ارتان کرد
ارتان که حسابی کیفور شده بود هی دستور میداد و میگفت=
-بالا..بالا تر...یکم به راست....خوبه خوبه...حالا برو پایین
مهیاس پوفی کشید و گفت=
-برو بابا پرو نشو دیگه
بعد با یکدیگر بلند شدند و به سراغ کمد رفتند با تمام قدرت کمد را هل دادن که در کمال شگفتی اینبار کمد جابه جا شد و کنار رفت
مهیاس نگاهی به تاریکی مطلق حفره ای روبه رویش که به اندازه ی بلندی کمد طولش بود انداخت و با صدای بلندی اب دهانش را قورت داد و گفت=
-توکه نمیخوای بری اون تو؟
ارتان موهایش را به عقب فرستاد و گفت=
-اتفاقا دقیقا همین قصدو دارم
مهیاس با صدای ضعیفی گفت=
-اما....
ارتان= اما به اما بدو ببینم اگرم میخوای میتونم اینجا تنهات بزارم نظرت؟
مهیاس به ناچار پشت سر ارتان قدم به ان طونل وهم انگیز گذاشت