امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان گونه ی نوازش سایه | نویسنده mahsa.ksz | خودم( خیلی قشنگه بیا تو )

#1
خلاصه :

بعضی از اوقات

از زبون دختریه که با پدر و مادرش مشکل داره و همیشه آرزوی ممرگشون رو میکنه
آرزوهای بزرگی داره که بخاطرشون مجبوره که نقش بازی کنه نقش بازی کنه که شاده خوشحاله سرزنده است ..
..اما...
خب هر کی رو که بتونه گول بزنه خودش رو که نمیتونه میتونه؟
داخل پانزده سالگیش یه تصادف میکنه که همه چی یادش میره مشکلش هم شرایط جسمیش نیست بلکه دکترا و روانپزشکا گفتن برای اون شوکیه که بهش وارد شده
شوکی که هیچکس نمیدونه چیه



بعضی از اوقات

ز زبون پسریه که داخل یه باتلاق دست و پا میزنه و نمیدونه چیکار کنه..
.کدوم راه رو انتخاب کنه ؟ راه مادرش رو یا پدرش؟
بیشتر گوشه گیره تنهاست با آدما زیاد رفت و آماد نداره



مقدمه : چیکار باید بکنیم؟
به کدوم سمت بریم؟
مگه نمیگن زمین گرده؟
پس اگه راهی رو اشتباه برم
اگه اونقدر زیاد برم و برم
بلاخره میتونم برسم سرجای اولم و یه راه دیگه رو انتخاب کنم آره؟
پس چرا نمیرسم؟
یعنی زمین اینقدر بزرگه؟؟!(

نویسنده خودم )

از زبان رها:


_ فویبه( اسمه ) فویبه
+اسم قشنگیه نه؟
_آره عزیزم خیلی خوبه 
× دخترم چند دفعه بهت گفتم که ما باید اسمامون رو از روی هویتامون ان


*************


با حس یه چیز سرد روی پوستم زود بلند شدم چشمام تار میدید درست نبود
چند ثانیه گذشت ترانه و گلشید رو دیدم که داشتن ریز ریز میخندیدن.عجبا یه روز دیر پاشدم. نگاه چیکار میکننم آب یخ میریزن رو صورتم.بیخیال اون دوتا شفتالو رفتم ( گلاب به روتون ) دستشویی.پوسته سفید بینی کوچولو متناسب صورتم موهایی سیاه یا شایدم خرمایی( آخه هنوز خودم نمیتونم تشخیصشون بدم!!! )  بقیه که میگن خرمایی در هرصورت قیافه ی بدینداشتم صورتی تقریبا کشیده و لبایی نازک( البته نه اونقدر که نتونی تشخیص بدی غذا از کجا میل میکنم !)درحال نگاه کردن خودم داخل آینه بودم که...    

         آینه ترک خورد!!!!یعنی قیافه ی من بدتر از اون دوتا گوسفنده؟
+حرص نخور عزیزم پیر میشی میترشی

ههه صدای ترانه رو ...مریض شده صداش گرفته ....صداش عینه مرغ شده
اصن چرا من دره توالت رو باز گذاشتم؟ایندفعه صدا گلشید بلند شد
بشین تو هم حالا! این بترشه ؟! عمرا صد سال سیاه
دوطرف لبام تا بناگوش باز شد فکر کنم گلشید حالتم رو دید چون با بی رحمی تموم ادامه داد:
آخه دختره بیچاره همین الانشم ترشیده
ترانه هم اومد سمتم و گفت: راست میگههه واقعا من همسن تو بودم سه تا بچه تو بغلم بود
×+ دختره ی ترشیده بوی گندیده میده دختره ی ترشیده بوی گندیده میده
منم که عصبانی شده بودم  با عصبانیت رفتم داخل اتاق...

** راستی زود قضاوت نکنید اولش زیاد خوب نشون نمیده اما بعدش متوجه میشید چرا این شکلی نوشتم**

 نگاه هنوز لباس خوابم رو در نیوردماصن ساعت چنده الان؟
اوه هشت و نیم تا نیم ساعت دیگه شروع میشه کلاسا اگه من همین روز اول دیر برسم خو دیگه هیچ کلاهم پس معرکه استیه مانتوی کوتاه کرمی زیر زانو و یه ساپورت سیاه یه شال قهوه ای کمرنگ پررنگ هم پوشیده بودم  اما... یه چیزی کم بودبذار یه کوچولو آرایش هم بکنم
به هر حال باید یه فرقی بین دانشگاه و مدرسه باشه دیگه نه؟یه خط چشم سفید. سایه کرم . رژگونه صورتی . رژ صورتی . و در آخر هم کرم پودر و ریمل زدم و بیرون اومدم اینقدر بدم میاد از این دخترایی که آرایشاشون غلیضه!!!
مخصوصا اونایی که دماغاشون رو سربالا میکنن رو گونه هاشون گوجه میکنن و لباشون رو بادکنکی اخ آخرش هم خوشگل نمیشن
گلی+کلیلیلیلی عروس خانوم وارد میشود زود باش برو دیه الان دیرت میشه ببین دیگه سفارش نکنما قشنگ کتی وار راه برو اون صدای گوسفندیت رو هم در نیایریا !!! یه خورده عین یه دختر باش بلکه شاید تونستی یه پسری از افغانستان واسه خودت جور کنی!
آخ یعنی اصلا حوصله نداشتم کلا تو این یه هفته اعصاب هم نداشتم دلم درد میکرد کمرم درد میکرد زانوم درد میکرد چشمم درد میکرد
الان دیگه فقط مونده حافظ داخل شیراز بفهمه چه مرگمه!!!

تاکسی رفتم دانشگاه اه هزار دفعه به مامان بابا گفتم وقتی میخوان مسافرت برن ماشین منو نبرن انگار مجبورن

خوبرن یه ماشین بگیرن دیگهبی خیال این حرفا دانشگاه رو نگاه!!! اوه خدای من رها خنگه بلاخره دانشجو شدیا . کی باورش میشه؟!!!رفتم داخل یه اتاقک دو تا خانم چادری نشسته بودن دو تا دختر دیگه هم که معلوم بود دانشجو ان ایستاده بودن زن اولی داشت با کنار دستیش حرف میزد:
+ هزار دفعه بهشون میگی درست لباس بپوش درست بیا موهاتو بیرون نکن آرایش نکن عین خیالشون نیست انگار اینجا رو باجاهای دیگه اشتباه گرفتن
نگاه خانم دومیه بهم گره خورد و با دست به من اشاره کرد و با اخم گفت:
×اینو نگاه این که دیگه رسما تشریف اوردن عروسی . ترم اولی هستی?
با بغض سرم رو تکون دادم
+هر ترم ما با این ترم اولیا مشکل داریم
× کاشکی فقط ترم اولیا بودن ترم آخریا هم پرو شدن فکر میکنن خیلی بلدن واسه حرص دادن ما یه جوری لباس میپوشن که تا ***** میشه دید
زنه دوباره نگاش به من افتاد
+تو که هنوز آرایشت رو پاک نکردی بیا این دستمالو بگیر و پاک کن درضمن دفعه بعدی با این لباس کوتاه و ساپورت تنگ اومدی رات نمیدم اگه هم زیاد شلوغش کردی میفرستمت کمیته انضباطی
اه یعنی من باید بدون آرایش بیام دانشگاه؟ مگه مدرسه است؟ باز خوبه به ابروهای برداشتم گیر نمیده
دختر پشتیه که دید خیلی قیافه ام تو همه اومد زیر گوشم یواش گفت
:×+ معلومه تازه واردیا. این که قصه نداره دفعه دیگه که خواستی بیای لوازم آرایشت رو قایم کن وقتی رفتی داخل آرایش کن واسه لباست هم یه چادر بزن داخل که رفتی درش بیار ما همه همینکارو میکنیم
ای ول عالیه دفعه بعد همینکارو میکنم!!!و ناخوداگاه یه لبخند رو لبم نشست و رفتم داخل دانشگاه

اصلا بوی دانشگاه رو میشه حس کرد
بدو بدو رفتم سمت بورد حالا من از کجا باید کلاس رو پیدا کنم؟ باز هم رفتم داخل جلد اون رهای جسور و گستاخ .
چشمام رو بین سالن چرخی دادم و با صدای بلند گفتم
:_آهای دانشجوها یکی به من نشون بده کلاس سیصدو چهار رو
همه با صدای من برگشتن به سمتم و چند نفرشون هم با دست به سمت طبقه بالا اشاره کردن وایی حالا من با این وضعم باید سه طبقه بالا برم؟ 
...بلاخره رسیدم اوفیییش دقیقا روبروعه کلاس . آهسته اآهسته به سمت کلاس رفتم ماشالا ماشالا که هیچ جای خالی واسه من نمونده به غیر از صندلی آخر . یه دفعه یکی از پسرا در حال که با چشماش داشت درسته منو قورت میداد گفت:
به به بستنی کیم وارد میشودو کلاس ترکیید از خنده .اه منظورش با لباسمه
تا اومدم جوابش رو بدم دیدم استاد پشت سرمه اوه خیلی با احترام ازش معذرت خواهی کردم و اونم به در اشاره کرد و گفت:
بفرمایید داخل
من که به معنای واقعی کلمه لال شده بودم وقتی که کل مدرسه با معلم زن سرو کله بزنی مسلما اولش جلوی استاد مرد کمی موش میشی و تا بیای عادت کنی زمان میبره. شانس آوردم بهش نگفتم اجازه خانوم! برای جلوگیری از غضب های بعدی استاد سریع رفتم ته نشستم. سنگینی نگاه همه رو حس میکردم دوباره اون حالت مغرورانه اومده بود سراغم و ترجیح دادم به جای خرج کردن جسارت همه رو از بالا نگاه کنم و خودم رو اینجوری بهشون بشناسونم.تازه تونستم دقیق به دور و برم نگاه کنم کلاس بزرگی بود و جمعیت زیادی همداخلش نشسته بودن. ولی هیچ شباهتی با کلاس هایی که داخل تلویزیون دیده بودم نداشت. کلاس های خیلی بزرگه که صندلی هاش عین صندلی سینما طبقه به طبقه می اومدن پایین و درش اون ته کلاس بود. طوری که وقتی یه نفر وارد میشد همه سرها می چرخید به سمت آخر کلاس و خلاصه کلی با کلاس بودن. این کلاس با وجود بزرگی هم سطح زمین بود همش و درش هم همون جلوی کلاس باز می شد. استاد رفت پشت میز مخصوص خودش که چوبی و قهوه ای رنگ بود ایستاد و خیلی جدی شروع به صحبت کردن کرد.

غر زدم:_بذار تو جا استادی جا بشی بعد شروع کن
پسر بغل دستیم خندید و گفت
+ تو چی؟
کلاسورم رو باز کردم و خونسرد دوباره تکرار کردم
:_ جا استادی..
.صدای استاد بالا رفت که به معنی همون ببندین خودمون بود. پسره هم دیگه ادامه نداد و به حرفای استاد گوش کردیم
× درس درک و بیان محیط درس پایه شماست... شما قراره مهندسای از این به بعد این مملکت باشین
همزمان مشغول باز کردن در کیفش شد و ادامه داد
:×هر چند که بعید میدونم!  شما قرار نیست دیدتون نسبت به آدمای اطرافتون شبیه آدمای عادی باشه. دیگه بایدیه فرقی با دیگران داشته باشید.

رفت نزدیک تخته و با ماژیک تند تند چیزایی رو پای تخته یاداشت میکردگفت
:× این ترم تقریبا کارهای عملیتون کمه ول از ترم های بعد کاراتون سنگین تر میشه . باید کانسپت بزنین و اگه تو کرکسیون تاییدش کردیم از کانسپتا اسکیس و پرسپکتیو بکشین پرزانتش کنین شاید هم کاراتون ژوژمانت بشه
اول فکر کردم خودمم که نفهمیدم اما یه خورده که به بچه های دیگه نگاه کردم فهمیدم که هیچکدوم از اونا هم نفهمیدن اه همینه دیگه این استادا ما ترم اولیا رو مسخره میکنن و یه چیزایی میگن که هیچ نمیفهمیم
استاد چرخید و نمیدونم چی دید تو صورتامون که روی صورتش یه طرح گذرا از لبخند اومد و سریع جمع شد و گفت:
×اون قیافه هاتون نشون میده که هیچی در مورد معماری نمیدونید اما ایراد نداره میفهمید. دیگه سوالی نیست؟
یکی از دخترا با کلی ناز و افاده دستش رو برد بالا و گفت:
+اجازه استااااداستاد با سر بهش گفت که حرف بزنه دختره هم از جا بلند شد و با صدای ناز و پر از عشوه گفت
:ببخشید استااااااد اسم شما چیه؟
استاد× منظور  من سوالای درسی بود
دختره که حالش گرفته شد سعی کرد زیاد ضایع بازی نکنه اما زود جواب داد:
+ اما شما که نگفتید سوالا حتما باید درسی باشن
استاد× تنها دلیلی که اسم رو میگم اینه که تا پایان ترم نمیخوام همش سر کلاسام حواست نباشه . اسمم فیرووزه
دختره با یه لبخند استاد کش نشست و مشغول صحبت شدهمون موقع هم زنگ خورد

نشیمنگاهم درد گرفت از بس نشستم
چقدر این استادا بی رحمن
با صدای یکی از پسرا حواسمون معطوف شد به سمت جا استادی ، یکی از پسرا داخل جا استادی ایستاده بود و داشت نطق میکرد. روی صندلیم صاف تر نشستم و به سخنرانی هاش گوش کردم:
+ دوستان برای اینکه بیشتر بتونیم با هم در ارتباط باشیم قراره دوست بنده آوش خان لطف کنه و یه وبلاگ بسازه برای ورودی های خودمون ، تا فردا وبلاگ رو درست میکنیم و آدرسش رو بهتون میدیم عضو بشین و با گذاشتن مطالب خاص رشته خودمون بیایین یه فضای خوبی داشته باشیم.
به اینجا که رسید صداش رو پایین آورد و گفت
:+ تازه میتونیم بعضی وقتا دور از چشم اغیار اردو هم بذاریم واسه خودمون و بریم صفا سیتی!!! مثلا دانشجوییم دیگه...
اینو که گفت صدای هورای همه به خصوص دخترا بلند شد دخترا داشتن با جیغ و دادشون عصبیم میکردن نفس عمیقی کشیدم ، سرم رو به پشت صندلی تکیه دادم و به دختر روبروییم گفتم:
_ همینا رو میبینی اینجور ی جیغ و داد میکنن و هیجان دارن؟ پاش که بیفته هر کدوم یه بهونه میارن که جیم بزنن . قبول داری؟
با لبخندی که زد دیگه اصن لال مونی گرفتم خدایا این دختر بود یا عروسک ؟
زیاد طولی نکشید که افکارات سیاه ذهنم جوابم رو دادن :
_ خوش به حال صاحبش به من چه والابا صدای همون دختره از افکارم بیرون اومدم:
+ آره قبول دارم . اسمت چیه؟_
_رها و تو؟
+ من عسل از آشنایی باهات خوشبختم 
_ همچنین
.+ بهت میخوره دختر پایه ای باشی درست فکر میکنم؟
_ اوه اونم چه جورم . بیا به مناسبت آشناییمون دعوتت میکنم رستورانی که همین اطراف هست میای؟
+الته صبر کن زنگ بزنم دوستام هم بیان
ای واویلا من میخواستم خودش رو دعوت کنم حالا این رفت دوستاش رو هم بیاره؟اصن مگه دوستاش داخل همین دانشگاهن؟
و بعد فهمیدم که ناخوداگاه سوالم رو پرسیم اونم با خوشرویی جواب داد
: + آره ما خودمون رو کشتیم تا با هم داخل یه دانشگاه باشیم اونم به زوووور
(;
پاسخ
 سپاس شده توسط Parsana.PJ ، ○°łåmýå°○ ، raya(love anime)78 ، αƒsỠỠή ، The ghost ، αяtёℳΊs ، ستایش*** ، Parsana.PJ
آگهی
#2
*************************
*اوه نگاه کن ساعت چهار و نیم بعد از ظهر شد ایندفعه دیگه حتما میمیرم
با دست و پایی لرزون زنگ در رو فشار دادم اصن به جهنم به من چه.
من که کار بدی نکردم فقط دلم میخواست یک ساعت و نیم با دوستم برم بیرون مشکلیه؟معلومه که نه.داشتم خودم رو راضی میکردم که هیکل بد قواره اش اومد دم در و مقنعه ام رو کشید و برد داخل خونه.
از چشما و گوشاش دود بلند میشد
شده بود مثل این خوکا که وقتی راه میرن همه هیکلشون میلرزه هههههه من متنفرم از این آقایی که روبروم ایستاده و همه بهش میگن بابامتنفرم 
با صداش دست از فکر کردن برداشتم
+  کدوم گوری بودی دختر؟ ها کجا؟
هی صداش اوج میگرفت مگه نمیگن پدرا مهربونن؟ پس کو؟ چرا مردم اینقدر حرفای دری وری زیاد میزنن چرا؟
+ تو هم یه دختر هرزه ای مثل اون یکی خواهرت آره؟ راستشو بگو با کی قرار داشتی ها؟
حالم به هم میخورد ازش دهنش رو که باز میکردایه بوی افتضاحی میومد که نگو معلوم نیست چند ساله که مسواک نزده
چرا همیشه فکر میکنه منم مثل اون خواهرم هرزه ام چرا؟ ایندفعه هم مثل تمام دفعات پیش اشک تو چشمام جمع شد  هر چیزی رو میتونستم تحمل کنم اما این رو نه
بدو بدو رفتم داخل اتاقم و دوباره بغضم شکست
اتاقم با دو رنگ آبی کمرنگ و طوسی کمرنگ طراحی شده بود و خیلیا آرزوش رو داشتن اما من...
. فقط آرامش میخوام فقط آرامشای کاش میشد واسه همسشه بمیرن ای کااااااااااااش
خدایا خواهش میکنم خدایا مگه من بنده ات نیستم؟پس چرا من رو نمیبینی؟یعنی اینقدر ریزم؟ خدایا مامان و بابام رو ازم بگیر قول میدم هیچوقت پشیمون نشم قول میدم و اونقدر زار زدم تا غش کردم و خوابیدم
(;
پاسخ
 سپاس شده توسط raya(love anime)78 ، ♪neGar♪ ، The ghost ، ○°łåmýå°○ ، ستایش*** ، ○°łåmýå°○
#3
نور آفتاب داره میزنه به چشمم اه نگاه چقدر بده این.
من که زیاد خوابیدم پس چرا نمیتونم بیدار شم؟ نکنه چیز خورم کردن؟
وایی معده ام خیلی سوز میزنه شام که نخوردم الان اگه صبحونه بخورم حالم بدتر میشه.
بلند شدم از تختم و به سمت آشپزخونه رفتم خدا رو شکر صبحا مامان بابام دیر بیدار میشن وگرنه پدرم رو در میوردن.قرص معده ام رو دراوردم و بدون هیچ آبی خوردم عادت داشتم آب باعث میشه تنبل تر بشم و خودم تنها نتونم چیزی رو فرو بدم اما نمیدونم چرا بعد از این همه مدت هنور که هنوزه با این تمرین نمیتونم بغضم رو قورت بدم.
با صدا پا عقب رو نگاه کردم مامان داشت نگام می کرد ای کاش فقط یه بار دیگه میتونستم اون مهربونی قبل رو ببینم ای کاش فقط یه بار....
+ بیا بشین باهات حرف دارم.
من این صدای خشک رسمی رو دوست ندارم...
نه به هیچ وجه دوست ندارم نمیخواستم لجبازی کنم بخاطر همین بی هیچ حرفی رفتم روبروش نشستم و اون هم وقتی مطمعن شد به حرفاش گوش میدم شروع به سخنرانی کرد.
+ ما فردا میخواییم بریم سفر. ما یعنی من و داداشت و بابات . مثل یه دختر خوب میشی زن خونه . البته که بعید میدونم بتونی فهمیدی؟ عیاشی میاشی نداریم لاس زدن هم نداریم امان از روزی که بفههم پسری رو توی خونه ی من آوردی کثیف کاری کردی فهمیدی؟
بازم اشک تو چشمام جمع شد بازم بغض گلوم رو گرفت و نذاشت نفس بکشم خدایا پس کی تموم میشه این شکنجه؟ ای کاش میشد واسه همیشه میرفتن ای کاش...


********************************.

پارسا

از این باغ متنفرم . این باغ رابطه عاشقانه مامان و بابام بوده و همون دوتو باعث شدن که نفهمم من چه خری هستم.
صن یطور کلی من یه موجود نصفه الخلقه ام که معلوم نیست چیم اه . حتی نمیدونم باید کدوم طرف رو بگیرم طرف مامانم رو ؟ یا طرف بابام رو؟تف به این عشق لعنتی از هرچی عشقه بدم میاد . عشقی که باعث شد من به وجود بیام وونا که میدونستن کارشون اشتباه محضه . اونا که میدونستن بلاخره یه روزی سربازا میگیرنشون پس چرا همچین کاری رو کردن؟
چرااااا؟بدم میاد من از این دوراهی


.سیاهی روبرومون بود.
دیگه چیزی نمیدیدم
.تموم راهو جون کندم.
تموم راهو ترسیدم.چراغ جادمون ماهه.
منم با ماه همراهم
.نمیدونم کجا میرم.
ولی با راه همراهمیه وقتایی یه جاهایی
.آدم چیزی نمیدونه.
یکی راهو یکی چاهه
.دو راهی روبرومونه.
یه وقتی راضی از اینیکه میبینی خطر کردی
همیشه قصه رفتن نیستیه جایی خوبه برگردی..♫
♫♫از این جایی که ما هستیم.
یه دنیا نور معلومه.
ببین جاده تهش چی شدکه
.عشق از دور معلومه.
تو میبینی کسی از دورداره  دستی تکون میده.
همیشه لحظه ی آخریکی راهو نشون میده.یکی راهو نشون میده..
.یه وقتایی یه جاهایی
.آدم چیزی نمیدونه.
یکی راهو یکی چاهه
.دو راهی روبرومونه
.یه وقتی راضی از اینیکه میبینی خطر کردی.
همیشه قصه رفتن نیست.یه جایی خوبه برگردی.


***************************


*رها.

آخییییش بلاخره رفتن الهی داخل راه ماشین آتیش بگیره بمیرن.الهی تو راه تصادف کنن بمیرن
الهی یه طوری از سر راه من برداشته شن .چون همچین آدمایی اصلا به تریپ من نمیخورن اصلا.گوشیم داره زنگ میخوره بدون معطلی برداشتمش.
_الو؟
+ سلام عزییزم خوبی؟ رفتن ؟
_آره خیلی خوشحالم.
+ خوبه امروز تولد که میای؟
_کدوم تولد؟
+تولده ..
(;
پاسخ
 سپاس شده توسط Parsana.PJ ، raya(love anime)78 ، αƒsỠỠή ، ♪neGar♪ ، The ghost ، ستایش*** ، Parsana.PJ
#4
کدوم تولد؟
+تولده ..زهرا دیگ
ه_ آهان راستی اصن یادم بر فته بود الان خونه است
؟+ نه ما داریم خونه رو مرتب میکنیم بیا تو هم کمک تا خوب بتونیم سوپرایزش کنیم
امروز قرار بود من و سارینا و عسل با هم بریم خونه ی زهرا تا تولدش رو بدون این که خودش بدونه بگیریم سارینا و زهرا دوستایی بودن که از دوستی با عسل فیض از شانس اوردیم که خدا رو شکر کلید رو داشتن و یه چیز مهم تر اینکه خود زهرا سر کار میرفت و خونه نبود وگرن بدبخت بودیم زود یه لباس پوشیدم و رفتم خونه زهرا اینا. زنگ آیفون رو زدم که به لطف آیفونای تصویری دیگه لازم نبود طرف مقابل بگه کیه و تازه صدا بیاد یا نیاد. سارینا + به به آزاد خانوم بلاخره رسیدن
عسل × سلام خوبی؟ من دارم دنبال آثار جرم میگردم من فکر کنم تا دیشب پسره اینجا بوده ها اما با بالن فراریش دادن یه لحظه بیا
و محلت سلام کردن هم نداد و منو دنبال خودش کشید داخل اتاق خواب یه نفره
× نگاه کن بیا این سمت تخت رو بگیر شاید تخته دو نفره بشه ها مگه میشه زهرا هیچ کاری نکنه ؟ تازه دیشب خیلی خسته بود 
بعد دوباره قیافه متفکری به خودش میگیره و میگه
× آره فهمیدم ساری ساری مگه نه امروز وقتی داشتیم میومدیم پسر همسایه روبرویی چشاش پف کرده و بود و پشت تلفن داشت میگفت که دیشب نخوابیده؟سارینا در حالی که سرش داخل گوشیش بود تایید میکنه و عسل دوباره میگه × اصن از همون اول هم میدونستم الان هم باید تولد خودشو بگیریم هم بچهاین دفعه سکوت رو جایز ندونستم و گفتم
_ کدوم بچه؟
× خنگه. پسرا به طور کلی واسه چی شبا بیدار میمونن؟ خب سه دلیل که بیش تر نداره یک انجام کارهای خاک بر سری دو مشاهده عمل خاک بر سری و سه مطالعه در مورد عمل خاک بر سر ی!!! آلبته ناگفته نماند که این پسری که من دیدم از مشاهده و مطالعه گذشته پس چی میمونه؟ انجام کار های خاک بر سری پ کی بهتر زهی؟ هیچکی. نه تو رو خدا بیا بیا و به سمت پنجره اشاره میکنه
× الان هم احتمالا پسره واسه اینکه خودشو از ما قایم کنه با بالنی چتر نجاتی چیزی از پنجره پریده رفته
(;
پاسخ
 سپاس شده توسط ○°łåmýå°○ ، raya(love anime)78 ، αƒsỠỠή ، ♪neGar♪ ، The ghost ، ستایش*** ، ○°łåmýå°○
#5
همینطور داره کله اشو داخل چهار چوب پنجره میچرخونه که یه دفعه سارینا سرشو از گوشیش در میاره یه دفعه شترق!
یه پس گردنی نسیب عسل کرد
عادت همیشگیشون ...همیشه عین سگ و گربه به جون همدیگه میفتن . محلشون نذاشتم و به طرف آشپزخونه راهی شدم. تنها کاری که اون لحظه برای تولد زهرا میتونستم انجام بدم اینه کیک درست کنم حداقل میتونم بگم یکی از خوبیای مامانم این بود که دفتر کیک پزیش رو همیشه دم دست میذاشت من راحت میخوندمشون تا یه هنری داشته باشم و به بقیه پز بدم بخاطر همین ماجراهم داخل دبیرستان منو رها کیک پز میگفتن . البته تا اونجایی ک یادمه
تصمیم گرفتم که کیک موز با روکش شکلات بپزم اووووم چه چیزه بشه . سرکی داخل یخچال کشیدم خب تخم مرغ ک داره خامه هم ک داره اوهوع کرم مخصوص هم داره!
انگار از قبل میدونسته داریم میاییم اینجا!
************
× تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک بیا شمعاتو فوت کن تا صد سال زنده باشی
گوشیم زنگ میخوره شماره ناشناسه . میرم داخل اتاق و تماس رو وصل میکنم
+الو؟
_ سلام ببخشید شما با آقای محسن روایی زاده نسبتی دارید؟
+بله من دخترش هستم چطور مگه؟
_ایشون به همراه یه خانوم و یه پسر حدودا 25 ساله داخل جاده تهران به شمال تصادف کردن آخرین شماره ای ک ....
اون همون شکلی ادامه میداد اما من دیگه هیچی نشنیدم هیچی فقط حس میکردم که هعیی دارم دست به دست میشم
و یه دفعه چشام سیاهی رفت
+ حالت خوبه؟
فکر کنم صدای زهرا بود
× مگه نمیبینی غش کرده ؟ تو یه ذره شعور نداری؟
با حس درد همه نیرومو جمع کردم تا بتونم

تا سپاس ندین ادامه نمیدم
(;
پاسخ
 سپاس شده توسط αƒsỠỠή ، ♪neGar♪ ، raya(love anime)78 ، The ghost ، ستایش*** ، The ghost
#6
خاهش میکنم برای ماهایی که سپاس میدیم ادامه بده
پاسخ
 سپاس شده توسط ○°łåmýå°○ ، 2ba
#7
تا بتونم چشمام باز کنم اما تلاشم بی ثمر بود حس میکردم وزنه به پلک هام آویزونه و هر چه بیشتر تلاش میکردم کمتر نتیجه میگیرم.نتیجه به دست اومده فقط سردرد شدید و تیر کشیدن شقیقه هام بود. ولی باز هم از رو نرفتم و تلاش کردم انگار که پلکام به هم دوخته شده بودن در حد یه میلی متر بیشتر باز نشد و سریع افتادن روی هم.
صدا های اطرافم رو تشخیص میدادم:
آخعیی خودش همیشه ميگه از مامان و بابات متنفر اما نگاه. چطوری افتاده رو تخت...

هی نگاه کن پلکان تکون خورد. دکتر دکتر...
و صدا هی از دور ميشد.
صدا قدمی فردی رو میشنیدم
دکتر :علایم حیاطیش رو چک کن پرستار
پرستار: سطح هوشیاریش انگار بالا رفته!
عسل:یعنی داره به هوش میاد؟
سرم در حال ترکیدن بود دوست داشتم دستم رو بیارم بالا و بذارم روی سرم.دقیقا فرق سرم خیلی حس درد و عذاب داشتم نه تنها سرم بلکه همه بدنم درد میکرد. اما وقتی قدرت باز کردن دو تا پلک سبک رو نداشتم چطور باید انتظار داشته باشم که دستم تکون بخوره؟
(;
پاسخ
 سپاس شده توسط αƒsỠỠή ، The ghost ، nasrin37 ، ♪neGar♪ ، raya(love anime)78 ، ستایش*** ، ♪neGar♪
#8
دکتر یه چیزای دیگه ای بعدش  بهشون گفت اما به دلیل ناواضح بودن متوجه نمیشدمپلکام کشیده میشد اما من با لجبازی هر چه بیشتر میخواستم بسته نگهشون دارم نور زد پشت پلکام نور زرد میشد سفید میشد و باز به سمت رنگ قرمز میرفت. اه بابا به هوش اومدم ولم کنید

عسل: اقای دکتر چطور هستن ؟
-: وضع عمومی و جسمیش که خوبه فقط فکر کنم شوک زیادی بهش وارد شده ایراد نداره بپرسم این شوک چی بوده


؟**      *     *******

*پارسا

:   با اخم زل زده بودم به بیرون همیشه همین بود اخم مهمون همیشگی دو تا پلکام.... یه جورایی همسایه ام بودنکمتر کسی بود که لبخندامو میدیدتو همین موقع دو تا دختر که کنار خیابون ایستاده بودن برامون دست بلند کردنمانی یه نگاه بهشون کرد و گاز داد رفت جلو به مانی گفتم_ میبینن که قیمت ماشین اندازه چند تا آپارتمانه ها اما بازم دست تکون میدن
مانی+ خیلی تف! تف! تف به این روزگار!
_بی تربیت
+ از وضع اقتصادی چرا نمیگی؟
اخم کردم و حرفی نزدم ... هه مسخرم کرده
+ ایراد نداره خودم میگم افتضاح ! یارو سه جا کار میکنه که فقط بتونه خرج زندگیشو در بیاره!بیچاره شب خسته و مرده میرسه خونه. دیگه حال جواب سلام زنش رو هم نداره چه برسه به مساءل زناشویی.
دستشو از رو فرمون بر میداره و اون یکی دستشو جایگزینش میکنه و دوباره ادامه میده
+ خلاصه میگفتم بمیرم واسه دل اون زن که ماتم کده اس!
_زهرمار
+خب دارم میفرمایم دیگه !هاپو! وقتی رسید خونه دیگه جون تو تنش نیست چه برسه به دخترش.... به پسرش
حواسشو از جاده میگیره و نگاه من میکنه و میگه
+اینجاس که کار ما جوونا شروع میشه!چی؟ یعنی بزن!
یه نگاه بش میکنم که خودش تا تهش رو میره
+البته نه اون بزنا! منظورم اینه که بزن بریم به سراغش برسیم ! به مشکلاتش برسیم یعنی کمکش کنیم !کارایی رو که میخواد انجام بدیم ! یعنی بمیریم واسه دل اون زن که ماتم کده اس! من ک منظور بدی نداشتم..
.تو همین موقع رسیدیم به سه تا دختر و اشاره کردن که میخوان سوار شن
(;
پاسخ
 سپاس شده توسط raya(love anime)78 ، ○°łåmýå°○ ، ستایش*** ، ♪neGar♪
#9
وتا دختر دیگه هم از جلو اشاره دادن که مانی گفت
+ چه ایرادی داره مگه . بیا یکیشونو سوار کنیم گناه دارن کمکشون کنیم و برسونیمشون خونه . ماشین ما هم که خالیه ثواب داره بخدا 
اخم کردم و بعد گفتم
_چرا اینا همش دارن واسه ما دست تکون میدن ؟ نکنه تو داری اشاره ای چیزی میکنی
؟+ من؟ من که آروم یهجا نشستم و پشتم به شیشه است فقط رانندگی میکنم مگه اینکه با دم اشازه کنم!
نگااه کردم دیدم داره راست میگه اما تو همین حین متوجه یهبرگه به کنار شیشه شدم
من _اون چیه
؟مانی + چی چیه
؟_ اونبرگه.
 +اهان اون . اون ماله این ماشین نوهاست که میچسبونن بش اشتباهی واسه ما به پنجره کنار زدن حالا چه ایرادی داره به چیزای الکی گیر نده 
خم شدم و برش داشتم و با دیدنش مات شدم  روش نوشته بود زعفرانیه 6000  تجریش 1000 مخصوص بانوان نوشیدنی موجود است   یه نگاه به مانی کردم که دست و پاشو گم کرد اما سریع گفت
+ خجالت هم نمیکشن برگه ها تبلیغاتیشونو میندازن تو ماشین مردم نوچ نوچ واقعا زمین زعفرانیه متری 6000 تومن ؟ یعنی اینقدر ارزون؟
_ مانی به من نگاه کن
بدون هیچ حرفی خیره نگاهم کرد
+ تو زیر دست منی و تنهاکسی هستی که از وجود خیلی چیزا خبر داری
مکثی کردمو عرق پیشونیم رو گرفتم و ادامه دادم 
+ چرا میخوای منو از زندگیم بیرون بکشی؟چرا میخوای منو با خودتون وقف بدی؟ چرا ؟
یه داد محکم کشیدم و دستامو به داشبورد زدم
_ چراااااا لعتیییی؟ هااا؟
حرفی نمیزد فقط نگام میکرد و دنده رو عوض کرد تازه فهمیدم که ایستاده بودیم    بعد حرکت صدایکشیده شدن لاستیکای ماشین صدایی جیغ مانند میداد . صدایی که بهم جنون میبخشید. صدایی که اگه یه لحظه از خودم در میرفتم باعث میشد خیلیا رو در این سرزمین از هم بدرم. جلو در خونه نگه داشت  باز هم بدون هیچ خدافظی رفتم بیرون و درو محکم به هم کوبیدم میدونستم خوشش نمیاد بدون خداحافظی برم بیرون میدونستم خوشش نمیاد درو محکم به همدیگه به هم بکوبم اما باز هم اینکارا رو میکردم چون دوست داشتم و هیچکس حتی بزرگترین فرد عالم آدم هم نمیتونست جلوم رو بگیره این رویه ام بود به کسی اهمیت نمیدادم چون ارزش نداشتن واقعا نمیدونم واسه چی بابام دل و ایمونش رو به یه دختر باخت مگه چی دارن اینا؟ کلیدو به در انداختم در باصدای تیکی باز شد. قدم به قدم به آسایشگاهم نزدیک میشدم البته نمیشه گفت آسایشگاه چون این کلمه برای مکانی به کار میره که هم برای صاحب خونه و هم برای دیگران آسایش به همراه داشته باشه. بوی گل های محمدی به مشامم میرسید عاشق این عطر بودم یا به قول معروف این عطر رو با تمام عطرای موجود عوض نمیکنم.

سپاس = ادامه
(;
پاسخ
 سپاس شده توسط raya(love anime)78 ، ○°łåmýå°○ ، ستایش*** ، ستایش***
#10
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.flashkhor.com/forum/showthread.php?tid=259264&pid=3211810#pid3211810
(;
پاسخ
 سپاس شده توسط ○°łåmýå°○


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان