25-09-2015، 15:56
(آخرین ویرایش در این ارسال: 05-04-2016، 1:00، توسط _ƬӇЄ Ɗ▲ƦƘ_.)
عشق،شادی،دیوانگی(جلد دوم فصل امید)
فصل اول چقدر ما خوبیم
-ادرین..
با بی حالی و ب زور جوابشو دادم
-هوممممممممممم
-هوم چیه دیگه؟؟
-جونم عزیزم
-بریم بیرون؟؟؟؟؟
-مرجان بخوااااااااب
-عهههه اقااااام
-زهر مارو اقاات ساعت چار صب کجا بریم
-ی دور بزنیم تا افتاب در میاد
-جون مادرت بخواب چند ساعت پیش نامزدیمون بود مثلا ..خستم.
-بگو دوس نداری بام بیای بیرون خو
تو بقلم بود ی فشارش دادم که ی جیغ کوچولو زد گفتم
-دفه اخرت باشه ها
-باشه چرا فشار میدی له شدم
-ببخشید خانومم...بخوابیم؟؟
-ادرین پاشو دیه
-اااااااااااه بااااشششه کلافم کردی ولی فوقش ی ساعت
-باشه عشقم
از تو بغلم دراومد ی بوسم کرد و پاشد
-کجا مرجان؟؟
-لباس بپوشم دیههه
-ای خدا
-لوس نکن پاشو لباساتو بپوش بریم.
پاشدم لباسامو پوشیدم ی یادداشتم نوشتم ک بزاریم رو میز نترسند مامان اینا...اقا جواد(بابا جواد)و مریم خانومم(مامان مریمم)از شدت خستگی اون شب خونه ما موندن..
رفتم سوییچو برداشتم..هوا سرد بود..دست مریو گرفتمو دوییدیم طرف ماشین درو زدمو نشستیم توش...ماشین هنو گل گلی بود..
-کجا بریم اخه مرجان
-هرجا
کلافه روشن کردم ماشینو و رفتیم طرف میدون کاخ سعد اباد ب خاطر محله قشنگش..ی نفرم تو خیابون نبود.بعد چند دیقه اونجا بودیم..که خانوم امر کردن
-ادرین
-جونم
-پیاده شیم قدم بزنیم؟؟
-عززم فاز لاو برت داشته ها خانومم..سرردهههه
-عه ادرین
-قیافتو اونجوری نکن...چشم بریم
پارک کردمو پیاده شدیم
-مری سرد نی؟؟
-نع خیلیم خوبه
-این خصوصیاتتو لج بازیته ک منو دیوونه کرده چش قشنگ
-فدای شما
-عههه نگوووو
-چشم قربان
-افرین سرباز
دوتایی زدیم زیر خنده..دستشو گرفته بودمو فقط میرفتیم...بعد چند دیقه گف
-ادرین جونم
-ادرین فدا اینجوری حرف زدنت شه..بگو عشقم
-سرد نیس؟؟؟
ی نیش خند زدم و گفتم
-نع خیلیم خوبه
-ادرین سردمه
-باشه عشقم شوخی کردم
کتمو در اوردم دادم تنش کرد
-بم میاد ادرین؟؟
-نه...میره بت
-دیوونه هه...سردمه هنو
دسمو انداختم رو شونشو چسبوندمش تو بغلم به خودم
-خوب شد؟؟
-عاااالی شد اقام...خودت چی
-تو گرمت باشه منم خوبم ..شاله روسریه چیه اونو درست ببند ک سرما نخوری
-چشم اقایی..اقایی میگم
-بفرما
-چنگنه ما خوبیم
-چنگنه؟؟چنگنه چیه؟؟
-باب اسفنجی میگه
وسط خیابون نشستم رو پام عدا این فیلمرو دراوردم
-مری تو باب اسفنجی میببنیییی؟؟؟وای مگه میشه
-دوس دارم خو..بامزس
-از سنت خجالت نمکشی؟؟
-نع..خودت چی؟؟
-من ک نمیبینم تو میبینی
-همه میبینن
-باشه بابا بیخیال..اونجارو...فلافلیه چرا بازه؟؟؟
-بالاشو بخون
-هف چنار...ععههه نوشته ب دلیل افتتحاه شعبه جدید در روز افتتاد 24ساعت بازه....مملکت دیوانن..
-بریم ی فلافل برام بخر میخواااام
واساده بود بپر بپر میپف میخوام منم هرهر میخندیدم
-باشه بریم گریه نداره کع
رفتیم ی دوتا فلا سفارش دادیمو دوتا نوشابه بعدش نشستیم تا بیارن.
-ادرین؟؟
-جونم
-دیدی چ خوشحال شدن خریدیم؟؟
-اره..میدونی یکی از ارزوام چیه؟؟
-چیهه؟؟
-ک ی روزی انقدر پولدار شم ک اون کسایی که با دو سه هزار تومن خوشحال میشنو میلیاردر کنم.
-چقدر شما دل نازکی اقاام
-فدای شماا
-اوردن غذارو
-عه اره
-راسی اقام
-جانم
-گرمم شد کتتو بپوش تیپت کامل شه
-نه تنت باشه
-گفتم بپوش بت میاد
-باش
خوردیم غذارو بعد رفتم طرف پیش خوان
-اقا ببخشید صورت حساب میدید لطفا
-بفرما
حساب کرد و دادم و رفتیم.
-ادرین؟؟؟
-جونم؟؟؟
-چقد شد؟؟؟؟
-هف تومن
-من برا خودمو حساب میکنم
-مرجان دفه بعد یچی بت میگم
-باشه(:
رفتیم تو ماشینو راه افتادیم طرف خونه...دستمو گرفتو خوابش برد
ساعت6بود..دوساعت تو خیابون بودیم
رسیدیم خونه ب زور درو بی صدا واکردم مرجانم تو بغلم ب زور بردمش تو اتاق.
خوابوندمشو خودمم برا اینکه ببدار نشه اونور رو زمین باخیال راحت خوابیدم بدون اینکه بدونم از فردا چ داستانی شروع میشه...
فصل اول چقدر ما خوبیم
-ادرین..
با بی حالی و ب زور جوابشو دادم
-هوممممممممممم
-هوم چیه دیگه؟؟
-جونم عزیزم
-بریم بیرون؟؟؟؟؟
-مرجان بخوااااااااب
-عهههه اقااااام
-زهر مارو اقاات ساعت چار صب کجا بریم
-ی دور بزنیم تا افتاب در میاد
-جون مادرت بخواب چند ساعت پیش نامزدیمون بود مثلا ..خستم.
-بگو دوس نداری بام بیای بیرون خو
تو بقلم بود ی فشارش دادم که ی جیغ کوچولو زد گفتم
-دفه اخرت باشه ها
-باشه چرا فشار میدی له شدم
-ببخشید خانومم...بخوابیم؟؟
-ادرین پاشو دیه
-اااااااااااه بااااشششه کلافم کردی ولی فوقش ی ساعت
-باشه عشقم
از تو بغلم دراومد ی بوسم کرد و پاشد
-کجا مرجان؟؟
-لباس بپوشم دیههه
-ای خدا
-لوس نکن پاشو لباساتو بپوش بریم.
پاشدم لباسامو پوشیدم ی یادداشتم نوشتم ک بزاریم رو میز نترسند مامان اینا...اقا جواد(بابا جواد)و مریم خانومم(مامان مریمم)از شدت خستگی اون شب خونه ما موندن..
رفتم سوییچو برداشتم..هوا سرد بود..دست مریو گرفتمو دوییدیم طرف ماشین درو زدمو نشستیم توش...ماشین هنو گل گلی بود..
-کجا بریم اخه مرجان
-هرجا
کلافه روشن کردم ماشینو و رفتیم طرف میدون کاخ سعد اباد ب خاطر محله قشنگش..ی نفرم تو خیابون نبود.بعد چند دیقه اونجا بودیم..که خانوم امر کردن
-ادرین
-جونم
-پیاده شیم قدم بزنیم؟؟
-عززم فاز لاو برت داشته ها خانومم..سرردهههه
-عه ادرین
-قیافتو اونجوری نکن...چشم بریم
پارک کردمو پیاده شدیم
-مری سرد نی؟؟
-نع خیلیم خوبه
-این خصوصیاتتو لج بازیته ک منو دیوونه کرده چش قشنگ
-فدای شما
-عههه نگوووو
-چشم قربان
-افرین سرباز
دوتایی زدیم زیر خنده..دستشو گرفته بودمو فقط میرفتیم...بعد چند دیقه گف
-ادرین جونم
-ادرین فدا اینجوری حرف زدنت شه..بگو عشقم
-سرد نیس؟؟؟
ی نیش خند زدم و گفتم
-نع خیلیم خوبه
-ادرین سردمه
-باشه عشقم شوخی کردم
کتمو در اوردم دادم تنش کرد
-بم میاد ادرین؟؟
-نه...میره بت
-دیوونه هه...سردمه هنو
دسمو انداختم رو شونشو چسبوندمش تو بغلم به خودم
-خوب شد؟؟
-عاااالی شد اقام...خودت چی
-تو گرمت باشه منم خوبم ..شاله روسریه چیه اونو درست ببند ک سرما نخوری
-چشم اقایی..اقایی میگم
-بفرما
-چنگنه ما خوبیم
-چنگنه؟؟چنگنه چیه؟؟
-باب اسفنجی میگه
وسط خیابون نشستم رو پام عدا این فیلمرو دراوردم
-مری تو باب اسفنجی میببنیییی؟؟؟وای مگه میشه
-دوس دارم خو..بامزس
-از سنت خجالت نمکشی؟؟
-نع..خودت چی؟؟
-من ک نمیبینم تو میبینی
-همه میبینن
-باشه بابا بیخیال..اونجارو...فلافلیه چرا بازه؟؟؟
-بالاشو بخون
-هف چنار...ععههه نوشته ب دلیل افتتحاه شعبه جدید در روز افتتاد 24ساعت بازه....مملکت دیوانن..
-بریم ی فلافل برام بخر میخواااام
واساده بود بپر بپر میپف میخوام منم هرهر میخندیدم
-باشه بریم گریه نداره کع
رفتیم ی دوتا فلا سفارش دادیمو دوتا نوشابه بعدش نشستیم تا بیارن.
-ادرین؟؟
-جونم
-دیدی چ خوشحال شدن خریدیم؟؟
-اره..میدونی یکی از ارزوام چیه؟؟
-چیهه؟؟
-ک ی روزی انقدر پولدار شم ک اون کسایی که با دو سه هزار تومن خوشحال میشنو میلیاردر کنم.
-چقدر شما دل نازکی اقاام
-فدای شماا
-اوردن غذارو
-عه اره
-راسی اقام
-جانم
-گرمم شد کتتو بپوش تیپت کامل شه
-نه تنت باشه
-گفتم بپوش بت میاد
-باش
خوردیم غذارو بعد رفتم طرف پیش خوان
-اقا ببخشید صورت حساب میدید لطفا
-بفرما
حساب کرد و دادم و رفتیم.
-ادرین؟؟؟
-جونم؟؟؟
-چقد شد؟؟؟؟
-هف تومن
-من برا خودمو حساب میکنم
-مرجان دفه بعد یچی بت میگم
-باشه(:
رفتیم تو ماشینو راه افتادیم طرف خونه...دستمو گرفتو خوابش برد
ساعت6بود..دوساعت تو خیابون بودیم
رسیدیم خونه ب زور درو بی صدا واکردم مرجانم تو بغلم ب زور بردمش تو اتاق.
خوابوندمشو خودمم برا اینکه ببدار نشه اونور رو زمین باخیال راحت خوابیدم بدون اینکه بدونم از فردا چ داستانی شروع میشه...