02-08-2015، 20:25
از نظر جامعه شناسی مارکسیسم، سازمانها و بنیادهای جامعه همه در یک سطح نیستند، جامعه مانند ساختمانی است که یک پایه و زیربنا دارد و بقیه قسمتهای آن بر روی آن پایه بنا میشوند و تابع آن هستند. پایه و زیربنای جامعه اقتصاد است و تغییر اوضاع و احوال اقتصادی باعث تغییر نهادهای اجتماعی خواهد شد و تغییر عوامل اجتماعی باعث تغییر رفتار انسانها میگردد. پس انسان از جامعه شکل میگیرد و جامعه از اقتصاد، و اقتصاد هم ساخته روابط تولید و در نهایت ابزار تولید است، شکل ابزار تولید است که جامعه را میسازد، و جامعه است که انسان را میسازد. اگر خواستید انسانها را در طول تاریخ بشناسید وضع اقتصادی و ابزار تولید اجتماعی آنها را بشناسید، خوبی و بدی انسان تابع وضع خاص ابزار تولید است.
خیر و نور و عدل از یک طرف و شر و ظلمت و ظلم از طرف دیگر به انسانها مربوط نیست، اینها همه تابع نظام تولید است، نظام تولیدی گاهی جبرا ایجاب میکند عدل را و گاهی جبرا ایجاب میکند نقطه مقابلش را. از نظر مارکسیستها جامعه از بخشها و سازمانها و نهادها تشکیل میشود: سازمان اقتصادی، سازمان فرهنگی، سازمان اداری، سازمان سیاسی، سازمان مذهبی، سازمان قضایی و غیره. از این نظر، جامعه مانند یک ساختمان کامل است که یک خانواده در آن زندگی میکنند که مشتمل است بر اطاق پذیرایی، اطاق خواب، آشپزخانه، دستشویی و غیره.
در میان سازمانهای اجتماعی یک سازمان است که در حکم زیربنا یعنی شالوده اصلی ساختمان است که تمام بنا بر روی آن و بر مبنای آن ساخته میشود که اگر آن متزلزل شود و یا فرو ریزد، جبرا همه بنا فرو میریزد، و آن ساخت اقتصادی جامعه است. ساخت اقتصادی جامعه یعنی آنچه به تولید مادی اجتماع مربوط میشود از ابزار تولید، منابع تولید، روابط و مناسبات تولیدی. ابزار تولید که اساسیترین قسمت ساخت جامعه است در ذات خود متغیر و متکامل است.
هر درجه تکاملی ابزار تولید، مستلزم نوعی خاص از روابط و مناسبات تولیدی است مغایر با آنچه قبلا بوده است. روابط تولیدی یعنی اصول و مقررات مربوط به مالکیتها که به چه شکل باشد، و در حقیقت، مقررات مربوط به رابطه قراردادی انسانها با محصول کار جامعه. با تغییر قهری و جبری روابط تولیدی جبرا تمام اصول حقوقی و فکری و اخلاقی و مذهبی و فلسفی و علمی بشر تغییر میکند.
در یک جمله: " زیربنا اقتصاد است ". مارکس بنیاد اقتصادی جامعه را " زیربنا " و سایر بنیادها را " روبنا " میخواند. نفس این تعبیر کافی است که تبعیت و وابستگی یکطرفه سایر بنیادها را بر بنیاد اقتصادی روشن نماید. به علاوه مارکس در بسیاری از بیانات خود تصریح میکند که تأثیر و وابستگی یک طرفه است، یعنی عوامل اقتصادی عوامل تأثیرکننده هستند و سایر شؤون اجتماعی متأثرشونده، عوامل اقتصادی بالاستقلال عمل میکنند و عوامل دیگر وابسته هستند. مارکس در برخی بیانات خود تمام نقش را، چه اصلی و چه غیر اصلی، به بنیاد اقتصادی داده و نامی از تأثیر روبنا بر زیربنا نبرده است و در برخی بیانات خود به تأثیر متقابل میان زیربنا و روبنا قائل شده ولی نقش اصلی و نهایی را به زیربنا داده است.
طبق نظریه اقتصادی مارکسیستها، محرک تاریخ، اقتصاد است. تمام شؤون اجتماعی و تاریخی هر قوم و ملت - اعم از شؤون فرهنگی و مذهبی و سیاسی و نظامی و اجتماعی - جلوهگاه شیوه تولیدی و روابط تولیدی آن جامعه است. تغییر و تحول در بنیاد اقتصادی جامعه است که جامعه را از بیخ و بن زیرورو میکند و جلو میبرد. نوابغ که در نظریه پیش سخنشان به میان آمد جز مظاهر نیازهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جامعه نیستند و آن نیازها به نوبه خود معلول دگرگونی ابزار تولید است.
بنابر مادیت تاریخ، بهترین و مطمئنترین راه برای تحلیل و شناخت حوادث تاریخی و اجتماعی این است که بنیادهای اقتصادی آنها را مورد بررسی قرار دهیم.
بدون بنیاد اقتصادی حوادث تاریخی، شناخت دقیق و صحیح آنها نامیسر است، زیرا فرض بر این است که همه تحولات اجتماعی از نظر ماهیت و چیستی اقتصادی است هر چند در ظاهر و از نظر صورت مینماید که ماهیت مستقل فرهنگی یا مذهبی یا اخلاقی دارد، یعنی همه این تحولات انعکاسی است از وضع اقتصادی و مادی جامعه. اینها همه معلولاند و آن علت.
حکمای پیشین نیز مدعی بودند که شناخت اشیاء از راه علل ایجاد آنها شریفترین و کاملترین نوع شناخت است. پس با فرض اینکه ریشه اصلی همه تحولات اجتماعی از ساخت اقتصادی جامعه است، بهترین راه شناخت تاریخ، تحلیل اجتماعی - اقتصادی است. به عبارت دیگر، همانطور که علت در مرحله واقعیت و ثبوت، بر معلول تقدم و اولویت دارد، در مرحله شناخت و اثبات نیز تقدم و اولویت دارد. پس اولویت بنیاد اقتصادی تنها اولویت عینی و وجودی نیست، ذهنی و شناختی و اثباتی نیز هست.
نهاد مادی جامعه که از آن به ساخت اقتصادی و بنیاد اقتصادی نیز تعبیر میشود شامل دو بخش است: یکی ابزار تولید که محصول رابطه انسان با طبیعت است، و دیگر روابط اقتصادی افراد جامعه در زمینه توزیع ثروت که از آن به روابط تولیدی احیانا تعبیر میشود. و غالبا از مجموع ابزار تولید و روابط تولیدی به " وجه تولید " یا " شیوه تولید " تعبیر میشود و ضمنا باید دانست که این اصطلاحات در زبان پیشوایان ماتریالیسم تاریخی خالی از ابهام نیست و کاملا صیقل نخورده و مشخص نشده است. آنجا که میگویند اقتصاد زیربناست و نهاد مادی جامعه بر سایر نهادها تقدم دارد، مقصود مجموع دستگاه تولیدی است اعم از ابزار تولید و روابط تولیدی.
نکتهای که حتما باید توجه داشت و از لابلای سخنان پیشروان ماتریالیسم تاریخی کاملا هویداست اینکه خود زیربنا به صورت دو اشکوبه است و بخشی از آن زیربنای بخشی دیگر است و دیگری بر روی آن استوار است. اساس و پایه اصلی و سنگ زیرین بنا ابزار تولید یعنی کار تجسم یافته است، کار تجسم یافته است که روابط اقتصادی خاصی را از نظر توزیع ثروت ایجاب میکند.
این روابط که انعکاس درجه رشد ابزار تولید است، در آغاز پیدایش نه تنها هماهنگ با ابزار تولید است بلکه محرک و مشوق آن شمرده میشود، یعنی بهترین وسیله بهرهبرداری از آن ابزارهاست و مانند جامعهای است متناسب با اندام ابزار تولید. ولی ابزار تولید در ذات خود رشد یابنده است.
رشد ابزار تولید هماهنگی میان دو بخش دستگاه تولیدی را بر هم میزند. روابط تولیدی و اقتصادی، یعنی همان قوانین که متناسب با ابزار تولیدی پیشین به وجود آمده بود، به صورت جامهای تنگ و دست و پاگیر بر اندام رشدیافته ابزار تولید درمیآید و مانع و سدی برای آن شمرده میشود و تضاد میان دو بخش برقرار میگردد. در نهایت امر، ناچار روابط تولیدی جدیدی متناسب با ابزار تولیدی جدید برقرار میگردد و زیربنای جامعه یکسره دگرگون میگردد و به دنبال این دگرگونی است که همه روبناهای حقوقی، فلسفی، اخلاقی، مذهبی و غیره واژگون میگردد.
بنابر ماتریالیسم تاریخی هر فکر، هر اندیشه، هر نظریه فلسفی و یا علمی، هر سیستم اخلاقی به حکم اینکه تجلی شرایط مادی و اقتصادی خاصی است و وابسته به شرایط عینی خاص خویش است، نمیتواند اعتبار و ارزش مطلق داشته باشد، بلکه تعلق دارد به زمان خاص خودش و با گذشت آن زمان و تغییر شرایط مادی و اقتصادی که قهری و جبری و اجتناب ناپذیر است، آن فکر، آن اندیشه، آن نظریه فلسفی و یا علمی و آن سیستم اخلاقی نیز صحت و اعتبار خود را از دست میدهد و ناچار فکر و اندیشه و نظریه دیگر باید جایگزین آن گردد.
مارکسیست ها به قول خودشان از نظر فلسفی تئوریشان تئوری مادی است: " ماتریالیسم " یعنی اصالت ماده و اینکه روح و معنا جز خصلتی از ماده و جز یک امر تابع و طفیلی از ماده در طبیعت چیز دیگری نیست. این، تئوری فلسفی آنهاست، و اصول چهارگانه دیالکتیک را اصول منطقی میشمارند، یعنی مربوط به طرز تفکر و متد فکر میدانند، و ماتریالیسم دیالکتیک یعنی تئوری فلسفی بر اساس منطق و بینش دیالکتیک در این صورت وقتی که ما وارد فلسفه اجتماع میشویم تئوری فلسفی ما درباره اجتماع چه خواهد بود؟
ماتریالیسم اجتماعی یا ماتریالیسم تاریخی یعنی اصالت ماده در تاریخ و جامعه، یعنی آن تئوری فلسفی اگر بخواهد در اجتماع پیاده شود ناچار فلسفه ما در اجتماع میشود فلسفه مادی که اسمش ماتریالیسم تاریخی یا مادیت تاریخی است، یعنی اصالت ماده در اجتماع، یعنی همچنانکه در طبیعت، فکر و روح و معنا اصالت ندارند، تابع و طفیلی ماده هستند و بلکه خودشان هم در حقیقت مادی و شکلی از ماده هستند، در جامعه نیز که برخی جنبه های مادی خالص دارد که همان تولید و توزیع باشد، و برخی جنبه های معنوی دارد که عبارت است از فلسفه حاکم بر جامعه، دین، هنر، اخلاق، قانون، در اینجا هم ناچار این فلسفه میگوید اینها صددرصد تابع و طفیلی بنیه مادی جامعه است پس جامعه یک اندام مادی دارد که اقتصاد است، و یک کیفیات روحی دارد که عبارت است از دین و فلسفه و اخلاق و قانون و هنر و غیره.
همینطور که ما در طبیعت، روح و فکر و معنا را تابع میدانیم، اینجا هم قهرا باید تابع بدانیم، آنگاه منطق دیالکتیک همین طور که در طبیعت پیاده میشود، قهرا در اقتصاد هم پیاده میشود. پس این یک امر تصادفی نیست که اینها آمده اند در اجتماع قائل به اصالت اقتصاد شده اند، بلکه همان گسترش دادن ماتریالیسم در اقتصاد است، چون از نظر اینها جامعه نیز اندامی دارد و فکری و روحی، ماده ای دارد و معنایی آن که در طبیعت، ماده را اصل میداند و معنا را فرع، قهرا در جامعه هم خواه ناخواه باید ماده را اصل بداند و معنا را فرع.
در کتاب مارکس و مارکسیسم از رساله نقد اقتصاد سیاسی کارل مارکس نقل میکند که: " انسانها در تولید زندگیشان وارد روابط ضروری و معینی میشوند که مستقل از اراده آنهاست. آن روابط تولیدی با درجه معینی از تکامل و توسعه نیروهای مادی مطابقت دارد. مجموع این روابط روبنای اقتصادی اجتماع را تشکیل میدهد، یعنی پایه واقعی که بر روی آن یک روبنای حقوقی و سیاسی که با شکلهای معینی از شعور اجتماعی مطابقت دارد ساخته میشود. در زندگی مادی، شیوه تولید تعیین کننده پویه زندگی اجتماعی، سیاسی و روشنفکری میباشد، این شعور بشر نیست که تعیین کننده وجود اوست، بلکه برعکس، وجود اجتماعی اوست که تعیین کننده شعورش میباشد ".
و هم در آن کتاب از نامه مارکس به آننکوف نقل میکند: " وضعی از توسعه قوای تولیدی انسانها را در نظر بگیرید. در برابر آن، شکلی از بازرگانی و مصرف وجود خواهد داشت. درجهای از توسعه تولید بازرگانی و مصرف را در نظر بگیرید، و شکلی از ترکیب اجتماعی، سازمان خانواده، صنفها یا طبقات و به طور خلاصه از جامعه مدنی وجود خواهد داشت ".
پییتر نظر مارکس را اینچنین توضیح میدهد: " و بدین ترتیب، مارکس جامعه را به بنایی تشبیه میکند که زیربنا و شالوده آن را قوای اقتصادی و روبنای آن را (یعنی خود بنا را) افکار و آداب و رسوم و نهادهای قضایی، سیاسی، مذهبی و غیره تشکیل میدهد. همانطور که وضع یک ساختمان به وضع پی و اساس آن بستگی دارد، اوضاع اقتصادی (روابط تولیدی) نیز به اوضاع فنی وابسته است. همچنین چگونگی افکار و رسوم و نظام سیاسی نیز هر یک تابع وضع اقتصادی است ".
و نیز همان کتاب به نقل از لنین (در کتاب مارکس و انگلس) از سرمایه جلد سوم نقل میکند: " شیوه تولید نمودار فعالیت انسان در قبال طبیعت و فرآیند فوری تولید زندگانی وی و به دنبال آن نمودار شرایط اجتماعی و مفاهیم فکری ناشی از آن است ".
هم چنین در پیشگفتار نقد اقتصاد سیاسی میگوید: " پژوهش هایم این اندیشه را در من پدید آورد که روابط قضایی و شکلهای گوناگون دولت نه میتواند به خودی خود پدید آمده باشد و نه ناشی از به اصطلاح تحول عمومی فکر بشر باشد، بلکه این روابط و این صور گوناگون از شرایط مادی موجود ریشه میگیرد... کالبدشناسی جامعه را باید در اقتصاد سیاسی جستجو کرد ".
مارکس در کتاب " فقر فلسفه " نوشته است: " مناسبات اجتماعی به طور کامل با نیروهای مولد پیوند دارد. انسانها با اکتساب نیروهای مولد تازهای، وجه تولید خویش را عوض میکنند و با تغییر وجه تولید و طرز امرار معاش خود، کلیه مناسبات اجتماعی را تغییر میدهند. آسیاب دستی نمودار جامعه ملوک الطوایفی و آسیاب بخار نمودار جامعه سرمایهداری صنعتی است ".
بنابر نظریه ماتریالیسم تاریخی، در جامعهها همواره باید نوعی تطابق میان زیربنا و روبنا وجود داشته باشد تا آنجا که با شناخت روبنا میتوان زیربنا را شناخت (به نحو برهان به اصطلاح " انی " که شناخت نیمه کامل است) و با شناخت زیربنا روبنا را میتوان شناخت (به نحو برهان به اصطلاح " لمی " که شناخت کامل است) و هر گاه زیربنا دگرگون شود و تطابق زیربنا و روبنا به هم بخورد، جبرا تعادل اجتماعی به هم میخورد و بحران آغاز میگردد و روبنا خواه ناخواه با سرعتی کم و بیش ویران میگردد و تا زیربنا به حال اول باقی است، روبنا نیز جبرا ثابت و باقی است.
رویدادهای تاریخی معاصر عملا خلاف این را ثابت کرده است. مارکس و انگلس به دنبال یک سلسله بحرانهای اقتصادی از سال 1827 تا 1847 که یک سلسله انقلابهای سیاسی و اجتماعی همراه داشت، بر آن شدند که انقلابهای اجتماعی نتایج ضروری و لاینفک بحرانهای اقتصادی است.
خیر و نور و عدل از یک طرف و شر و ظلمت و ظلم از طرف دیگر به انسانها مربوط نیست، اینها همه تابع نظام تولید است، نظام تولیدی گاهی جبرا ایجاب میکند عدل را و گاهی جبرا ایجاب میکند نقطه مقابلش را. از نظر مارکسیستها جامعه از بخشها و سازمانها و نهادها تشکیل میشود: سازمان اقتصادی، سازمان فرهنگی، سازمان اداری، سازمان سیاسی، سازمان مذهبی، سازمان قضایی و غیره. از این نظر، جامعه مانند یک ساختمان کامل است که یک خانواده در آن زندگی میکنند که مشتمل است بر اطاق پذیرایی، اطاق خواب، آشپزخانه، دستشویی و غیره.
در میان سازمانهای اجتماعی یک سازمان است که در حکم زیربنا یعنی شالوده اصلی ساختمان است که تمام بنا بر روی آن و بر مبنای آن ساخته میشود که اگر آن متزلزل شود و یا فرو ریزد، جبرا همه بنا فرو میریزد، و آن ساخت اقتصادی جامعه است. ساخت اقتصادی جامعه یعنی آنچه به تولید مادی اجتماع مربوط میشود از ابزار تولید، منابع تولید، روابط و مناسبات تولیدی. ابزار تولید که اساسیترین قسمت ساخت جامعه است در ذات خود متغیر و متکامل است.
هر درجه تکاملی ابزار تولید، مستلزم نوعی خاص از روابط و مناسبات تولیدی است مغایر با آنچه قبلا بوده است. روابط تولیدی یعنی اصول و مقررات مربوط به مالکیتها که به چه شکل باشد، و در حقیقت، مقررات مربوط به رابطه قراردادی انسانها با محصول کار جامعه. با تغییر قهری و جبری روابط تولیدی جبرا تمام اصول حقوقی و فکری و اخلاقی و مذهبی و فلسفی و علمی بشر تغییر میکند.
در یک جمله: " زیربنا اقتصاد است ". مارکس بنیاد اقتصادی جامعه را " زیربنا " و سایر بنیادها را " روبنا " میخواند. نفس این تعبیر کافی است که تبعیت و وابستگی یکطرفه سایر بنیادها را بر بنیاد اقتصادی روشن نماید. به علاوه مارکس در بسیاری از بیانات خود تصریح میکند که تأثیر و وابستگی یک طرفه است، یعنی عوامل اقتصادی عوامل تأثیرکننده هستند و سایر شؤون اجتماعی متأثرشونده، عوامل اقتصادی بالاستقلال عمل میکنند و عوامل دیگر وابسته هستند. مارکس در برخی بیانات خود تمام نقش را، چه اصلی و چه غیر اصلی، به بنیاد اقتصادی داده و نامی از تأثیر روبنا بر زیربنا نبرده است و در برخی بیانات خود به تأثیر متقابل میان زیربنا و روبنا قائل شده ولی نقش اصلی و نهایی را به زیربنا داده است.
طبق نظریه اقتصادی مارکسیستها، محرک تاریخ، اقتصاد است. تمام شؤون اجتماعی و تاریخی هر قوم و ملت - اعم از شؤون فرهنگی و مذهبی و سیاسی و نظامی و اجتماعی - جلوهگاه شیوه تولیدی و روابط تولیدی آن جامعه است. تغییر و تحول در بنیاد اقتصادی جامعه است که جامعه را از بیخ و بن زیرورو میکند و جلو میبرد. نوابغ که در نظریه پیش سخنشان به میان آمد جز مظاهر نیازهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جامعه نیستند و آن نیازها به نوبه خود معلول دگرگونی ابزار تولید است.
بنابر مادیت تاریخ، بهترین و مطمئنترین راه برای تحلیل و شناخت حوادث تاریخی و اجتماعی این است که بنیادهای اقتصادی آنها را مورد بررسی قرار دهیم.
بدون بنیاد اقتصادی حوادث تاریخی، شناخت دقیق و صحیح آنها نامیسر است، زیرا فرض بر این است که همه تحولات اجتماعی از نظر ماهیت و چیستی اقتصادی است هر چند در ظاهر و از نظر صورت مینماید که ماهیت مستقل فرهنگی یا مذهبی یا اخلاقی دارد، یعنی همه این تحولات انعکاسی است از وضع اقتصادی و مادی جامعه. اینها همه معلولاند و آن علت.
حکمای پیشین نیز مدعی بودند که شناخت اشیاء از راه علل ایجاد آنها شریفترین و کاملترین نوع شناخت است. پس با فرض اینکه ریشه اصلی همه تحولات اجتماعی از ساخت اقتصادی جامعه است، بهترین راه شناخت تاریخ، تحلیل اجتماعی - اقتصادی است. به عبارت دیگر، همانطور که علت در مرحله واقعیت و ثبوت، بر معلول تقدم و اولویت دارد، در مرحله شناخت و اثبات نیز تقدم و اولویت دارد. پس اولویت بنیاد اقتصادی تنها اولویت عینی و وجودی نیست، ذهنی و شناختی و اثباتی نیز هست.
نهاد مادی جامعه که از آن به ساخت اقتصادی و بنیاد اقتصادی نیز تعبیر میشود شامل دو بخش است: یکی ابزار تولید که محصول رابطه انسان با طبیعت است، و دیگر روابط اقتصادی افراد جامعه در زمینه توزیع ثروت که از آن به روابط تولیدی احیانا تعبیر میشود. و غالبا از مجموع ابزار تولید و روابط تولیدی به " وجه تولید " یا " شیوه تولید " تعبیر میشود و ضمنا باید دانست که این اصطلاحات در زبان پیشوایان ماتریالیسم تاریخی خالی از ابهام نیست و کاملا صیقل نخورده و مشخص نشده است. آنجا که میگویند اقتصاد زیربناست و نهاد مادی جامعه بر سایر نهادها تقدم دارد، مقصود مجموع دستگاه تولیدی است اعم از ابزار تولید و روابط تولیدی.
نکتهای که حتما باید توجه داشت و از لابلای سخنان پیشروان ماتریالیسم تاریخی کاملا هویداست اینکه خود زیربنا به صورت دو اشکوبه است و بخشی از آن زیربنای بخشی دیگر است و دیگری بر روی آن استوار است. اساس و پایه اصلی و سنگ زیرین بنا ابزار تولید یعنی کار تجسم یافته است، کار تجسم یافته است که روابط اقتصادی خاصی را از نظر توزیع ثروت ایجاب میکند.
این روابط که انعکاس درجه رشد ابزار تولید است، در آغاز پیدایش نه تنها هماهنگ با ابزار تولید است بلکه محرک و مشوق آن شمرده میشود، یعنی بهترین وسیله بهرهبرداری از آن ابزارهاست و مانند جامعهای است متناسب با اندام ابزار تولید. ولی ابزار تولید در ذات خود رشد یابنده است.
رشد ابزار تولید هماهنگی میان دو بخش دستگاه تولیدی را بر هم میزند. روابط تولیدی و اقتصادی، یعنی همان قوانین که متناسب با ابزار تولیدی پیشین به وجود آمده بود، به صورت جامهای تنگ و دست و پاگیر بر اندام رشدیافته ابزار تولید درمیآید و مانع و سدی برای آن شمرده میشود و تضاد میان دو بخش برقرار میگردد. در نهایت امر، ناچار روابط تولیدی جدیدی متناسب با ابزار تولیدی جدید برقرار میگردد و زیربنای جامعه یکسره دگرگون میگردد و به دنبال این دگرگونی است که همه روبناهای حقوقی، فلسفی، اخلاقی، مذهبی و غیره واژگون میگردد.
بنابر ماتریالیسم تاریخی هر فکر، هر اندیشه، هر نظریه فلسفی و یا علمی، هر سیستم اخلاقی به حکم اینکه تجلی شرایط مادی و اقتصادی خاصی است و وابسته به شرایط عینی خاص خویش است، نمیتواند اعتبار و ارزش مطلق داشته باشد، بلکه تعلق دارد به زمان خاص خودش و با گذشت آن زمان و تغییر شرایط مادی و اقتصادی که قهری و جبری و اجتناب ناپذیر است، آن فکر، آن اندیشه، آن نظریه فلسفی و یا علمی و آن سیستم اخلاقی نیز صحت و اعتبار خود را از دست میدهد و ناچار فکر و اندیشه و نظریه دیگر باید جایگزین آن گردد.
مارکسیست ها به قول خودشان از نظر فلسفی تئوریشان تئوری مادی است: " ماتریالیسم " یعنی اصالت ماده و اینکه روح و معنا جز خصلتی از ماده و جز یک امر تابع و طفیلی از ماده در طبیعت چیز دیگری نیست. این، تئوری فلسفی آنهاست، و اصول چهارگانه دیالکتیک را اصول منطقی میشمارند، یعنی مربوط به طرز تفکر و متد فکر میدانند، و ماتریالیسم دیالکتیک یعنی تئوری فلسفی بر اساس منطق و بینش دیالکتیک در این صورت وقتی که ما وارد فلسفه اجتماع میشویم تئوری فلسفی ما درباره اجتماع چه خواهد بود؟
ماتریالیسم اجتماعی یا ماتریالیسم تاریخی یعنی اصالت ماده در تاریخ و جامعه، یعنی آن تئوری فلسفی اگر بخواهد در اجتماع پیاده شود ناچار فلسفه ما در اجتماع میشود فلسفه مادی که اسمش ماتریالیسم تاریخی یا مادیت تاریخی است، یعنی اصالت ماده در اجتماع، یعنی همچنانکه در طبیعت، فکر و روح و معنا اصالت ندارند، تابع و طفیلی ماده هستند و بلکه خودشان هم در حقیقت مادی و شکلی از ماده هستند، در جامعه نیز که برخی جنبه های مادی خالص دارد که همان تولید و توزیع باشد، و برخی جنبه های معنوی دارد که عبارت است از فلسفه حاکم بر جامعه، دین، هنر، اخلاق، قانون، در اینجا هم ناچار این فلسفه میگوید اینها صددرصد تابع و طفیلی بنیه مادی جامعه است پس جامعه یک اندام مادی دارد که اقتصاد است، و یک کیفیات روحی دارد که عبارت است از دین و فلسفه و اخلاق و قانون و هنر و غیره.
همینطور که ما در طبیعت، روح و فکر و معنا را تابع میدانیم، اینجا هم قهرا باید تابع بدانیم، آنگاه منطق دیالکتیک همین طور که در طبیعت پیاده میشود، قهرا در اقتصاد هم پیاده میشود. پس این یک امر تصادفی نیست که اینها آمده اند در اجتماع قائل به اصالت اقتصاد شده اند، بلکه همان گسترش دادن ماتریالیسم در اقتصاد است، چون از نظر اینها جامعه نیز اندامی دارد و فکری و روحی، ماده ای دارد و معنایی آن که در طبیعت، ماده را اصل میداند و معنا را فرع، قهرا در جامعه هم خواه ناخواه باید ماده را اصل بداند و معنا را فرع.
در کتاب مارکس و مارکسیسم از رساله نقد اقتصاد سیاسی کارل مارکس نقل میکند که: " انسانها در تولید زندگیشان وارد روابط ضروری و معینی میشوند که مستقل از اراده آنهاست. آن روابط تولیدی با درجه معینی از تکامل و توسعه نیروهای مادی مطابقت دارد. مجموع این روابط روبنای اقتصادی اجتماع را تشکیل میدهد، یعنی پایه واقعی که بر روی آن یک روبنای حقوقی و سیاسی که با شکلهای معینی از شعور اجتماعی مطابقت دارد ساخته میشود. در زندگی مادی، شیوه تولید تعیین کننده پویه زندگی اجتماعی، سیاسی و روشنفکری میباشد، این شعور بشر نیست که تعیین کننده وجود اوست، بلکه برعکس، وجود اجتماعی اوست که تعیین کننده شعورش میباشد ".
و هم در آن کتاب از نامه مارکس به آننکوف نقل میکند: " وضعی از توسعه قوای تولیدی انسانها را در نظر بگیرید. در برابر آن، شکلی از بازرگانی و مصرف وجود خواهد داشت. درجهای از توسعه تولید بازرگانی و مصرف را در نظر بگیرید، و شکلی از ترکیب اجتماعی، سازمان خانواده، صنفها یا طبقات و به طور خلاصه از جامعه مدنی وجود خواهد داشت ".
پییتر نظر مارکس را اینچنین توضیح میدهد: " و بدین ترتیب، مارکس جامعه را به بنایی تشبیه میکند که زیربنا و شالوده آن را قوای اقتصادی و روبنای آن را (یعنی خود بنا را) افکار و آداب و رسوم و نهادهای قضایی، سیاسی، مذهبی و غیره تشکیل میدهد. همانطور که وضع یک ساختمان به وضع پی و اساس آن بستگی دارد، اوضاع اقتصادی (روابط تولیدی) نیز به اوضاع فنی وابسته است. همچنین چگونگی افکار و رسوم و نظام سیاسی نیز هر یک تابع وضع اقتصادی است ".
و نیز همان کتاب به نقل از لنین (در کتاب مارکس و انگلس) از سرمایه جلد سوم نقل میکند: " شیوه تولید نمودار فعالیت انسان در قبال طبیعت و فرآیند فوری تولید زندگانی وی و به دنبال آن نمودار شرایط اجتماعی و مفاهیم فکری ناشی از آن است ".
هم چنین در پیشگفتار نقد اقتصاد سیاسی میگوید: " پژوهش هایم این اندیشه را در من پدید آورد که روابط قضایی و شکلهای گوناگون دولت نه میتواند به خودی خود پدید آمده باشد و نه ناشی از به اصطلاح تحول عمومی فکر بشر باشد، بلکه این روابط و این صور گوناگون از شرایط مادی موجود ریشه میگیرد... کالبدشناسی جامعه را باید در اقتصاد سیاسی جستجو کرد ".
مارکس در کتاب " فقر فلسفه " نوشته است: " مناسبات اجتماعی به طور کامل با نیروهای مولد پیوند دارد. انسانها با اکتساب نیروهای مولد تازهای، وجه تولید خویش را عوض میکنند و با تغییر وجه تولید و طرز امرار معاش خود، کلیه مناسبات اجتماعی را تغییر میدهند. آسیاب دستی نمودار جامعه ملوک الطوایفی و آسیاب بخار نمودار جامعه سرمایهداری صنعتی است ".
بنابر نظریه ماتریالیسم تاریخی، در جامعهها همواره باید نوعی تطابق میان زیربنا و روبنا وجود داشته باشد تا آنجا که با شناخت روبنا میتوان زیربنا را شناخت (به نحو برهان به اصطلاح " انی " که شناخت نیمه کامل است) و با شناخت زیربنا روبنا را میتوان شناخت (به نحو برهان به اصطلاح " لمی " که شناخت کامل است) و هر گاه زیربنا دگرگون شود و تطابق زیربنا و روبنا به هم بخورد، جبرا تعادل اجتماعی به هم میخورد و بحران آغاز میگردد و روبنا خواه ناخواه با سرعتی کم و بیش ویران میگردد و تا زیربنا به حال اول باقی است، روبنا نیز جبرا ثابت و باقی است.
رویدادهای تاریخی معاصر عملا خلاف این را ثابت کرده است. مارکس و انگلس به دنبال یک سلسله بحرانهای اقتصادی از سال 1827 تا 1847 که یک سلسله انقلابهای سیاسی و اجتماعی همراه داشت، بر آن شدند که انقلابهای اجتماعی نتایج ضروری و لاینفک بحرانهای اقتصادی است.