انجمن های تخصصی  فلش خور
نقش اقتصاد در تکامل تاریخ و جامعه از نظر مارکسیسم - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: تاریخ (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=34)
+--- موضوع: نقش اقتصاد در تکامل تاریخ و جامعه از نظر مارکسیسم (/showthread.php?tid=239574)



نقش اقتصاد در تکامل تاریخ و جامعه از نظر مارکسیسم - Tɪɢʜᴛ - 02-08-2015

از نظر جامعه شناسی مارکسیسم، سازمانها و بنیادهای جامعه همه در یک‏ سطح نیستند، جامعه مانند ساختمانی است که یک پایه و زیربنا دارد و بقیه قسمتهای آن بر روی آن پایه بنا می‏شوند و تابع آن هستند. پایه و زیربنای جامعه اقتصاد است و تغییر اوضاع و احوال اقتصادی باعث تغییر نهادهای اجتماعی خواهد شد و تغییر عوامل اجتماعی باعث تغییر رفتار انسانها می‏گردد. پس انسان از جامعه شکل می‏گیرد و جامعه از اقتصاد، و اقتصاد هم ساخته‏ روابط تولید و در نهایت ابزار تولید است، شکل ابزار تولید است که جامعه‏ را می‏سازد، و جامعه است که انسان را می‏سازد. اگر خواستید انسانها را در طول تاریخ بشناسید وضع اقتصادی و ابزار تولید اجتماعی آنها را بشناسید، خوبی و بدی انسان تابع وضع خاص ابزار تولید است.

خیر و نور و عدل از یک طرف و شر و ظلمت و ظلم از طرف دیگر به‏ انسانها مربوط نیست، اینها همه تابع نظام تولید است، نظام تولیدی‏ گاهی جبرا ایجاب می‏کند عدل را و گاهی جبرا ایجاب می‏کند نقطه مقابلش را. از نظر مارکسیستها جامعه از بخشها و سازمانها و نهادها تشکیل می‏شود: سازمان اقتصادی، سازمان فرهنگی، سازمان اداری، سازمان سیاسی، سازمان مذهبی، سازمان‏ قضایی و غیره. از این نظر، جامعه مانند یک ساختمان کامل است که یک‏ خانواده در آن زندگی می‏کنند که مشتمل است بر اطاق پذیرایی، اطاق خواب‏، آشپزخانه، دستشویی و غیره.
در میان سازمانهای اجتماعی یک سازمان است که در حکم زیربنا یعنی‏ شالوده اصلی ساختمان است که تمام بنا بر روی آن و بر مبنای آن ساخته‏ می‏شود که اگر آن متزلزل شود و یا فرو ریزد، جبرا همه بنا فرو می‏ریزد، و آن ساخت اقتصادی جامعه است. ساخت اقتصادی جامعه یعنی آنچه به تولید مادی اجتماع مربوط می‏شود از ابزار تولید، منابع تولید، روابط و مناسبات تولیدی. ابزار تولید که اساسی‏ترین قسمت ساخت جامعه است در ذات خود متغیر و متکامل است.

هر درجه تکاملی ابزار تولید، مستلزم نوعی خاص از روابط و مناسبات تولیدی است مغایر با آنچه قبلا بوده است. روابط تولیدی یعنی‏ اصول و مقررات مربوط به مالکیتها که به چه شکل باشد، و در حقیقت، مقررات مربوط به رابطه قراردادی انسانها با محصول کار جامعه. با تغییر قهری و جبری روابط تولیدی جبرا تمام اصول حقوقی و فکری و اخلاقی و مذهبی و فلسفی و علمی بشر تغییر می‏کند.
در یک جمله: " زیربنا اقتصاد است ". مارکس بنیاد اقتصادی جامعه را " زیربنا " و سایر بنیادها را " روبنا " می‏خواند. نفس این تعبیر کافی است که‏ تبعیت و وابستگی یکطرفه سایر بنیادها را بر بنیاد اقتصادی روشن نماید. به علاوه مارکس در بسیاری از بیانات خود تصریح می‏کند که تأثیر و وابستگی یک طرفه است، یعنی عوامل اقتصادی عوامل تأثیرکننده هستند و سایر شؤون اجتماعی متأثرشونده، عوامل اقتصادی بالاستقلال‏ عمل می‏کنند و عوامل دیگر وابسته هستند. مارکس در برخی بیانات خود تمام نقش را، چه اصلی و چه غیر اصلی، به‏ بنیاد اقتصادی داده و نامی از تأثیر روبنا بر زیربنا نبرده است و در برخی بیانات خود به تأثیر متقابل میان زیربنا و روبنا قائل شده ولی نقش اصلی و نهایی را به زیربنا داده است.
طبق نظریه اقتصادی مارکسیستها، محرک تاریخ، اقتصاد است. تمام‏ شؤون اجتماعی و تاریخی هر قوم و ملت - اعم از شؤون فرهنگی و مذهبی و سیاسی و نظامی و اجتماعی - جلوه‏گاه شیوه تولیدی و روابط تولیدی آن جامعه است. تغییر و تحول در بنیاد اقتصادی جامعه است که‏ جامعه را از بیخ و بن زیرورو می‏کند و جلو می‏برد. نوابغ که در نظریه پیش‏ سخنشان به میان آمد جز مظاهر نیازهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جامعه‏ نیستند و آن نیازها به نوبه خود معلول دگرگونی ابزار تولید است.
بنابر مادیت تاریخ، بهترین و مطمئن‏ترین راه برای تحلیل و شناخت حوادث‏ تاریخی و اجتماعی این است که بنیادهای اقتصادی آنها را مورد بررسی قرار دهیم.

بدون بنیاد اقتصادی حوادث تاریخی، شناخت دقیق و صحیح آنها نامیسر است، زیرا فرض بر این است که همه تحولات اجتماعی از نظر ماهیت و چیستی اقتصادی است هر چند در ظاهر و از نظر صورت می‏نماید که ماهیت مستقل فرهنگی یا مذهبی یا اخلاقی دارد، یعنی همه این تحولات انعکاسی است از وضع اقتصادی و مادی‏ جامعه. اینها همه معلول‏اند و آن علت.
حکمای پیشین نیز مدعی بودند که‏ شناخت اشیاء از راه علل ایجاد آنها شریف‏ترین و کامل‏ترین نوع شناخت‏ است. پس با فرض اینکه ریشه اصلی همه تحولات اجتماعی از ساخت اقتصادی‏ جامعه است، بهترین راه شناخت تاریخ، تحلیل اجتماعی - اقتصادی است. به عبارت دیگر، همان‏طور که علت در مرحله واقعیت و ثبوت، بر معلول تقدم و اولویت دارد، در مرحله شناخت و اثبات نیز تقدم و اولویت دارد. پس اولویت بنیاد اقتصادی تنها اولویت عینی و وجودی نیست، ذهنی و شناختی و اثباتی نیز هست.

نهاد مادی جامعه که از آن به ساخت اقتصادی و بنیاد اقتصادی نیز تعبیر می‏شود شامل دو بخش است: یکی ابزار تولید که محصول رابطه انسان با طبیعت است، و دیگر روابط اقتصادی افراد جامعه در زمینه توزیع ثروت که‏ از آن به روابط تولیدی احیانا تعبیر می‏شود. و غالبا از مجموع ابزار تولید و روابط تولیدی به " وجه‏ تولید " یا " شیوه تولید " تعبیر می‏شود و ضمنا باید دانست که‏ این اصطلاحات در زبان پیشوایان ماتریالیسم تاریخی خالی از ابهام نیست و کاملا صیقل نخورده و مشخص نشده است. آنجا که می‏گویند اقتصاد زیربناست و نهاد مادی جامعه بر سایر نهادها تقدم دارد، مقصود مجموع‏ دستگاه تولیدی است اعم از ابزار تولید و روابط تولیدی.
نکته‏ای که حتما باید توجه داشت و از لابلای سخنان پیشروان ماتریالیسم‏ تاریخی کاملا هویداست اینکه خود زیربنا به صورت دو اشکوبه است و بخشی‏ از آن زیربنای بخشی دیگر است و دیگری بر روی آن استوار است. اساس و پایه اصلی و سنگ زیرین بنا ابزار تولید یعنی کار تجسم یافته است، کار تجسم یافته است که روابط اقتصادی خاصی را از نظر توزیع ثروت ایجاب‏ می‏کند.
این روابط که انعکاس درجه رشد ابزار تولید است، در آغاز پیدایش نه تنها هماهنگ با ابزار تولید است بلکه محرک و مشوق آن شمرده‏ می‏شود، یعنی بهترین وسیله بهره‏برداری از آن ابزارهاست و مانند جامعه‏ای‏ است متناسب با اندام ابزار تولید. ولی ابزار تولید در ذات خود رشد یابنده است.

رشد ابزار تولید هماهنگی میان دو بخش دستگاه تولیدی را بر هم می‏زند. روابط تولیدی و اقتصادی، یعنی همان قوانین که متناسب با ابزار تولیدی پیشین به وجود آمده بود، به صورت جامه‏ای تنگ و دست و پاگیر بر اندام رشدیافته ابزار تولید درمی‏آید و مانع و سدی برای‏ آن شمرده می‏شود و تضاد میان دو بخش برقرار می‏گردد. در نهایت امر، ناچار روابط تولیدی جدیدی متناسب با ابزار تولیدی جدید برقرار می‏گردد و زیربنای جامعه یکسره دگرگون می‏گردد و به دنبال این دگرگونی است که همه‏ روبناهای حقوقی، فلسفی، اخلاقی، مذهبی و غیره واژگون می‏گردد.
بنابر ماتریالیسم تاریخی هر فکر، هر اندیشه، هر نظریه فلسفی و یا علمی، هر سیستم اخلاقی به حکم اینکه تجلی شرایط مادی و اقتصادی خاصی است‏ و وابسته به شرایط عینی خاص خویش است، نمی‏تواند اعتبار و ارزش مطلق‏ داشته باشد، بلکه تعلق دارد به زمان خاص خودش و با گذشت آن زمان و تغییر شرایط مادی و اقتصادی که قهری و جبری و اجتناب ناپذیر است، آن فکر، آن اندیشه، آن نظریه فلسفی و یا علمی و آن سیستم اخلاقی نیز صحت و اعتبار خود را از دست می‏دهد و ناچار فکر و اندیشه و نظریه دیگر باید جایگزین آن گردد.

مارکسیست ها به قول خودشان‏ از نظر فلسفی تئوریشان تئوری مادی است: " ماتریالیسم " یعنی اصالت‏ ماده و اینکه روح و معنا جز خصلتی از ماده و جز یک امر تابع و طفیلی از ماده در طبیعت چیز دیگری نیست. این، تئوری فلسفی آنهاست، و اصول‏ چهارگانه دیالکتیک را اصول منطقی می‏شمارند، یعنی مربوط به طرز تفکر و متد فکر می‏دانند، و ماتریالیسم دیالکتیک یعنی تئوری فلسفی بر اساس‏ منطق و بینش دیالکتیک در این صورت وقتی که ما وارد فلسفه اجتماع‏ می‏شویم تئوری فلسفی ما درباره اجتماع چه خواهد بود؟

ماتریالیسم‏ اجتماعی یا ماتریالیسم تاریخی یعنی اصالت ماده در تاریخ و جامعه، یعنی‏ آن تئوری فلسفی اگر بخواهد در اجتماع پیاده شود ناچار فلسفه ما در اجتماع‏ می‏شود فلسفه مادی که اسمش ماتریالیسم تاریخی یا مادیت تاریخی است، یعنی اصالت ماده در اجتماع، یعنی همچنانکه در طبیعت، فکر و روح و معنا اصالت ندارند، تابع و طفیلی ماده هستند و بلکه خودشان هم در حقیقت‏ مادی و شکلی از ماده هستند، در جامعه نیز که برخی جنبه های مادی خالص‏ دارد که همان تولید و توزیع باشد، و برخی جنبه های معنوی دارد که عبارت‏ است از فلسفه حاکم بر جامعه، دین، هنر، اخلاق، قانون، در اینجا هم‏ ناچار این فلسفه می‏گوید اینها صددرصد تابع و طفیلی بنیه مادی جامعه است‏ پس جامعه یک اندام مادی دارد که اقتصاد است، و یک کیفیات روحی دارد که عبارت است از دین و فلسفه و اخلاق و قانون و هنر و غیره.
همینطور که‏ ما در طبیعت، روح و فکر و معنا را تابع می‏دانیم، اینجا هم قهرا باید تابع بدانیم، آنگاه منطق دیالکتیک همین طور که در طبیعت پیاده می‏شود، قهرا در اقتصاد هم پیاده می‏شود. پس این یک امر تصادفی نیست که اینها آمده اند در اجتماع قائل به‏ اصالت اقتصاد شده اند، بلکه همان گسترش دادن ماتریالیسم در اقتصاد است، چون از نظر اینها جامعه نیز اندامی دارد و فکری و روحی، ماده ای‏ دارد و معنایی آن که در طبیعت، ماده را اصل می‏داند و معنا را فرع، قهرا در جامعه هم خواه ناخواه باید ماده را اصل بداند و معنا را فرع.

در کتاب مارکس و مارکسیسم از رساله نقد اقتصاد سیاسی کارل مارکس نقل‏ می‏کند که: " انسانها در تولید زندگی‏شان وارد روابط ضروری و معینی می‏شوند که‏ مستقل از اراده آنهاست. آن روابط تولیدی با درجه معینی از تکامل و توسعه نیروهای مادی مطابقت دارد. مجموع این روابط روبنای اقتصادی‏ اجتماع را تشکیل می‏دهد، یعنی پایه واقعی که بر روی آن یک روبنای حقوقی‏ و سیاسی که با شکلهای معینی از شعور اجتماعی مطابقت دارد ساخته می‏شود. در زندگی مادی، شیوه تولید تعیین کننده پویه زندگی اجتماعی، سیاسی و روشنفکری می‏باشد، این شعور بشر نیست که تعیین کننده وجود اوست، بلکه‏ برعکس، وجود اجتماعی اوست که تعیین کننده شعورش می‏باشد ".
و هم در آن کتاب از نامه مارکس به آننکوف نقل می‏کند: " وضعی از توسعه قوای تولیدی انسانها را در نظر بگیرید. در برابر آن‏، شکلی از بازرگانی و مصرف وجود خواهد داشت. درجه‏ای از توسعه تولید بازرگانی و مصرف را در نظر بگیرید، و شکلی از ترکیب اجتماعی، سازمان‏ خانواده، صنفها یا طبقات و به طور خلاصه از جامعه مدنی وجود خواهد داشت‏ ".
پی‏یتر نظر مارکس را اینچنین توضیح می‏دهد: " و بدین ترتیب، مارکس جامعه را به بنایی تشبیه می‏کند که زیربنا و شالوده آن را قوای اقتصادی و روبنای آن را (یعنی خود بنا را) افکار و آداب و رسوم و نهادهای قضایی، سیاسی، مذهبی و غیره تشکیل می‏دهد. همان‏طور که وضع یک ساختمان به وضع پی و اساس آن بستگی دارد، اوضاع‏ اقتصادی (روابط تولیدی) نیز به اوضاع فنی وابسته است. همچنین چگونگی‏ افکار و رسوم و نظام سیاسی نیز هر یک تابع وضع اقتصادی است ".

و نیز همان کتاب به نقل از لنین (در کتاب مارکس و انگلس) از سرمایه جلد سوم نقل می‏کند: " شیوه تولید نمودار فعالیت انسان در قبال طبیعت و فرآیند فوری‏ تولید زندگانی وی و به دنبال آن نمودار شرایط اجتماعی و مفاهیم فکری ناشی‏ از آن است ".
هم چنین در پیشگفتار نقد اقتصاد سیاسی می‏گوید: " پژوهش هایم این اندیشه را در من پدید آورد که روابط قضایی و شکلهای‏ گوناگون دولت نه می‏تواند به خودی خود پدید آمده باشد و نه ناشی از به‏ اصطلاح تحول عمومی فکر بشر باشد، بلکه این روابط و این صور گوناگون از شرایط مادی موجود ریشه می‏گیرد... کالبدشناسی جامعه را باید در اقتصاد سیاسی جستجو کرد ".
مارکس در کتاب " فقر فلسفه " نوشته است: " مناسبات اجتماعی به طور کامل با نیروهای مولد پیوند دارد. انسانها با اکتساب نیروهای مولد تازه‏ای، وجه تولید خویش را عوض می‏کنند و با تغییر وجه تولید و طرز امرار معاش خود، کلیه مناسبات اجتماعی را تغییر می‏دهند. آسیاب دستی نمودار جامعه ملوک الطوایفی و آسیاب بخار نمودار جامعه سرمایه‏داری صنعتی است ".

بنابر نظریه ماتریالیسم تاریخی، در جامعه‏ها همواره باید نوعی تطابق‏ میان زیربنا و روبنا وجود داشته باشد تا آنجا که با شناخت روبنا می‏توان‏ زیربنا را شناخت (به نحو برهان به اصطلاح " انی " که شناخت نیمه کامل‏ است) و با شناخت زیربنا روبنا را می‏توان شناخت (به نحو برهان به‏ اصطلاح " لمی " که شناخت کامل است) و هر گاه زیربنا دگرگون شود و تطابق زیربنا و روبنا به هم بخورد، جبرا تعادل اجتماعی به هم می‏خورد و بحران آغاز می‏گردد و روبنا خواه ناخواه با سرعتی کم و بیش ویران می‏گردد و تا زیربنا به حال اول باقی است، روبنا نیز جبرا ثابت و باقی است.
رویدادهای تاریخی معاصر عملا خلاف این را ثابت کرده است. مارکس و انگلس به دنبال یک سلسله بحرانهای اقتصادی از سال 1827 تا 1847 که یک سلسله انقلابهای سیاسی و اجتماعی همراه داشت، بر آن شدند که انقلابهای اجتماعی نتایج ضروری و لاینفک بحرانهای اقتصادی است.