10-04-2015، 8:09
به نام خدا
-استاد من می خوام آرمون بدم استاد نگید نه خودتون هم می دونید که من بهترین شاگردتون هستم
استاد:آره بهار جون میدونم کار تو عالیه ولی باید تمرین داشته باشی می دونی که باشگاه من همیشه بهترینه
-آره استاد می دونم اینو همیشه می گید بزارید منم برم مسابقه مطمئن باشین بهتر از اینم میشه
استاد:باشه حالا تا ببینم چی میشه
-آخ جووون دمتو گرم استادی به خوبی شما ندیده بودم بهتون ثابت می کنم(آخ جووون بالاخره میرم مسابقه یوهوووحالا نشونت میدم استاد عزیز منم بهترینم رفتم توی رختکن لباسام رو عوض کردم و گوشیم و از تو کیفم بیرون اوردم و از باشگاه اومدم بیرون همینجور که با گوشیم ور می رفتم خوردم به یه جسم سخت گوشیم افتاد زمین و هزار تیکه شد با عصبانیت سرمو اوردم بالا برای یه لحظه نگام تو نگاه آبی اون شخص گره خورد اماسریع به خودم اومدم و گفتم:کوری مگه نمی بینی آدم به این بزرگی جلوته هر هر رو یخچال بخندی نیشت رو ببند بچه پروووو
پسره:خدا رو شکر خدا دو تاچشم بصیرت بهم داده اونی که کوره تویی
-برو بااابااا زدی گوشیمو داغون کردی!!!
پسره:بابا!!!تا اونحایی که من می دونم بابا یارانه می گیره...نه؟؟؟به من می گی بابا و هرهر خندید دوست داشتم با همین دستام خفش کنم
-خفه شوهاااا می زنم شت و پتت می کنم عوضی...
پسره:بشین بینیم باو ریز می بینمت
-عینک بزن می بینی
پسره:ولمون کن بابا کلاسم دیر شد گیر چه آدمایی افتادیم
-مگه کش شلواری که ولت کنم ...اینبار من هرهر می خندیدم ظاهرا خیلی عجله داشت چون تنه محکمی به من زد و از اونجا رفت از پشت بهش نگاه کردم و گفتم:وحشی...دستشو به معنی برو بابا تکون داد و رفت چند تا فوش +18 تو دلم بهش دادم ولی لامصب چه خوشگل بود چشای آبیش چه باحال بود بابا استایلش تو حلقم تازه متوجه گوشیم شدم عزیزم ببین چجور شکسته معذرت خواهی هم نکرد خنگ خدا چند تا پسر جیگر داشتن از اونجا رد میشدن سریع گوشیم رو بردااشتم گفتم:واییی گوشیم ...ظاهرا همه پسرا توجهشون به من جلب شده بود یکیشون گفت:سعید آیفونش رو ببیین چه خوشگله و هرهر خندید اون یکی که اسمش سعید بود گفت:جدیدا به گوشی ساده می گن آیفون و با خنده از اونجا رد شدن(خاک تو سرت دختر آخه تو حواست کجا بهداد خدا چیکارت نکنی زدی آیفونم رو داغون کردی یعنی دلم میخواد همین الان جلوم بودی این گوشی رو تو حلقت فرو میبردم)_واااا حالا که خیط شدی داری زر میزنی تو خودت عند آبرو ریزی_ خفه شو وجدان همچین می زنمت که حالت جا بیاد هااا خودم اعصاب ندارم(غلط میکنی دختره خنگ)به اولین تاکسی که داشت رد میشد دست تکون دادم و سوار شدم وقتی به خونه رسیدم یه راست رفتم سمت اتاقم و رو تخت درازکشیدم آخیییییش آه واسه آزمون لحظه شماری می کردم رفتم توی فکر امروز چشای آبی اون پسر خوشتیپه اوند تو ذهنم وای خدا چه خلق کردی وقتی می خندید چال روی گونه چپش معلوم میشد ای جاااان چی میشد همسر آینده من هم همچین مشخصاتی داشت(چی میگی بهار تو این بوی گند از کجا میاد)-ساکت شو وجدان جان میزنم شت و پتت میکنم هااا -بشین بینین باو حالا فهمیدیم رزمی کاری -خوبه می دونی و بازم باهام کل کل می کنی -حالا پاشو برو حموم که خفه شدم -خفه بشی حالا به سمت کمد رفتم حولمو برداشتم و پریدم تو حموم...
امیدوارم از پست اول خوشتون بیاد لطفا بهم بگید رمان قشنگیه یان مرسی
-استاد من می خوام آرمون بدم استاد نگید نه خودتون هم می دونید که من بهترین شاگردتون هستم
استاد:آره بهار جون میدونم کار تو عالیه ولی باید تمرین داشته باشی می دونی که باشگاه من همیشه بهترینه
-آره استاد می دونم اینو همیشه می گید بزارید منم برم مسابقه مطمئن باشین بهتر از اینم میشه
استاد:باشه حالا تا ببینم چی میشه
-آخ جووون دمتو گرم استادی به خوبی شما ندیده بودم بهتون ثابت می کنم(آخ جووون بالاخره میرم مسابقه یوهوووحالا نشونت میدم استاد عزیز منم بهترینم رفتم توی رختکن لباسام رو عوض کردم و گوشیم و از تو کیفم بیرون اوردم و از باشگاه اومدم بیرون همینجور که با گوشیم ور می رفتم خوردم به یه جسم سخت گوشیم افتاد زمین و هزار تیکه شد با عصبانیت سرمو اوردم بالا برای یه لحظه نگام تو نگاه آبی اون شخص گره خورد اماسریع به خودم اومدم و گفتم:کوری مگه نمی بینی آدم به این بزرگی جلوته هر هر رو یخچال بخندی نیشت رو ببند بچه پروووو
پسره:خدا رو شکر خدا دو تاچشم بصیرت بهم داده اونی که کوره تویی
-برو بااابااا زدی گوشیمو داغون کردی!!!
پسره:بابا!!!تا اونحایی که من می دونم بابا یارانه می گیره...نه؟؟؟به من می گی بابا و هرهر خندید دوست داشتم با همین دستام خفش کنم
-خفه شوهاااا می زنم شت و پتت می کنم عوضی...
پسره:بشین بینیم باو ریز می بینمت
-عینک بزن می بینی
پسره:ولمون کن بابا کلاسم دیر شد گیر چه آدمایی افتادیم
-مگه کش شلواری که ولت کنم ...اینبار من هرهر می خندیدم ظاهرا خیلی عجله داشت چون تنه محکمی به من زد و از اونجا رفت از پشت بهش نگاه کردم و گفتم:وحشی...دستشو به معنی برو بابا تکون داد و رفت چند تا فوش +18 تو دلم بهش دادم ولی لامصب چه خوشگل بود چشای آبیش چه باحال بود بابا استایلش تو حلقم تازه متوجه گوشیم شدم عزیزم ببین چجور شکسته معذرت خواهی هم نکرد خنگ خدا چند تا پسر جیگر داشتن از اونجا رد میشدن سریع گوشیم رو بردااشتم گفتم:واییی گوشیم ...ظاهرا همه پسرا توجهشون به من جلب شده بود یکیشون گفت:سعید آیفونش رو ببیین چه خوشگله و هرهر خندید اون یکی که اسمش سعید بود گفت:جدیدا به گوشی ساده می گن آیفون و با خنده از اونجا رد شدن(خاک تو سرت دختر آخه تو حواست کجا بهداد خدا چیکارت نکنی زدی آیفونم رو داغون کردی یعنی دلم میخواد همین الان جلوم بودی این گوشی رو تو حلقت فرو میبردم)_واااا حالا که خیط شدی داری زر میزنی تو خودت عند آبرو ریزی_ خفه شو وجدان همچین می زنمت که حالت جا بیاد هااا خودم اعصاب ندارم(غلط میکنی دختره خنگ)به اولین تاکسی که داشت رد میشد دست تکون دادم و سوار شدم وقتی به خونه رسیدم یه راست رفتم سمت اتاقم و رو تخت درازکشیدم آخیییییش آه واسه آزمون لحظه شماری می کردم رفتم توی فکر امروز چشای آبی اون پسر خوشتیپه اوند تو ذهنم وای خدا چه خلق کردی وقتی می خندید چال روی گونه چپش معلوم میشد ای جاااان چی میشد همسر آینده من هم همچین مشخصاتی داشت(چی میگی بهار تو این بوی گند از کجا میاد)-ساکت شو وجدان جان میزنم شت و پتت میکنم هااا -بشین بینین باو حالا فهمیدیم رزمی کاری -خوبه می دونی و بازم باهام کل کل می کنی -حالا پاشو برو حموم که خفه شدم -خفه بشی حالا به سمت کمد رفتم حولمو برداشتم و پریدم تو حموم...
امیدوارم از پست اول خوشتون بیاد لطفا بهم بگید رمان قشنگیه یان مرسی